امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستانی عجیب اما واقعی

#1
Heart 
[rtl]بارها اتفاق افتاده است که فردی دربرابردیدگان افرادی ناپدید شده اند. یا فقط برای مدتی، برای نمونه گذشتن از یک پیچ با پای پیاده، از دیدگان پنهان شده اند و دیگر هیچکس در هیچ کجا رد و نشانه ای از آن فرد را پیدا نکرد. یا بارها پیش آمده است که افرادی و یا جانورانی در مکان هایی دیده شده اند که نباید در آنجا باشند، مانند خرس قطبی که او را در میان بیابانی بی آب و علف پیدا کردند! یا لاکپشت هایی که از پشت بام خانه ها سر درآورده بودند! انگیزه ی رخ دادند این گونه رویداد ها چیست؟ یک خرس قطبی چگونه توانسته است به وسط بیابانی بی آب و علف برود؟ چرا انسان ها به گونه ای ناگهانی از دیدگان همه برای همیشه ناپدید شده اند؟ این ها پرسش هایی است که بی‌پاسخ مانده:[/rtl]

[rtl]راز دیوید لنگ[/rtl]

[rtl]آیا این امکان دارد که بشر، ناگهان در برابردیدگان سایر مردم از روی کره ی زمین ناپدید شود؟[/rtl]

[rtl]پیش از آنکه به این پرسش پاسخ گویید بهتر استبه ماجرای مردی بنام «دیوید لنگ» ([/rtl]

[rtl]این رویداد شگفت انگیز به یک چشم برهم زدن،در یک بعد از ظهر روشن و آفتابی روز 23 سپتامبر سال 1880 در مزرعه ی دیوید لنگ که در چند کیلومتری شهر «گلاتین» در ایالت تنسی واقع است اتفاق افتاد.[/rtl]

[rtl]مکانی که این رویداد در آن رخ داد، یک محلخوش منظره و باصفا بود. خانه ی دیوید یک خانه ی آجری بود که درختان تاک، دیوارهای آن را پوشانده بود. و رو به روی آن، چهل جریب چراگاه قرار داشت که دام ها در آن به چرا می پرداختند، و تابستان گرم و طولانی، چمن های این چراگاه را سوزانده بود.[/rtl]

[rtl]در بعد از ظهر آن روز، دو فرزند دیوید که یکیهشت ساله و دیگری یازده ساله بود، با یک ارابه ی چوبی کوچک که پدرشان آن روز صبح برایشان خریده بود، بازی می کردند. در این هنگام مادر و پدرشان از خانه بیرون آمدند. خانم «لنگ» به شوهرش گفت:[/rtl]

[rtl]_ دیوید عجله کن تا فروشگاه ها تعطیل نشدهمرا با درشکه به شهر برسان می خواهم قدری خرید کنم.[/rtl]

[rtl]آقای لنگ در این هنگام به نرده ی کنار چراگاهرسیده بود و قصد داشت به دیدن اسب های زیبای خود برود. در کنار نرده ایستاد و نگاهی به ساعت جیبی بزرگ خود انداخت و در همان حال به همسرش گفت:[/rtl]

[rtl]_ عزیزم تا چند دقیقه ی دیگر برمی گردم تا باهم به شهر برویم.[/rtl]

[rtl]اما او هیچگاه بازنگشت. زیرا دیوید لنگ تنهاسی ثانیه با سرنوشت فاصله داشت![/rtl]

[rtl]بچه ها به درشکه ی یک اسبه ای که از میانجاده ی دور و دراز به سوی خانه می آمد اشاره کردند، بازی را کنار گذاشتند و به سوی قاضی «آگست پک» ([/rtl]

[rtl]ولی هنوز بیش از شش قدم برنداشته بود که دربرابر دیدگان همه ی حاضران ناپدید شد. خانم لنگ فریادی کشید.[/rtl]

[rtl]بچه ها نیز از آنچه اتفاق افتاده بود وحشتزده سر جایشان میخکوب شدند. سپس همگی بی اراده به سوی نقطه ای که چند ثانیه پیش دیوید را در آنجا دیده بودند، دویدند. قاضی پک و برادرزنش نیز که همراه او بود، از درشکه پیاده شدند و در مزرعه بنای دویدن گذاشتند. هر پنج نفر آن ها به نقطه ای که دیوید لنگ در آنجا ناپدید شده بود رسیدند. در آنجا حتی یک درخت، یک بته، و حتی یک سوراخ بر سطح زمین وجود نداشت و اصلا کمترین مدرک و اثری بر جای نمانده بود تا لااقل بتوان گفت بر سر دیوید چه آمده است![/rtl]

[rtl]همگی در آن اطراف به جستجو پرداختند تا شایداثری از مرد گمشده بیابند، ولی جستجوی آن ها بی نتیجه بود. خانم لنگ نیز دچار ناراحتی عصبی شد و در حالیکه پی در پی فریاد می کشید، او را به داخل خانه بردند.[/rtl]

[rtl]در این هنگام همسایگان آن ها از صدای دیوانهبار ناقوص بزرگی که در حیاط عقبی وجود داشت، متوجه شدند واقعه ای مهم اتفاق افتاده است و آن ها نیز به نوبه خود زنگ ها را به صدا درآوردند. غروب آفتاب گروهی از مردم، در حایکه بیشتر آن ها فانوسی به دست داشتند در محل رویداد اجتماع کردند.[/rtl]

[rtl]آن ها وجب به وجب سراسر مزرعه ای را که چندساعت پیش، دیوید لنگ صحیح و سالم در آن ایستاده بود، مورد کاوش قرار دادند و ضمن جستجو پاهای خود را به زمین می کوفتند تا شاید سوراخی در آنجا پدیدار شود، اما کوشش آن ها نیز به نتیجه ای نرسید. دیوید لنگ به گونه ی اسرار آمیزی در برابر دیدگان زن و دو فرزندش، و دو مرد دیگر ناپدید شد. او یک لحظه در آنجا بود و لحظه ای دیگر اثری از او وجود نداشت![/rtl]

[rtl]تا چند هفته بعد، ماموران دولتی می کوشیدندمردمان کنجکاوی را که برای تماشای آن مزرعه ی اسرار آمیز ازدحام کرده بودند پراکنده سازند.[/rtl]

[rtl]خانم لنگ از ضربه ی روحی که بر اثر اینرویداد به او وارد شده بود به بستر بیماری افتاد و همه ی خدمتکاران، به جزء «سوکی» آشپز پیر خانواده، آنجا را ترک گفتند.[/rtl]

[rtl]کسانی که هنوز از یافتن دیوید ناامید نشدهبودند، زمین مزرعه را در نقطه ای که او ناپدید شده بود کندند، ولی جزء یک لایه سنگ آهک چیزی به دست نیاوردند. هیچگاه برای دیوید مجلس ترحیمی برگزار نشد، و خانم لنگ نیز که تا چند سال پس از این رویداد زنده بود، همواره امیدوار بود که روزی شوهرش بازخواهد گشت.[/rtl]

[rtl]سرانجام، او به قاضی پک اجازه داد که مزرعهرا اجاره کند، اما حاضر نشد قطعه زمینی که دیوید در آن ناپدید شده بود را اجاره دهد، و تا زمانی که خانم لنگ زنده بود این چراگاه دست نخورده باقی ماند.[/rtl]

[rtl]با گذشت زمان، هیجانی که پس از ناپدید شدناسرار آمیز دیوید پدید آمده بود، کم کم فرونشست. زمستان فرا رسید و پس از آن، بهار از راه رسید. خانم لنگ اسبهایش را فروخت و قاضی پک اسب های خودش را در آن مزرعه به چرا مشغول کرد.[/rtl]

[rtl]شگفت انگیز تر از حادثه ی ناپدید شدن دیوید،رویدادی بود که تقریبا هفت ماه پس از ناپدید شدن او رخ داد.[/rtl]

[rtl]فرزندان او متوجه شدند که در نقطه‌ای کهپدرشان را در آنجا دیده بودند، دایره ای از چمن به قط پنج متر روئیده بود. هنگام غروب، همین که این دو کودک در کنار چمن ایستاده بودند، یکی از آن ها که یکدختر یازده ساله بود بی اختیار پدرش را صدا زد و لحظه ای بعد، در نهایت تعجب، صدای پدرشان را شنیدند... که با صدای ضعیفی درخواست کمک می کرد... این صدا همچنان ادامه داشت تا آنکه برای همیشه خاموش شد.[/rtl]
پاسخ
 سپاس شده توسط parisa16 ، نگین15 ، سانا50 ، asa14
آگهی
#2
وای چقدر وحشتناک .واقعا واقعی بود؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:N56::229::ess:
..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
#3
(14-05-2014، 20:58)neda300 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
وای چقدر وحشتناک .واقعا واقعی بود؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!:N56::229::ess:
اینجور چیزا زیاد اتفاق افتاده
این فقط یکیش بودIdea
lovefs10
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نشانه های یک عاشق واقعی !
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  مادر....داستانی بسیار غم انگیز!!!!
  لوگوی جدید ایرانسل و گاف عجیب آن به نقل از رندباز
  داستان واقعی ترسناک درباره اتفاقات عجیب
  حماقت بسیار عجیب و باور نکردنی یک مرد
  مردان عجیب آنهای که جیگر دارند بیان دا خل
  عشق واقعی چیه<بیا تو جوابت مهمه>
Shocked عکس واقعی لیلی و مجنون در فرانسه!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان