14-05-2014، 20:39
تاریخنگاری در اروپا با بررسی تحول ادبی و تغییر بینشهای نظری و فکری انجام میگیرد. برای شناخت بهتر تاریخنگاری در عصر جدید آگاهی از منشها و بینشهای تاریخی در قرون وسطی ضروری است؛ به ویژه اگر بخواهیم نقش مسیحیت و کلیسا را بر جریانهای فکری و فرهنگی اروپا در تالیف آثار تاریخی متعدد آن هم به وسیلهی رهبانان و وابستگان به تشکیلات کلیسایی متذکر شویم.
شروع تاریخنویسی در میان ملتهای اروپایی و خارج از چهارچوب کلیسا با رشد حماسههای پهلوانی و اساطیر عصر شوالیهگری همراه بود که خود در رویکرد ملتها به زبانهای بومی و هویت ملی آنان بیتاثیر نبود. پس از خلق منظومههای تاریخی، مانند شانسون دوژست، السید، اوشن و مالدین(1) در کشورهای اروپایی و همزمان با برخی فعالیتهای فرهنگی همچون تاسیس مراکز علمی و دانشگاهی، مانند دارالعلم پاریس و دانشگاههای کمبریج و بولونیا زمینه برای تکوین و توسعهی تاریخنگاری ملی و محلی فراهم شد. تاثیر جنگهای صلیبی و ضد بدعتی در آثار نویسندگانی چون ژوانویل، ممزبوری، پرایس، گراتز، دوکلاری، هاردوئن و صوری به تالیف آثار تاریخی نسبتاً ارزشمندی منجر شد که علاوه بر وقایعنگاری و بیان حوادث سیاسی عصر، ار طریق برخی تحلیلها و با ارائه نظریات و اطلاعات بیشمار تاریخی عرصه جدیدی در حوزهی تاریخنگاری سنتی گشوده شد.
ماحصل این تحول در انسانگرایی عصر رنسانس و کوششهای متعددی که نوگرایان و تجددطلبان این عصر انجام دادند، دیده میشود. به گونهای که شخصیتهای اومانیستی همچون، لورنتسیو والا و ویلیام بنتلی با نقد برخی اسناد همچون عطیه کنستانتین و مراسلات فاریس، زمینه تردیدهای لازم را در سنتهای تاریخی فراهم ساختند و با کشف آثار کلاسیک و نسخههای خطی یونان و روم به وسیله تیلی، لیناکر، گروسین، نیکولی، دافلتره و دیگر اومانیستهای اروپایی، زمینهی بازخوانی متون و نقد منابع و تطبیق تواریخ فرام شد.(2)
در سایهی حمایت خاندانهایی همچون مدیچی در ایتالیا علاوه بر فلسفه و هنر و ادبیات کلاسیک باستان به تاریخ اعصار پیشین نیز توجه شد. تدریس زبان یونانی و جستجو در آثار کلاسیک، افرادی چون پترارک و بوکاچیو را متحول ساخت. نقد و بررسی نوشتهها و مسلکها و سنتها باب طبع اومانیستهای عصر جدید شد. یعنی بازشناسی ادبیات کهن زمینه رفرم مذهبی را فراهم ساخت.
آغاز جنبش رفرم دینی ملاکی شد برای بازشناسی هویت جدیدی که اینک نه در قوالب مرسوم جهان مسیحیت و کلیسای رومی، بلکه در گسترهای با مرزهای قومی، آیینی، اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی قرار داشت و میکوشید با دیدگاه نوتری جهان عصر جدید را تفسیر کند. تفسیر سنتی و پیشین کلیسا در مورد مساله مشیت الهی در تاریخ و پاداش و عقوبت یا معجزات الهی دیگر چیزی نبود که مورخان عصر جدید به آن توجه کنند. بلکه نگرش تحلیلی به رویدادها و تفسیر علل و عوامل تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و تاکید بر نقش انسان در تاریخ در دستور کار مورخان قرار گرفت.(3) این مورخان دیگر نمیکوشیدند تا همچون مورخان راهب قرون وسطایی، نظم روایی و سلسله حوادث را رعایت کرده و کتابهای تاریخی خشک، تصنعی و ملامتآور بنویسند که به سبب نوشتن آنها به زبان لاتینی و نثر مصنوع تعداد زیادی از مردم از خواندن آنها محروم بودند. برعکس ترجمه آثار یونان و روم، به ویژه نوشتههای هردوت، توسیدید، پلوتارک، تاسیت و بازشناسی متدهای تحقیقی افرادی چون توسیدید، تاسیت و پولیپ مورد توجه محققان عصر جدید قرار گرفت. طوری که آثار نویسندگانی چون آریوست، تاس، ماکیاول و بوکاچیو شدیداً متاثر از منش و نگرش تاریخی عصر کلاسیک یونانی، رومی بود.(4)
کوششهای پیروان مذهب کاتولیک و پروتستان برای نگارش تاریخ مستقل دینی خود، موجب رواج دو سبک متفاوت در عرصه تاریخنگاری شد که همراه با نقد و تحلیل متون و آثار به دورهی فعالیتهای محققانی چون، اسپون، مورفوکن و وود در عرصه روش تحقیق تاریخی منتهی گردید، به گونهای که پالئوگرافی(5) زبانشناسی و به کارگیری برخی متدها و دانشهای دیگر برای تحقیق تاریخی، مرسوم و متداول گشت.
در قرن هفدهم میلادی همزمان با رشد نسبی ملیگرایی و بیداری روح ملی و متعاقب آن آغاز عصر خرد، تاریخنویسی نیز به منظور ارشاد مردم و شناسایی جوامع بشری رشد یافت. نگارش تاریخچه اختلافات قومی و مذهبی و اتصال حال به گذشته، هدف اصلی مورخان این دوره بود. ضمن آن که تحت تاثیر حمایتهای دربار و خاندانها، نوشتههای تاریخی چندی در مورد سلسلهها و شخصیتهای سیاسی تحریر شد که جنبه ادیبانهی آنها از یک طرف و استفاده از تاریخ برای سیاست از سوی دیگر در آنها جلب توجه میکند. مورخانی چون فولر، کلارندون، فلوری و سرانجام بوسوئه(6) در کتابهایشان با فصاحت و شیوایی میکوشیدند تا کاربرد تاریخ را برای سیاستمداران و پادشاهان یادآوری کنند. در همان زمان افرادی چون شکسپیر، درایدن، کللی، راسین مارلو و فنلون تاریخ را با ادبیات ممزوج کرده و زمینه را برای تحقیقات نظری در مورد شخصیتها و حوادث اعصار گذشته مهیا ساختند. خلق برخی از آثار این دوره همانند تاریخ سلطنت هانری هفتم به وسیله فرانسیس بیکن، تاریخ زمان به وسیلهی برنت یا تاریخ شایستگان انگلیس به وسیله فولر(7) از نشانههای این تحول است.
در سدهی هجدهم میلادی شاهد تحول رمانتیسم ادبی و منظومههای تاریخی به ویژه در آثار افرادی چون شیلر، پرو، ولتر و ونیکلمن هستیم که این مساله خود در گرایش مردم و دربار به سمت مطالعه تاریخ موثر بود. همچنین رشد سوسیالیسم و تحول دولتهای ملی در اروپا، که سبب خودباوری شد، در نگارش آثاری چون تواریخ محلی بیتاثیر نبود. آثار هیوم، اسمالت، فروررن، دالین و همچنین تالیف فرهنگهای تاریخی، انتقادی به وسیله بل و ولتر و آثاری که در حوزه فلسفه تاریخ از دوران ویکو(8) تا عصر بدن و اولباخ تدوین شد موجب تحلیلهای فلسفی ارزشمندی دربارهی تحولات تاریخی شد. عصر جدید، عصر گسترش افق دید اروپاییان و گسترش مراودات با کشورهای دیگر (از عصر اکتشافات تا عصر استعمار) بود. مونتسکیو با تالیف نامههای ایرانی و سپس تحلیلش پیرامون انحطاط و سقوط امپراطوری روم به وسیلهی ادوارد گیبون و دیگر نوشتههای تاریخی، علمی محض و سپس نقد تاریخ توسط نیپور و شوبلر منجر شد. این مساله تاریخنگاری اروپا را در آستانه علمی شدن و استقلال آن از ادبیات و فلسفه و دیگر علوم قرار داد.(9)
اصطلاح عصر جدید
این اصطلاح را نخستین بار اومانیستهای عصر رنسانس به کار بردند. اومانیستها به علت علاقهای که به فرهنگ یونان و روم داشتند، با بازنگری در دنیای قدیم، حد فاصل عصر خود و دوران قدیم (آنتیک) را عصر وسطی خواندند و بدین ترتیب عصر اومانیستها به عصر نو یا دوران جدید معروف شد. این بازنگری در اصل فرایند تحولی بود که در عرصه زبان لاتین صورت گرفته بود، چرا که محققان عصر جدید (رنسانس) پس از مطالعه زبان لاتین و تحولات ساختاری آن، این زبان را به سه بخش تقسیم کردند:
الف) لاتین قدیم که به عصر سیسرو، سنکا و تاسیت تعلق داشت و همان لاتین اولیه و اصیل بود.
ب) لاتین میانه که پس از تهاجم اقوام ژرمنیک و تتونیک از شمال اروپا به این سرزمین شکل گرفت و زبان لاتین قدیم را مورد تهاجم قرار داد. بدین ترتیب زبان لاتین اولیه دستخوش تغییر شد و زبان منحطی به وجود آمد که به آن زبان لاتین محاورهای میگفتند.
ج) لاتین جدید که همان لاتینی بود که اومانیستهای عصر رنسانس به کار بردند و در اصل نوعی بازگشت به همان لاتین اولیه بود.
بدین ترتیب زبان لاتین به سه دورهی قدیم، میانه و جدید تقسیم شد و این تقسیمبندی به دورهبندی تاریخ هم سرایت کرد و مفهوم «قرون وسطی» خصلت تاریخی به خود گرفت.
از سوی دیگر، افرادی که از لاتین محاورهای نفرت داشتند در بازگشتی اساسی به فرهنگ و مدنیت یونان و روم ایدئالهای خود را یافتند و نفرت خود را از دوران طولانی که بر آنان گذشته بود (از زمان سقوط امپراتوری روم تا عصر رنسانس) ابراز کردند و عصر خود را عصر روشنایی نامیدند. پس، دورهای که در حد وسط قدیم و جدید قرار گرفت، بالضروره معنای قرون وسطی یافت. این اصطلاح ابتدا به مفهوم تاریخی دلالت میکند ولی از سوی دیگر مفهوم منفی به خود میگیرد و آن مفهومی است که مورخان عصر جدید (رنسانس) القا کردهاند. طوری که اومانیستها در بازگشت به تمدن یونانی و رومی، آن دوران طلایی را ستوده و در باب آن داستانسرایی کردند. آنها خود را وارثان نو و عصر خود را آغازگر تمدن و مدنیت جدید در غرب میدانستند و با انتقاد از دوران قرون وسطی از آن به عنوان عصر ظلمت و تاریکی و بیخبری یاد میکردند. در حقیقت در اینجا نوعی قضاوت ارزشی صورت گرفته است. در حالی که مطالعهی دقیق تاریخ قرون وسطی نشان میدهد که این حکم کلی جائز نیست، چرا که ما در دوران میانی قرون وسطی (11-13 م.) شاهد رنسانس اولیه هستیم که پایه و اساس رنسانس بزرگ است و دوران پایانی قرون وسطی (13-15 م.) نیز دورهی انبساط رنسانس اولیه است. پس نظر اومانیستها شاید در دورهی آغازین قرون وسطی تا حدودی صادق باشد. چرا که با تهاجم ژرمنها به امپراتوری روم شاهد انحطاط در عرصههای فکری، فرهنگی و ادبی جامعه هستیم که با قرار گرفتن عقل در زندان کلیسا عصری از بیخبری و جهل حکمفرما شد. این دوره در اصل مربوط به قرون پنجم تا دهم و یازدهم میلادی است. حتی برخی از مورخان و متفکران قرن نوزدهم میلادی به رد رنسانس پرداخته و معتقدند چیزی با عنوان رنسانس وجود نداشته است. اصطلاح رنسانس را نخستین بار یاکوب بوکهارت در قرن نوزدهم در کتابی با عنوان فرهنگ رنسانس در ایتالیا به کار برد.(10)
تاریخ کشورهای اروپایی و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فکری و فرهنگی آنها در عصر جدید از بسیاری جهات مورد توجه است و این مساله متضمن ارتباط تنگاتنگ با دیگر قسمتهای دنیاست. در حالی که به تاریخ شرق، امریکا و افریقا کمتر توجه میشود و فقط هنگامی به آنها پرداخته میشود که مسائل تجاری و اکتشافات جغرافیایی مطرح است، به این معنا گسترش افق دید اروپاییان با به دست آوردن مناطق جدید، مترادف آغاز عصر استعمار است و بحث و بررسی پیرامون تاریخ شرق، امریکا و افریقا مرتبط با مسالهی استعمار است. به تعبیری تاریخ عصر جدید، تاریخ قدرت یافتن تدریجی اروپا و تحولاتی است که در غرب به وقوع پیوست.
اختلاف نظر در مورد معنا و مفهوم تقسیمبندی تاریخی
در قرن نوزدهم میلادی، مورخان در زمینهی تقسیمبندی تاریخی دو دیدگاه مطرح کردند که پارهای اختلافات را برانگیخت و از آنها میتوان به عنوان دیدگاههای خاص و عام نام برد. در دیدگاه خاص که بیشتر از سوی مورخان اسلاوی ارائه شد مراحل پنجگانهی تاریخی مطرح است و تحولات تاریخی بشر از منظر اجتماعی – اقتصادی بررسی میشود. در این دیدگاه این باور وجود دارد که «به جز درک از ماتریالیسم تاریخی و نظام تکخطی جامعه اشتراکی اولیه، بردهداری فئودالیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم، آلترناتیو دیگری در برابر جوامع وجود ندارد.»(11) این دیدگاه قرون وسطی را مترادف عصر «فئودالیته» که ساخت اقتصادی وسیعتری از قرون وسطی است میداند و دورهی فئودالیته را به دورههای کوچکتری تقسیم میکند که مرحله آغازین آن از قرن پنجم تا نیمهی قرن سیزدهم، دوره میانی آن از قرن سیزدهم تا پانزدهم و دورهی پایانی آن از قرن پانزدهم تا هجدهم و حتی تا نیمهی قرن نوزدهم میلادی ادامه داشته است.
انطباق دورهی قرون وسطی با عصر فئودالیسم که با تهاجم ژرمنها به اروپا و کشورهای انگلیس، فرانسه، آلمان و ایتالیا آغاز شد و تا قرن هفدهم در انگلستان، هجدهم در فرانسه و نیمهی قرن نوزدهم در کشورهای آلمان، ایتالیا و حتی روسیه ادامه یافت، منجر به آن شد که مورخان اسلاوی تمامی مباحثی را که در عصر جدید روی داده است – همچون مساله اکتشافات جغرافیایی، رفرم مذهبی، انقلاب هلند و استعمار انگلیس و فرانسه – در مباحث قرون وسطی بررسی کنند و آغاز دوران جدید را همزمان با آغاز انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 م. بدانند.(12)
در حالی که در دیدگاه عام که از سوی مورخان بورژوایی مطرح شد سال 1453 م. که سال سقوط قسطنطنیه و امپراتوری بیزانس به عنوان آخرین سنگر مسیحیت ارتدکس و مستحکمترین دژ قرون وسطایی به دست ترکان عثمانی است، پایان قرون وسطی و آغاز عصر جدید تلقی میشود. سقوط قسطنطنیه خود نقطه عطفی در تحولات تاریخی از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی است. از سوی دیگر سال 1453 م. سال پایان جنگهای صدساله بین کشورهای انگلیس و فرانسه است. گروهی دیگر از این مورخان سال 1492 م. را، که مصادف با کشف قاره امریکا توسط کریستف کلمب و خود نقطه عطفی در مسالهی اکتشافات جغرافیایی و دستیابی اروپاییان به جهانی نوست، پایان قرون وسطی و آغاز عصر جدید میدانند.(13)
به تعبیری هر دو نظریه، نیمهی دوم قرن پانزدهم میلادی را آغاز عصر جدید میدانند. در مورد پایان قرون جدید، اختلاف چندانی بین مورخان وجود ندارد و به سبب اهمیت انقلاب کبیر فرانسه، این سال پایان قرون جدید و آغاز دوران معاصر تلقی میشود
شروع تاریخنویسی در میان ملتهای اروپایی و خارج از چهارچوب کلیسا با رشد حماسههای پهلوانی و اساطیر عصر شوالیهگری همراه بود که خود در رویکرد ملتها به زبانهای بومی و هویت ملی آنان بیتاثیر نبود. پس از خلق منظومههای تاریخی، مانند شانسون دوژست، السید، اوشن و مالدین(1) در کشورهای اروپایی و همزمان با برخی فعالیتهای فرهنگی همچون تاسیس مراکز علمی و دانشگاهی، مانند دارالعلم پاریس و دانشگاههای کمبریج و بولونیا زمینه برای تکوین و توسعهی تاریخنگاری ملی و محلی فراهم شد. تاثیر جنگهای صلیبی و ضد بدعتی در آثار نویسندگانی چون ژوانویل، ممزبوری، پرایس، گراتز، دوکلاری، هاردوئن و صوری به تالیف آثار تاریخی نسبتاً ارزشمندی منجر شد که علاوه بر وقایعنگاری و بیان حوادث سیاسی عصر، ار طریق برخی تحلیلها و با ارائه نظریات و اطلاعات بیشمار تاریخی عرصه جدیدی در حوزهی تاریخنگاری سنتی گشوده شد.
ماحصل این تحول در انسانگرایی عصر رنسانس و کوششهای متعددی که نوگرایان و تجددطلبان این عصر انجام دادند، دیده میشود. به گونهای که شخصیتهای اومانیستی همچون، لورنتسیو والا و ویلیام بنتلی با نقد برخی اسناد همچون عطیه کنستانتین و مراسلات فاریس، زمینه تردیدهای لازم را در سنتهای تاریخی فراهم ساختند و با کشف آثار کلاسیک و نسخههای خطی یونان و روم به وسیله تیلی، لیناکر، گروسین، نیکولی، دافلتره و دیگر اومانیستهای اروپایی، زمینهی بازخوانی متون و نقد منابع و تطبیق تواریخ فرام شد.(2)
در سایهی حمایت خاندانهایی همچون مدیچی در ایتالیا علاوه بر فلسفه و هنر و ادبیات کلاسیک باستان به تاریخ اعصار پیشین نیز توجه شد. تدریس زبان یونانی و جستجو در آثار کلاسیک، افرادی چون پترارک و بوکاچیو را متحول ساخت. نقد و بررسی نوشتهها و مسلکها و سنتها باب طبع اومانیستهای عصر جدید شد. یعنی بازشناسی ادبیات کهن زمینه رفرم مذهبی را فراهم ساخت.
آغاز جنبش رفرم دینی ملاکی شد برای بازشناسی هویت جدیدی که اینک نه در قوالب مرسوم جهان مسیحیت و کلیسای رومی، بلکه در گسترهای با مرزهای قومی، آیینی، اعتقادی، اجتماعی و اقتصادی قرار داشت و میکوشید با دیدگاه نوتری جهان عصر جدید را تفسیر کند. تفسیر سنتی و پیشین کلیسا در مورد مساله مشیت الهی در تاریخ و پاداش و عقوبت یا معجزات الهی دیگر چیزی نبود که مورخان عصر جدید به آن توجه کنند. بلکه نگرش تحلیلی به رویدادها و تفسیر علل و عوامل تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و تاکید بر نقش انسان در تاریخ در دستور کار مورخان قرار گرفت.(3) این مورخان دیگر نمیکوشیدند تا همچون مورخان راهب قرون وسطایی، نظم روایی و سلسله حوادث را رعایت کرده و کتابهای تاریخی خشک، تصنعی و ملامتآور بنویسند که به سبب نوشتن آنها به زبان لاتینی و نثر مصنوع تعداد زیادی از مردم از خواندن آنها محروم بودند. برعکس ترجمه آثار یونان و روم، به ویژه نوشتههای هردوت، توسیدید، پلوتارک، تاسیت و بازشناسی متدهای تحقیقی افرادی چون توسیدید، تاسیت و پولیپ مورد توجه محققان عصر جدید قرار گرفت. طوری که آثار نویسندگانی چون آریوست، تاس، ماکیاول و بوکاچیو شدیداً متاثر از منش و نگرش تاریخی عصر کلاسیک یونانی، رومی بود.(4)
کوششهای پیروان مذهب کاتولیک و پروتستان برای نگارش تاریخ مستقل دینی خود، موجب رواج دو سبک متفاوت در عرصه تاریخنگاری شد که همراه با نقد و تحلیل متون و آثار به دورهی فعالیتهای محققانی چون، اسپون، مورفوکن و وود در عرصه روش تحقیق تاریخی منتهی گردید، به گونهای که پالئوگرافی(5) زبانشناسی و به کارگیری برخی متدها و دانشهای دیگر برای تحقیق تاریخی، مرسوم و متداول گشت.
در قرن هفدهم میلادی همزمان با رشد نسبی ملیگرایی و بیداری روح ملی و متعاقب آن آغاز عصر خرد، تاریخنویسی نیز به منظور ارشاد مردم و شناسایی جوامع بشری رشد یافت. نگارش تاریخچه اختلافات قومی و مذهبی و اتصال حال به گذشته، هدف اصلی مورخان این دوره بود. ضمن آن که تحت تاثیر حمایتهای دربار و خاندانها، نوشتههای تاریخی چندی در مورد سلسلهها و شخصیتهای سیاسی تحریر شد که جنبه ادیبانهی آنها از یک طرف و استفاده از تاریخ برای سیاست از سوی دیگر در آنها جلب توجه میکند. مورخانی چون فولر، کلارندون، فلوری و سرانجام بوسوئه(6) در کتابهایشان با فصاحت و شیوایی میکوشیدند تا کاربرد تاریخ را برای سیاستمداران و پادشاهان یادآوری کنند. در همان زمان افرادی چون شکسپیر، درایدن، کللی، راسین مارلو و فنلون تاریخ را با ادبیات ممزوج کرده و زمینه را برای تحقیقات نظری در مورد شخصیتها و حوادث اعصار گذشته مهیا ساختند. خلق برخی از آثار این دوره همانند تاریخ سلطنت هانری هفتم به وسیله فرانسیس بیکن، تاریخ زمان به وسیلهی برنت یا تاریخ شایستگان انگلیس به وسیله فولر(7) از نشانههای این تحول است.
در سدهی هجدهم میلادی شاهد تحول رمانتیسم ادبی و منظومههای تاریخی به ویژه در آثار افرادی چون شیلر، پرو، ولتر و ونیکلمن هستیم که این مساله خود در گرایش مردم و دربار به سمت مطالعه تاریخ موثر بود. همچنین رشد سوسیالیسم و تحول دولتهای ملی در اروپا، که سبب خودباوری شد، در نگارش آثاری چون تواریخ محلی بیتاثیر نبود. آثار هیوم، اسمالت، فروررن، دالین و همچنین تالیف فرهنگهای تاریخی، انتقادی به وسیله بل و ولتر و آثاری که در حوزه فلسفه تاریخ از دوران ویکو(8) تا عصر بدن و اولباخ تدوین شد موجب تحلیلهای فلسفی ارزشمندی دربارهی تحولات تاریخی شد. عصر جدید، عصر گسترش افق دید اروپاییان و گسترش مراودات با کشورهای دیگر (از عصر اکتشافات تا عصر استعمار) بود. مونتسکیو با تالیف نامههای ایرانی و سپس تحلیلش پیرامون انحطاط و سقوط امپراطوری روم به وسیلهی ادوارد گیبون و دیگر نوشتههای تاریخی، علمی محض و سپس نقد تاریخ توسط نیپور و شوبلر منجر شد. این مساله تاریخنگاری اروپا را در آستانه علمی شدن و استقلال آن از ادبیات و فلسفه و دیگر علوم قرار داد.(9)
اصطلاح عصر جدید
این اصطلاح را نخستین بار اومانیستهای عصر رنسانس به کار بردند. اومانیستها به علت علاقهای که به فرهنگ یونان و روم داشتند، با بازنگری در دنیای قدیم، حد فاصل عصر خود و دوران قدیم (آنتیک) را عصر وسطی خواندند و بدین ترتیب عصر اومانیستها به عصر نو یا دوران جدید معروف شد. این بازنگری در اصل فرایند تحولی بود که در عرصه زبان لاتین صورت گرفته بود، چرا که محققان عصر جدید (رنسانس) پس از مطالعه زبان لاتین و تحولات ساختاری آن، این زبان را به سه بخش تقسیم کردند:
الف) لاتین قدیم که به عصر سیسرو، سنکا و تاسیت تعلق داشت و همان لاتین اولیه و اصیل بود.
ب) لاتین میانه که پس از تهاجم اقوام ژرمنیک و تتونیک از شمال اروپا به این سرزمین شکل گرفت و زبان لاتین قدیم را مورد تهاجم قرار داد. بدین ترتیب زبان لاتین اولیه دستخوش تغییر شد و زبان منحطی به وجود آمد که به آن زبان لاتین محاورهای میگفتند.
ج) لاتین جدید که همان لاتینی بود که اومانیستهای عصر رنسانس به کار بردند و در اصل نوعی بازگشت به همان لاتین اولیه بود.
بدین ترتیب زبان لاتین به سه دورهی قدیم، میانه و جدید تقسیم شد و این تقسیمبندی به دورهبندی تاریخ هم سرایت کرد و مفهوم «قرون وسطی» خصلت تاریخی به خود گرفت.
از سوی دیگر، افرادی که از لاتین محاورهای نفرت داشتند در بازگشتی اساسی به فرهنگ و مدنیت یونان و روم ایدئالهای خود را یافتند و نفرت خود را از دوران طولانی که بر آنان گذشته بود (از زمان سقوط امپراتوری روم تا عصر رنسانس) ابراز کردند و عصر خود را عصر روشنایی نامیدند. پس، دورهای که در حد وسط قدیم و جدید قرار گرفت، بالضروره معنای قرون وسطی یافت. این اصطلاح ابتدا به مفهوم تاریخی دلالت میکند ولی از سوی دیگر مفهوم منفی به خود میگیرد و آن مفهومی است که مورخان عصر جدید (رنسانس) القا کردهاند. طوری که اومانیستها در بازگشت به تمدن یونانی و رومی، آن دوران طلایی را ستوده و در باب آن داستانسرایی کردند. آنها خود را وارثان نو و عصر خود را آغازگر تمدن و مدنیت جدید در غرب میدانستند و با انتقاد از دوران قرون وسطی از آن به عنوان عصر ظلمت و تاریکی و بیخبری یاد میکردند. در حقیقت در اینجا نوعی قضاوت ارزشی صورت گرفته است. در حالی که مطالعهی دقیق تاریخ قرون وسطی نشان میدهد که این حکم کلی جائز نیست، چرا که ما در دوران میانی قرون وسطی (11-13 م.) شاهد رنسانس اولیه هستیم که پایه و اساس رنسانس بزرگ است و دوران پایانی قرون وسطی (13-15 م.) نیز دورهی انبساط رنسانس اولیه است. پس نظر اومانیستها شاید در دورهی آغازین قرون وسطی تا حدودی صادق باشد. چرا که با تهاجم ژرمنها به امپراتوری روم شاهد انحطاط در عرصههای فکری، فرهنگی و ادبی جامعه هستیم که با قرار گرفتن عقل در زندان کلیسا عصری از بیخبری و جهل حکمفرما شد. این دوره در اصل مربوط به قرون پنجم تا دهم و یازدهم میلادی است. حتی برخی از مورخان و متفکران قرن نوزدهم میلادی به رد رنسانس پرداخته و معتقدند چیزی با عنوان رنسانس وجود نداشته است. اصطلاح رنسانس را نخستین بار یاکوب بوکهارت در قرن نوزدهم در کتابی با عنوان فرهنگ رنسانس در ایتالیا به کار برد.(10)
تاریخ کشورهای اروپایی و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فکری و فرهنگی آنها در عصر جدید از بسیاری جهات مورد توجه است و این مساله متضمن ارتباط تنگاتنگ با دیگر قسمتهای دنیاست. در حالی که به تاریخ شرق، امریکا و افریقا کمتر توجه میشود و فقط هنگامی به آنها پرداخته میشود که مسائل تجاری و اکتشافات جغرافیایی مطرح است، به این معنا گسترش افق دید اروپاییان با به دست آوردن مناطق جدید، مترادف آغاز عصر استعمار است و بحث و بررسی پیرامون تاریخ شرق، امریکا و افریقا مرتبط با مسالهی استعمار است. به تعبیری تاریخ عصر جدید، تاریخ قدرت یافتن تدریجی اروپا و تحولاتی است که در غرب به وقوع پیوست.
اختلاف نظر در مورد معنا و مفهوم تقسیمبندی تاریخی
در قرن نوزدهم میلادی، مورخان در زمینهی تقسیمبندی تاریخی دو دیدگاه مطرح کردند که پارهای اختلافات را برانگیخت و از آنها میتوان به عنوان دیدگاههای خاص و عام نام برد. در دیدگاه خاص که بیشتر از سوی مورخان اسلاوی ارائه شد مراحل پنجگانهی تاریخی مطرح است و تحولات تاریخی بشر از منظر اجتماعی – اقتصادی بررسی میشود. در این دیدگاه این باور وجود دارد که «به جز درک از ماتریالیسم تاریخی و نظام تکخطی جامعه اشتراکی اولیه، بردهداری فئودالیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم، آلترناتیو دیگری در برابر جوامع وجود ندارد.»(11) این دیدگاه قرون وسطی را مترادف عصر «فئودالیته» که ساخت اقتصادی وسیعتری از قرون وسطی است میداند و دورهی فئودالیته را به دورههای کوچکتری تقسیم میکند که مرحله آغازین آن از قرن پنجم تا نیمهی قرن سیزدهم، دوره میانی آن از قرن سیزدهم تا پانزدهم و دورهی پایانی آن از قرن پانزدهم تا هجدهم و حتی تا نیمهی قرن نوزدهم میلادی ادامه داشته است.
انطباق دورهی قرون وسطی با عصر فئودالیسم که با تهاجم ژرمنها به اروپا و کشورهای انگلیس، فرانسه، آلمان و ایتالیا آغاز شد و تا قرن هفدهم در انگلستان، هجدهم در فرانسه و نیمهی قرن نوزدهم در کشورهای آلمان، ایتالیا و حتی روسیه ادامه یافت، منجر به آن شد که مورخان اسلاوی تمامی مباحثی را که در عصر جدید روی داده است – همچون مساله اکتشافات جغرافیایی، رفرم مذهبی، انقلاب هلند و استعمار انگلیس و فرانسه – در مباحث قرون وسطی بررسی کنند و آغاز دوران جدید را همزمان با آغاز انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 م. بدانند.(12)
در حالی که در دیدگاه عام که از سوی مورخان بورژوایی مطرح شد سال 1453 م. که سال سقوط قسطنطنیه و امپراتوری بیزانس به عنوان آخرین سنگر مسیحیت ارتدکس و مستحکمترین دژ قرون وسطایی به دست ترکان عثمانی است، پایان قرون وسطی و آغاز عصر جدید تلقی میشود. سقوط قسطنطنیه خود نقطه عطفی در تحولات تاریخی از نظر سیاسی، نظامی و اقتصادی است. از سوی دیگر سال 1453 م. سال پایان جنگهای صدساله بین کشورهای انگلیس و فرانسه است. گروهی دیگر از این مورخان سال 1492 م. را، که مصادف با کشف قاره امریکا توسط کریستف کلمب و خود نقطه عطفی در مسالهی اکتشافات جغرافیایی و دستیابی اروپاییان به جهانی نوست، پایان قرون وسطی و آغاز عصر جدید میدانند.(13)
به تعبیری هر دو نظریه، نیمهی دوم قرن پانزدهم میلادی را آغاز عصر جدید میدانند. در مورد پایان قرون جدید، اختلاف چندانی بین مورخان وجود ندارد و به سبب اهمیت انقلاب کبیر فرانسه، این سال پایان قرون جدید و آغاز دوران معاصر تلقی میشود