امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چند داستان کوتاه و بسیار زیبا درباره خــــدا

#1
نامه ای به خــــدا
روزی یک کارمند پست وقتی به نامه های آدرس نامعلوم رسیدگی می کرد متوجه نامه جالبی شد. روی پاکت این نامه با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامه ای برای خدا!» با خود فکر کرد: «بهتر است نامه را باز کنم و بخوانم.»
در نامه این طور نوشته شده بود: «خدای عزیز! بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد. دیروز کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدیدند. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم. هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم. تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...»
کارمند اداره پست که تحت تاثیر قرار گرفته بود نامه را به همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت تا این که نامه ای دیگر از آن پیرزن به اداره پست رسید. روی نامه نوشته شده بود: نامه ای به خدا!
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را بخوانند. مضمون نامه چنین بود: «خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم. با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی... البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند ...!»



پاره آجر

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می گذشت .

ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان ، یک پسر بچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد . پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد .
مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است . به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند ....

پسرک گریان ، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو ، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند .
پسرک گفت :
" اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند . هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم ، کسی توجه نکرد . برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم . "
" برای اینکه شما را متوقف کتم ، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم "

مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت ... برادر پسرک را روی صندلی اش نشاند ، سوار ماشینش شد و به راه افتاد ....
در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما ، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند ....
اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب کند


سنگ پشت

پشتش سنگین بود و جاده‌های دنیا طولانی. می دانست كه همیشه جز اندكی از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته می ‌خزید، دشوار و كُند؛ و دورها همیشه دور بودند. سنگ پشت تقدیرش را دوست نمی ‌داشت و آن را چون اجباری بر دوش می كشید. پرنده ای در آسمان پر زد، سبك بال... ؛ سنگ پشت رو به خدا كرد و گفت: این عدل نیست، این عدالت نیست.
كاش پُشتم را این همه سنگین نمی كردی. من هیچ گاه نمی رسم. هیچ گاه. و در لاك‌ سنگی خود خزید، به نیت ناامیدی. خدا سنگ پشت‌ را از روی زمین بلند كرد. زمین را نشانش داد. كُره‌ای كوچك بود.
و گفت : نگاه كن، ابتدا و انتها ندارد... هیچ كس نمی رسد. چرا؟
چون رسیدنی در كار نیست. فقط رفتن است.
حتی اگر اندكی. و هر بار كه می‌روی، رسیده‌ای. و باور كن آنچه بر دوش توست، تنها لاكی سنگی نیست، تو پاره ای از هستی را بر دوش می كشی؛ پاره ای از مرا. خدا سنگ پشت را بر زمین گذاشت. دیگر نه بارش سنگین بود و نه راه ها چندان دور.
سنگ پشت به راه افتاد و گفت: رفتن، حتی اگر اندكی؛ و پاره ای از «او» را با عشق بر دوش كشید.


چند داستان کوتاه و بسیار زیبا درباره خــــدا 1
پاسخ
 سپاس شده توسط محمد2000 ، *aisan* ، یاسی@_@ ، "تنها" ، ALI REZA J
آگهی
#2
ممنون Heart
چند داستان کوتاه و بسیار زیبا درباره خــــدا 1
پاسخ
 سپاس شده توسط "تنها"
#3
مرسیSmile
سر بر شانه ی خدا بگذار تا قصه ی عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت به رقص درآیی...
قصه ی عشق "انسان" بودن ماست...
پاسخ
 سپاس شده توسط "تنها"
#4
لایکHeartHeartTongue



چند داستان کوتاه و بسیار زیبا درباره خــــدا 1چند داستان کوتاه و بسیار زیبا درباره خــــدا 1




پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  بیا درباره غیرت بحث کنیم
  بیانات امامان معصوم (ع) درباره مسخره کردن دیگران
Star نکاتی مهم که باید درباره قرآن بدانید
Star __کتابی جنجالی درباره واپسین روزهای زندگی پیامبر اسلام
  داستان ازدواج حضرت قاسم علیه السلام در کربلا
  داستان کوتاه درخت قوم بنی اسراعیل
  داستان کوتاه ادعای خدایی/دیدار فرعون با ابلیس
  سخنان گهر بار زئوس درباره حجاب.
Heart یک داستان کوتاه درباره امام زمانم(قشنگه)
  همه چیز درباره ی شیطان!!!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان