امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حقوق فلسطین

#1
رژیم اشغالگر قدس و حقوق بین الملل، گفتگو با دکتر عباس کدخدائی
پیدایش اسراییل را از دیدگاه حقوق بینالملل چگونه تحلیل میکنید؟
وضعیت رژیم اشغالگر قدس و مردم مظلوم فلسطین از دید حقوق بینالملل از دهههای 60 و 70 میلادی و شاید از سال 1917 بر اساس اعلامیهی بالفور مطرح بوده است. با توجه به گسترش دامنهی ستم و تجاوزهای این رژیم نسبت به مردم مظلوم فلسطین امروزه این پرسشها رنگ و بوی دیگری یافته است.
از نظر تاریخی، پیشینهی سرزمین فلسطین به سالهای پیش از میلاد و دورهی حضور کنعانیها در آن جا میرسد. در حقیقت، کنعانیها اجداد فلسطینیهای امروزی بودند و این سرزمین هم معمولاً به نام سرزمین کنعان شناخته شده است. از نظر تاریخی، یهودیها برای دورههای کوتاه در بخشی از این سرزمین، زندگی میکردند و تاریخ هیچگاه به حاکمیت یهود در این سرزمین اشاره نکرده است. البته به اشغال این سرزمین به دست یهودیان اشاره شده، ولی تاریخنویسان، سیاستمداران و صاحبنظران دربارهی این که حاکمیت از آنِ یهودیها، بوده است، تردید کردهاند. از سوی دیگر، حاکمیت و کثرت جمعیت این سرزمین در درجهی اول با کنعانیها و بعد با فلسطینیها بوده است.
اگر بخواهیم دقیقتر صحبت کنیم، باید گفت مسلمانان حدود 13 قرن بر سرزمین فلسطین حکومت کردند که این حاکمان معمولاً عربها و ترکهای مسلمان بودند. با فروپاشی امپراتوری عثمانی در سالهای اولیهی قرن بیستم، دست مسلمانان از این سرزمین کوتاه شد. پس از آن، بریتانیا در سال 1917 اعلامیهی معروف بالفور را صادر کرد و با این کار، بساط ترکهای مسلمان به کلی از این سرزمین برچیده شد. در حقیقت، مقولهی رنجهای مردم فلسطین و تجاوزهای رژیم اشغالگر قدس، از آن زمان به بعد، خودنمایی کرده است.
در این جا به جایگاه این موضوع در حقوق بینالملل اشاره میکنم. باید پرسید چگونه یک رژیم غاصب میتواند برخلاف مقررات حقوق بینالملل که سیاستمداران و حقوقدانان غربی به آن معترف هستند، بدترین رفتارهای غیرانسانی را با زورگویی هر چه تمامتر علیه مردم بیپناه سرزمین فلسطین به کار ببرد؟ به عبارت روشنتر و تخصصیتر، در حقوق بینالملل، مجموعهای از مقولههای اساسی داریم که باید این محورها کنار هم گذاشته شود و دست در دست هم دهند تا بتوانند کشوری را به عنوان یک کشور رسمی و آن چیزی که به عنوان stateمیشناسیم، به وجود آورند. این در صورتی است که هیچ یک از این مقولهها دربارهی کشور فلسطین و رژیم اشغالگر قدس انجام نشده است.
نخستین دلیلی که معمولاً برای منطبق بودن پیدایش رژیم اشغالگر قدس با حقوق بینالملل ذکر می کنند، اعلامیهی بالفور است. بالفور، وزیر امور خارجهی وقت انگلستان بود و این اعلامیه بر این مبنا صادر شد که یهودیهایی هستند که در کشورهای دیگر پراکندهاند و سرزمین ندارند. از نظر تاریخی گفته میشود که این یهودیها بیشترین سابقهی سکونت را در سرزمین فلسطین داشتهاند. بنابراین بهتر است اینها از گوشه و کنار دنیا به سرزمین فلسطین منتقل شوند و دولت فلسطین را تشکیل دهند.
بیاعتباری اعلامیهی بالفور از همان اول حتی برای خود سیاستمداران انگلیسی ثابت شد. وقتی تاریخ را ورق میزنید، میبینید که این اعلامیه هیچگاه به عنوان یک سند رسمی در مجامع قانونگذاری انگلستان; یعنی مجلس اعیان و مجلس عوام به تصویب نرسید و مشخصاً افرادی مثل «لرد اسلینگتون» با این اعلامیه مخالفت کردند و گفتند اگر این کار انجام شود، حقوق غیر یهودیان را در سرزمین فلسطین نادیده گرفتهایم. به قول آنها، ایجاد یک کشور صهیونیستی که مبتنی است بر ایدههای نژادپرستی، در سرزمین فلسطین مشروعیت نخواهد داشت; زیرا اکثریت آن را مسلمانان تشکیل میدهند. این کار سبب بروز تنشهای زیادی خواهد شد و دامنهی آن به کل جهان سرایت خواهد کرد. پیشبینی اعضای مجلس اعیان و مجلس عوام انگلستان از اعلامیهی بالفور خیلی جالب بود. وقتی آدم نگاه میکند، میبیند که پیشبینی آنها واقعاً دقیق بوده است. حالا شاید به خاطر این بوده است که آنها اطلاعات بیشتری از پشت پرده داشتند. آدم، وقتی اعلامیهی بالفور را نگاه میکند، میبیند که فینفسه، اعلامیهی سازشپذیر و متقاعد کنندهای است، ولی در پشت پردهی آن، مسایل دیگری است. مثلاً نکتهای که در اعلامیهی بالفور مدنظر قرار گرفته، این است که حقوق غیریهودیان باید در فلسطین محترم شمرده شود. شما تصور کنید با وجود 92 درصد ساکن مسلمان در سرزمین فلسطین، میخواهیم بخش کوچکی از یهود را در اینجا حاکم کنیم و بگوییم حقوق اینها باید رعایت شود. ظاهر مطلب همین است، ولی همان طور که لرد اسلینگتون در مجلس اعیان به اعلامیهی بالفور اعتراض کرد و گفت: شما چه طور میتوانید حقوق غیر یهودیان را محترم بشمارید، واقعاً چه طور میتوان گفت حقوق دیگران را محترم بشمارید؟ آنهایی که به دنبال تصویب اعلامیهی بالفور بودند، از صهیونیستهای معروفی بودند که در جامعهی اروپا نیز سابقهی نژادپرستی داشتند; یعنی افراد سادهی یهودی نبودند.
باز تاریخ را که ورق میزنیم، میبینیم مقاومتهایی از جانب غیر مسلمانان سرزمین فلسطین مانند مسیحیان و حتی خود یهودیان در برابر اعلامیهی بالفور ابراز شد. خود یهودیان مقیم فلسطین اعلام کردند که تشکیل یک دولت یهودی به ویژه با حضور افرادی که پشت این قضیه هستند ـ صهیونیستهای معروف یهود ـ هیچگاه به نفع دین یهود نخواهد بود و حتی یک درگیری قومی و مذهبی در این سرزمین ایجاد خواهد کرد که معلوم نیست دامنهاش به کجا خواهد انجامید. میبینید که این پیشبینیها همه درست از کار درآمد. از زمان صدور اعلامیهی بالفور و تشکیل رژیم اشغالگر قدس تاکنون، این درگیریها در فلسطین میان مسلمانان و یهودیان ـ که عمدتاً صهیونیستهای یهود هستند ـ ادامه داشته است.
ماهیت رژیم اشغالگر قدس از دیدگاه حقوق بینالملل، مشکلات زیادی دارد. یکی از آنها همین بیاعتباری اعلامیهی بالفور هست. وقتی این اعلامیه در مجالس قانونگذاری انگلستان به تصویب نرسید، دولت انگلستان سعی کرد از ابزارهای بینالمللی استفاده کند. به همین دلیل، به سازمان ملل مراجعه کرد. علت بیاعتباری هم این بود که این اعلامیه یک جانبه است; زیرا حتی در مجالس قانونگذاری انگلستان به تصویب نرسید. به عبارت دیگر حتی اگر از نظر داخلی هم بخواهیم بررسی کنیم، به تصویب نرسیده است. انگلستان به سازمان ملل مراجعه کرد و سازمان ملل، سرپرستی و قیمومیت انگلستان را بر فلسطین تصویب کرد. بعد از این بود که اعلامیهی بالفور صادر شد. در حقیقت، ابتدا سرپرستی را از سازمان ملل گرفتند، بعد هم اعلامیه صادر کردند.
باید گفت بحث قیمومیت و سرپرستی که در منشور سازمان ملل به آن اشاره شده است، دربارهی کشورهای مستعمره بود که کمکم آزادی و استقلال خود را به دست میآوردند. بحث این بود که چون این کشورها توان مدیریت ندارند، سرپرستیشان تا زمانی معین باید به عهدهی کشورهای پیشرفته باشد. سپس وقتی به دورهی استقلال و بلوغ خود رسیدند، سرپرستی و حاکمیت را به خود مردم تفویض کنند و کنار بروند. بنابراین، یکی از شرطهای اساسی در قیمومیت و سرپرستی در حقوق بینالملل این است که دولت سرپرست و قیم در تعیین حاکمیت سرزمین زیر سرپرستی خود، حق دخالت ندارد. فقط وظیفه دارد این کشور را به سوی استقلال ببرد و کمک کند تا افرادی کارآمد تربیت شوند که ادارهی کشور را به عهده گیرند. کشور سرپرست حق ندارد این سرزمین را تقسیم کند یا به کشور یا سازمان دیگر واگذار کند. اصولاً از دید حقوق بینالملل حتی اگر بخواهیم از نظر مغایرت با اصول نگاه کنیم، اگر مقررات هم نداشته باشیم، با حق تعیین سرنوشت مغایر است. معنا ندارد سازمان مللی که میگوید وظیفهی من تأمین صلح و امنیت بینالمللی و احترام به تعیین سرنوشت مردم و حاکمیت سرزمینها است، بیاید حاکمیت یک سرزمین را به یک کشور بیگانه واگذار کند. بعد آن کشور هم هر تصمیمی که خواست، بگیرد. این مسأله همچنان از منظر حقوق بینالملل مشکل خواهد داشت. بنابراین، حتی به موجب اعلامیه یا قطعنامهی سرپرستی که سازمان ملل صادر کرد و انگلستان، سرپرستی فلسطین را بر عهده گرفت، این کشور حق نداشت حاکمیت مردم فلسطین را که 92 درصد مردم آن مسلمان بودند، به یک گروه اندک صهیونیستی واگذار کند; گروهی بسیار کوچک که از کشورهای دیگر آمده بودند و ادعای حاکمیت داشتند.
خوب است سه مبنایی را که برای ایجاد کشور و رژیم اشغالگر قدس ذکر میکنند، بیان کنیم. یکی، اعلامیهی بالفور در سال 1917 است. دیگری، قطعنامهی تقسیم مصوب سازمان ملل (1947) است. سومین مورد هم مالکیت سرزمینهای فلسطینی به دست یهودیان است. حالا این مالکیت و اشغال یا به زور انجام گرفت یا فلسطینیها با اختیار خودشان رها کردند، این جا دو نکته مطرح است. اگر بخواهیم مباحث سیاسی را مطرح کنیم، باید ببینیم که چرا فلسطینیها سرزمینهای خودشان را فروختند؟ آن بخشی که به زور از سرزمینهای خودشان بیرون رانده شدند که معلوم است هیچ مبنای حقوقی ندارد، ولی آن بخشی که با اختیار خودشان رفتند،چرا این طور شد؟ آیا جز این بود که اینها را در حالت فقر نگه داشتند و اسراییلیها و صهیونیستها با پولهای بادآوردهای که از کشورهای دیگر آورده بودند، آمدند و با نیت اشغالگری خریدند، ولی خود فلسطینیها هیچ خبر نداشتند؟
نکتهی دوم این است که اگر یهودیان، تمام این سرزمین را خریدند و فلسطینیان با اختیار خودشان رفتند، آیا میتوان گفت که آنها از حق حاکمیت و سرنوشت خودشان دست برداشتند؟ این مطلب در حقوق بینالملل قابل بحث است و به نظر من نمیتواند واقعیت داشته باشد. در حقیقت شما نمیتوانید بگویید تعدادی از افرادی که آمدند و سرزمینهایی را خریدند، حق حاکمیت بر آن سرزمین را هم خریداری کردهاند. اگر این مطلب را در قرن هجدهم و زمانی که حقوق بینالملل تازه پای گرفته بود، میگفتید قابل قبول بود. مثلاً دولت امریکا، آلاسکا را خرید که سرزمین بدون سکنهای بود و کسی هم ادعای حاکمیت بر آن جا را نداشت. روسیه با مبلغ 20 میلیون دلار که مبلغ کمی است، آلاسکا را فروخت. پس در گذشته این رسم وجود داشت; یعنی دولتی میآمد و از دولتی میخرید و حاکمیت منتقل میشد. دربارهی اسرائیل این طور نبود. افراد یهودی تکتک آمدند و سرزمینهایی را خریدند و گفتند در حقیقت، حاکمیت این سرزمین از آن ما است. این کار به هیچ وجه مشروعیت نمیآورد. مالکیت بر یک زمین نمیتواند الزاماً حاکمیت به مفهوم حقوق بینالملل را برای آن سرزمین به وجود آورد. مفهوم این کار آن است که اگر تعدادی از اعراب آمدند و منازلی را در قم خریدند ـ که معمولا هم مرسوم است از کویت و عربستان و جاهای مختلف میآیند ـ آیا بعداً اینها میتوانند بگویند که حاکمیت این جا از آن ما است؟ خرید سرزمین هیچ وقت با خرید حاکمیت مساوی نیست. به نظر میرسد اشغال این سرزمینها چه اجباری و چه اختیاری، داشتن اختیار تعیین سرنوشت آن سرزمین را به دنبال خود ندارد، به ویژه آن که فلسطینیها هیچگاه حاکمیت خود را تفویض و واگذار نکردند.
اشاره فرمودید که هدف از قطعنامهی قیمومیت، جهتدهی و زمینهسازی کشورها برای رسیدن به استقلال بود. آیا این مسأله با اصطلاح قیمومیت که در این قطعنامه به کار رفته است، تناقض ندارد; زیرا قیمومیت به معنای استقلال نداشتن است؟ چگونه برای این که کشورها را به سوی استقلال پیش ببریم، اصطلاح قیمومیت را به کار میبریم و کشورها را قیم کشورهای دیگر میکنیم؟
این بحث یک بحث فرعی خواهد شد و من تا جایی که به بحث اصلیمان ضرری وارد نکند، خدمت شما عرض میکنم. ببینید اصلاً هدف بحث قیمومیت یا سرپرستی که در سازمان ملل مطرح شد، این نبود که بیایند سرزمینها را تصرف کنند و هر تصمیمی که خواستند نسبت به آنها بگیرند. اگر مبانی حقوقی آن بخشهایی از منشور ملل متحد را که دربارهی قیمومیت هست مطالعه بفرمایید یا اعلامیههایی را که در این باره صادر شده است، ملاحظه کنید، میفهمید که قیمومیت; یعنی سرپرستی یک واحدی که به قول خودمان به سن رشد و بلوغ نرسیده است. شما میتوانید این واحد را هدایت و تربیت کنید و کمک کنید تا به دورهی رشد برسد و بتواند انتخاب کند. ولی آیا میتوانید حیات او را بگیرید؟ بحث این است. حتی در بحث سرپرستی در حقوق داخلی نیز وقتی شما سرپرست یک فرد هستید، دادگاه شما را سرپرست تعیین میکند. آیا شما به عنوان سرپرست میتوانید هر اقدامی انجام دهید؟ معمولاً گفته میشود اقداماتی را که به صلاح فرد تحت سرپرستی هست، میتواند انجام دهد. دربارهی حقوق بینالملل هم همین طور است. آن زمان، دورهی استعمار گذشته بود و بحث استقلال کشورها مطرح بود. تا پیش از آن اگر دولتی،جایی را تصرف میکرد و زور داشت، میتوانست حاکمیت داشته باشد. ولی در آن زمان، بعضی از کشورهایی که قبلاً مستعمره بودند، رها شده بودند. کسی هم آن جا نبود و هیچ مدیریت کلانی بر آن جامعه و بر آن سرزمین حاکم نبود. سازمان ملل به دلیل این که دوباره این کشورها دستخوش تصرف و تجاوز کشورهای دیگر قرار نگیرند، سیستمی را پیشبینی کرد که بر اساس آن، این کشور تحت سرپرستی کشور دیگری باشد و تا زمانی که نمیتواند خودش سرنوشتش را تعیین کند، سرپرستی آن سرزمین با او باشد. در اصل، مدیریت کلان آن جا با او باشد، ولی نمیتواند بیاید این کشور را نابود کند. نمیتواند حیات آن سرزمین را که همان حاکمیت و تعیین سرنوشت است، از آنها بگیرد. نمیتواند به کشور فلسطین بگوید شما 92 درصد بروید کنار تا 5 یا 8 درصد قوم یهود سر کار بیاید. این کار دست کم یک انتخابات میخواهد. به قول امروزیها به یک همهپرسی نیاز دارد. همهپرسی بگذارید و ببینید چه کسی را میخواهند. در آن زمان، این حداقل کاری بود که سازمان ملل یا قیم میبایست عمل میکرد.
چگونه این اقدامها در برابر دید سازمان ملل رخ میداد که خود با اهداف و موازین سازمانیاش آشنا بود؟ چرا سازمان ملل هیچ واکنشی نشان نمیدهد؟
حالا به این نکته که خود شما اشاره میفرمایید; یعنی بحث ضمانت اجرا در حقوق بینالملل میپردازم. همیشه این طور نیست که سازمان ملل ساکت بوده یا در این باره صحبتی نکرده است، بلکه سازمان ملل هم در قطعنامههای خود به این مطلب اشاره دارد. افزون بر این، عرض کردم که در اعلامیهی بالفور هم به خودی خود هیچگونه نقض حقوق فلسطینیها ذکر نشده و تنها گفته شده است که یک دولت یهودی میتواند در این جا باشد. این دولت یهود نیز موظف است حقوق غیر فلسطینیها را محترم بشمارد. من عرضم همین است که همهپرسی را برگزار کنند به دلیل این که در سرزمین و کشورهایمختلف اختلاف نظر بود بر سر این که آیا واقعاً این مطلب این طور است یانه.
انگلستان اگر میخواست بحث همهپرسی را انجام دهد و اگر میخواست مطابق اصول دموکراسی پیش برود، سعی نمیکرد اعلامیهی بالفور را در مجالس قانونگذاری خودش به تصویب برساند; «چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». چون نتوانستند در کشورهای خودشان به تصویب برسانند، آمدند به ابزارهای بینالمللی پناه آوردند و ابزارهای بینالمللی هم در حد سرپرستی بود. از این رو، توجه داشته باشید که اعلامیهی سرپرستی و قیمومیت فلسطین از سوی انگلستان تنها در حد سرپرستی معمولی بود که اصولش را عرض کردم. در این زمینه، اختیار تعیین سرنوشت را نداشتند، ولی به هر حال آمدند و به زور دولتی را تشکیل دادند. در حقیقت، اسراییل با قدرت و پشتیبانی نظامی در فلسطین قوت و پا گرفت. شما میبینید که از همان روزهای اول تظاهرات، انتفاضه و مبارزات مسلحانه در فلسطین شکل گرفت و این نشان میدهد که از همان ابتدا، اعتراض مستمر و مداوم مردم فلسطین نسبت به تشکیل رژیم اشغالگر قدس وجود داشته است. با توجه به همین اعتراض مستمر، دولتی به نام اسراییل، مشروعیت ندارد.
اگر اهالی یک سرزمین از آن جا مهاجرت کنند، حق حاکمیت آنان چه وضعیتی مییابد؟ بر این اساس، حق حاکمیت مردم مهاجر فلسطین چگونه خواهد بود؟
در بحث فلسطین، نکتهی ظریفی وجود دارد که اگر بخواهیم مثال بزنیم شاید با مثالهایی که امروزی است مقداری تفاوت داشته باشد. در قضیهی آلاسکا، دولتی که حاکمیت داشت، حاکمیت خودش را به حکومت دیگری تفویض کرد. امروزه هم نمونه داریم. مثلاً بخشی از دولت،حاکمیت خودش را تفویض میکند، مثل تیمور شرقی که فیلیپین اصلاً از حاکمیت خودش چشم پوشید. با این حال، کسی از حاکمیت خودش صرفنظر کرد که این حاکمیت را در ید قدرت خودش داشت. چنین حاکمیتی آمد و تیمور شرقی را مستقل کرد. حال یا مستقل میکند یا بعضی اوقات، به کشور دیگری واگذار میکند. از این گونه ادعاهای سرزمینی امروزه در آفریقا زیاد داریم و سرزمینها مرتب جا به جا میشود. دربارهی یهودیان و فلسطینیها باید گفت هیچگاه این به منزلهی انتقال حاکمیت نبود; زیرا اولاً نه خود یهودیان چنین فکر میکردند که به سرزمین فلسطین بیایند; چون فلسطینیها میخواهند آن را واگذار کنند. اصلاً فلسطینیها هیچ وقت چنین قصدی نداشتند. ثانیاً چنین اختیاری را نداشتند که بخواهند حاکمیت خودشان را تفویض کنند. بنابراین، اگر بگوییم قراردادی در میان بوده است، سخنی مخدوش است. به نظر من، فروش سرزمینهای فلسطین از سوی فلسطینیها به یهودیان هیچگاه نمیتواند مجوز ایجاد یک دولت غیرفلسطینی در این سرزمین باشد.
آیا حق حاکمیت قابل واگذاری است؟
حق حاکمیت قابل واگذاری است، ولی واگذارکننده باید مقام صلاحیتدار باشد. در مورد آلاسکا که شوروی آن را به آمریکا واگذار کرد، شوروی، یک مقام صلاحیتدار بود و براساس یک توافقنامهی بینالمللی این کار را کرد. در فلسطین، یهودیان آمدند و زمین را خریدند و اصلاً بحث حاکمیت در میان نبود. اولاً فلسطینیها با این نیت که حاکمیت خودشان را بفروشند، زمینشان را نفروختند. ثانیاً اصلا خود فلسطینیها صلاحیت واگذاری نداشتند که چنین کنند.
آیا میتوانیم بگوییم قیم آنها این حق را داشت که حاکمیت را واگذار کند؟
نه، حق تفویض نداشت. قیمشان میتوانست همهپرسی انجام دهد و نظر جمعی افراد را ببیند که چیست. بعد از تشکیل سازمان ملل در بحث سرپرستی تصریح شده است که قیم میتواند حاکمیت را تفویض کند. این کار مال قرن 18 یا قرن 19 بود که سرزمینها به راحتی جابهجا میشد. یک پادشاه مینشست و سرزمین را به پادشاه دیگر واگذار میکرد و انتقالهایی صورت میگرفت. دولتهایی که در یوگسلاوی سابق تشکیل شدند، در حقیقت نمادی بودند از تعیین سرنوشت خود مردم; چه دولت کوزوو، چه دولت کرواتها و چه صربها. اینها در حقیقت نشاندهندهی خواست مردم بود و این مبارزهها و جنگهای داخلی نشاندهندهی این بود که مردم هر گروهی ادعاهایی دارند. در مقابل، در مسألهی قدس و فلسطین هیچ وقت این طور نبود. تظاهرات و اعتراضهایی که حتی در زمان صدور اعلامیهی بالفور انجام شد، حکایت از این داشت که اکثریت مردم فلسطین حاضر نیستند سرنوشت خودشان را به یک کشور غیر مسلمان تفویض کنند.
قابل واگذاری نبودن حاکمیت براساس حقوق موضوعه است یا حقوق عرفی؟
در بحث حاکمیت کشور،اصلی داریم به نام تعیین سرنوشت. این تعیین سرنوشت ظاهراً در ماده 3 منشور هست که میگوید مردم هر سرزمینی حق دارند نسبت به سرنوشت خودشان تصمیمگیری کنند. برای این باید یک مقام صلاحیتداری باشد از سوی همهی مردم یا با رأی جمعی مردم، این حاکمیت واگذار شود.
در بحثها معمولا میگویند حاکمیتهای اینها قابل واگذاری نیست، حتی اگر دولت منتخب هم باشد یا اگر همهی مردم بخواهند، این حاکمیت را تفویض کنند، امکانپذیر نیست. در قانون واقعی این طور نبوده است. ما بارها دیدهایم که یک کشوری با کشور دیگر کنار آمده و بخشی از خاکش را با مردمش براساس خواستهای آنها واگذار کرده است. یکی از نمونههای آن ایرلند جنوبی و شمالی در انگلستان است که ایرلند جنوبی مستقل شد و ایرلند شمالی هنوز درگیر است. عرضم این است که یا باید یک مقام صلاحیتداری باشد یا مبتنی باشد بر رأی جمعی همهی مردم. اگر به این صورت باشد، میتواند مشروعیت داشته باشد. اگر مردم یک کشوری بیایند و بگویند ما میخواهیم حاکمیتمان را واگذار کنیم، یا بخشی از خاکمان را بدهیم به فلان دولت، قبول است.
حال اگر بگوییم که حتی یک نسل مالک یک سرزمین نیست، آیا نمیتوانیم بگوییم که یک نسل حق ندارد یک سرزمین را بفروشد؟
بله، این سخن هم میتواند باشد. شما حاکم هستید، ولی حاکم زمان خودتان هستید و نمیتوانید برای آینده تصمیم بگیرید. این بحث از دید فلسفی و بعد نظری اعتبار دارد، ولی از بعد عملی دیده شده است که برخلاف آن عمل میکنند. الان استرالیا و بخش آلاسکا به همین صورت است. حالا اگر فرض کنیم که جمعیت کمی در آلاسکا زندگی میکردند و این جمعیت مخالف تصمیم شوروی برای تفویض آلاسکا بودند، واقعاً این کار چه صورتی پیدا میکرد؟
با توجه به تعریف شما از حق حاکمیت، آیا کشوری که در قیمومیت به سر میبرد، میتواند حق حاکمیتش را به دست آورد یا در عمل از همان آغاز نیز حق حاکمیت ندارد؟
بحث این است که حق تعیین سرنوشت اصالتاً برای مردم آن سرزمین است. حال میپرسیم: چه کسی میتواند آن را اعمال کند؟ پاسخ این است که یک مقام صلاحیتدار که همان مقامات دولت قانونی و رسمی آن کشور هستند، میتوانند چنین کنند. اگر دولتی نیست و قیم و سرپرست هست، آن قیم باید نظر جمعی مردم را داشته باشد، مثل قیم در حقوق داخلی. در حقوق داخلی آیا شما میتوانید به عنوان قیم یک فرد بروی و جان او را هم بگیری؟ چرا به شما میگویند که قیم او هستی؟ شما تا کجا اختیار داری؟ تا جایی اختیار داری که مصالح او را از بین نبری; چون در این صورت اصل موضوع منتفی میشود. به شما گفتند که آنها را سرپرستی کنید تا به استقلال برسند، نگفتند که یک دولت دیگری خارج از این جا تشکیل بدهید. این مشکل اساسی است که خود یهودیهای مقیم فلسطین به این اعلامیهی بالفور اعتراض کردند. بحث استقلال نبود، بلکه آنها پیشبینی میکردند که چنین وضعیتی اتفاق خواهد افتاد; چون خودشان در آن جا زندگی میکردند و میدانستند جمعیت خودشان و فلسطینیها چقدر است.
یکی از مسایل مطرح دربارهی رژیم صهیونیستی، پیوند این رژیم با بحث تروریسم هست. پیش از پرداختن به این بحث، تعریفی از تروریسم ارایه دهید.
اگر بخواهیم تعریفی از تروریسم ارایه دهیم، باید مؤلفههای آن را بیاوریم. نخستین مؤلفهی تروریسم را از همان مفهوم اولیهی ترور به دست میآوریم. ترور در فارسی به وحشت افکنی ترجمه شده است. وقتی میگویید اقدام تروریستی اتفاق افتاده است، در پس پردهی این اقدام تروریستی، ایجاد وحشت و رعب در دل گروهی از مردم یا سازمانها یا گروهی از دولتها یا کسانی است که مورد این حملات قرار میگیرند. دومین مؤلفه، خشونت با به کارگیری زور و اقدامات فیزیکی است. ابتداییترین شکل خشونت ممکن است این باشد که با یک تماس تلفنی به سازمانی اعلام شود در این سازمان یا مقر،بمبگذاری شده است، هر چند این بمب گذاری اصلاً انجام نشده باشد. این خشونت ممکن است تا مراحلی نظیر آنچه در حوادث 11 سپتامبر اتفاق افتاد، برسد که آن را به عنوان یک عملیات تروریستی مورد شناسایی قرار میدهیم.
نکتهی بعدی، ظالمانه بودن آن است. اقداماتی که در مقولهی تروریستی میگنجد، اقداماتی است که به ناحق انجام میشود. به نظر ما، اقدامی را که ناحق انجام میگیرد، میتوان اقدام تروریستی قلمداد کرد. مفهوم ظالمانه بودن این است که خلاف قانون یا مقررات باشد یا به صورت کلی بگوییم نامشروع باشد. البته مغایرت آن با معیارها و ملاکهای بشردوستانه نیز نامشروع هست که مؤلفهی چهارم شمرده میشود. مغایرت با معیارهای بشردوستانه این است که یک اقدامی اگر در یک جنگ کلاسیک انجام میشود، حتی در آن جنگ کلاسیک هم منع شده باشد، مانند: بمبگذاری در بیمارستان. بیمارستانها در زمان جنگ از تعرض، مصون هستند و طرفین حق ندارند به عمد، به بیمارستانها حمله یا یک بمبی در بیمارستان منفجر کنند.
مؤلفهها را میتوانیم برای تروریسم در نظر بگیریم و تعریف خود را بر پایهی آن ارایه دهیم. بدین ترتیب، تروریسم به اقدامی گفته میشود که برای ایجاد رعب و وحشت بوده و با به کارگیری خشونت همراه باشد. همچنین غیر حق بوده و در مغایرت با اقدامات بشردوستانه انجام گیرد. اگر چنین تعریفی را در نظر بگیریم، اقدامات دیگری که میخواهیم از آن صحبت بکنیم، زیر عنوان اقدامات مشروع و اقداماتی قرار خواهد گرفت که یک گروه یا کشوری ممکن است در مقام دفاع مشروع یا (sef - defence)انجام دهد.
تروریسم با دفاع مشروع چه تفاوتی دارد؟
بحث دفاع مشروع امری پذیرفته شده در حقوق بینالملل بوده و مادهی 51 منشور سازمان ملل به آن پرداخته است. در زمینهی دفاع مشروع، پروندههای مختلفی وجود دارد، مثلاً تجاوز رژیم صهیونیستی به خاک لبنان و فلسطین. به هر حال، مردمی که در آنجا ساکن هستند و چندین هزار سال سابقهی سکونت در این منطقه دارند، میبینند سرزمینشان در مدت کوتاهی به زور غصب شده است. اقدامات نظامی رژیمی نیز که این سرزمینها را اشغال کرده، به گونهای است که این مردم توانایی برابری با این رژیم و حجم سنگین سلاحها و مهمات و نیروی نظامی آن را ندارند. اقدامات اینها بیشتر در قالب اقدامات محدود و ضربه زدن به اهداف نظامی و اقتصادی آن کشور خواهد بود.
در کشورهای دیگر هم هرگاه کشوری، کشور دیگری را به زور اشغال میکرد، گروههای ملی یا مذهبی آن کشورها، دست به اسلحه میبردند و سعی میکردند به هر صورت که امکانپذیر است، مقابله کنند. در مسألهی مقابلهی دولتها یا ملتها با دولتهای اشغالگر، امر پذیرفته شدهای در عرف حقوق بینالملل وجود دارد به نام جنگهای آزادیبخش که تا کنون هم ادامه پیدا کرده است. در کشور ما نیز در دوران ورود روسیهی سابق یا انگلیسها، حتی داستانهایی بر سر زبانها هست از جبههی مقاومتی که مردم عادی در مقابل آنها تشکیل دادند.
بنابراین، نکتهی نخست این است که عموماً در دفاع مشروع، هدفی مقدس نهفته است و دوم این که ناحق و ظالمانه هم نیست; یعنی اقدامی است کاملاً توجیهپذیر علیه دولت غاصب و اشغالگر. مقولهی تروریسم این گونه نیست. در مقولهی تروریسم، باید ظالمانه و ناحق بودن آن روشن باشد. حالا اگر در یک هواپیمای مسافربری، بمبی منفجر شود که مردم کاملاً عادی و بیگناه آن هواپیما کشته شوند، این کار، تروریسم خواهد بود; چون سرنشینان هواپیما خودشان مرتکب گناهی نشدهاند و نسبت به افراد دیگر نیز ظلم نکردهاند. پسوند مشروع در دفاع مشروع نشانگر این است که مشروعیت آن باید احراز شده باشد. مشروعیت کی احراز میشود؟ زمانی که یک اقدامی انجام گرفته است و همهی جامعهی جهانی و عقل جمعی، آن را ظالمانه میداند.
رژیم صهیونیستی با پدیدهی تروریسم چه رابطهای دارد؟
دربارهی رابطهی رژیم صهیونیستی با تروریسم باید گفت اصلاً مبانی تشکیل رژیم صهیونیستی از آغاز بر پایهی همین بحث تروریسم بوده است. صهیونیستهایی که قبل از سال 1940، دولت مستقلی نداشتند، در کشورهای مختلف، به ترور افراد اقدام میکردند. افراد و سران دولتهای غربی را تهدید میکردند که اگر دربارهی تشکیل اسراییل مخالفت کردید، ما فلان کار را خواهیم کرد یا مجازاتهای اقتصادی را به کار میگیریم; زیرا اینها سرمایهدارترین افراد در جامعهی غربی بودند. پادشاهان انگلستان از قدیمالایام از یهودیها، وام میگرفتند و هر وقت کسری بودجه داشتند، یهودیها به آنها وام میدادند. همین رابطه، این مسأله را به ذهن متبادر میکند که چرا دولت انگلستان برای تشکیل یک دولت اسراییلی در سرزمین فلسطین پیش قدم شد؟ و چرا با وجود مخالفتهای داخلی و بینالمللی با این مسأله، سعی کرد چنین دولتی به عنوان یک غدهی سرطانی در منطقه پا بگیرد؟
من میگویم که رژیم صهیونیستی بر پایهی تروریسم استوار شده است و از همان ابتدا با ایجاد وحشت در دل مردم بیگناه و بیپناه فلسطین، آنجا را اشغال کرده و مردم را به زور بیرون رانده است. تجاوز این رژیم به کشورهای عربی را هیچ وقت فراموش نمیکنیم مخصوصاً زمانی که مصر در زمان ناصر به پشتیبانی از فلسطینیها برآمده بود. همچنین کشور سوریه که بخشی از خاک آن را گرفت. اشغال سرزمین فلسطین و خاک لبنان، سوریه و مصر به زور بوده است. بعد از آن هم تاریخ نشان میدهد که رژیم صهیونیستی هیچگاه به مقررات بینالمللی که خود غربیها پشتیبان آن هستند، پایبند نبوده است. به دو مورد روشن اشاره میکنم. یکی، بحث معاهدات دوجانبه است. این رژیم از زمانی که توانست با فریب برخی سران کشورهای عربی، با آنها کنار بیاید و آنها را به امضاهایی وادار کند که معروفترین و ابتداییترین آن، معاهدهی «کمپ دیوید» میان سادات و رژیم اشغالگر قدس بود، دست از زورگویی برنداشت. دوم، انبوهی از قطعنامههای صادر شده در مجمع عمومی سازمان ملل و شورای امنیت است که مشخصاً و مؤکداً از این رژیم خواسته از اقدامات نظامی دست بردارد، ولی اسراییل به هیچ کدام عمل نکرده است.
در دورهی معاصر و پس از نشست صلح «اُسلو» نیز که خودگردانی دولت فلسطین مطرح شد، سه دولت در رژیم اشغالگر قدس عوض شد که اسحاق رابین از سران این دولتها را ترور کردند. بعد از آن، نتنیاهو از اول روی کار آمدن، خشونتهایی داشت که به جایی نرسید. بعد دولت شارون که به جلاّد صبرا و شتیلا معروف هست، روی کار آمد، ولی این اقدامات نه تنها کاهش پیدا نکرد، بلکه افزایش یافت. شارون گفته مشخصاً تمام قراردادهای دو جانبه یا تعهدات بینالمللی اسراییل و مخصوصاً معاهداتی را که اسراییل در دورههای اخیر با دولت خودگردان فلسطین داشته است، ندیده میگیرم. او با صداقت اعلام کرد که من در این زمینه به هیچ مقولهای پایبند نیستم; چون هیچ کدام از اینها منافع ما را تأمین نمیکند. این کارها در مقابله با انتفاضه است، در حالی که انتفاضه، دفاع مشروع یا جنگ آزادیبخش تلقی میشود. منظور از جنگ آزادیبخش، از جنگهای کلاسیک نیست، بلکه یک سری اعتراضهای مردمی است.
اسراییل آشکارا جوخههای اعدام و ترور ایجاد کرده است تا با امکانات دولتی، مردم بیگناه را از بین ببرد. این کار با تمام شؤون بینالمللی که یک دولت در جامعهی بینالمللی قبول کرده و در عرصههای بینالمللی تعهد داده است، مغایرت دارد. همهی دولتهای جهان به استناد منشور سازمان ملل، متعهدند که خواستار صلح و امنیت موجود باشند و قبول کردهاند که از اقدامات خشونتبار علیه مردم غیر نظامی و بیپناه خودشان خودداری کنند. آن وقت شما میبینید که امروزه تمام اینها برعکس شده است و همهی اقدامات این رژیم با تعهدات بینالمللی مغایر است. حتی اگر بپذیریم که رژیم اشغالگر قدس در چهارچوب سازمان ملل، دولتی است که دولتهای دیگر، آن را به رسمیت شناختهاند و به عنوان دولت رسمی هم مورد شناسایی واقع شده است، باید گفت این دولت نسبت به مردم فلسطین مجموعهای از تعهدات را دارد. با این شرایط آیا تشکیل جوخههای اعدام یا ترور علیه افراد غیر نظامی توجیهپذیر است؟
پاسخ منفی است. حتی سازمان ملل و دبیر کل آن مشخصاً از سران رژیم صهیونیستی خواستهاند که از این اقدامات خشونتبار علیه مردم بیپناه خودداری کنند. سران این رژیم هم با اتکا به دولتهای خارج از منطقه این مطلب را رد میکنند و به کارهای خود ادامه میدهند. در پایان باید گفت تروریسم، تروریسم است چه از سوی افراد غیر دولتی انجام گیرد و چه از سوی افراد دولتی. این که گاهی تروریسم را در چهارچوب و محدودهی معینی از افراد غیر دولتی قرار میدهند، اشتباه است. اعمال یک دولت نیز با امکاناتی که دارد، ممکن است در چهارچوب تروریسم بگنجد. امروزه رژیم اشغالگر قدس، مصداق بارز تروریسم دولتی است که برخلاف حق و به زور علیه مردمی اقدام میکند که از سرزمین و کیان خود دفاع میکنند و حقوق آنان را با اقدامات تروریستی، نادیده میگیرد.
اسراییلیها این جوخههای اعدام را با چه توجیهی تشکیل میدهند؟
آنها اعلام میکنند چون ما امکان نداریم که با گروههای فلسطینی و افراد و دستاندرکارانی که موجب شدهاند این اقدامات برانگیخته شود، مقابله کنیم، پس ترور میکنیم در مقام دفاع مشروع. این در حالی است که اصولاً دولتها متعهد هستند که در حق افراد غیر نظامی از بهکارگیری خشونت، خودداری بکنند. هم کنوانسیونهای حقوق بشر، هم تعهدات دوجانبه و چند جانبه، چنینمیگویند.
دولت برای برخورد با هر گونه آشوب و خشونت افراد، یک سری ابزارهای قانونی دارد. تفاوت دولت با فرد این است که فرد این امکانات را ندارد. اگر یک نفر، مالی از شما دزدی کرد، هیچگاه شما نمیتوانید بروید و خودتان دادگاه تشکیل دهید و او را محاکمه و مجازات کنید. در مقابل، وظیفهی دولت این است که این دزد را دستگیر، محاکمه و مجازات کند. دولت اسراییل حتی به چنین مرحلهای تن در نداده است; یعنی میگوید ما میتوانیم اینها را بگیریم و مجازات کنیم و قبلاً هم نشان داده است، ولی به ترور دست میزند.
برای نمونه، در قضیهی آیشمن; آلمانی نازی که در حقوق بینالملل هم مطرح بود و به آرژانتین فرار کرده بود، مقامات اشغالگر قدس به آرژانتین رفتند و او را دزدیدند. سپس او را به عنوان فردی که علیه یهودیهای آلمان، اقداماتی انجام داده است، در خاک خودشان محاکمه کردند. آن اقدام به عنوان تجاوز اسراییل به خاک آرژانتین در حقوق بینالملل، محکوم شده و بحث بسیار معروفی است.
در مسأله کنونی نیز دولت اسراییل از دولت خودگردان فلسطین خواسته بود افراد غیر نظامی را که خشونت میکنند، دستگیر و محاکمه کند. آنگاه اعلام کردند که چون دولت خودگردان کوتاهی کرده است، ما خود دست به کار میشویم.
سخن من این است که دولت اسراییل میتواند اینها را بگیرد و ببرد و بر فرض این که مشروعیت داشته باشد، محاکمه و مجازات کند. با این حال، اسراییل همهی این مراحل را کنار گذاشته است. در حقوق بشر بحث این است که دولت نمیتواند برود طرف مخالف خود را در منزل او ترور کند، بلکه میتواند او را محاکمه کند و اگر مجازاتش محرز شد، مجازات کند. همه شیوهی دوم را پذیرفتهاند و در همهی کشورها وجود دارد و امری بدیهی هست. اگر دولت، مرحلهی محاکمه و احراز جرم را نادیده بگیرد و مستقیماً آنها را مجازات، اعدام یا ترور کند، در هیچ کشوری، پسندیده و پذیرفته نیست. اگر دولت خودگردان هم این کار را نمیکند، دستکم خود دولت اشغالگر (البته بر فرض مشروعیت این رژیم) باید اینها را بگیرد و محاکمه کند و بداند برای چه این کار را انجام میدهند و آنگاه اعدام کند که متأسفانه این کار هم انجام نشد.
یکی از مسایل دیگر، رابطهی رژیم صهیونیستی با نژادپرستی است. در نشست «دوربان» نیز که چندی پیش در آفریقای جنوبی برپا گردید، بحث نژادپرست بودن رژیم صهیونیستی پیش کشیده شد که امریکا و اسراییل به شدت با آن برخورد کردند. از دیدگاه شما، استدلال «نشست دوربان» دربارهی ارتباط اسراییل با نژادپرستی بر چه محوری استوار بود؟
اجازه بدهید این امر را به استناد بندهای منشور سازمان ملل خدمت شما عرض کنم. اصولاً به دلیل برخی مسایلی که در دورههای قبل مشخصاً در آلمان نازیست و ایتالیای فاشیست و همچنین در دورهی معاصر در آفریقای جنوبی تا پیش از برگزاری انتخابات آزاد و روی کار آمدن ماندلا رخ داده است، مسألهی نژادپرستی، فکر جامعهی جهانی را به خود مشغول ساخته بود. چند جا در منشور تأکید شده است که دولتها و سازمانهای ملل متحد ملزم هستند اقدامات خود را برای تأمین صلح و امنیت بینالمللی بر پایهی پذیرش همگانی و شرکت همگانی مردم انجام دهند.
در بخش اول منشور که از اهداف و اصول سازمان ملل بحث کرده است، مادهی 1 بند 3 میگوید باید تمام اقدامات سازمان در راستای همکاریهای بینالمللی و حل مشکلات بینالمللی باشد. این بند، همکاریهای بینالمللی را برای حل مشکلات بینالمللی اعلام کرده و گفته است که باید بدون هیچگونه تبعیض و تفکیکی در مذهب، نژاد، جنس و زبان انجام شود. در جاهای دیگر نیز که بحث حقوق بشر و اقدامات بشردوستانه در منشور آمده، اشاره شده است که اقدامات سازمان ملل نباید مبتنی بر تبعیض نژادی باشد.
نژادپرستی بحثی است که اسلام پذیرفته است. هیچ نژادی ذاتاً بر نژاد دیگری، برتری ندارد و این مسأله در جهان نیز پذیرفته شده است که نژاد نمیتواند دلیل برتری باشد (اگر چه خودشان به آن عمل نمیکنند). در این میان، صهیونیستهای کنونی کسانی بودند که در اروپا گرد آمدند. اینها بخشی از یهود هستند که معتقدند این بخش از یهود از بقیهی نژادها برتر است. بنابراین، رژیم صهیونیستی، رژیمی نژادپرست است.
در قضیهی دوربان نیز اسراییل صراحتاً موضع گرفت. همیشه گفتهام اگر ما دربارهی نژادپرستی اسراییل چیزی نداشتیم که ثابت کند رژیم اشغالگر قدس یک رژیم نژادپرست هست، موضعگیری این رژیم در اجلاس دوربان نشان داد که این رژیم نژادپرست هست. اگر اینطور نبود، نباید چنین موضعگیری محکمی میگرفت و جلسه را ترک میکرد یا اصلاً مخالفت میکرد. اسراییل سعی کرد امریکا را علیه بقیهی دولتها بشوراند و از ابزارهای تهدیدآمیز امریکا استفاده کند. موضعگیری رژیم اشغالگر قدس در اجلاس دوربان نشان داد که رژیم اشغالگر قدس بر پایهی نژادپرستی تشکیل شده است. بنابراین، اگر این مفهوم را باور کنیم و از برخورد اسراییل با مسلمانان و حتی مسیحیان مقیم اسراییل آگاه باشیم، میبینیم که این دولت ـ حتی اگر تشکیل آن بر پایهی منشور ـ باشد برخلاف تعهدات منشور گام برمیدارد. به استناد این اصولی که خدمت شما عرض کردم، اسراییل، یک دولت و رژیم نژادپرست را گسترش میدهد و این رژیم اگر در آینده قوت بگیرد، برای کشورهای غربی و مسیحی به ویژه خود امریکا خطرناک خواهد بود.
چرا جهان میخواهد اسراییل را محکوم کند؟ میتوانستند دولت دیگری را محکوم کنند، ولی چرا اسراییل را برگزیدند؟ پاسخ آشکار است; چون این رژیم اشغالگر همواره مسلمانان را آماج حملات نظامی قرار داده است. مردم بیگناه فلسطین را قتل عام میکند و هر روز از سرزمینهای خودشان بیرون میراند. هر روز بحث خانهسازی و شهرکسازی را ادامه میدهد، در حالی که سازمان ملل قطعنامه صادر کرده و گفته است حق نداری این کار را بکنی. اسراییل برخلاف تعهدات دوجانبه و جهانی، نژادپرستی را گسترش میدهد. کارهای اسراییل جز نژادپرستی و روحیهی تکبر نژادی چه مفهومی دارد؟
همین که آموزههای تحریف شدهی یهود از حالت رفتار شخصی در آمد و در سطح دولت به ضایع شدن حق دیگران انجامید، نژادپرستی است. این مسأله را که در قضیهی سیاهپوستان امریکا و آفریقای جنوبی نیز داشتیم. نژادپرستی این است که چون نژاد من سفید است و تو سیاهی، تو باید برده و محروم باشی و من چون از نژاد سفید هستم، باید آقا باشم.
رژیم صهیونیستی خود را از مسلمانان و حتی مسیحیان، برتر میداند و با اعتقاد به حکومت جهانی یهود در پی تشکیل آن هستند. گاهی اوقات در صحبتهایشان این مطلب را اظهار میکنند که باید این کُدها را دقیقتر درآورد و ارایه کرد.
صهیونیسم با یهود چه تفاوتی دارد؟
علی جدید بناب
در آغاز باید به معنای لغوی دو واژهی «یهود» و «صهیونیسم» بپردازیم. سپس با بیان معانی اصطلاحی آنها، تفاوت این دو اصطلاح را تبیین میکنیم.
1. «یهود»
لغت «هود» از ریشهی عبری گرفته شده و به معنای حمد و شکر و مجد است. «یهودا» فرزند چهارم حضرت یعقوب(علیه السلام) از همسرش به نام «لینه» است[1] و به نظر میرسد «یهود» نیز از همین نام «یهودا» برگرفته شده باشد.
واژه شناسان، «یهود» را واژهای بیگانه دانستهاند، ولی یقین ندارند که «عبری» است یا «فارسی».[2]
2. «یهود» در اصطلاح
منظور از یهود در اصطلاح کسانی هستند که خود را پیروان دین حضرت موسی(علیه السلام)میخوانند و کتاب تورات را به عنوان کتاب آسمانی پذیرفتهاند. آنان با آمدن اسلام، از پذیرش اسلام سرباز زدند و همچنان بر دین خود پایبند ماندند.[3]
3. صهیون، صهیونی و صهیونیسم در لغت و اصطلاح
الف ـ صهیون
به اورشلیم یا کوهی نزدیکی اورشلیم گفته میشود.[4] براساس روایت کتاب مقدّس، واژهی صهیون نام تپهای است در جنوب شرقی اورشلیم که دامنهاش بخشی از اورشلیم را در برگرفته است. در آنجا قلعهای به نام «یبوسیان» قرار داشته و داوود پیامبر(علیه السلام) در آنجا کاخی برای «تابوت عهد» بنا کرده است.[5]
ب ـ صهیونی
لقبی است که پیش از پیدایش حکومت اسراییل به کسانی میدادند که از پایهگذاری این حکومت جانبداری میکردند.[6]
ج ـ صهیونیسم
به مرام و مسلک حزب بینالمللی یهود و گروهی گفته میشود که هوادار چیرگی یهودیان بر اقوام و ملل دیگر است.[7] این جنبش از اواخر قرن نوزدهم برای تشکیل میهن یهودی در فلسطین پدید آمد.[8] صهیونیسم در اصطلاح به جنبشی گفته میشود که از آرمان مسیحیان طایفهی بنیاسراییل برای رسیدن به سرزمین موعود و تشکیل دولت و ملتی واحد مایه گرفته است.
چنانکه اشاره شد یهودیت، آیینی است رسمی و آسمانی که پیامبری حضرت موسی(علیه السلام)و کتاب آسمانی تورات را پذیرفتهاند. آنان که این دین را به عنوان دین آسمانی پذیرفته بودند، میدانستند که رسمیت این دین تا آمدن پیامبر بعدی از جانب خداوند متعال ادامه دارد. با این حال، بسیاری از آنان بر همان دین ماندند. پیروان دین یهود به اصول و مقررات تورات، پایبند بودند و میکوشیدند براساس آن رفتار کنند. هر چند انحرافهای سیاسی بیشماری در این دین آسمانی رخ داده است و برخی فرصتطلبان برای بهرهبرداری شخصی و دنیوی خود، در آن دست بردهاند، ولی همچنان برخی باورمندان این دین هستند که با این تحریفها مخالف بوده و جویای حقیقتاند.
پروفسور روژه گارودی; فیلسوف و اسلامشناس فرانسوی با بررسی فرقههای یهودی در دورههای زمانی گوناگون، به مراسمها، آیینها و برنامههای معنوی آنان اشاره میکند و مینویسد:
آخرین نسل پرهیزکاران یهودی که در قرن شانزدهم در لهستان به دنیا آمد و افکارشان با بینش عرفانی آلمانی و از جمله «اکهارت»[9] نزدیک است، در قرن نوزدهم با انتشار «نامههایی به پرهیزکاران دربارهی خلسه» و با زنده کردن تابش جرقهی حضور خداوند در وجود هر کسی که از آن برخوردار است، بار دیگر شکوفا میشود.[10]
صهیونیسم سیاسی در برابر سنّت کهن یهود، گونهای فساد و تباهی ملّیگرایانه و استعمارگرانه به شمار میرود که در ملّیگرایی و استعمارگرایی اروپای قرن نوزدهم ریشه دارد. صهیونیسم، با گزینش پیامهای ویژهای از متن تورات که پایه و اساس آن، انحراف واقعی از برنامهی خداوند است، از آن به عنوان پوششی برای پنهان کردن اهداف سیاسی خود بهره میبرد. بنابراین، انحراف صهیونیسم از آیین یهود آشکار است. به همین دلیل صهیونیسم بیشتر به عنوان یک نهضت سیاسی مطرح میشود و به برنامههای مذهبی یهود، پایبند نیست. برای نمونه تئودور هرتزل; بنیانگذار صهیونیسم نیز به بسیاری از مسایل مذهبی یهود، پایبند نبود.
یهودیان دربارهی طرح «اشغال فلسطین» در پی آن، آواره ساختن مردم این سرزمین، با صهیونیستها، مخالف بودند. نمونهی این تضاد را در انعقاد وعدهنامهی بالفور میتوان یافت; زیرا وعدهنامهی بالفور پس از سه سال مناقشه و مبارزه میان صهیونیستها و یهودیان منتشر شد. در جلسههای محرمانه برای انعقاد این وعدهنامه، «وایزمن» و «سوکولوف» از سوی جنبش صهیونیستی، «لوید جورج» و «بالفور »; وزیر امور خارجهی بریتانیا از انگلستان، «مونتاگیو»; وزیر کشور بریتانیا و «کلود مونتفیوری» از سوی یهودیان بریتانیا شرکت داشتند.
مونتاگیو در یادداشت اعتراضآمیزی به دولت بریتانیا نوشت که براساس این وعدهنامه، مسلمانان و مسیحیان باید جای خود را به یهودیان بدهند. مالیسیون; استاد حقوق دربارهی اختلاف نظرهای صهیونیستها با یهودیان مینویسد: یهودیان در وهلهی اول دربارهی انگیزهی اساسی صهیونیستها در شک و تردید بودند، ولی پس از مطالعهی پیشنویسهای پیشنهادی صهیونیستها دیدند که این پیشنهادها مخالف دین یهود است.
در اثر فشارهای یهودیان انگلیسی، جنبش صهیونیسم ناچار شد برای حفظ حقوق حقهی ساکنان اصلی سرزمین فلسطین تضمینهایی بدهد. با این حال، برای پیشبرد اهداف استعماری خود به براندیس; از صهیونیست امریکایی متوسل شدند تا ویلسون; رییس جمهور امریکا را متقاعد کند که بریتانیا را برای پذیرش پیشنهادهای صهیونیستها زیر فشار قرار دهد. بنابراین از مبارزهی یهودیان با صهیونیستها درمییابیم که صهیونیسم با استعمار بریتانیا، پیوند حیاتی داشته است و دشمن یهود به شمار میرود.[11]
در افسانههای صهیونیستی کوشش میشود حتّی فعالیتهای منفی «هرتزل»; پدر روحانی صهیونیسم را که از تبلیغکنندگان فعال ادغام جامعهی یهودی در جامعههای اروپایی بود، به نفع صهیونیسم تفسیر کنند. وی کوشید چند باشگاه یهودی را برای گرویدن یهودیان به مذهب کاتولیک بنیان نهد. با این وجود، اکنون ادعا میشود که هرتزل پس از قضیهی «دریفوس» در فرانسه دریافت که ادغام یهودیان در جامعههای دیگر، امری محال است و کارهای پیشین او تنها برای حفظ حیات اجتماعی یهودیان بوده است.
به گفتهی طراحان جنبش صهیونیستی، هدف کلی اصول فکری این جنبش آن است که یهودیان پراکنده در جهان، یک امت یگانه تشکیل دهند. البتّه آنان در این زمینه نیز اختلاف نظر دارند. بعضی میگویند: «یهود یک دین است، نه بیشتر و نه کمتر.» هیرنی ادلر; خاخام بزرگ انگلستان میگوید: «یهودیت یک دین است که هیچگونه محتوای سیاسی ندارد.» در مقابل، بعضی دیگر عقیده دارند که یهودیت، قومی متمایز است. هرتزل میگوید: «ما ملت واحدی را تشکیل میدهیم.» در نگرش کلّی میبینیم که یهودیها در برابر همهی سیاستهای استعماری یاد شده برای تشکیل دولت یهودی در کشوری مستقل در منطقهی استثنایی فلسطین، مخالف بودهاند. در این میان، ابتکار تئوری جدید، برخی دشواریهای صهیونیستیها را برطرف ساخت.
ارنست رنان; تئوری جدید را چنین شرح داد:
امت به معنای یک روح و بیداری معنوی است. شرایط امت میتواند در افتخار مشترک به گذشته، ارادهی مشترک در حال حاضر و میل به پیشرفتهای بزرگ در آینده خلاصهشود.[12]
مارتین بابر با افشا کردن ریشهی این فساد صهیونیسم سیاسی که از آیین یهود پدید نیامده است، ملّیتگرایی اروپایی قرن نوزدهم را مایهی پیدایش آن میداند. به گفتهی وی، صهیونیستی که امروزه جای مذهب را گرفته است، به آیین بتپرستانهی دولت ـ دولتی به نام اسراییل ـ تبدیل شده است. وی مینویسد:
مذهب یهود از اصل خود جدا گشته و این امر نوعی بیماری است که علامت آن، پیدایش ملّیتگرایی یهود در اواسط قرن نوزدهم بود... این شکل تازهی دلبستگی به زمین، نوعی سرپوش است که تمام آنچه را یهودیت ملّی جدید غرب به عاریت گرفته است، در خود پنهان میدارد... آیا اندیشهی «برگزیدگی» اسراییل در تمام این جریان چه نقشی دارد؟ «برگزیدگی» نه یک احساس برتری، که یک مفهوم مقدر است. این احساس از مقایسه با دیگران به وجود نمیآید، بلکه از یک استعداد و مسؤولیت در راه انجام وظیفهای که دائماً پیامبران، آن را متذکر شدهاند، ریشه میگیرد. اگر به خود میبالید که به جای اطاعت از خداوند، از نوعی برگزیدگی برخوردارید، این خیانت در انجام وظیفه است.[13]
مارتین بابر با یادآوری «بحران ملیتگرایی» در صهیونیسم سیاسی که گونهای فساد و تباهی در معنویت به شمار میرود، چنین نتیجه میگیرد:
ما امیدواریم که ملّت یهود را از ارتکاب این اشتباه در زمینهی تبدیل یک ملّت به یک بت برحذر داریم، ولی در این راه ناکام ماندهایم.[14]
با بررسیهای انجام شده، روشن میشود که صهیونیسم از یهود و آیین یهودی بسیار فاصله گرفته است. در حقیقت، صهیونیسم براساس باورهای مذهبی یهود، ترسیم نشده، بلکه بر پایهی باور بنیانگذاران صهیونیسم هم چون «تئودور هرتزل» پایهریزی شده است. اینان نیز به مذهب یهود، باور چندانی ندارند. در یک جمله میتوان گفت که صهیونیسم در مسایل سیاسی به نازیسم نزدیکتر است تا مذهب یهود.[15]
شناسایی اسراییل از دیدگاه حقوق بینالملل
محمد رضا باقرزاده
بیشتر کشورهای جهان، اسراییل را به رسمیت شناختهاند و با آن رابطه دارند. آیا بهتر نیست ما نیز به قوانین موجود جهان احترام بگذاریم و اسراییل را به رسمیت بشناسیم؟
با توجه به قطعیتی که دربارهی پیشینهی سرزمین فلسطین وجود دارد، مسألهی شناسایی دولت اسراییل با همهی آشکار بودن، در پیچ و خم سیاست بازیهای بینالمللی در هالهای از ابهام فرو رفته است. چون پرداختن به بحث یاد شده در این گفتار نمیگنجد، با نگاهی کوتاه به موضعگیریهای جمهوری اسلامی ایران در به رسمیت نشناختن اسراییل، برآنیم تا بدانیم این کار از دیدگاه حقوق بین الملل، معقول، قانونی و موجه است یا نه؟
برای بررسی این مسأله در عرصهی حقوق بینالملل، از دو زاویه وارد میشویم:
1. آیا شناسایی حکومت جدید یک سرزمین از سوی حکومتهای دیگر الزام قانونی دارد یا خیر؟
2. اگر چنین حکومتی براساس تجاوز به حقوق بینالملل شکل گرفته باشد، آیا شناسایی آن قانونی است؟ به دیگر سخن، آیا تابعان حقوق بینالملل حق شناسایی چنین حکومتی را خواهندداشت؟
کلود آلبر کلییار دربارهی پرسش نخست میگوید:
شناسایی کشور یا دولت عملی است ذاتاً سیاسی که دولتها در انجام دادن یا ندادن آن از آزادی کامل برخوردارند. با وجود این آزادی، کشورها تمایل دارند که عوامل و عناصر حقوقی را نیز در ارزیابی خود لحاظ کنند و در نتیجه، رویهی بینالمللی بر این است که حقانیت داخلی و بینالملل دولتهای نوبنیاد را شرط شناسایی قرار دهند.[16]
گلان گرهاردفن; استادیار دانشگاه مینوتای امریکا با رد کردن الزامی بودن شناسایی دولت جدید از قول وزارت خارجهی امریکا در این باره مینویسد:
از نظر ایالت متحده، حقوق بینالملل، دولتها را ملزم به شناسایی واحدهای دیگر به عنوان دولت نمیکند. این موضوع به تشخیص هر دولت مربوط است که آیا واحدی به منزلهی یک دولت، شایستهی شناسایی است یا خیر.[17]
براساس منشور ملل متحد[18] که بر اصل حاکمیت دولتها بنا نهاده شده است، اختیار دولتها در شناسایی یا به رسمیت شناختن یک حکومت ـ به عنوان پیششرطی برای برقراری رابطه با آن کشور و حکومت ـ از شؤون حاکمیت دولتها به شمار میرود. این اصل فراگیر همهی جنبههای سیاست خارجی دولتها را در بر میگیرد.
دربارهی بخش دوم بحث باید گفت پیدایش یک وضعیت بینالمللی همچون حکومت یا کشور هنگامی مشروع است که با قواعد حقوق بینالملل، تضاد نداشته و هیچ یک از قراردادهای بینالمللی را نقض نکرده باشد. این قاعده به دکترین استیمسون معروف است. «استیمسون» وزیر خارجهی ایالات متحده امریکا بود که پس از تصرف منچوری به دست ژاپن و تشکیل دولت «مانچوکو» در آنجا (1931 م)، در یادداشتی به ژاپن و چین اعلام کرد که دولت امریکا، وضعی را که به وسیلهی تجاوز پدید آمده است، به رسمیت نخواهد شناخت. در سال 1932 م نیز مجمع جامعهی ملل قطعنامهای را تصویب کرد که براساس آن، اعضای جامعهی ملل وظیفه داشتند از شناسایی وضعیت یا معاهدههایی که خلاف میثاق جامعهی ملل یا پیمان پاریس (منع توسل به زور) است، خودداری کنند.[19] همچنین این مجمع در 24 فوریه 1933 م قطعنامهای را تصویب کرد که بیان میداشت اعضای آن، دولت جدید مانچوکو را به هیچ صورت به رسمیت نخواهندشناخت.[20]
مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال 1970 اعلام کرد که یکی از اصول اساسی حقوق بینالملل این است که تملک اراضی با توسل به زور، غیرقانونی است و نباید مورد شناسایی قرار گیرد.[21] افزون بر آن، مادهی 20 منشور بوگوتا (1948م)، مادهی 20 منشور بوئنوس آیرس (1967م) و اعلامیهی اصول حقوق بینالملل در زمینهی روابط دوستانه و همکاری میان کشورها (مصوب مجمع عمومی سازمان ملل در 24 اکتبر 1970 م) از موادی است که بر به رسمیت نشناختن چنین مواردی تأکید میکند.[22]
شورای امنیت سازمان ملل متحد در برخی موارد به عنوان بخشی از تحریم کشور متجاوز، از کشورهای عضو خواسته است از شناسایی یک حکومت خودداری کنند. برای نمونه، دربارهی تأسیس غیرقانونی کشور رودزیای جنوبی که با «اصل حقوق ملتها در تعیین سرنوشت خود» مغایرت داشت، شورای امنیت سازمان ملل از همهی کشورهای جهان خواست از به رسمیت شناختن این کشور، خودداری کنند.[23] همچنین این شورا برای اطمینان یافتن از به رسمیت نشناختن دولت دستنشاندهی عراق در خاک کویت،در قطعنامهی 661، کشورها را ملزم کرد از شناسایی آن خودداری کنند.[24] پس از گذشت چند روز از یورش عراق به کویت که رژیم بغداد، الحاق رسمی کویت به عراق را اعلام کرد، شورای امنیت در قطعنامهی 662 این الحاق را بیاعتبار دانست. این شورا از همهی دولتها، سازمانهای بینالمللی و نهادهای تخصصی خواست به هیچ صورت، این الحاق را به رسمیت نشناسند و از هر گونه تصمیم و تماسی که به عنوان شناسایی مستقیم یا غیر مستقیم این الحاق تعبیر شود، خودداری کنند.[25]
به اعتراف همگان، اسراییل بدون توجه به حق حاکمیت مردم فلسطین در این سرزمین شکل گرفته است. با این حال، چگونه حق و باطل، جای خود را به یکدیگر میدهند و کار به جایی میرسد که برای ما این پرسش پیش میآید که آیا بهتر نیست برای حقوق محوری و قانونمداری، این دولت غاصب را به رسمیت بشناسیم؟ در پاسخ باید گفت با توجه به آنچه گفته شد، آیا ما و دنیا حق شناسایی این دولت غاصب را داریم؟ بیدلیل نیست که حضرت امام خمینی(رحمه الله) در سخنانی فرموده است:
اسراییل از نظر اسلام و مسلمین و تمامی موازین بینالمللی، غاصب و متجاوز است و ما کمترین اهمال و سستی را در پایان دادن به این تجاوزات او جایز نمیدانیم...[26] اسراییل باید از صفحهی روزگار محو شود.[27]
عادی شدن روابط کشورها با اسراییل و شناسایی آن کشور چه پیآمدهای نامطلوبی برای منطقهدارد؟
اشراق حسینی
بحران فلسطین از مهمترین مسایل جهان اسلام به شمار میرود که در کانون کشمکشهای فزایندهی خاورمیانه قرار دارد.
برخورد و تنش میان فلسطینیان و یهودیان از سالها پیش از تشکیل دولت یهود (1948 م) در فلسطین، وجود داشته است. با این حال، پس از روی کار آمدن دولت یهود به سرکردگیِ صهیونیسم سیاسی و پشتیبانیهای بیدریغ غرب و امریکا از آن، خاورمیانه به کانون تشنجها و بحرانهای عمیق تبدیل شد.
دولت یهود که بر مبنای حفظ منافع اقتصادی، امنیتی و استراتژیکی امریکا شکل گرفته و وارد عرصهی روابط بینالمللی شده است، به گفتهی ژان پل سارتر «ارادهای است معطوف به شیطان»[28]. دولت یهود از آغاز اعلام موجودیت برای نخستین بار از سوی آمریکا (در زمان ترومن) به رسمیت شناخته شد و پس از آن، دیگر کشورهای غربی نیز این دولت را به رسمیت شناختند.
دولت یهود که به گفتهی اسراییل مشاهاک[29] است «یکی از وحشیانهترین و دردآلودترین اثر بمبها در تاریخ بشر به شمار میرود»، از همان روزهای آغازین حیات، سرکوب قساوتمندانهی باشندگان اصلی فلسطین (فلسطینیها) را در دستور کار قرار داده است. کشتار فلسطینیان در دیریاسین که در آوریل 1948 م رخ داد و هزاران مرد، زن و کودک را به کام مرگ کشاند، نخستین اقدام فاجعهبار اسراییل در تثبیت حاکمیت خویش به شمار میرود.
افزون بر آن، رژیم اسراییل از همان آغاز پیدایش تاکنون، «تشکیل سرزمین تاریخی اسراییل در منطقهی نیل تا شط فرات» را به عنوان استراتژی کلان خود برگزیده است و برای تحقق آن، تلاش میکند. بن گوریون; نخستین نخستوزیر اسراییل در سال 1950 م در جمع دانشجویان دانشگاه عمران اورشلیم با صراحت چنین مطرح کرد:
اسراییل باید همهی سرزمینهای میان نیل تا شط فرات را دربربگیرد و این امپراتوری هم از راه جنگ بنا خواهد شد و هم از راه سیاست.[30]
موشه دایان; وزیر جنگ و وزیر خارجهی اسبق اسراییل نیز در سال 1969 م به روزنامهی فرانسوی لوموند لوموند چنین گفت:
مردم دنیا توجه کنند که از نظر اسراییل، صحرای سینا و ارتفاعات جولان و تنگهی تیران و کرانهی باختریِ رود اردن صرف نظر از اهمیت استراتژیکشان، در قلب تاریخ قوم یهود جای دارند. از نظر اسراییل، مسألهی اعادهی اسراییل تاریخی هنوز خاتمه نیافته است. از حدود یک قرن قبل که قوم یهود، بازگشت به چمپیون را آغاز کرد، دو کوشش متوازی برای ایجاد کوچنشینیها و گسترش مرزها در جریان بوده است. ما هنوز به پایان راه نرسیدهایم، این مردم اسراییلاند که مرزهای کشور خود را تعیین میکنند.[31]
اسراییل که با اینگونه برنامهها و پشتوانهی نیرومند امریکا وارد عرصهی روابط بینالملل شد، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به بهانهی مبارزه با بنیادگرایی اسلامی و با بهرهگیری از اهرمهای سیاسی در شبکههای تصمیمگیری دولت امریکا (مانند AOPAC) به خطر جدی بر ضد منافع جهان اسلام بدل شده است.
به گفتهی یکی از کارشناسان نظامی پیمان ناتو:
اسراییل در میان نسل سوم دارندگان سلاح هستهای (هند، کره، آفریقای جنوبی) رتبهی اول را داراست. اسراییل، دویست کلاهک هستهای دارد که برای ویران کردن منطقهای از پاکستان تا مغرب با جمعیتی بیش از نیم میلیارد نفر کافی است. همین امر، یکی از ژنرالهای اسراییل را واداشته است تا بگوید رؤیای اسراییل بزرگ چندان دور از دسترس نیست.[32]
بدین ترتیب، اسراییل تلاش دارد براساس سفارش بن گوریون «هم از راه تهاجم و هم از راه دیپلماسی» در برابر منافع مسلمانان، چالش بیافریند و هدفهای مشترک امنیتی،استراتژیکی و اقتصادی خود و امریکا را در خاورمیانه، برآورده سازد.
به رسمیت شناخته شدن اسراییل از سوی کشورهای اسلامی مانند: مصر (1979 م)، ترکیه (1948 م) و اردن افزون بر این که برداشتن گامی در راه تحقق هدفهای خطرناک دولت غاصب یهود بوده است، منافع اسراییل و امریکا را در منطقه برآورده خواهد کرد.
پیآمدهای خطرناک به رسمیت شناخته شدن اسراییل از سوی جهان سوم، بدین قرار است:
1 ـ مانعتراشی بر سر راه همگرایی نظامی ـ اقتصادی کشورهای مسلمان منطقه.
2 ـ پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، اسراییل در همآهنگی کامل با امریکا در لوای شعار مبارزه با بنیادگرایی اسلامی، منافع جهان اسلام را تهدید و جنبشهای اسلامی را تضعیف میکند. ضربه زدن به جنبشهای اصیل اسلامی مانند: «انتفاضه» از مهمترین طرحهای خرابکارانهی اسراییل به شمار میرود.
3 ـ تسخیر بازارهای پررونق کشورهای اسلامی برای صدور کالاهای اقتصادی خود به آنجا که به تضعیف اقتصادی مسلمانان و تقویت اسراییل خواهد انجامید.
4 ـ عادی شدن روابط اسراییل با کشورهای خاورمیانه، ضریب امنیت سیاسی، مقبولیت اقتصادی، مشروعیت حقوقی و پایگاه اجتماعی دولت یهود را افزایش میدهد و در مقابل، حقوق و سرنوشت ملت فلسطین در هالهی از ابهام قرار خواهد گرفت.
بیتردید، خطر تهدیدهای دولت غاصب یهود بر ضد جهان اسلام، جدی و همهجانبه است. به همین دلیل مسلمانان باید به فرمودهی امام خمینی(قدسسره)با همگرایی، آن دولت غاصب را از ریشه برکنند و حق مردم فلسطین را به آنان باز گردانند،[33] وگرنه این غدهی سرطانی و این «دروغ بزرگ زندگی»،[34] جهان اسلام را به تباهی خواهد کشاند.
پیآمد به رسمیت شناختن اسراییل نیز همآهنگی با طرح خطرناک «اسراییل بزرگ» برای بنیان نهادن «اسراییل تاریخی»، فراهم آوردن منافع استراتژیک امریکا در خاورمیانه و خیانت به سرنوشت جهان اسلام و ملت مظلوم فلسطین خواهد بود.
[1]. التحقیق فی کلمات القرآن، حسن مصطفوی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1371، چ 1، ج 14، ص 272.
[2]. واژههای دخیل در قرآن مجید، آرتور جفری، برگردان: فریدون بدرهای، بیجا، انتشارات توس، 1372، چ 1، ص 420.
[3]. کارشکنیهای یهود در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، علی جدید بناب، (پایاننامهی کارشناسی ارشد)، قم، مؤسسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی(رحمه الله)، 1379، ص 7.
[4]. فرهنگ کامل فارسی، غلام رضا انصاف پور، تهران، انتشارات زوار، چ 2، ص 673.
[5]. فرهنگ فرهیخته، شمس الدین فرهیخته، تهران، انتشارات زرین، 1377، ص 522.
[6]. لغتنامهی دهخدا، علیاکبر دهخدا، تهران، مؤسسهی انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چ اوّل از دورهی جدید، 1372، ج 9، صص 13323 ـ 13324.
[7]. همان، ص 13324.
[8]. فرهنگ زبان فارسی، مهشید مشیری، تهران، انتشارات سروش، 1369، چ 1، ص 679.
[9]. اکهارت معروف به استاد اکخارت، فیلسوف آلمانی است که پاپ نظریههای عرفانی او مبتنی بر وحدت مطلق خدا با جهان را محکوم کرد.
[10]. ماجرای اسراییل و صهیونیسم سیاسی، روژه گارودی، برگردان: منوچهر بیات مختاری، مشهد، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1364 ش.
[11]. روزنامهی جمهوری اسلامی، 25/1/1380، ص 9.
[12]. روزنامهی جمهوری اسلامی، 25/1/1380، ص 9.
[13]. ماجرای اسراییل و صهیونیسم سیاسی، صص 31 ـ 32.
[14]. همان.
[15]. پروندهی اسراییل و صهیونیسم، روژهگارودی، برگردان: نسرین حکیمی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1369 ش، چ 2، صص و ـ ح (مقدمه).
[16]. نهادهای روابط بین الملل، کلییار کلود آلبر، برگردان: هدایت الله فلسفی، تهران، نشر نو، 1368، ص 410.
[17]. درآمدی بر حقوق بین الملل عمومی، گرهاردفن، گلان، برگردان: سید داوود آقایی، تهران، نشر میزان، زمستان 1378، ج 1، صص 101 و 102.
[18]. منشور ملل متحد، مادهی 2.
[19]. نقش و جایگاه شورای امنیت سازمان ملل متحد در نظم این جهانی، سید داوود آقایی، تهران، پیک فرهنگ، آذر 1375، ص 360.
[20]. درآمدی بر حقوق بینالملل عمومی، ص 102.
[21]. نقش و جایگاه شورای امنیت سازمان ملل متحد در نظم این جهانی، ص 360.
[22]. حقوق بین الملل عمومی، محمدرضا ضیایی بیگدلی، تهران، چاپ گلشن، 1369، چ 5، ص 142.
[23]. قطع نامهی 217 شورای امنیت، 20 نوامبر 1965.
[24]. قطع نامهی 661 شورای امنیت، 6 اوت 1990، بند 9.
[25]. قطع نامهی 662، 4 اوت 1990 بند 1 و 2.
[26]. صحیفهی نور، ج 4، ص 114، گفت و گو، 10/10/57.
[27]. همان، ج 17، ص 14.
[28]. فلسطین، سرزمین موعود، هرمز همایونپور، تهران، انتشارات آگاه، 1362، ص 25.
[29]. پروفسور اسراییل ماشاهاک; رییس جامعهی حقوق بشر و شهروندان اسراییل.
[30]. فلسطین; سرزمین موعود، ص 59.
[31]. همان، ص 6.
[32]. فصل نامهی خاورمیانه، سال اول، ش 1، تابستان 1373، ص 221.
[33]. صحیفهی نور، ج 10، ص 79، پیام امام خمینی(رحمه الله)، 8/8/1358.
[34]. پرونوکراسیکی; نخستوزیر یهودی آلمان، رژیم اسراییل را «بزرگترین دروغ زندگی» نامیده است.
 
حقوق فلسطین 1


پاسخ
 سپاس شده توسط دانیال1999 ، ✘PETER✘
آگهی
#2
یا خدا کی اینا رو میخونه؟ از درس دین زندگی دوم هم سخت تره
حقوق فلسطین 1
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان