امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___**

#1
سلام___________________
خیلی خیلی باحاله از دستش نده


اسمش : عملیات عاشقانه


ژانر: عشقی پلیسی [2 09] سعی کردم طنز هم داشته باشه [2 27]

کلا اهل مقدمه چینی نیستم [2 38]

اما مهم ترین قسمت داستان خلاصه:

یک دختر داریم [ شیطونه شوخ شلووووغ اما به موقعش حسابی مغرور

یک پسر داریم [سرگرد مغرور اما دلش شیطنت میخواد ادمه بلاخره

این دو تا میخوان با هم یک پرونده مهم رو حل کنن در کنار این پرونده چی میشه خدا میدونه

جلدشم بزودی میذارم

رمان قشنگیه نخونین از دستتون رفته و به قول خودم نصف عمرتون باد هواست.




********************************************************************************​********************************************************************************​************************************************************


یا خدا این صدای جیغ از کجا میاد. درجا میشینم نگاه میکنم به دور و ورم انگار از تو تخت منه صدا. اوپـــــــــــس این که صدای زنگ گوشیمه از عسلی کنار تخت برش می دارم و نگاش میکنم. ساعت 7 چه زود صبح شدا من هنوز خوابم میاد . با یک نگاه غمگین از تخت خوابم دل میکنم و خودمو جلوی آینه نگاه میکنم عادتمه مبخوام انقد خودمو نگاه کنم تا یاد بگیرم مثل آدم بخوابم که صب مثل این آنگولایی ها بیدار نشم. وای که چقد من حرف زدم...خود درگیری دارم دیگه .
صورتمو شستم و مسواک زدم خوب حالا وقت حاضر شدنه می پرسین کجا؟(به شما چه؟) شرکت سرکار بدبختی تو این وضعیت که انتظار ندارین ول بچرخم خوب اول ضد آفتاب میزنم بعد فرمژه(آخه مژه هام فر نیست فقط از این درازای بی خاصیت) ریمل و مداد چشم یک رژ صورتی خفن موهامو جل(ژل) میزنم و می بندمشون چتریهامو درس میکنم حله بریم سراغ لباس یک مانتوی آبی روشن یک شلوار مشکی لوله یک دونه از این مقنعه شکلکی ها با یک کفش پاشنه 3 سانتی.
از پله ها سر میخورم میام پایین وایـــــــــــــی مامانم با چاقو وایساده جلو پله ها(یا امام زاده بیژن تک چرخ باز) جاقو دیگه واسه چیه قیافمو مثل گربه شرک کردم که نکنه اون چاقو رو بکنه تو شکمم.
سلام مامان قشنگم
مامان-زهرمار...تو دوباره مثل الاغ از اون بالا سر خوردی و مثل گوریل انگوری سروصدا راه انداختی(من ممنونم از این همه توجه)
-(مامان ترو خدا اینقدر شرمنده نکن منو) این چاقو چیه دستت؟
-خیر سرم اگه تو بذاری داشتم صبونه میخوردم
-ببخشید خب فدات شم به منم یه لقمه می دی دیرمه برم
-وایسا برات بیارم آخر تو خودتو میکشی انقد هیچی نمیخوری
نگام به آینه بزرگ راهرو میفته یک دختر لاغر توی یک مانتوی آبی یک دوران من اصلا لاغر نبودم اتفاقا خیلیم تپل بودم تا سال سوم دبیرستان دیدم اینطوری پیش بره دیگه از دروازه اصلی خونه تو نمیام به همین خاطر عزممو جذب کردم و شروع کردم لاغر کردن چهار ماه تمام ب جای غذا عناب میخوردم شده بودم یک بز تمام معنا ولی خب نتیجش خوب بود.
مامان لقمه به دست با یک لیوان آب پرتقال میاد سمتم
-دستت طلا مهنازی بووس
-صد دفعه اینم صدو یک دفعه مهناز نه مامان
برمیگردم با دستم براش بوس میفرستم . با دو پله های حیاط رو میام پایین که سکندری میخورم و نزدیکه با مخ بیام پایین مرگ مغزی شم(دور از جونم). سوییچمو در میارم و Genesisخوشکل قرمزمو سوار میشم.
با یه تکاف از خونه میزنم بیرون
خوبه رییس شرکتم وگرنه تا حالا صد بار اخراج شده بودم همچین میگم شرکت هرکس ندونه فک میکنه بیل گیتسم. فقط یه شرکت واردات صادرات قطعات کامپیوتره دیگه والا اوه راستی یادم رفت خودمو براتون معرفی کنم من مهیاس سلیمی هستم.
از یه خانواده متمول(تقریبا) یه داداش بزرگتر دارم که اسمش ماهانه و خیر سرش نیس رفته فرانسه مثلا درس بخونه بخونه وگرنه من که میدونم چه جلبیه یک آبجی کوچکتر هم دارم اسمش مهسان میگین چرا اسمامون این شکلیه خوب به خاطر مامانم دیگه چون اسمش مهنازه ما هم باید مثل اون باشیم.

دو تا چها راه دیگه وای خدا ساعت 8:45 شد من 9:15 جلسه دارم وای الان باید تو این وضعیت ترافیک شه آخ؟ این شانس من دارم؟
سرمو میچرخونم بغل رو نگاه میکنم یک ماشین پلیس دقیقا بغل دستم وایساده.
یکی از مهم ترین علایق من بعد رشته خودم پلیسی که اگه پدرم مخالفت نمی کرد حتما پلیس بودم الـــــــان یک لبخند مکش مرگ ما میزنم اخم میکنه و روشو برمیگردونه راه جلوم باز میشه وای چنان نــــــــازه(پلیسه؟ نه بابا بچه هه ماشین جلویی پلیسه) هر وقت بچه میبینم فک میکنم همسنشونم زبونمو تا آخر درمیارم و دوتا دستم میذارم بغل گوشام و شکلک درمیارم بچه هه میخنده راه جلو ماشینشون وا میشه و من بدبخت خاک برسرم که حواسم نی به کارم ادامه میدم که میبینم یک قیافه غضبناک جلومه یا خدا اصن امروز روز شانس من نیس من میدونم. صدایی از تو بلندگو میگه Genesis بزن بغل خدایا خودت بخیر بگذرون یکی می کوبه به شیشه خوده عزراییل تشریف داره وای خدا جقدم نازه(کوفت جدی باش اهم اهم ببخشید) گواهینامه کارت ماشین
-اونوقت چرا جناب سروان؟(از قصد گقتم میدونم سرگرده من فول درجه هارو میشناسم)
-سرگرد هستم خانم (با یه قیافه برزخی) به خاطر مسخره کردن مامور دولت
-(یا جد سادات این چی میگه من کی مسخرش کردم آها شکلک ها رو میگه)
-وا اونا که واسه شما نبودن واسه نینی ماشین جلوییتون بودبعدم با پرویی زل میزنم بهش و میگم خب مثله اینکه قسمت شما بود دیگه
حالا که فهمیدین سوتفاهمه و دارید اشتباه میکنید من برم دیرمه
-خانوم به نظرتون من باهاتون شوخی دارم باید ماشین بخوابه پارکینگ
-من دلیلی نمیبینم جناب(سرمو می ندازم پایین و از رو کارت سینش اسمشو میخونم شاهین رادمنش) بله جناب رادمنش اتفاقی که افتاده یه سوتفاهم بود همین
سربازی که همراش بود اومد جلو احترام گذاشت و گفت جناب سرگرد ما باید بریم هرچه زودتر سرهنگ تماس گرفتن
شاهین جون برگشت سمتم و زیر لب گفت حیف حیف که کار دارم وگرنه حالتو سرجاش می یاوردم بعد داد زد مرخصی
جذبت از مجاور تو حلقومم
یه وحشی زیر لب نثارش کردم و راه افتادم برم تا بشتر از این دیرم نشده
همچین گازی می دادم که ماشین در حال پرواز بود زیر لب اشهدمو هم می خوندم رسیدم ماشین رو زدم تو پارکینگ و راه افتادم سمت آسانسور
عرض شود به خدمتتون که شرکت ما طبقه 29 یک برج 40 طبقه مرکز شهره من که عاشقشم در و وا میکنم موج هوای مطبوع میخوره به صورتم
شاهین
با صدای اذان که مسجد بغل خونه پخش می کنه از خواب بیدار میشم
بازم یه روز دیگه خسته شدم از هر دری وارد میشم این پرونده لعنتی تموم نمیشه خیلی با نفوذن آخ اگه گیرم بیفتن دندوناشونو تو دهنشون خورد می کنم.
دست و صورتمو می شورمو وضو می گیرم قامت می بندم همش تو فکر پروندم از خدا میخوام که کمکم کنه
تا بتونم جوونای مردم رو از دست این زالوها که خونشون رو میکنن تو شیشه نجات بدم
لباس میپوشم تا برم اداره یک بلوز سفید با یک شلوار طوسی پارچه ای
با سرعت می رونم اواسط خرداده اما هوا گرم شده تا رسیدم یکراست رفتم اطاقم لباس فرم پوشیدم سرباز صادقی اومد داخل احترام گذاشت
صادقی-بله قربان
- زودتر ماشین رو حاضر کن بریم صحنه جرم
- چشم قربان
دوباره احترام گذاشت و رفت بیرون
اسلحه ام را بستم به کمرم با قدم هایی استوار و اعصابی داغون رفتم بیرون
خدایا ترافیک رو دیگه کجای دلم بذارم سرمو می چرخونم یه دختر از این بی عارو دردا داره با یک لبخند گشاد نگام میکنه اخمام رو می کشم توهم
شبیه این قورباغه دهن گشاد میخنده از این فکر یه لبخند می یاد گوشه لبم که با یاد این پرونده محو میشه و اخمم شدید تر میشه
جلوی ماشینمون باز میشه هنوز نگام سمت اون قورباغه هست که اینبار به جای اون لبخند اعصاب خوردکنش زبونش رو آورده بیرون و شکلک در میاره یهو فوران میکنه خشمم این الان منو مسخره کرد؟
تو بلند گو میگم بزن بغل پیاده میشم میکوبم به شیشه : گواهینامه ،کارت ماشین
شروع میکنه به بحث کردن چقدر دلم میخواد سرشو بکوبم تو طاق دلم خنک شه چقدر وراج و پرروء حیف که صادقی گفت باید بریم وگرنه حتما ماشینشو می خوابوندم
سوار ماشین میشم و دوباره راهمونو پیش میگیریم سمت صحنه قتل
دور تا دور محل وقوع جنایت رو نوار زرد کشیدن بازم صحنه های تکراری مثل 2 تا قتل قبلی مطمئنم کار همون گروه قاچاقچی اما بازم راهی واسه اثبات وجود نداره چون طرف تقریبا خود کشی کرده یعنی یکی مجبورش کرده به خودش شلیک کنه به همین خاطر هیچ راهی واسه اثباتش وجود نداره با اینکه هر سه نفر توی یک شرکت کار میکنن اما انقدر دلیل محکمه پسند واسه خودکشی شون جور شده که راهی برای اثبات نمی مونه

مهیاس
نگام میچرخه سمت ساعت 9:30
-سلام خانم سلیمی
-سلام خانوم سالاری
منشیم یک خانوم جا افتاده حدودا 35 ساله است اسمش زهرا سالاری فر کلا شرکت من یک واحد اداری بزرگ با حدودا 20 کارمند که گلچینی از بهترین ها هستند یک شرکت کامپیوتری که واردات و صادرات قطعات کامپیوتر انجام میده وقتی این شرکت تاسیس شد عملا من فقط سهام دار بودم و آقای امینی مدیرعامل بود اما الان که تقریبا 8 سال از تاسیس شرکت گذشته 2ساله که خودم ریاست رو به عهده گرفتم و جناب امینی به عنوان معاون و البته امین من اینجا مشغوله.
قراره توی این ماه یک شعبه دیگر که البته را دوری نیست همین پایین طبقه 28 تاسیس شه امروز با دیزاینر قرار داشتم که الان هم دیر رسیدم خدا کنه منتظر مونده باشه آخه از این گند اخلاقاست اساسی
از فکر میام بیرون –خانم سالاری فر آقای ستوده تشریف آوردن؟
-بله خانم سلیمی شما بفرمایید کارشون تموم شد بعد با سر به سرویس بهداشتی اشاره کرد می فرستمشون اتاقتون.
خندم گرفت یعنی نمیتونه خودشو نگه داره پسره گنده
رفتم تو اتاقم مقنعه ام رو درست کردم و منتظر ورودش شدم و از مانیتور اتاقم زل زدم تا ببینم کی میاد داخل (وای خدا چه نازه این پسر قدبلند و چهارشونه یک بلوز آبی آسمونی پوشیده و آستیناشو تا آرنج زده بالا همیشه به نظرم خوشتیپ بوده اخه دیزاین اینجا هم کار خودشه )
-بفرمایید
اومد داخل ولی هنوز مثل اسب زل زدم بهش وای اینقد از چشایه آبیش خوشم میاد جووووون (کوفت مهیاس خجالت بکش...نمیخوام همینه که هست هیزم خودتی)
رهام (همون ستوده خودمون) -سلام
-سلام بفرمایید خیلی خوش اومدین.با دستم به سمت صندلی هدایتش میکنم و خودم میشینم سرجام دکمه تل رو میزنم –خانم سالاری فر لطف کنید وسایل پذیرایی رو آماده کنید
برمیگردم سمت چشم قشنگه قهوه یا چای
-چای لطفا
-برای نوشیدنی هم چای لطف کنید ممنون
و خودم از جام بلند میشم میرم میشینم روبروی چشم آبی حالا نه که خودم چشم ابرو مشکی باشما نه بابا چشمای منم آبیه اما مال این سورمه ایه از اون سگ دارا
در زده میشه –بفرمایید
خانوم سالاری فر چای و کیک رو گذاشت جلومون آقا احمدرضا(سرایدار) هم ظرف میوه رو گذاشت(این یکی از عاداتمه باید میوه تو شرکت باشه مگه چیه)

-خب آقای ستوده فک کنم بدونید چرا اینجایین میخوام سنگ تموم بذارید
با یه نگاه مغرور زل زد بهم و خیلی سرد گفت
بله خانوم سلیمی من کارم رو خیلی خوب بلدم این هم کاتالوگ ها میتونید انتخاب کنید
-این کار رو به خودتون واگذار میکنم این جا ترکیبی از قهوه ای وآبیه میخوام پایین ترکیب آبی و قهوه ای باشه یعنی برعکس اینجا قسمت بیشترش آبی باشد از طرح های گل منگولی هم خیلی خوشم نمیاد.
و یه لبخند زدم چاشنی حرفام در مورد هزینه هام نمیخواد اصلا نگران باشید و یک چیز دیگه اونجا شرکت نرم افزاریه خب سوالی مونده
-خیر خانوم
-پس بفرمایید چاییتون رو میل کنید سرد نشه
(بابا ادب بابا شخصیت بابا کمالات چاکریم سرمه جون)
تا دم در همراهیش کردم تا هوس نکنه برگرده با اون اخلاق گندش هر چقد خوشگله گند اخلاقه
-من فردا همین موقع اینجام
-اوه بله با منشیم هماهنگ کنید لطفا خدا نگهدار
-خداحافظ


تا غروب با این قرارداد ها سر و کله زدم وای خدا قراردادمون با شرکت حمل و نقل هم داره تموم میشه باید بگردم یک شرکت مطمئن پیدا کنم چون شرکت قبلی خیلی تو کارشون بد قولی میکردن اگر نتونن بارا رو به موقع برسونن که به هیچ دردی نمیخورن
این کار رو باید به امینی بسپرم چون یکم مردونه است (مدیونید فک کنید از تنبلیمه هـــــــــــــــــا)
ساعت پنج شد دیگه برم خونه خسته ام تا از در میام بیرون خانوم سالاری هم وسایلشو جمع کرده که بره قضیه شرکت حمل و نقل رو یادداشت میکنه تا به امینی بگه خوب همه چی حله برو که رفتیم بازم تهران و ترافیکش پشت چراغ قرمز یک بچه میزنه به شیشه جعبه وسایلشو میاره بالا خانوم وسیله سرگرمی میخوای ؟؟؟؟ نگاه میکنم میبینم سوسک موش پلاستیکی و اینا میفروشه خندم میگیره خوب بچه گل بفروشی که بهتره ازش یک سوسک و یک شصت پلاستیکی میخرم و میرم خونه
ديشب اومدم خونتون نبودي
راستشو بگو کجا رفتي
يادته قول دادي قالم نظاري
هي واسم عضر و بهونه نياري
راستشو بگو کجا رفته بودي

به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم واسه تو ادا کنم

دروغ نگو ، دروغ نگو ، دروغ نگو تو رو به خدا گولم نزن
بهم مي گن پشت سرت از مرد و زن
تو رو با رغيب من ديده ان تو جاجه رود که با او گرم سخن نشسته بودي لب رود
تو رو با رغيب من ديده ان تو جاجه رود نشسته بودي لب رود

دروغ مگن دروغ مگن به خدا رفته بودم سقاخونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم واسه ادا کنم

چرا رفتي و قالم گزاشتي
مگه با ديگري وعده داشتي
چي مي شد اگه پيشم مي موندي منو انتظار نمي نشوندي

ديشب اومدم خونتون نبودي
راستشو بگو کجا رفتي
يادته قول دادي قالم نظاري
هي واسم عضر و بهونه نياري
راستشو بگو کجا رفته بودي

به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم واسه تو ادا کنم

به خدا رفته بودم سقا خونه دعا کنم
شبي که نظر کرده بودم واسه تو ادا کنم


-مام مامی مامان مـــــــــــــــــــــاما ن مهناز کجایی
اینجام چقد جیغ جیغ میکنی مثلا سرکار بودی الان باید مث جنازه باشی -
مادر من من رئیس شرکتما خستگی نداره که
میرم تو اتقم و لپ تاپ نازم روشنش میکنم و میرم لباس عوض میکنم بعد میپرم رو تخت چت وا میکنم اقدس بی کله هم که آنه
سلام سکینه کله خــــــــر
سلام اقدس جون اصغـــــر اقا چطوره تولتون خوبه؟
خوبم سکینه جون رجب اقا هنوز از قصابی نیومده ؟
نه بابا بهتر ولش کن ایشالله جنازش بیاد هر شب با کمربند و ساتور میوفته به جونم چطوری خودت
خوبم بابا از رخت شور خونه میای ؟
ازه خواهر به خدا مردم از خستگی نشستی تو خونه خبر از منه بد بخت نداری اینجا هم نمیای دلقک بازی در اری دلم وا شه
من دلقکم؟ایـــــــــــــــــ ـا مسخره کردن من کار خوبی است ؟ اصن حرف زدن با تو بی فایده است میخوام برم حموم کار نداری بری بمیری ؟
نه فدام شی بابای عخشم
به پشت دراز میکشم که صدای زلزله میاد
مهیاس مهیاس
چیه مهسان ؟چی میخوای باز؟
اجــــــــــــــــی جونم ؟
قبل از اینکه جوابشو بدم دستمو میبرم تو کیفم و شصت پلاستیکی میذارم تو انگشتم و با یه لبخند پ=لید میگم بله عزیزم
و چراغ شصت رو روشن کردم یه نور قرمز میداد اینطوری میترسید و کارش یادش میرفت چون هر وقت اجی صدام میکنه یک کاری داره
مثل اونایی که جن دیدن زل زد به انگشتم - اجی دستت چرا روشن میشه
فک کنم قطع شده بعد هم شصت خودمو پشت دستم قایم کردم و پلاستیکی رو انداختم سمتش بدبخت سکته زد کاملا چند لحظه زل زد بهم بعد یهــــــــــــــــــــــو با گریه فرار کرد چقد خنگه ها خوبه هفت سالشه
یهو صدای داد مامانم میاد که همینطور میاد سمت اتاقم ذلیل شده چیکار این بچه داری ؟
یا امام زاده بیژن خودمو به تو سپردم -من که کاریش ندارم بعد هم دستمو نشون مهسان دادم البته شصتمو هنوز قایم کردم دوباره گریش در اومد مامانم مث جت اومد سمتم -انگشتت قطع شده کاش زبونت قطع میشد تا اینقد منو اذیت نکنی بعد هم دستمو نشون مهسان داد تا باورش شه اسگلش کردم بعد هم برگشت سمتم و گفت حالا که این بچه رو ترسوندی باید فردا ببریش تولد دوستش سما ساعت یازده
مادر من باید برم شرکت صبح میدونید که
تا حالا که خوب رئیسم رئیسم میکردی یه روز نرو
بله چشم دایناسور کوچولو صب اماده باش ببرمت(مامان من خیلی ماهه ها فقط یکم زبونش مث خودمه )
فردا شرکت تعطیله پس صب میرم ارایشگاه بعد هم جغله رو میرسونم تولد شایدم یه سر به سمیرا بزنم (همون اقدس خودمون) دلم براش سقــــــــــــــــــد شده

صب قبل اینکه گوشیم زنگ بخوره بلند میشم و خاموشش میکنم الان حس خنثی کردن بمب دارم
مانتو مشکی ام رو میپوشم جنسش خیلی نرمه با یه شال باربری و کیف و کفش ستش و لی یخی ارایش هم باشه ارایشگاه
مهسان زلزله دایناسور بیا دیگه
سلام ابجی چه ناز شدی خبریه ؟
مامان - نه بابا اخه کی به این نگاه میکنه تا تو هستی ؟
مامان من امروز یکم دیرتر میام
مامان - کجا به سلامتی ؟
میرم دنبال پدر مادر واقعیم بگردم بی شوخی ی سر شاید برم پیش سمیرا فعلا بای نفسم
خونه سما جنوب شرقه
مهسان چطوری با سما دوست شدی فک نکنم تو یک مدرسه باشید
مهسان - چرا اباجی پدرش تو مدرسه ما کار میکرد واسه همین تو مدرسه ما بود الان باباش اخراج شده
ای وای چرا ؟
مهسان - نمیدونم
جغل رسیدیم میام بالا ببینم تولد کی تموم میشه دیدی اصرار کردن منم موندم
زنگ رو میزنم
بفرمایید
سلیمی هستم
طقه دوم تشریف بیارید
یه اقایی دم در منتظرمون بود
سلام خانوم خیلی خوش اومدید بفرمایید داخل
سلام ممنون بعد هم رفتم تو خوب تشنمه
چای میل دارید ؟
نه یک لیوان اب لطف کنید ممنون میشم
سلام سما جون تولدت مبارک خم میشم میبوسمش بیا عزیزم اینم کادوت
سما - مرسی خاله
مامانت نیست؟
سما- نه خاله داداشیم میخواد دنیا بیاد مامانم بیمارستانه
باباش میاد و لیوان اب رو میده دستم نگام کشیده میشه اون سمت خونه چند تا مرد دور هم نشستن و صحبت میکنن تا لیوان رو میبرم سمت لبم در با شدت باز میشه

شاهین


دیشب تا صبح خوابم نبرده همش تو فکر حل این پرونده ی لعنتی ام دنبال یک راه واسه به دام انداختن این گروه انقدر این چند وقته درگیری دارم که از خودم از تفریحاتم از پدرم مادرم از خونه ام جدا شدم چقدر سخته دلت بخواد مثل همه زندگی کنی دلم واسه شایسته خواهرم و شهاب پسرش تنگ شده
میرم حموم دوش اب سرد رو وا میکنم باید از این خواسته های بچگانه جدا شم دست میکشم به صورتم چند روزه اصلاح نکردم یعنی وقتشو نداشتم یادمه هر وقت صورت مادرمو میبوسیدم میگفت -برو اونور الان صورتمو زخم میکنی
منم رومو اونور میکردم و میگفتم اصلا دیگه نمیبوسمت
شایسته حسود هم داد میزد از اتاقش که پسره ی لوس بچه ننه خجالت نمیکشه مثلا سرگرد مملکته
از سردی اب بدنم کرخت می شه از زیر دوش میام بیرون
امروز قرار بود چند تا از رابط های خرده کارشونو دستگیر کنم چون ممکن بود بعدا بخوام بعنوان جاسوس برم بینشون من می موندم اداره و بچه ها دستگیرشون میکردن
بازم اداره و یک پرونده حل نشده
من شاهین نیستم اگر تا اخر این ماه کل این باند رو فنا نکردم...

مهیاس
منو این همه خوشبختی محاله بلاخره داره پام به کلانتری باز میشه هر چند نمیدونم این افتخار چرا داره نصیبم میشه
پلیس خانوم که بغلم نشسته یک لبخند محو میزنه و بر میگرده سمتم دو میگه قاچاق مواد مخدر
یا خدا این چی میگه ؟ یهــــــــــــــــو پوکیدم از خنده راننده و جناب سروان خوشگله با تعجب زل میزنن بهم با خنده میگم قاچاق مواد؟
حالا چی قاچاق میکنم؟هروئین یا کراک دوباره میخندم الان پیش خودشون میگن چه اسگلیه این ها
سروان -خانوم به نظر شما قیافه ما به شوخی میاد ؟
نخیر جناب سروان اما وقتی بیگناه دستگیر میکنید باید منتظر عواقبش هم باشید
سروان - تو اداره همه چیز معلوم میشه
ببخشید میخواستم بدونم بچه ها چیشدن یعنی میدونید سما امروز تولدشه
سروان- شما نگران نباشید یکی از همکاراری خانوم پیششون میمونه و نمیذارن متوجه چیزی بشن
ممنون
شاهین
مضنونین رو اوردن میرم پشت شیشه اتاق بازجویی همون لحظه صادقی میاد احترام میذاره
قربان یک خانومی هم هم همراهشون بود تو اون خونه که میگه والدین یکی از بچه هاست و شاکیه از اینکه اوردنش کلانتری قیافشون یکم اشناست
باشه صادقی ببرش اتاق من تا بیام
بله قربان
در اتاق رو باز میکنم و میرم داخل تا سرشو بلند میکنه قیافش میاد جلوی چشمم بگو چرا انقدر واسه صادقی اشناست
دوباره مث قورباغه لبشو کش میده اخه کی بهش گفته میخنده قشنگ میشه؟
سلام جناب سروان
سلام خانوم قاچاقچی خودت اعتراف میکنی یا بزور ازت اعتراف بگیرم
یهو لبخندش رفت و واسه یه لحظه ترسید اما فک کنم خباثت چشمامو فهمید میدونم نباید با مراجعین گرم بگیرم یا شوخی کنم اما این یکی رو دلم میخواد دغ بدم تا منو مسخره نکنه
از شما بالا دست تر نبود واسه اعتراف گرفتن؟ مثلا سرهنگی چیزی؟
خوب واسه ادمای خرده پایی مث تو منم از سرت زیادم
خب من با اون جناب سروانی که منو رسوندن موافق ترم جذبش بیشتر بود
تا میام جوابشو بدم در میزنن
بفرمایید
صادقی - قربان جناب سرهنگ فرمودند برید اتاقشون با این خانوم
باشه تو برو
بلند شو بریم
همین طور که بلند میشد گفت - دیدید گفتم به مقام بالا دست تر لازمه و یه لبخند لج درار زد
در زدیم رفتیم داخل احترام گذاشتم
امری بود جناب سرهنگ
بله سرگرد این خانوم بی گناهن میتونن برن
اما من نمیخوام برم تکلیف سما چی میشه؟ پدرش که اینجاست مادرشم بیمارستانه
سرهنگ - در حقیقت برای همین خواستم شما بیاید اتاق من پدر بچه میگه که هیچ کس رو تهران ندارن گفتن که به شما اعتماد دارن و اگر لطف کنید یک مدت از سما نگهداری کنید و گرنه ما مجبوریم بفرستیمش بهزیستی تا پدرش ازادشه
مشکلی نیست جناب سرهنگ من خودم میخواستم همین پیشنهاد رو بدم
بعد پر کردن فرم تعهد نامه نگهداری سما بلند شد کارتشو از کیفش در اورد و گفت
همیشه ارزوم بود بتونم پلیس شم اما حالا که نشدم هر وقت کمکی خواستید من درخدمتم
(اوهو چه با ادب این همون دختره زبون درازه)
سرهنگ از ش تشکر کرد
مهیاس
هم سما هم مهسان خوابیدن یاد این سرگرد که می افتم خندم میگیره وای چقدر حال میده حرص دادنش
رسیدم خونه انقد خسته بودم که فقط یک توضیح سرسری به مامان دادم و بچه ها رو بردم اتاقشون بعدهم مث جنازه ولو شدم...


ادامه دارد...

قسمت_______________________________3

..___________________________________________________________________....

شاهین
وقتی بچه ها رو سپردم دست این دختره که اسمش مهیاس برگشتم اتاق سرهنگ
احترام گذاشتم
بشین شاهین که به لطف خدا یه یاور واسمون از اسمون رسید
یعنی چی سرهنگ
کارتی که این دختر داد همون شرکتی که احمدی خبر داد امروز با شرکت حمل و نقل قرارداد بستن
این دختره رئیسش شرکته
روی کارت که اینطور نوشته
کارت رو میده دستم شرکت کامپیوتری یاس سپید با مدیریت مهیاس سلیمی
قبل اینکه تو بیای فرستادم در باره ی دختر تحقیق بنظرم زیادی قابل اطمینان بود صبح که جوابی تحقیق اومد بهش زنگ بزن باهاش قرار بذار تا ازش کمک بخوای
اما سرهنگ نباید یک مدت مد نظر باشه اینجوریریسک بزرگی کردیم؟
میدونم اما ما زیاد وقت نداریم خود تو چند وقته دنبال حل این پرونده ای ؟
این میتونه خیلی به حل این پرونده و فرستادن تو تو به اون گروه کمک کنه
حق با شماست قربان
و شروع میکنه نقشه جدید رو مطرح کردن امیدوارم دختره راه بیاد اخه خواسته ی سرهنگ خیلی سنگین و سخته
مهیاس
ساعت یک ظهر با سرگرد جونی قرار دارم ای جان فک کن من و سرگرد و این همه خوشبختی خیلی محاله ساعت دهه و من از الان دارم حاظر میشم یک مانتو ابی کاربنی با شلوار لی شال ابی کیف و کفش مشکی خب حالا بریم ارایش کنیم که شاید خورد پس کله ی این یارو و از من خوشش اومد
حس میکنم امروز قراره یک اتفاق خیلی مهم بیوفته نمیدونم چرا به جای ماشین خودم سانتافه مامانم رو بر میدارم البته در ذهن پلید خودم میخوام به این پسره فخر بفروشم
خدا کنه به موقع برسم بدم میاد از اینایی که ان تایم نیستن
خب ساعت دوازده و پنجاه و پنج دقیقه است اینجا تهران صدای مهیاس بدبخت که روبروی یه پلیس گند اخلاق نشسته
-خب نمیخواید بگید افتخار دیدن من چرا نصیبتون شده؟
یه پوزخند میاد گوشه لبش اگه من پلیدم این خبیثه
-مجبور بودم وگرنه این عذاب رو متحمل نمیشدم هــــــــــــــــــــــــ ــــرگز
-نکنه مقام های بالاتر مجبورتون کردن اخه شما که جز اطاعت کاری نمیتونید بکنید
معلومه میخواد با دندوناش تیکه تیکه ام کنه
-من به سرهنگ گفتم شما مال این حرفا و در اندازه ی پرونده ی من نیستید اما نمیدونم چرا ایشون فک کردن که میتونید کمک قابل توجهی باشید
یهو چشمام شد قد یک نعلبکی جــــــــــــــــــــــــ ون پرونده؟وای فک کنم از قیافم خندش گرفت زهــــــر مار رو اب بخندی کاملا ناخود اگاه مودب شدم
-خب می فرمودید پس اومدید در مورد یک پرونده ازم کمک بخواید؟
اینبار اون چشماش گرد شد ای جان چقدر هم چشماش خوشگله از لحنم جا خورد اما انگار جو گیر شد اونم سریع جدی شد
-حرفهایی که امروز از من میشنوید فقط و فقط برای گوش شماست اگر بخواید در موردشون با کسی صحبت کنید یا بخواید توی پرونده ی من اختلال ایجاد کنید
دستشو اورد بالا و جلوی گردنش نشون داد پیخ پیخ حرفاش تو یک کلمه یعنی اگه بخوای فوضولی کنی سرتو
میکنم زیر اب

-اگر نمیخواید یا نمی تونید به هر دلیل کمک کنید باید از همین الان کنار بکشید اما
اگه من در مورد پرونده توضیح بدم به هیچ وجه دقت کنید به هیچ وجه حق عقب کشیدن ندارید
غذا رو اوردن شروع کردم به خودن پیتزای نازنینم (خوب مرد یه جای رسمی تر میبردیمون)
به حرفاش فک میکنم( این بهترین فرصته مگه تو همیشه نمیخواستی پلیس بازی در بیاری مهیاس خانوم ؟
چرا سرمه میخواستم اما این یارو خطرناکه قاتله میگیره میکشتم ............ نه بابا گفت اگه فوضولی کنی ....... اره اونم هست . پس حله دیگه ارهــــــــــــــــــــــ ــــــ)
نوشابمو بر میدارم و یک نفس میرم بالا یا جـــــــــــــد سادات معدم و حلقم و نایم پوکید خیر سرم خواستم واسه این یارو کلاس بیام ها انگار ابه
-من تا اخرش هستم خب میشه یکم واسم توضیح بدی ؟
-طبق تحقیقات من تو رئیس شرکت یاس سپیدی و همین دیروز با یک شرکت حمل و نقل قرارداد بستید
این همون شرکتیه که من دنبالشم خیلی کارشون دقیق هیچ وقت از خودشون هیچ ردی بجا نمیذارن
من باید به عنوان یک نفوذی برم تو شرکتشون اما تا حالا موفق نشدم
چون هیچ غریبه ای رو وارد مسائل اصلی شرکت نمیکنن اما من باید به یک طریقی برم تو و کجا بهتر از شرکت تو ،
من میتونم در ضمن کارکردن باهاشون اعتمادشون رو جلب کنم
خب من که نمی تونم یکاره بردارم ببرمت بگم این معاون من یا شریک منه چون فک نکنم با کارمند ساده بودن بتونی باهاشون مرتبط شی نه؟
-خب من برای همه اینها برنامه ریزی کردم تو ایتالیا درس خوندی مگه نه؟
با لبخند گشاد جوابشو دادم – خب اره
-میتونی بگی اونجا با من دوست و همخونه بودی و هم رشته ای هستیم و مدیریت شعبه جدید شرکتتو بسپری به من خب؟
-ببین اینجا یک مشکلی هست اگر من بگم همخونه ایم بودی بابام منو میکشه البته هم منو هم تورو مطمئنا امینی بهش میگه
-خب اما اگه اینو نگیم هیچ دلیلی نداره تو بخوای ریاست شرکتتو بهم بدی و باهام شریک شی باید یه صمیمیت زیاد بین ما باشه در ضمن یه چیز دیگه که نذاشتی بگم
چند ثانیه ساکت میشه اخم میکنه بعد میگه ما باید به هم محرم شیم این قضیه برای من چندان مهم نیست این شغل منه حتی لازم باشه جونم هم میدم

-یعنی باید اینقد صمیمی باشیم؟
خندش میگیره
-اخه من نمیدونم سرهنگ تو ، تو چی دیده که میگه میتونی خیلی بهم کمک کنی
ببین خوب گوش کن تو هم قراره با من وارد اون گروه شی و تنها راهی که میشه هم کمکم کنی هم مراقبت باشم همینه
-خب این تنها یک راه داره که نه کسی تو شرکت نه تو خونه ی ما شک کنه اینه که تو با سرهنگ بعنوان پدرت میای خونه ما و خواستگاری میکنی از من
بعد هم به هم محرم میشیم تا اشنا شیم با همدیگه اینطوری بعد یک مدت میگیم که با هم تفاهم نداشتیم
و از این جور چیزا اینطوری وجه من خراب نمیشه و تو هم به هدفت میرسی
در این مورد با سرهنگ صحبت میکنم و بهت میگم که کی میایم خواستگاری
همین طور که به سمت در میرفتیم ادامه میده
ببین ما باید یک هفته واسه اموزش من و تو بریم یک منطقه محافظت شده تا هم من به تو دفاع شخصی یاد بدم و
در مورد این پرونده بیشتر واست توضیح بدم هم تو به من اصول کامپیوتر رو اموزش بدی خودت یه فکر واسه توجیح این یک هفته نبودت باش
دوش به دوش هم میایم بیرون
-ماشنت کو ؟
واستاده جلوش نمیبینه – میخوای چیکار نکنه ماشین نیوردی قراره اویزون من شی ؟
زل زد بهم و سوییچشو در اورد دزدگیر ماشینشو زد
(فکم خورد زمین پســــــــــــــــــر بی ام وشو هزار بار به بابام گفتم از این ها میخوام ها ) منم زل زدم بهش و با نگام گفتم که چی ؟
اما خودم میدونستم که اساسی ضایع شده بودم و کلا لباس ابی قشنگم قهوه ای شده
-خب شماره تماسم رو که دارید تماس بگیرید و بگید کی عازم سفریم و کی مزاحممون میشید برای خواستگاری؟
-من امروز بهتون خبر خواستگاری رو بهتون میدم فقط به پدرتون بگید من سه ماهه ایران برگشتم و شدیدا عاشق همیم
-این ها رو به من بسپرید فعلا خدانگهدار
-خداحافظ

چقدر همه چیز یهویی شدها کی فکرشو میکردم بشم جاسوس پلیس ، شغلی که این همه عاشقش بودم
امشب این پسره میاد با پدرش و برادرش البته البته نه واقعی بلکه اونام اجاره ای هستن
به بابام گفتم که جوابم مثبته و این خواستگاری برای اشنایی خانواده هاست و
گفتم که چون شاهین نذر کرده اگه بهم برسیم بریم مشهد به همین خاطر یک هفته میریم مشهد و میایم
(در حقیقت که کسی اینقدر دوسم نداره بذار لااقل خودم یکم خودمو تحویل بگیرم )
البته به بابا گفتم به روی شاهین نیاره غرور مردونه و اینا دیگه
یک کت دامن طوسی با صندل همرنگش و شال همون رنگی فقط یکم ملایم تر میپوشم با ارایش خودمو خفه میکنم
چشمامو تا جا داشت مشکی کردم ورژ لب قرمـــــــــــــــــــــز خیر سرم عروس هستم ان هم از نوع قلابی
خدا رو چه دیدی یهو دیدی تو این ماموریت یکی خــــــــــــــــــــــــ ـــــر شد اومد منو گرفت
نه اینکه خواستگار نداشته باشما نه اتفاقا دارم اما ...........
چند وقت بود که بابا گیر داده بود که یکی از همکارام (بابام الان صادرات و واردات فرش میکنه کلا خانوادگی زدیم تو کار واردات صادرات )
میخواد بیاد واسه خواستگاری پسرش منم که عشق خواستگار گفتم قدم نا میمونشون رو چشم
اومدن و من چایی بردم و نشستیم گشتم ببینم داماد کیه و چه ریختیه هر چی بیشتر میگشتم کمتر به نتیجه میرسیدم
که بابام گفت پیمان جان برید با دخترم صحبت کنید دیدم ای دل غافل چه عروس نازی ابرو برداشته
از من بدبخت نازک تر دماغ عمل کرده عروسک رفتیم نشستیم تو الاچیق تو حیاط
من- عروس خانوم چند سالتونه
یارو کپ کرد یک لبخند گشاد زدم – اخ منظورم اقا داماد بود ببخشید
چشمم افتاد به ناخونهاش دیگه دیگه پوکیدم همچین بلند و ردیف حالا دست من
قیافمو اوا کردم و گفتم وای عزیزم ناخونات رو کجا مانیکور کردی اخه میدونی من یکم باید به ناخونام برسم ارایشگر خانوادگی دارید ؟ بعد هم اشاره کردم به ابروهاش
هیچی دیگه نمیدونم چرا رفتن و دیگه زنگ نزدن به نظر من که به هم میومدیم فقط من باید ریش میذاشتم

همین یکی بود ؟ نه بابا انقدر بودن که شمارشون در رفته از دستم
اما یکی از یکی نابود تر من نمی دونم این پسرای خوشگل و خفن فقط تو این فیلمان ؟
تا به خودم اومدم دیدم یکی با مشت و لگد افتاده به جون در اتاقم
بلند شدم در و باز کردم دیدم سما و مهسان پشت در ان
-اجی بیا پایین اومدن بعد هم اومد جلوتر و گفت اینو کجا قایم کرده بودی اخه یادمه اخرین خواستگارت کچل بود
-کوفت برو اومدم
خیلی خانوم وار از پله ها میام پایین
شاهین
از وقتی اومدیم هنوز این دختره رو ندیدم
نگاه های مامانش و لبخند باباش که نمی دونم واسه چیه دقیقا خیلی معذبم میکنه
-سلام
همه ی سرا برگشت سمتش
این چه وضعیه این اومده مگه اومده عروسی اینقدر خودشو بزک دوزک کرده
این سروان ایزدی هم که چشم ازش بر نمی داره می خوام دوندوناشو خرد کنم اینجوری میخنده وقتی
زیر لب با حرص سلام میکنم که بر میگرده و با تعجب نگام میکنه اروم میگه چیه هـــــــاپو ؟
بعد هم میره چایی بیاره
خم میشه جلوم به من میگه هاپو ؟ اگه من هاپو ام تو هم قورباغه ای
-بفرمایید چایی فقط یک لیوان توی سینی مونده میخوام بگم نمیخورم ضایع شه
اما یاد پرونده میوفتم با پاش پامو لگد میکنه
-بردار دیگه
دستمو میبرم سمت لیوانا و نگاهم قفل میشه رو لباش ایکبیری
-این چه رنگیه ؟ از این جیغ تر نداشتی بزنی؟
با لبخند میره میشینه با صدای پدرش نگاهمو از خودش و اون لبخند مضحکش میگیرم
پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، mosaferkocholo
آگهی
#2
رمان عملیات عاشقانه4
-اینطور که معلومه بچه ها قبلا حرفهاشونو زدن فقط مونده صحبت های ما ، خب نظر شما چیه اقای سعادت؟
-والا شاهین میگه من از انتخابم مطمئنم اما نظر من اینه 3 ماه بهم محرم بمونن با هم رفت و امد کنن تا نقطه مبهمی باقی نمونه
-منم موافقم تو این مدت ما هم بیشتر با هم اشنا میشیم
-خب پس با اجازه تون حلقه نشون دست هم کنن و برن یکم حرف بزنن تا عاقد خبر کنیم
پدرش معلومه از این همه هول هولکی داره بهش فشار میاد اما مهیاس با چشماش به پدرش اطمینان میده
دستشو میگیرم تو دستم حلقه رو اروم میذارم تو انگشتش اما بعد که یادم به این می افته که به من میگه هاپو همچین دستشو فشار دادم که اخش در اومد حقته
اونم حلقه منو که خودم خریدم میندازه دستم
مهیاس جان با اقا شاهین برید توالاچیق صحبت کنید
مهیاس
فک کنم بابای من این الاچیق رو فقط واسه خواستگارای من ساخته والا مگه اتاق من چشه یک فضا با در بسته نمی خوام بخورمشون که
-فردا صبح اماده باش تا بریم سفر راستی چی به پدرت گفتی که راضی شد ؟ بهش نمیاد اینقدر راحت کنار بیاد با همه چی از ماموریت که چیزی نگفتی؟
-چرا راستش نتونستم دروغ بگم.
همچین با عصبانیت اومد سمتم که نیشم از جذبش شل شد
-تو چه غلطی کردی ؟
-هیچی بابا جوش نزن سرگرد قلابی من دهنم قرص قرص خواستم هاپو شی بخندیم
فک کردم الان لبخند میزنه اما یهو برزخی شد
-با کی بودی هاپو رو ؟
چشمام یه لحظه خورد به پنجره سالن مامان واستاده بود و داشت نگامون میکرد اگر میدید داریم بحث میکنیم که همه چی لو میرفت
خب تو این فاصله و موقعیت ما جز بحث چیکار میکنن ؟ بخصوص که عشاق تازه به هم رسیده هم باشن رفتم
نزدیک نزدیک شاهین واستادم یهو ساکت شد سرمو بردم بالا نزدیک صورتش کپ کرد

شاهین
داشتم سرش داد میزدم که یهو فاصله بینمون رو پر کرد سرش رو گرفت بالا چشمام رو باریک کردم
الان میخواد چیکار کنه چشمام میخ لبای قرمزش شد داشتم فاز میگرفتم که یهـــــــو یاد لباش و رنگش افتادم داد زدم:
این چه رنگیه رژ زدی ؟ ها؟ مگه نمی دونستی تنها نیستم دو تا مرد غریبه دیگه هم باهامن؟
بدبخت لباش اویزون شد نگاش یک لحظه چرخید چپ یقه بلوزم رو گرفت و کشیدتم سمت خودش حالا
صورت هامون دقیقا روبروی هم بود
-دوست داری میتونی پاکش کنی
-اره که دوست دارم
دستمو اوردم بالا و محکم کشیدم رو لبش همه رژش پاک شد
-خب حالا خوب شد
والا لابد انتظار دیگه ای داشت نه خــــــــــــــانوم ما از اون خانواده هاش نیستیم
مهیاس
از کاری که کرد نمیدونستم بخندم یا تعجب کنم خدا رو شکر عاقد اومد و وقت نشد فک کنم این یارو چقد بی بخاره
پسره ی خنگ اخ من باید تورو به غلط کردن بندازم
(خــر من بوس میخواستم ...........گمشو بی حیا .........
وا سرمه فقط بوس بود دیگه .........حالا که ضایع شدی ......بله میدونم لازم نبود یاد اوری کنی ایـــــــــــــــش )
رفتیم داخل همه با لبخند نگامون میکردن عاقد یک روحانی مسن بود که چهره ی خیلی ارومی داشت
بهمون گفت بشینیم کنار هم
مهریم 14 تا سکه بهار ازادی و یک جلد کلام الله مجید بود البته این فقط برای صیغه است این حرف سرهنگ بود
خوبه این میدونه که این عشقی که ما برای خانواده هامون گفتیم همش خالی بیندیه
بابا انگشتر عقیقش رو از دستش در اورد و گذاشت دست شاهین که من کلی حسودیم شد

بعد اینکه رفتن منم رفتم بالا تا ساکمو جمع کنم شاهین گفت فقط خودم و خودش میریم هر چی تاپ و تیشرت ورزشی خوب داشتم که به زور ده تا میشن رو با شلوار استرچ که واسه کلاس جیمناستیک(ژیمناستیک) اخه من ورزشکارم هم ژیمناستیک و هم دفاع شخصی رفتم
صب که بیدار شدم دیدم مامان با دو تا ساک دیگه بالا سرمه
-مادر من چیکار میکنی؟
-خیر سرت داری با شوهرت میری مسافرت بعد لباس خواب و ست برنداشتی ؟
-مامانی ما داریم میریم زیارت نمیریم کارای خاک بر سری بکنیم که
-در هر صورت لازمه همین که من میگم حالا هم بلند شو حاضر شو شاهین تو راهه
همین طور که از مامان و بابا و بچه ها خداحافظی میکردم شاهین هم رسید ساک ها رو دادم دستش
-سلام
-سلام این همه وسیله چرا دنبال خودت راه انداختی خوبه میدونی
پریدم وسط حرفش
-من ساک مشکی کوچیکه وسایلمه بقیه هم کار مامانه این سبد هم بذار جلو خوراکیه
بعد هم بدون توجه بهش رفتم جلو نشستم صندلی رو خوابوندم و چشمام رو بستم
اه اه اه این چه اهنگیه پسره ی غمناک
از تو کیفم فلش مو در اوردم و زدم به ضبط و رفتم اهنگ یازده
دختر همسايه شباي تابستون

گاهي ميومد روي بوم

هر دفعه يه گلي پرت ميكرد ميونه خونمون

يعني زود بيا روي بوم

طي ميكردم با چابكي
پله هارو دو تا يكي
تا ميرسيدم اون بالا
قايم ميشد ميگفت حالا
اگه راستي مردي
بايد دنبالم بگردي
اگه راستي مردي
بايد دنبالم بگردي

تا شروع کرد به خوندن یهو دیدم قیافه شاهین سرخ شد و برگشت سمتم داشتم اشهدمو میخوندم که شروع کرد قهقه زدن
-این چیه ؟ از کجا اوردیش ؟
-لابد مثل اهنگ های تو خوبه ؟ ادم یاد قسطا و بدهکاری و بدبختی های نداشتش میوفته
-همه دارن نگامون میکنن اخه اینا چیه تو گوش میدی ؟ بد نیست ها اما توی ماشین یکم نافرمه
-من چیکار دارم بقیه چی میگن دست زدی به فلشم نزدی
با خنده گفت –مث اینکه امروز باید با اهنگ های تو سر کنیم دیگه چه میشه کرد
-کجا میریم ؟
- دماوند هم کوهه و هم هواش تو این فصل خوبه
شاهین
این دختره هر چی نداشته باشه همین که انقد شاده یکم انگیزه ی منو واسه حل این پرونده بالا میبره خیلی وقته دلم یکم شادی و کلکل و شیطونی میخواد
حالا چجوری به این بگم که قراره توی کلبه کوچیک بمونیم نه یک ویلای بزرگ
-مهیاس بیداری؟
-اره چیزی شده؟ اگه خسته ای بیا اینور من میشینم
-نه دیگه رسیدیم خواستم بیدارت کنم که خواب نبودی
ماشین رو نگه داشتم خودش ببینه بهتره الانه که منفجر شه اخه داره با تعجب اطراف رو نگاه میکنه
-قراره تو این کلبه بمونیم ؟
میترسم بگم اره بزنه زیر همه چی –اره
مث فنر پرید بالا
-وای راست میگی ؟ چه باحال باورم نمیشه اینجا خیلی نازه
باهم رفتیم داخل ساکشو داد دستم اینا رو ببر بالا تا من غذا گرم کنم
-فقط زود باش باید بریم تمرین همین حالا هم کلی وقت از دست دادیم
-باشه تا تو لباست رو عوض کنی کار منم تمومه
مهیاس
باورم نمیشه از بچگی عاشق این بودم که توی کلبه وسط جنگل زندگی کنم اینجا فوق العاده است توی سراشیبی مث دره
اینور کوه و اونور همم جنگل و رودخونه ادم فک میکنه توی بهشته
کتلت هایی که مهناز جونی درست کرده رو میذارم گرم شه و میرم بالا لباس عوض کنم
-شاهــــــــین کجایی؟وسایلمو کجا گذاشتی؟
-اینجام بیا .ساکت پیش منه
رفتم داخل اتاق چه باحال همه چی چوبیه
-مگه اتاق دیگه ای نیست ؟
نگام میره سمت تخت دونفره
-نه این کلبه مجردیه چون دیدم جاش برای تمرین خوبه گفتم بیایم اینجا
-یعنی اینجا ماله تو؟
-اره من میرم پایین لباس عوض کن بیا(این چرا این قد بیغه )

تاپ مشکی مو پوشیدم با شلوار مشکی موهامو جمع کردم بالا و
با کش بستم خیلی ورزشکاری شدم ها یک بوس برای خودم فرستادم یادم باشه اسپند هم دود کنم واسه خودم
از پله ها به دو رفتم پایین دیدم نشسته تو اشپزخونه داره غذا میخوره سرشو اورد بالا تا چشمش افتاد بهم لقمه جست تو گلوش
یک لیوان اب دادم دستش الهی بچه دختر به این نازی ندیده تو گلوش گیر کرد
با مشت محکم میزدم پشتش دستمو گرفت – بسه ستون فقراتم رو با معدم یکی کردی چرا اینقدر دستت سنگینه؟
اون حرف میزد اما من نگام به بشقاب وسط میز بود ک یدونه کتلت بیشتر توش نبود
-تروخدا تعارف نکنی ها ناراحت میشم منو از خودت ندونی بقیه غذا کو ؟
-کدوم غذا مگه تو نخورده بودی ؟
-یعنی واقعا همین یکیه؟ بعد هم بق کردم خوب من گشنمه
-قیافتو مث طفل های سه ساله نکن واست نگه داشتم فقط زود باش
شاهین
دختره میخواد کار دستم بده من میدونم اخه این چه وضع لباس پوشیدنه اصن چرا مشکی اینقدر بهش میاد؟
خیلی باحال بود وقتی واسه غذا گریش گرفته بود
-خوب حالا چیکار میکنیم؟
اول میریم پیاده روی تا یکم بدنمون گرم شه بعد تمرین رو شروع میکنیم
-خدا بهم رحم کنه
-قراره از همین اول نق نق کنی؟خوبه هنو شروع هم نکردیم
-سالی که نکوست از بهارش پیداست خدایا خودمو به توسپردم زنده برم گردون
میدونم داره مسخره بازی در میاره اما امیدوارم تمومش کنه
-پس چرا وایستادی شروع کنیم دیگه زیر افتاب پختم


رمان عملیات عاشقانه 5
مهیاس
وای خسته شدم این پسره انگا روباته خستگی نمی فهمه که یهو واستاد منم حواسم نبود با مخ رفتم تو ستون فقراتش
-ای ای ای
-چیکار داری میکنی ؟ حواست کجاست اخه؟جلوتو نگاه کن
-خسته شدم بسه دیگه
غصه نخور تموم شد بعد هم از کیفش زیر انداز در اورد انداخت روی زمین من خوش خیال فک کردم واسه استراحته نشستم روش
-چرا نشستی شروع کن تا بدنت سرد نشده
-چی رو شروع کنم؟
-شنا زدن رو
-نـــــــــــــــــــــه من دارم هلاک میشم عمرا
-تا 3 میشمرم شروع کرده باشی
من هنوز ده تا هم شنا نزدم اونوقت این پسره 143 تا رفته به پشت دراز میکشم و زل میزنم بهش یک فکری به ذهنم میاد
-اگر من پشتت بشینم هم میتونی شنا بری؟ عمرا نمیتونی
انگار حواسش نبود چون گفت – اره که میتونم همیشه شایسته مینشست پشتم
-شایسته کیه ؟
-خواهرم
-پس من هم میام میشینم
-نه
-پس نمیتونی
-اگر تونستم باید 200 تا شنا بری
-باشه
با یه جهش پریدم پشتش که اخ بلندی نثارم کرد
شروع کرد شنا رفتن اولش دستش میلرزید اما بعدش خوب شد یادم رفت موقعی که کول مهران سوار میشدم
پشت بلوزش رو گرفتم و گفتم
پیتــــــــــکو پیتـــــــــکو برو اسب خوبم

یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه
-زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا
-جرات ندارم فرار میکنم
از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشهSmile
برم گردوند سمت خودش
شاهین
-که من اسبم اره؟
-اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبه
با دستام شونشو فشار میدم
-که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماه
حالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که
-شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب
-نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا
-139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده
بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم
-بیا اینم شصت تا
منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتم
برای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم
اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شد
من از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم
اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب

صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم
خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد
-به منم یه لیوان بده
همچین سرمو بر میگردونم که فک کنم مهره 5و6 گردنم جابجا شد
یک پیراهن سفید پوشیده که تا روی زانوهاشه موهاشم باز ریخته دورش عینک هم زده چه با عینک بامزه می شه ها دلم میخواد دستمو رو موهاش بکشم
-بیا من نمیخورم لیوان رو میگیرم سمتش درسته محرمیم اما سعی کن یکم مراعات کنی به هر حال بعد این پرونده جدا میشیم برای خودت بد میشه

-میشه تو نگران خودت باشی ؟ من همیشه تو خونه راحت میگشتم نمیتونم یک هفته خودم رو بپیچم لای پتو چون تو میگی سختته نگاه نکن
-حالا هم برو بالا لپ تاپ رو بیار تا من یک چیزی واسه شام بذارم
بعد شام هم اصول اولیه سخت افزار کامپیوتر رو یادم داد و هرچی لازم بود یادداشت کرد تا من بخونم
رخت خوابم رو پایین تخت روی قالیچه میندازم خوابم نمی بره فکرم مشغوله مهیاس روشو بر میگردونه و به پشت میخوابه
-فکر میکنی می تونیم بگیریمشون ؟
-اره حتما میتونیم
-پس تا الان چرا
میپرم وسط حرفش – این دفعه فرق داره اونا بین ما جاسوس دارن
من این پرونده رو بدون اطلاع کسی دنبال میکنم فقط من و سرهنگ میدونیم
حالا من با وجود تو و کمک تو راحت میتونم نفوذ کنم بینشون حداقل از بعضی
کارهاشون سر در می ارم

ممکنه کشته بشم ؟
نمیدونم چی شد که اینو گفتم اما میدونم از ته قلبم اومد
-من شاید اما هیچ وقت نمیذارم بهت اسیبی برسه
با این حرفم چرخید سمتم
-قول بده اخر این پرونده هر دومون سالم میمونیم نمیخوام تو هم چیزیت بشه
بعد هم اروم اضافه کرد اگه چیزیت بشه کی به من سواری بده
بعد هم انگشت کوچیکشو گرفت سمتم انگشتشو با انگشتم قفل کردم (قول میدم)
مهیاس
از حرفش از این که دستم تو دستشه از قولش گرم شدم هم خودم هم قلبم
(از بس بی جنبه ای مهیاس جون ........... سرمه نمیشه تو نپری وسط عاشقانه من ؟
دو کلمه اومدم مثل ادم حرف بزنما)
صبح وقتی بیدار شدم دیدم پتو روش نیست روشو میپوشونم و به این فکر میکنم که
چطور چند تا جمله عربی اینقدر باعث راحتی و صمیمیتمون شده
شایدم هر کدوم داریم کوتاه میایم تا این پرونده زود تر حل شه مثل دو تا نظامی واقعی
شاید اگه کسی بجز شاهین بود هرگز قبول نمیکردم که با هم توی یک خونه و یک اتاق بخوابیم اما
شاهین خودشو رفتاراش قابل اعتمادن
نمازم رو خوندم بعدم میز صبحانه رو چیدم

امروز هم یک ساعت رفتیم دوییدیم مثل دیروز فرقش این بود که الان راحت تر بود برام
زیر انداز رو پهن کرد
-من شنا نمیرم ها
-فقط 20 تا
زیر لب با خودم غر میزنم –لعنتی من نمیدونم چرا خـــــر شدم و این پرونده رو
قبول کردم
امروز قرار بود بهم دفاع شخصی یاد بده منم صداشو در نیاوردم که کمربند قهوه ای کاراته دارم
واستاد جلوم پاشو اورد بالا که بزنه تو کتفم با ضربه اش رو گرفتم و سریع با پام ضربه زدم تو کتفش
اولش شوک شد اما سریع گارد گرفت و شروع کردیم مبارزه کصافـــــــــط خیلی محکم میزنه
اخراش یک لحظه حواسش پرت شد منم نامردی نکردم
حرص همه ی ضربه هاشو جمع کردم با پا کوبیدم زیر شکمش
جونش بالا اومد حقت بود
-ساعت تمرین تموم شد من رفتم تو هم زود بیا
از پنجره اشپزخونه زل زدم بهش
وای خدا مثل این اردک ها که میخوان جوجه به دنیا بیارن راه میره
نزده باشم از پدر شدن فاقدش کرده باشم زیر لب با خودش حرف میزنه
اگه داره به من فحش میده ایشاا.. سوسک شه پسره ی زشت
از کلاس کامپیوتر نگم بهتره این پسره اصن استعداد نداره
اما واسم جالبه به خاطر این پرونده خودشو هلاک کرده حتی موقع شام هم داشت میخوند و سوال میکرد
-فردا کار با اصلحه رو بهت یاد میدم چون از شواهد معلومه توی دفاع شخصی از پس خودت بر میای
یه لحظه به خودم و گوشام اطمینان نداشتم اصلحه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ــــــــــــــــــــــــــــــــــ^

سپآآآْــــــــــــــــــــــ



HeartHeartHeartHeart


رمان عملیات عاشقانه 5
مهیاس
وای خسته شدم این پسره انگا روباته خستگی نمی فهمه که یهو واستاد منم حواسم نبود با مخ رفتم تو ستون فقراتش
-ای ای ای
-چیکار داری میکنی ؟ حواست کجاست اخه؟جلوتو نگاه کن
-خسته شدم بسه دیگه
غصه نخور تموم شد بعد هم از کیفش زیر انداز در اورد انداخت روی زمین من خوش خیال فک کردم واسه استراحته نشستم روش
-چرا نشستی شروع کن تا بدنت سرد نشده
-چی رو شروع کنم؟
-شنا زدن رو
-نـــــــــــــــــــــه من دارم هلاک میشم عمرا
-تا 3 میشمرم شروع کرده باشی
من هنوز ده تا هم شنا نزدم اونوقت این پسره 143 تا رفته به پشت دراز میکشم و زل میزنم بهش یک فکری به ذهنم میاد
-اگر من پشتت بشینم هم میتونی شنا بری؟ عمرا نمیتونی
انگار حواسش نبود چون گفت – اره که میتونم همیشه شایسته مینشست پشتم
-شایسته کیه ؟
-خواهرم
-پس من هم میام میشینم
-نه
-پس نمیتونی
-اگر تونستم باید 200 تا شنا بری
-باشه
با یه جهش پریدم پشتش که اخ بلندی نثارم کرد
شروع کرد شنا رفتن اولش دستش میلرزید اما بعدش خوب شد یادم رفت موقعی که کول مهران سوار میشدم
پشت بلوزش رو گرفتم و گفتم
پیتــــــــــکو پیتـــــــــکو برو اسب خوبم

یهو واستاد من میدوم و اون پشت سرم داد میزنه
-زندت نمیذارم دختره ی سرتق زبون دراز من اسبم ؟ جرات داری واستا
-جرات ندارم فرار میکنم
از پشت موهامو گرفت و کشید افتادم در اغوش پر مهرش(اره جون خودم میخواد سر به تنم نباشهSmile
برم گردوند سمت خودش
شاهین
-که من اسبم اره؟
-اسب که خیلی حیوونه نازیه خیلی هم خوب و نجیبه
با دستام شونشو فشار میدم
-که اسب حیوون نجیبیه الان که لازمت دارم اما بعد این پرونده میندازمت انفرادی یک هفته شایدم یک ماه
حالا بدو بیا بریم باید 200 تا شنا بری یادت نرفته که
-شاهین نمیشه بیخیالش شی 200 تا زیاده خوب
-نخیر زود باش ببینم حرف زدی پاش واستا
-139 140 زود باش هنوز شصت تا مونده
بلند شد انگشته شصتشو گرفت طرفم
-بیا اینم شصت تا
منم نامردی نکردم شصتشو گذاشتم تو دهنم و محکم گاز گرفتم
برای امروز بسه بیا بریم یک ساعت استراحت کنیم بعد هم کلاس کامپیوتر رو شروع کنیم
اخ که چقد خستگیم در رفت ساعتمو نگاه کردم 5 شد
من از کامپیوتر هیچی نمیدونم و اصن هم دوست ندارم بدونم
اخه اینم رشتست این دختره داره ؟ میرفت دکتر میشد خوب

صدای اب میاد فک کنم قورباغه کوچولو رفته حموم از اتاق میام بیرون که همزمان میشه با بیرون اومدنش از حموم خوبه میخواستم برم اشپزخونه که نبینمش هر دو زل زدیم به هم کف دستام عرق کرده من میدونم این اخر کار دستم میده یک نفس تا اشپزخونه میرم یک لیوان اب واسه خودم ریختم دوباره یادش میوفتم
خیس خیس با یه حوله سفید با موهای بازو بلنـــــد
-به منم یه لیوان بده
همچین سرمو بر میگردونم که فک کنم مهره 5و6 گردنم جابجا شد
یک پیراهن سفید پوشیده که تا روی زانوهاشه موهاشم باز ریخته دورش عینک هم زده چه با عینک بامزه می شه ها دلم میخواد دستمو رو موهاش بکشم
-بیا من نمیخورم لیوان رو میگیرم سمتش درسته محرمیم اما سعی کن یکم مراعات کنی به هر حال بعد این پرونده جدا میشیم برای خودت بد میشه

-میشه تو نگران خودت باشی ؟ من همیشه تو خونه راحت میگشتم نمیتونم یک هفته خودم رو بپیچم لای پتو چون تو میگی سختته نگاه نکن
-حالا هم برو بالا لپ تاپ رو بیار تا من یک چیزی واسه شام بذارم
بعد شام هم اصول اولیه سخت افزار کامپیوتر رو یادم داد و هرچی لازم بود یادداشت کرد تا من بخونم
رخت خوابم رو پایین تخت روی قالیچه میندازم خوابم نمی بره فکرم مشغوله مهیاس روشو بر میگردونه و به پشت میخوابه
-فکر میکنی می تونیم بگیریمشون ؟
-اره حتما میتونیم
-پس تا الان چرا
میپرم وسط حرفش – این دفعه فرق داره اونا بین ما جاسوس دارن
من این پرونده رو بدون اطلاع کسی دنبال میکنم فقط من و سرهنگ میدونیم
حالا من با وجود تو و کمک تو راحت میتونم نفوذ کنم بینشون حداقل از بعضی
کارهاشون سر در می ارم

ممکنه کشته بشم ؟
نمیدونم چی شد که اینو گفتم اما میدونم از ته قلبم اومد
-من شاید اما هیچ وقت نمیذارم بهت اسیبی برسه
با این حرفم چرخید سمتم
-قول بده اخر این پرونده هر دومون سالم میمونیم نمیخوام تو هم چیزیت بشه
بعد هم اروم اضافه کرد اگه چیزیت بشه کی به من سواری بده
بعد هم انگشت کوچیکشو گرفت سمتم انگشتشو با انگشتم قفل کردم (قول میدم)
مهیاس
از حرفش از این که دستم تو دستشه از قولش گرم شدم هم خودم هم قلبم
(از بس بی جنبه ای مهیاس جون ........... سرمه نمیشه تو نپری وسط عاشقانه من ؟
دو کلمه اومدم مثل ادم حرف بزنما)
صبح وقتی بیدار شدم دیدم پتو روش نیست روشو میپوشونم و به این فکر میکنم که
چطور چند تا جمله عربی اینقدر باعث راحتی و صمیمیتمون شده
شایدم هر کدوم داریم کوتاه میایم تا این پرونده زود تر حل شه مثل دو تا نظامی واقعی
شاید اگه کسی بجز شاهین بود هرگز قبول نمیکردم که با هم توی یک خونه و یک اتاق بخوابیم اما
شاهین خودشو رفتاراش قابل اعتمادن
نمازم رو خوندم بعدم میز صبحانه رو چیدم

امروز هم یک ساعت رفتیم دوییدیم مثل دیروز فرقش این بود که الان راحت تر بود برام
زیر انداز رو پهن کرد
-من شنا نمیرم ها
-فقط 20 تا
زیر لب با خودم غر میزنم –لعنتی من نمیدونم چرا خـــــر شدم و این پرونده رو
قبول کردم
امروز قرار بود بهم دفاع شخصی یاد بده منم صداشو در نیاوردم که کمربند قهوه ای کاراته دارم
واستاد جلوم پاشو اورد بالا که بزنه تو کتفم با ضربه اش رو گرفتم و سریع با پام ضربه زدم تو کتفش
اولش شوک شد اما سریع گارد گرفت و شروع کردیم مبارزه کصافـــــــــط خیلی محکم میزنه
اخراش یک لحظه حواسش پرت شد منم نامردی نکردم
حرص همه ی ضربه هاشو جمع کردم با پا کوبیدم زیر شکمش
جونش بالا اومد حقت بود
-ساعت تمرین تموم شد من رفتم تو هم زود بیا
از پنجره اشپزخونه زل زدم بهش
وای خدا مثل این اردک ها که میخوان جوجه به دنیا بیارن راه میره
نزده باشم از پدر شدن فاقدش کرده باشم زیر لب با خودش حرف میزنه
اگه داره به من فحش میده ایشاا.. سوسک شه پسره ی زشت
از کلاس کامپیوتر نگم بهتره این پسره اصن استعداد نداره
اما واسم جالبه به خاطر این پرونده خودشو هلاک کرده حتی موقع شام هم داشت میخوند و سوال میکرد
-فردا کار با اصلحه رو بهت یاد میدم چون از شواهد معلومه توی دفاع شخصی از پس خودت بر میای
یه لحظه به خودم و گوشام اطمینان نداشتم اصلحه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart

رمان عملیات عاشقانه 6
شاهین
مهاس صبح اینقدر زود که وقتی ساعتم رو نگاه کردم هنوز پنج و چهل دقیقه بود
داره نمازش رو میخونه چقدر با این چادر سفید قیافش مظلوم و خواستنی میشه ته دلم یک چیزی تکون خورد
سلام میده
-چیه فرشته ندیدی؟
-الان هم نمیبینم کو کجاست ؟
بلند شد یک دور چرخید
-ایناهاش
نمیدونم تو چشمام و لبای ساکت شدم چی دید که چادرش رو تا کرد و
رفت پایین منم بلند شدم نمازمو خوندم و از خدا خواستم که کمکم کنه
-اومدی ؟ بشین بخور بریم تمرین
-خب بابا من نمیدونم تو با این همه ذوق و شوق چرا پلیس نشدی ؟
-بابام میگفت نمیخوام همش تو خطر باشی
بعد از توضیح دادن اناتومی تفنگ و طریقه کار باهاش چهار تا طبری میذارم و بهش میگم باید بزنتشون
الان قرار بود سومین بطری و بزنه وتا حالا همه ی تیر هاش خطا رفته
میرم وایمیستم پشتش دستشو میگیرم تو دستم بغل گوشش گفتم
از تو چشمی با دقت نگاه کن
سرمو تکون نمیدم اینجوری کاملا تو بغلمه چقدر گرممه
بنــــــــــگ بطری پرت شد اونور
باید ازش جدا شم اما قلبم به حرف مغزم گوش نمیده
برمیگرده سمتم نگاهش معذبه اخی خجالتم بلده؟
-خوب بود؟
سعی کردم جدی باشم تا نفهمه که قلبم واسش قیلی ویلی میره
(خجالت بکش مرد و این حرفا ؟؟؟؟؟.................. سرمه مهیاس رو ول کردی حالا به من گیر میدی؟)
-اگر بعدی رو خراب کنی دیگه نمیذارم به اصلحه دست بزنی
اونم جدی شد برگشت تفنگ رو اورد بالا در صدم ثانیه بطری شوت شد هوا
دستمو اورد بالا تفنگ رو گذاشت کف دستم و رفت داخل
-کارت خوب بود
برنگشت سمتم و رفت
توی سه روز بعدی یکم با هم سرسنگین شده بودیم

مهیاس
تو این سه روز هر وقت یاد این می افتادم که بغلش چقدر خوب بود اخمام میره تو هم این فقط یک ماموریته
همین سعی میکنم ازش دورشم اما تا کی؟ تهران من نامزدشم و اون عشقم

فردا فاز اول نقشه است
صبح یک مانتوی طوسی میپوشم با یک شلوار کتون کشهای صورتی چرک
با کیفش مقنعه ام رو میکشم رو سرم یک رژ لب که ست کیفمه میزنم
خوب شاهین کش شدم (اره جون خودت شاهین نگاتم نمیکنه)
رفتم شرکت سالاری از جاش بلند شد
-سلام خوانوم مهندس نیستید چند وقته؟
-سلام خانوم سالاری بله یکم درگیر کارام بودم سالاری جان لطف میکنی مهندسین رو جمع کنید سالن اجتماعات؟
-بله حتما
شاهین هم ده دقیقه بعد من اومد (اوهــــــــــــــــــو کت شلوارت از خط اتوش تو حلقم
خط اتوی شلوارش گردنمو قاچ کنه )
با هم رفتیم سمت اتاق اجتماعات قبل اینکه وارد شیم دستمو تو دستاش گرفت
(نکن عزیزم ...........نکن پسرم ............ نکن کصافـــــط ...... قلبم امپر چسبوند کم خودم هیجان داشتم)
رفتیم داخل همه به احتراممون بلند شدن بعد از سلام رفتیم بالاترین قسمت میز نشستیم
-ممنون از اینکه جمع شدید همه میدونید که قراره اخر ماه ششرکت پایین افتتاح بشه
من مدت زیادی که دارم روی گسترش شرکت برنامه ریزی میکنم
تو این ماه قراره یک مهمونی برگزار کنیم تا با کارمندای شرکت نرم افزاری هم اشنا بشید
اما امروز برای معرفی تون به شریک و نامزدم خواستم تا اینجا جمع بشید ایشون الان یکی از
سهام دارهای اصلی شرکت هستند اقای شاهین سعادت
شاهین از جاش بلند شد سری به نشانه احترام خم کرد
-با اجازه
چشمامو باز و بسته کردم
-من خیلی خوش حالم از اینکه باهاتون همکاری میکنم و امیدوارم بتونیم در کنار هم بهترین ها رو عرضه کنیم
همه دست زدن براش
-ممنون از حضورتون بیشتر از این مزاحمتون نمیشم
میتونید برید به کارتون برسید
-اقای امینی لطفا شما بمونید
-بله خانوم مهندس
-قرارداد شرکت حمل ونقل چی شد؟
-تحقیق کردم و با یکی از بهترین ها قرارداد بستم
-لطف کنید رئیس اون شرکت هم برای جمعه دعوت کنید میخوام بدونم دارم
با چه کسانی کار میکنم درمورد شرکت قبلی کم کاری کردم کم کاری دیدم
در ضمن وظیفه هماهنگ کردن همکارا هم میمونه با شما فعلا با اجازه
-اجازه ما هم دست شماست خانوم
-بریم شاهین جان؟
-بریم خانومم و دستمو دوباره گرفت چقدر دستاشو دوست دارم اصلا مث این بچه سوسولا نیست مردونه است


سرشو نزدیک گوشم اورد
-بهت نمیاد اینقدر جدی باشی بهت میاد همیشه یک قرباغه سبز با لبخند گشاد باشی
ببین دو دقیقه میخوام با احساس باشم مث ادم نمیذارن که از کف دستش بشگون گرفتم
-چته دردم گرفت؟
دیدم سالاری زل زده به ما زیر گوشش اما جموری که سالاری هم بشنوه گفتم
بریم خونه عزیزم ؟ من یکم خسته ام هر چی نباشه تازه از مسافرت اومدیم و مظلوم نگاش کردم
-بریم نفسم
(جـــــــــــــان؟ نفسم؟ راه افتادی شاهین خان)

شاهین
تا از در اومدیم بیرون با مشت کوبید تو بازوم نه به دودقیقه پیشش نه به الان
-من قرباغه ام؟
رفتیم پشت در اسانسور تا بیاد بالا
همینطور داشت غر میزد دیدم امینی داره میاد احتمالا میخواست بره پایین به مهیاس که نمیتونستم
بگم ساکت امنی داره میاد سه میشه
کشیدمش سمت خودم دوباره بغلش کردم و قلبم دیوونه شد
-تو نفس منی اخه کی جرات داره به تو چیزی بگه و با دستم اروم گونشو نوازش کردم
خجالت کشید و لب پایینشو گرفت به دندون و شروع کرد به کندن پوست لبش
تا خواستم بگم نکن حیفه امینی رسید بهمون
-خدا رو شکر دیدمتون خانوم مهندس
مهیاس که انگار هنوز مثل من تو کف بود با صدای اروم گفت
–اتفاقی افتاده اقای امینی؟
-راستش من با شرکت رز سیاه تماس گرفتم و دعوتشون کردم اما اونها گفتن که یک ماهه
دارن برای اخر این هفته و جشنی که میخوان بگیرن برنامه ریزی میکنن و دعوت کردن
که شما به جشن اونها برید
-شاهین عزیزم نظر تو چیه ؟ میتونیم مهمونی خودمون رو بذاریم یک شب دیگه ؟
ما تا اخر ماه وقت داریم
-اره گلم به هر حال زشته این همه اصرار کردن
-پس بگم تشریف میبرید؟
-بله و تشکر کنید بابت دعوتشون
-چشم حتما
رسیدیم همکف امینی خداحافظی کرد و رفت سمت ماشینش
مهیاس
تلفنم زنگ میخوره
-سلام مامان
مامان-سلام مهیاس کجایی؟
-مرسی من خوبم شما خوبی ننه مهناز بابا ، مهسان، کاروان ، ساربان ،ساسان پسر بقال
سر کوچه همه خوبن؟
مامان-میگم کجایی ؟
-اره بابا با شاهین هستیم چطور؟
مامان-چرا من هر چی میگم تو یک چیز دیگه جواب میدی ؟ مجنون نبودی که به لطف این شوهرت شدی
زودتر بیا خونه امشب مهمون داریم
-کیا هستن ؟
-عمه و عموهات با شاهین بیاین
-باشه فاعلا امری نیست ؟ به بابا و مهسان و ساسان و
چــــــــرا قطع کرد ؟ بیخیال مادر هم مادرای قدیم
-شاهین؟
-جانم
زدم به شونش
-بیخیال الان که دیگه خودمونیم فیلم بازی کردن نداره که
مامی مهناز دستور دادن شب شام خونه ی مایی عمو ها و عمم اینا اومدن
-مهیاس من کلی کار دارم باید گزارش بدم و از سرهنگ برای پنج شنبه کمک بخوام
-خب اینکه خیلی راحت حل میشه زنگ بزن سرهنگ بگو اونم شب بیاد خونه ی ما
منم زنگ میزنم مامانم میگم پدر شوهرم هم میاد
-من لباسم واسه مهمونی مناسب نیست سرم هم درد میکنه
بر میگردم سمتش
-شاهین راستشو بگو دردت چیه؟
با کلافگی میگه –مگه قرار نیست این ازدواج بعد ماموریت بهم بخوره
وقتی همش بازیه دلیلی نداره بیام

شاهین
میدونم اگه برم شب مهیاس خراب میشه چون وقتی از خانواده خودم دورم نمیخوام و نمیتونم کنار جمع دیگه ای شاد باشم . وقتی مادرم نگران تک پسرشه برم و به یکی دیگه بگم مامان ؟کار من نیست
از وقتی به مهیاس اینجوری گفتم دیگه حتی یک کلمه هم حرف نزده
تلفنم رو بر میدارم و زنگ میزنم به سرهنگ
-سلام
-سلام شاهین جان خوبی پسرم؟
-شما خوبید پدر جان ؟
(از وقتی پدرم فوت شده کسی رو بابا صدا نزدم و نمیزنم بابای منو ناجوانمردانه کشتن
هیچکس بابای من نمیشه)
-خوب شد زنگ زدی امشب باید بیاید دنبالم تا با هم بریم خونه عروسم
-ولی من نمیخواستم بیام
-تو میای شاهین جان (صداش کاملا دستوری بود مافوقه دیگه)
-بله پدر ساعت هفت میایم دنبالتون
-خداحافظ
-خداحافظ
بلاخره زبون باز کرد
-لطف کنید منو برسونید خونه میخوام به مادرم کمک کنم
-نمیخوای لباس بخری برای امشب ؟ به هر حال اولین باره میخوای با نامزدت بری یک مجلس
-من به تعداد موهای سرم لباس دارم در ضمن نامزدی قراردادی این
قدر ارزش نداره بخوام پولمو هدر بدم صبر میکنم وقتی با همسرم رفتم اونوقت
-ولی من خوشم نمیاد حالا که قراره با من به مجلسی بیای در حد من نباشی
یه لبخند مدل خودش زدم منتظر بودم حرصش در اد اما فقط پوزخند زد بهم
دستام مشت میکنم و با حرص تمام ماشین رو پارک میکنم
-پیاده شو
HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart


رمان عملیات عاشقانه 7

چرا روفته رو سایلنت هر چی نشونش میدم بی توجه رد میشه
دیگه شورشو در اورده دستشو گرفتم کشیدمش –این مسخره بازیا چیه در میاری؟
دوباره با یه پوزخند زل میزنه بهم
-اگه قراره من خرید کنم تشریف بیارید بریم طبقه 3 اینهایی که شما میپسندی
در حد خودتونه نه مـــــــــــن
بعد هم دستشو کشید و رفت سمت اسانسور
طبقه 3 یکم متفاوت تر و خلوت تر از باقی طبقه هاست
قورباغه رفت سمت یکی از مغازه ها که فقط دو تا مانکن تو ویترینش بود من که کلا زیاد خرید
نمیام اما میدونم که حداقل چهارتا مانکن میذارن تو ویترین
وقتی رسیدم نزدیک دیدم نه بابا همین دوتا هم کافیه از بس لباساشون قشنگ بود
دختره ی پررو پول داری سیر میکنه واسه خودش
تا رفتم تو دیدم دستش تو دست یک پسره است میخواستم برم سرشو بکنم
عصبانی هستی که هستی قهری که قهری اما حق نداری
(حق نداره چی ؟به تو چه شاهین زندگی خودشه)
رفتم نزدیک بدون اینکه مثل همیشه دستم رو بکشه رو کرد سمت پسره و گفت
-مهیار ایشون نامزدم شاهین
اینم مهیاره بهترین و عزیزترین دوستم
هـــــــــــــه بهترین دوست همچین یارو رو با محبت نگاه میکنه میخوام چشماشو با قاشق در بیارم
دختره ی خیره انتقام جـــــو
مهیاس
-مهیار یه لباس مشکی میخخوام قدش تا روی زانو باشه خیلی باز نباشه
میدونی که چه تیپی میخوام
زیر چشمی حواسم به شاهین هست عوضی کصافط فکر کرده عاشق چشای لوچشم
ازدواج دروغی؟ اره؟ حالتو میگیرم شاهین خان پرو بالتو میچینم
ببین حالا من مهیاسم



-ببین این خوبه؟
یه لباس مشکی با یقه قایقی که خیلی شیک بود
-یقش یکم باز نیست؟ صدای شاهینه (الهی عزیزم بچم غیرت داره..............خفه شو سرمه جــــــون)
برای مهمونی اخر هفتست بنظر من که مناسبه
مهیار- شاهین جان لباسای مجلسی یا بالاشون بازه یا پایینشون یاس خوشش نمیاد
پاهاش معلوم باشه
-منم خوشم نمیاد بالا تنه اش اینقدر باز باشه
-یاسی موافقی یک رنگ بجز مشکی بیارم با معیار های شما دوتا فقط
یک لباس دارم اما صدریه
-اخه مهمونی رسمیه
-حالا تو ببین اگر خوب نبود بگو
خودمو براش لوس کردم
-باجه عجقم هر چی تو بگی
-ساعت پنج شد چقدر لفتش میدید
خندم گرفت این دیوانه است اصن معلوم نیست با خودش چند چنده والا
لباس رو که اورد خیلی خوشم اومد پرنسسی بود منم که عاشق اینم که لباسم این مدلی باشه
شاهین-همین خوبه
-مهیاری نظر خودت چیه عزیزم؟
مهیار –فکر کنم خیلی بهت میاد مثل فرشته ها میشی
نیشم شل شد پسر عمو به این میگن ها
(ها ها ها نمیدونستید نه؟ خب به من چه خودتون باید میفهمیدید)
برای امشب هم یک تونیک فیروزه ای برداشتم با یه شال ابی سیر که پایینش نقره کار شده بود
خیلی ناز بود
شاهین رفت ماشین رو بیاره

شاهین
نمیدونم چرا اینقدر اعصابم خورده میدونستم اخر این دختره کار دستم میده
که داد اونم از نوع بد
اصلا چه معنی داره با مهیار خان اینقدر گرم بگیره ؟
همچین با طمانینه راه میره انگار ملکه ی انگلیسه من که میدونم فقط یک
قورباغه زشت زبون درازه
سر راه میرم دنبال سرهنگ قورباغه خود شیرین میره عقب میشینه تا سرهنگ بشینه جلو پیش من
توی راه گزارش همه چیز رو بهش میدم قراره برای
اخر هفته یک فکری برای میکروفن یا دوربین بکنه
وقتی رسیدیم خونشون تقریبا همه اومده بودن بعد از سلام و احوالپرسی
مهیاس رفت بالا تا حاضر شه
مهیاس
از امشب شروع میکنم به اجرای نقشه پلیدانه ام یک کاری میکنم اخر این پرونده
التماسم کنی باهات حرف بزنم اگه واسه همه سرگردی واسه من سرباز هم نیستی اره
لباسام رو میپوشم یک ارایش کامل هم میکنم میخواستم موهامو ببندم که در اتاق زده شد
-بفرمایید
شاهین اومد داخل
-من نمیدونم این پسره اینجا چیکار میکنه
تا چشمش خورد بهم ادامه جمله اش رو بیخیال شد و اومد سمتم فقط یک قدم بینمون فاصله مونده
که منم پررو اون یک قدم رو طی میکنم و میچسبم بهش سرم رومیارم بالا و چشمامو قفل چشماش میکنم
دستش رو میاره بالا و میذاره رو موهام اروم دستشو میبره تو موهام
-اینطوری که نمیخوای بیای پایین؟
-چرا مگه چشه ؟
دستش محکم قفل میشه تو موهام
دستمو میذارم رو دستش و با یک صدای پر از عشوه(اونم از نوع خرکیش) گفتم
-شاهین داره دردم میاد
یکم دستاش شل میشه کم کم دستش رو میاره پایین و امتداد میده رو بازوهام یهو دستشو میذاره رو کمرم و میکشتم سمت خودش صورتشو مماس صورتم میکنه انقدر که نفسهامون قاطی شده



-این پسره مهیار اینجا چیکار میکنه تو که دعوتش نکردی ؟
دستمو میارم بالا و به حالت نوازش میکشم رو صورتش چشماش بسته میشه لبخند میاد رو لبم
-شاهین مهیار پسر عمومه
اولش انقدر تو فاز بود که نفهمید چی گفتم اما به خودش که اومد فهمید ظهر سرکار بوده عصبی شده
دستشو از کمرم جدا کرد اروم غرید
-شالت رو سرت کن بعد بیا پایین
یک نگاه عصبی هم بهم انداخت و رفت
منم سریع موهامو بستم شالمو باز انداختم رو سرم و رفتم پایین
بچه ها اون سمت سالن جمع شدن شاهین بغل سرهنگ نشسته میرم سمتش
-بابایی با اجازت پسرتو ببرم
-مال بد بیخ ریش صاحبش عروس گلم بردار ببرش
دست شاهین رو میگیرم و میبرمش پیش بچه ها
همه با هم واسمون دست زدن مهیار مسخره هم کل میکشید
شاهین هم دستشو گذاشته بود رو سینش و هی واسشون تعظیم میکرد و میگفت
-من مطعلق به همتونم (این به خدا مشکل روانی داره انگار نه انگار که تا حالا عصبانی بود)
-شاهین که معرف حضور همتون هست؟
از سمت راست شروع میکنم معرفی کردن
-مهیار سیاه سوخته تک بچه عمو مهرداد
-سمیرا معروف به اقدس بی کله از بس مغزش خالیه دختر عمه مهرانه است
-ساناز فنچ فامیل هم خواهر سمیرا است
عمو حسین و خانومش هم یک بچه دایناسور دارن که همسن مهسانه اسم اونم نگینه
بعد هم رو میکنم سمت سمیرا
-برنامه امشب چیه نفسی؟
-جرات و حقیقت چطوره؟
یک لبخند میزنم خودشه

-خیلی خوبه برو بطری بیار


شاهین دم گوشم میگه
-جلوی اینا چرت و پرت بپرسی خونت پای خودته
سرم رو بر میگردونم دوباره رخ به رخ میشیم نگاش میوفته به لبام یکی نیست بگه
تو که ابی ازت گرم نمیشه واسه چی نگاه میکنی دلت بخواد
شاهین
دست خودم نیست نگاهم بی اختیار میره سمت لباش هر بار پشتم تیر میکشه
این چه حسیه که بهش دارم چرا با هر بار نگاه کردن بهش اینطوری میشم قلبم اساسی بندری میره
مهیار –اهم اهم اینجا خانواده نشسته ها
بزور نگاهمو ازش میگیرم

مهیاس
دور تا دور هم میشینیم روی زمین بطری چرخید سمت ساناز و مهیار
مهیار –جرات
ساناز یه نگاه پر محبت میندازه سمتش و در نهایت بی رحمی میگه
-اون تابلو که کشیدی و به کسی نشون ندادی رو بیار ببینیم
مهیار که فکرشم نمیکرد گفت- امکان نداره اون یک سورپرایزه
سمیرا با اینکه از حساسیت مهیار نسبت به اون تابلو خبر داشت اما طرف ساناز رو گرفت
-خودت گفتی جرات برو بیارش بدو
مهیار که حسابی ناراحت و عصبانی شد با مشت کوبید رو میز و رفت
-خیلی کارت اشتباه بود ساناز واقعا که
مهیار با اخمهای گره خورده اومد جلومون واستاد تابلو رو گذاشت رو میز برگشت
سمت من و گفت ببخشید
بعد هم پارچه رو برداشت و نذاشت فکر کنم که چرا ببخشمش
این که عکسه منه

HeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart

رمان عملیات عاشقانه 8
ساناز حسابی خورد تو پرش اخه مهیار رو دوست داشت لابد فکر میکرد عکس خودشه
البته مهیار هم عاشق ساناز بود خودش بهم گفته بود ساناز رو دوست داره
و من عین خواهرشم و محبتش به من خیلی فرق میکنه
مهیار اومد بالای سرم –من میخواستم بذارمش واسه تولدت کادو بدم بهت اما نشد دیگه
بلند شدم پیشونیشو بوسیدم
-اشکال نداره داداشی
اخمهای ساناز باز شد اما مشت شاهین نهاصلا نگاهشو از عکسم بر نمی داشت
این عکسو مهیار خودش ازم انداخته بود یک پیراهن خواب بنفش جیغ تنمه موهامو باز
دورم ریختم پارسال که رفته بودیم شمال رفته بود تو اتاق همه و ازشون وقتی خواب
بودن عکس انداخته بود چقدر صبحش به عکساش خندیدیممثلا عمو حسین عمو مهرداد
که تو حال خوابشون برده بود رو زمین همو بغل کرده بودن یا بابام با دهن باز خوابیده
بود و خر و پف میکرد مهیار هم اداش رو در میاورد تنها کسی که بیدار بود من بودم
داشتم رو بالکن به دریا نگاه میکردم خیلی عکس نازی هر چی بهش گفتم
این عکسو به منم بده قبول نکرد که نکرد
مهیار وقتی نگاه شاهین رو دید تابلو رو گرفت سمتش
-شاهین جون بیا ماله تو فک کنم خیلی ازش خوشت اومده من واسه تولدش
یه فکر دیگه میکنم فقط منو نزن عمو شاهین
شاهین بدون هیچ لبخندی تابلو رو گرفت
اروم اما جوری که همه بشنون گفتم-شاهین هـــــاپو
بعد هم خودم بطری رو چرخوندم افتاد سمت منو سمیرا
-جرات (میترسم بگم حقیقت رسوام کنه جنبه نداره که بیشعور)
بلند شد رفت اشپزخونه (خدایا خودت بهم رحم کن سری قبل مجبورم کرد
یک شیشه ابلیمو بخورم تا یک هفته معدم میسوخت)
دوباره یک لیوان دستشه وایمیسته جلوم اینو بخور
-سمیرا تو هر دفعه این معده منو نابود نکنی نمیشه نه ؟ این دیگه چه کوفتیه
-حرف نباشه بخــــور


تا قلپ اول رو خوردم بوی بد زیره رو فهمیدم تو دنیا فقط از این زیره
خیلی خیلی بدم میاد همه هم میدونن بوش بهم میخوره روانی میشم
خدا لعنتت کنه سمی تمام محتویات دهنم رو خالی کردم رو صورت روبروییم
که از قضا خود سمیرا بود
-اه دیوونه این چه کاری بود کردی
تا سمی بره صورتشو بشوره بطری رو چرخوندم این دفعه مهیار و شاهین
شاهین -میترسم بگم جرات انتقام بگیرید ازم همون حقیقت
-چقدر مهسان رو دوست داری؟
-اونقدر که جونمم براش میدم
قلبم لرزید از حرفش (اما تو دلم گفتم اره خودتی شاهین جــون مگه نباید حقیقت رو بگی ؟)
بطری این بار به منو شاهین افتاد
شاهین با یه قیافه مظلوم نگام کرد و گفت – جرات
-باید اسب من شی بعد هم اروم گفتم اخه خیلی خوب سواری میدی
بچه ها همه دست و سوت زدن شاهین برزخی برزخی چهار زانو نشست زمین منم
پریدم پشتش حتی بزرگتر ها هم داشتن نگاهمون میکردن
منم که سو استفاده گر میزدم پشت شاهین و میگفتم برو اسب خوبم برو پیتیکو
صدای شیهه اسب در میوردم
بعد دو سه دقیقه که همه از حرکت های من و حرص خوردن های شاهین غش کرده بودن
از پشتش بلند شدم رفتم نشستم سر جام میدونم کارمو بدون تلافی نمیذاره
مهیار بلند گفت- شاهین جون تا اخر عمرت اینطوری سواری ندی صلوات
دو سه بار دیگه هم بطری چرخوندیم که یک بار سمی مهیار رو ممجبور کرد با باس....نش رو دیوار
بنویسه قستنطنیه وای که چقدر قیافش باحال شده بود
قرار بود اخرین دور باشه که بطری بچرخونیم که از شانس قشنگ من افتاد به من و شاهین
من میترسیدم بگم حقیقت چیز بدی بپرسه پس گفتم جرات که ای کاش لال شده بودم و نمیگفتم
همه میخ شده بودن ببینن شاهین چی میگه


شاهین
میدونستم با چیزی که میخوام بگم ابرومون جلوی همه میره بخصوص ابروی خودم
چون پیش خودشون میگن چقدر بی حیاست اما این تنها راه تلافیه تا دلمم یکم خنک شه
-بلند شو جلوم زانو بزن بلند بهم بگو دیوونه وار عاشقتم بعد هم منو ببوس
مهیاس سرخ سرخ شد ای جونم حقته بچه ها با حرف من زدن زیر خنده
مهیاس بلند شد زیر لب گفت- من که میدونم تو کفمی
مهم نیست اون چی میگه مهم منم که دارم به خواستم میرسم (ای پسره ی پررو ندید بدید
سرمه برو بذار به مراد دل برسیم)
بدون اینکه نگام کنه با حرص گفت دیوونه وار عاشقتم بعد هم اومد لپمو ببوسه که سرمو چرخوندم
و چیزی که خیلی وقته منتظررش بودم اتفاق افتاد لبامون چفت هم شد قلبم اروم گرفت بلاخره
یه لحظه چشماش از تعجب گرد شد سریع خواست بکشه عقب که گوشه لبشو محکم گاز گرفتم
مهیار که دید جو عجیب غریب تو حس و حاله سریع بحث رو عوض کرد
البته بزرگترا پشت من بودن و نفهمیدن مقصد لبای مهیاس لپ من نبود
مهیاس با حرص گفت -خیلی بیشعوری
اما من فقط تو حس و حال خوب خودم بودم و حسابی خــــر کیف بودم(البته دور از جون خر)
اخر شب منو سرهنگ راه افتادی سمت خونه من تابلوی مهیار رو هم با خودم بردم
قرار بود فردا با سرهنگ در مورد عملیات صحبت کنیم هر چی تفریح کردم بسه دیگه
مهیاس
خدا رو شکر تا اخر هفته از اون پسره ی هول احمق خبری نشد خجالت نمیکشه؟
(یعنی تو خوشت نیومد ........... نخیرم یعنی چرا یکم )
امشب چهارشنبه است مهمونی پنجشنبه شبه قراره شاهین بیاد برناممون رو باهام در میون بذاره
البته که دلم واسه اذیت کردنش ضعف میره

بذار یکم بترسونمش میرم از اشپزخونه یکم رب میارم
یک لباس خواب صورتی میپوشم یک تیغ از حموم میارم مچ دستمو ربی میکنم
یکم هم به تخت میمالم زنگ خونه رو زدن دوربین فیلم برداری رو تنظیم کردم
و سریع پریدم رو تخت تیغ رو انداختم زمین انگار که از دستم افتاده به زور لبخندم رو خوردم
صدای مامانم رو میشنوم
-سلام پسرم این دختره ی بی خاصیت تو اتاقشه خودت برو بالا دیگه عزیزم
صدای قدمهاشو میشنیدم در زد بازم در زد یهو انگار نگران شده باشه در رو واکرد اومد تو
داشتم زیر چشمی نگاهش میکردم خیلی کم لای چشمامو باز گذاشته بودم که ببینمش
-یا خــــــــدا
در صدم ثانیه اومد سمتم صدام کرد
-مهیاس مهیاس تو نباید بمیری در همین حین هم دو تا بازوهام رو گرفت تو دستش
شروع کرد به تکون دادنم
-نه مهیاس نمیر
بعد هم محکم ولم کرد رو تخت حالا شروع کرد زدن تو گوشم
-بهوش بیا من بدون تو چه غلطی کنم
بعد انگار یه چیزی یادش اومده باشه
-بزار مثل داستان زیبای خفته بوسش کنم شاید زنده شه
بعد هم خم شد سمتم با جد سادات این پسره چقدر سواستفاده گره منم از ترس اینکه ببوستم
سریع پا به فرار گذاشتم میدویید دنبالم دور اتاق
-بیا بوست کنم زنده شی بیا بیا
-گمشو نمیخوام ، نمیخوام بمیرم بهتره تا تو بوسم کنی
با این حرفم یهو واستاد
-میرم پایین گند کاریتو تمیز کن بیا
درو چنان محکم بست چهار ستون خونه لرزید


شاهین
باورم شده مهیاس یک تختش کمه این چه حرکتی بود زد اولش که رفتم تو واقعا فکر کردم رگشو زده
قلبم واستاد اما رفتم نزدیک تر دیدم پلکش تکون خورد خندم گرفت
یک سیگار از جیبم در اوردم کم پیش میاد سیگار بکشم اما الان خیلی بهش نیاز دارم
اگه تو این ماموریت چیزیش بشه نمیدونم چیکار کنم
دستی سیگار رو از دستم کشید نگاش میکنم مهیاس دستشو شسته
سیگار رو زیر پاش خاموش کرد
-از شوهر سیگاری خوشم نمیاد
دلم براش ضعف رفت
-دیگه ازین شوخیا نکن
-تو که فهمیدی تمام کیفشو از بین بردی
-مثلا خیر سرم پلیسم اگه نمیفهمیدم باید شک میکردی حالا هم بیا بریم رو اون تاب
وسط باغ تا برات توضیح بدم در مورد فردا
خودم میدونم دارم بیش از اندازه بهش دل میبندم اما دست من نیست
قلبم براش بیتابی میکنه
مهیاس
میرم میشینم رو تاب شاهین هم کنارم میشینه سرمو میذارم رو شونش یک نفس عمیق میکشه
کاراش و رفتاراش دیگه مثل قبل نیست منم که همینو میخوام اینکه عاشقم شه
دستمو میذارم رو دستش که رو پاشه و مشتشو باز میکنم و با انگشتاش بازی میکنم
-خب قراره فردا شب چیکار کنیم؟
-ما قراره به عنوان مهمون بریم اونجا اونم از نوع ویژش پس خیلی کارهامون
زیر نظره نه میتونیم میکروفن ببریم نه ردیاب
فقط یک دوربین عکاسی خیلی کوچیک که توی دکم پیراهن من جاساز میشه
و یک لنز برای تو که با هر بار پلک زدن عکس میگیره
یعنی هیچ چیزی برای امنیتمون نمیتونیم ببریم ؟ اونا قاتلن قاچاقچن من میترسم
دستمو قفل میکنه تو دستاش
پس من برگ چغندرم؟

-نه تو خوده چغندری
دستمو فشار میده از رو نمیرم همین طور که فرار میکنم ادامه میدم
-نیستی؟ هستی؟ ساقشی؟ ریشه ؟
-یک بار جستی ملخک دوبار جستی اخر بدستی ملخک
رسیدم به شیر اب شلنگ رو گرفتم سمتش و شیر اب رو تا اخر باز کردم
اما دریغ از یک قطره همین باعث میشه که اسیر دستاش بشم
کاملا تو بغلشم خیلی داره خوش میگذره البته تا وقتی حرف نمیزنه
یک دستش و از کمرم جدا میکنه و اروم میاره و جا میده پشت گردنم
(اخ جون بوس) که یهو اب مثل اتشفشان
فوران کرد میخواستم فرار کنم که منو محکم تر گرفت
چشمام قفل شد تو چشماش میخواد چی بگه ؟

شاهین
چرا وقتی اینطوری زندانی دستامی احساس ارامش میکنم ؟ لباسام خیسه خیسه
اما دلم نمیخواد حتی یک لحظه از خودم جداش کنم میدونم اگه ببوسمش تمومه باید از این پرونده بره
سرم و خم میکنم و پیشونیشو میبوسم نمیخوام و نمیتونم ازش جدا بشم
-صبح میام دنبالت میبرمت ارایشگاه
-باشه
میخوام برم که رو پاهاش بلند میشه و لپمو میبوسه و با خنده میره خونه دستم میره سمت صورتم
و میکشمش رو گونه ام خدایا خودت عاقبتمونو بخیر کنه
موبایلم زنگ میخوره ماشین رو میزنم بغل شماره امینیه
-سلام بفرمایید
-سلام جناب خوبید؟ امینی هستم
-بله امرتون ؟(نمیدونم چرا اصلا حس خوبی به این یارو ندارم )
-خواستم بگم اقای شریف گفتن رانندشون میاد دنبالتون
-بهشون میگفتید که من خودم ماشین دارم و مزاحمشون نمیشم
-گفتن شما باغ رو بلد نیستید دوست ندارن مهموناشون اذیت شن
جناب سعادت من اینجا فقط اطلاع رسانی میکنم لطفا ادرس منزلتون رو بدید
-منم ادرس خونمو دادم
الان وقت نابودی شریف

................................................


مهیاس
-مرسی خانوم ارومتر به خدا کله ادمیزاد اینطور که شما موهای منو میکشی کچل
میشم شوهر گیرم نمیاد
-والا با این اخلاقات الان هم شوهر گیرت نمیاد
کلا با حرفش با اسفالت خیابون یکی شدم بله دیگه
وقتی اون پسره ی احمق جلوی این صدام میکنه قورباغه کوچولو همین میشه
خودمو تو اینه مینگرم – اوف چه داف نازی
موهامو بالای سرم جمع کردم ارایش چشمام باعث شده خیلی جذاب شم
شال حریر میندازم سرم و مانتو ی مشکیم رو میپوشم میرم پایین
خدایا این قاچاقچی ها منو نکشن این شاهین منو نخوره
اخه دیشب خواب دیدم منو شاهین داریم با هم میرقصیم با قیافه های خیلی تخیلی
من یک لباس رنگی رنگی پوشیده بودم موهامو هم دو گوشی بستم
شاهین هم یک شلوارک راه راه سفید ابی پوشیده با یک کت قرمز همین طوری داشتیم میرقصیدیم
یهو گردنمو گاز گرفت و بعد هم شکل خون اشام شد بعد میخندید یوهـــــــــاهاها
منم زدم زیر خنده گفت تو چرا میخندی
منم همینطور که مثل مادر ناتنی سیندرلا میخندیدم گفتم چون من ایدز دارم
اونم دو زانو افتاد زمین داد زد نــــــــــه
از خواب که پریدم داشتم به این فکر میکردم یعنی من قرصام رو شستم و خوردم ؟ اصلا خوردم ؟
باید اخر این پرونده یک سر به امین ابادی ، امین حضوری جایی بزنم
دیدم شاهین پایین پله ها واستاده اروم اروم به سمتش میرم چشمامو مثل گربه شرک کردم
-منو نخور
دیدم داره با تعجب نگام میکنه
-قول میدم دختر خوبی باشم عمو شاهین خون اشام
-چی میگی مهیاس بیا بریم دیر میشه الان ماشین میاد دنبالمون
وقتی جریان رو براش گفتم کلی تعجب کرد البته که تا برسیم هی اذیتم کرد و هی میگفت
-مــی خـــورمت


-مهیاس تا اینجا همه چی فورمالیته بود از الان باید توی ماموریت جدی باشیم تا
بتونیماز پسش بر بیایم راستی لنزهاتو گذاشتی؟
برمیگردم سمتش و تند تند پلک میزنم
-فهمیدم گذاشتی
رسیدیم دمخونش چه نمای جالبی داره تماما سنگه دیدیم یک بنز مشکی واسمون بوق میده
-مگه با ماشین خودمون نمیریم؟
دستشو گذاشت پشت کمرم و گفت
-اقای شریف لطف کردن برامون ماشین فرستادن
اروم دم گوشش میگم
-واقعا دست گلشون درد نکنه
با هم میشینیم عقب
راننده که یکی از این ابَر هیکله از اینه زل میزنه بهم میترسم و بیشتر به شاهین
میچسبم دستمو میگیره سرشو میاره بغل گوشم
-من همیشه باهاتم خانوم کوچولو
نگاشو میندازه تو ایینه این یارو انگار بجای رانندگی فقط زل زده به ما
تا رسیدن به مقصد حتی یک ثانیه هم از شاهین جدا نمیشم
بعد از نیم ساعت پیچید توی کوچه ای که فقط دوتا در اونجا بود
یکی سفید یکی سیاه من میـــدونم با مانتو مشکی میرم با کفن سفید میام بیرون
این درها هم نشونست من میدونم من میدونم
غول چراغ جادو رمز عبور رو گفت و رفتیم داخل
وقتی پامو از ماشین گذاشتم بیرون یک قصر به تمام معنا جلوی چشمام بود
دستمو دور بازوی شاهین حلقه میکنم
در باز شد یک اقای حدودا 50 ساله همراهشم یک زن حدودا 37-38 ساله که
فک کنم شریف و همسرش باشن
رسیدیم بهشون
-خیلی خوش اومدید جناب سعادت از تشریف فرمایی شما هم خیلی خوشحالم
خانوم سلیمی بفرمایید داخل
شریف رو به نزدیکترین خدمتکار کرد
-سودابه خانم رو راهنمایی کن برای تعویض لباس
خودش هم شاهین رو هدایت کرد به سمت میزمون
سودابه از پله ها رفت بالا منم مث جوجه ای که دنبال مامانش راه می افته پشتش
طبقه دوم انگارعتیقه فروشیه پر از تابلو و گلدون های سلطنتی
در یک اتاق رو باز کرد و گفت بفرمایید داخل
-ممنون
راهشو گرفت و رفت
لباسامو مرتب کردم رژ لبمو تمدید کردم راه بازگشت رو پیش گرفتم
همین که از در اومدم بیرون
یک صدای داد شنیدم

-یعنی چی که نمیخواد من بعنوان پسرش اونجا باشم چرا نباید بعنوان پسر شریف
پایین باشم (همچین میگه انگار چه افتخاری نصیبش شده پســــر قاچاقچی)
لابد باید بیام پایین و نقش یک دکوراتور احمق رو برای مهیاس بازی کنم؟
برای من نقش بازی کنه؟ دکوراتور؟ ستوده؟ اوه چشم قشنگه
حس کردم صدای پا میاد بدون اینکه خودمو ببیازم راه خودمو ادامه دادم
-خانوم شما نباید اینجا باشید بفرمایید پایین
-بله خودم داشتم میرفتم
پامو که گذاشتم رو اولین پله یهو مثل فیلم سیندرلا یک نور سفید افتاد روم
ای وای چرا همه دارن به من نگاه میکنن مادر کجایی ببینی این همه کشته
مرده رو اخ گوشیم کجاست ؟ زنگ بزنم امبولانس بیاد
خرامان خرامان واسه خودم از پله ها میام پایین روی اخرین پله ام
شاهین دست چپم ایستاده و جناب شریف زالو هم دست راستم
شاهین میاد کنارم و دستمو دور بازوش حلقه میکنم اینم شاهزاده
قصه سیندرلا تکمیل شد دیشب مادرش امروز خودشو شوهرش
فقط فرار اخر شبش کمه یهو این یارو شریف بلند رو به مهمونا گفت
-اقای سعادت و بانو مهسان مهمانان ویژه امشب
سری به نشونه احترام تکون دادیم
گفتم الان میره از شرش راحت میشیم اما دریغ و صد افسوس تا خود میزمون دنبالمون اومد
اصلا شاید میخواستیم بریم برقصیم تا اونجا هم هر کی سر راهمون بود رو معرفی کرد
لامصب چه فامیلیهایی ساتوری – شمشیری – فقط تفنگی کم بود اون وسط
همین طوری از همه جا داشتم عکس میگرفتم که دیدم بله جناب
شریف کوچک تشریف فرما شدند
شاهین که انگار به همه چیز مشکوکه به اطراف سرک میکشید

انگار تو پیست رقص یکی براش
جالبه با یه لحن ملایم دستشو به سمتم دراز کرد –عزیزم میای بریم برقصیم
اهنگ با اینکه دو نفره بود اما ریتم تندی داشت
The way you talk
طوری که حرف میزنی
The way you walk
طوری که راه میری
The way you smile
طوری که لبخند میزنی
Set me off
منو دیوونه میکنه
دستاش رو میگیره بالا میچرخم و بر میگردم سر جام دستاش رو از
دو طرف بدنم میکشه و میاره پایین
The way a move
جوری که تکون میخوری
The way a grove
جوری که میرقصی
Make me glad that I’m with you
منو خوشحال میکنه که با تو ام
این بار که میچرخونتم وقتی دستامون جدا میشه همین طور که میچرخم
دستام تو دستای یکی دیگه جا میگیره رهامه پسر شریف رهام ستوده
-خیلی زیبا شدی
-من همیشه زیبا بودم شما از بس خود بزرگ بینی داری بقیه رو ریز میبینی
انگار نه انگار بهش چی گفتم پسره ی خیره سر قاچاقچی
نیششو واسم تا بنا گوشش باز میکنه
-از روزی که دیدمت بنظرم گستاخ اومدی زبونت کار دستت نده
حیف که بهت نیاز دارم اقــــا وگرنه میدادم شاهین خون اشام بخورتت
خدا رو شکر اهنگ تموم شد
رسیدم سر میزم که دیدم رهام خان هم داره تشریف میاره انگار همین یک میز تو سالن هست
-سلام شاهین خان
-سلام اقا رهام شما کجا اینجا کجا؟
شریف که تا الان ساکت تمرگیده بود گفت
-رهام دیزاینر اصلی شرکت های منه و البته پسر یکی از دوستان خوبم
خون خون رهامو میخوردHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeartHeart


اینـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رمان به قلمـــــــــــــــــــــــــــــــ
سرمهـــــــــــ


این جلد رمانــــــ
رمآن.رمآن....ی رمان عاشقان______ه**عملیات عاشقانه___** 1
پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، ~ CrAzY HuMaN ~
#3
خوبم
خون خون رهامو میخوردصندلیمو تا جا داره می چسبونم به شاهین و میشینم رهام کنه هم صندلی بغل من
سرمو نزدیک گوش شاهین میبرمو و میگم
-دیگه تنهام نذار و یک بوس اروم کنار گوشش
دستمو میذارم رو پاش از روی لباس هم گرمای تنش گرمم میکنه
اهسته دستمو حرکت میدم رو پاش کلا کرم دارم
دیگه طاقت نداره دستمو میگیره یعنی نکن دختره کرم
بر میگردم و از شریف میپرسم
-ما میتونیم توی باغتون قدم بزنیم ؟ به یکم هوای تازه نیاز دارم
-بله اینجا تمامش متعلق به شماست بانوی زیبا
پدر و پسر هر دو هیزن پسر تا ندارد نشان از پدر نشاید که نامش نهند ادمی
با شاهین میایم تو حیاط تا وسطای باغ که میریم هلش میدم سمت درخت و تو کمترین فاصله ازش وامیستم
هر کی ببینه فکر میکنه داریم کارای خاک بر سری میکنیم
سرمو میبرم نزدیک گوشش خیلی اروم میگم
-رهام پسر شریفه سعی کن تا میتونی بهش نزدیک شو فرصت خوبیه
میخوام ازش جدا شم که محکم میگیرتم و ثانیه بعد داغ میشم
لبام با لباش قفل میشن دستم تو دستش جاهامون عوض میشه
حالا من چسبیدم به درخت و اون به من
با صدایی که از پشت سرش میشنوم میفهمم دلیل کاراشو
-پس تو داری چه غلطی میکنی ؟ اون محموله خیلی مهمه
-ببین امیدوارم تا طلوع افتاب همه چیز حل شده باشه
-من فردا میام اونجا

شاهین
سایه یک نفر رو میبینم که داره میاد سمتمون مهیاس رو میکشم سمتم و لباشو به خودم هدیه میدم
چقدر شیرینه رنگ لباس مهیاس روشنه برش میگردونم و میچسبونمش به درخت
کاش این یارو هر کسی که هست نره تا بتونم به این بهانه خودمو راضی کنم که از مهیاس
جدا شم به زور خودمو جدا میکنم و دستمو به نشونه ی سکوت میگیرم
صدای رهام بود پس مهیاس درست فهمیده یک محموله مهم
وقتی میره مهیاس با صورت سرخ از عصبانیت زل میزنه بهم
-این چه کاری بود کردی؟ یادت که نرفته این ازدواج صور
دوباره محکم میبوسمش نمیخوام این حرفو دوباره بزنه ازم فاصله میگیره
-ازم دور وایسا
نفس نفس میزنه
-بار اخرت بود فهمیدی؟
خودش جلو تر از من میره سمت خونه
مهیاس
چرا بوسه هاش اینقدر عالیه ؟ تموم وجودم نبضه اون باید عاشق من شه نه من عاشق اون
اصلا نخواستیم این عاشقمون شه از الان میرم تو کار رهام جون مشکلی که نداره
فقط یکم قاچاقچی و دزد و قاتله همـــــــین
خدا رو شکر شریف سر میز ما نیست اما رهام مثل اینکه با ادامس چسبیده
میرم سمتش بهش لبخند میزنم شاید اگه این عاشقم شه منو نکشن
-شام رو سرو کردن نبودید
-چه بی ادب
شاهین – من میرم برات غذا بیارم بشین چند لحظه تا بیام
بعد هم رهام نگاه میکنه
-خانومم دستت امانت
دوباره این زلزله داد به قلبم


-اخر هفته بعد مهمونی افتتاحیه شرکت ماست میای؟
-نمیدونم من فردا میرم مسافرت اگه تا اون موقع رسیدم حتما میام
-اِ اگه نه بگو چشم حتما میام اصلا نمیخوام بیای
رومو با قهر بر میگردونم صورتمو با دست بر میگردونه
-قهر نکن خانومی اگه تو بخوای حتما میام و شصتشو میکشه رو گونه ام
چشمش به لبمه کلا چون لبام یکم گوشتیه خیلی تو چشه
چرا گرم نمیشم از نگاهش ؟ از نوازشش من از حضور شاهین میسوزم
دستمو میذارم رو دستش که رو صورتمه
-قراره کجا بری مسافرت ؟
-سیستان بلوچستان
خودمو متعجب نشون میدم
-اونجا برای چی؟
خودشو یکم میبازه معلومه سوتی داده اما سریع به حالت اولش بر میگرده
-یکی از مشتریام داره اونجا شرکت تاسیس میکنه
شاهین میرسه ظرفها رو میذاره رو میز برای من برگ اورده و واسه خودش میگو
رو به شاهین با عشوه میگم
-شاهین رهام داره میره سیستان میشه ما هم باهاش بریم بعد هم بر میگردم سمت رهام
-البته اگه مزاحم نیستیم
رهام بدبخت که معلومه کاملا توی منگنه قرار گرفته نمی دونه چی بگه
-اخه تا الان نرفتم اونجا
توی چشمای شاهین پر از تشکر و تحسینه اگه رهام قبول کنه کلی جلو می افتیم
-فکر نکنم خیلی از اونجا خوشت بیاد در ضمن من برای کار میرم
یک نگاه مظلوم میندازم سمتش
چشماشو میبنده و یک چیزی زیر لب میگه بر میگرده سمتم و با یک نگاه پر از مهربونی میگه
-اگه تو دوست داری چرا که نه؟
یه ذوق الکی شدید میکنم
-ممنون رهام نمیدونم چی بگم خیلی وقته دلم میخواد برم جایی که تا حالا نرفتم
حالا دروغ نگو کی بگو یکی نیست بگه جای جدید اخه تورو چه به سیستان بلوچستان
شروع میکنم با میل تمام غذامو خوردن
تا تهش میخورم سرمو که میارم بالا رهام و شاهین زل زدن به من تا نگاشون میکنم یهو غش غش میخندن
-چتونه اگه خنده داره بگید منم بخندم
-مهیاس میخوای میز رو هم بخور شاهین قربون دستت داداش اگه غذاتو نمیخوری
بده مهیاس میترسم از گشنگی بیاد منم بخوره
-گشنم بود خوب


تا رسیدم خونه ساکمو بستم حالا وظیفه ام سنگین تر شده قبلا فقط شاهین بود
الان رهام هم اضافه شده مخ یکی رو واسه دل خودم میزنم اون یکی رو واسه
حل پرونده
-مهیاس بلند شو شاهین منتظرته
صدای نکره شاهین میاد
-مامان بذار خودم بیدارش میکنم
-مهیاس خانومی بیدار شو دیگه اگه بیدار نشی میرم و با یک سطل اب میام
سریع سیخ میشینم سر جام
-چیه ؟ چی میخوای؟ خوب خوابم میاد
-مگه قرار نیست امروز ساعت یازده با رهام بریم سیستان
--من غلط کردم با تو حالا بذار بخوابم
دراز میکشم و پتو رو میندازم روم اما شاهین ول کن نیست پتو رو میکشه
بلندم میکنه میبره میندازه تو توالت
-چه خبرته؟ اصلا مگه ساعت چنده؟
-9 بجنب با رهام یک ساعت دیگه قرار داریم
من صبح ساعت 5 خوابم برد
پسره ی دیوانه احمق خب پرواز غروب بلیط میگرفتی
میام بیرون میبینم نشسته رو تخت و داره اطراف رو بر انداز میکنه
بدون توجه بهش لباس هایی که میخوام رو بر میدارم و میرم پشت دیوارک
چوبی عوض میکنم کارم که تموم میشه میام جلوی اینه موهامو میبندم بالا یک برق لب میزنم و میرم سمت
در این که هنوز نشسته
-نمیخوای بلند شی شاهین خان؟
-بشین چند لحظه کارت دارم
میرم میشینم کنارش
-بفرمایید
-دیشب خیلی کمک کردی اگه تو نبودی شاید به این راحتی نبود اما زیاد به رهام
نزدیک نشو هم خطرناکه هم خوشم نمیاد بعد هم اخم میکنه


-من هر کاری رو که لازم بدونم انجام میدم حواسم هم به همه چیز هست رهام واسه
من هیچ خطری نداره خوش امد تو هم واسم مهم نیست دیر شد بریم؟
نمیدونم این دوتا چرا انقدر ساکتن از وقتی همو دیدن تا الان که نشستیم
تو هواپیما
خیلی خوبه خفه خون گرفتن منم تا برسیم خوابیدم
-مهیاس نفسم بیدار شو
(چه رویای قشنگی اخی شاهین بهم میگه نفسم ...... بابا این که
از اول از این لوس بازیا در میاورد ............سرمه با اقامون درست صحبت کن )
-مهیاسی رسیدیم
و تکونم میده اروم چشمام رو باز میکنم
سریع از جام بلند میشم که چون نزدیکم واستاده با کله میرم تو دماغش
-ای ای ای
- چی شد ببینم
سعی میکنم با دست دستشو کنار بزنم که ببینم چی شده که انگشتم میره تو چشمش
شاهین بدبخت نمیدونه بخنده یا گریه کنه
رهام معلوم نیست کجا بوده
-بچه ها نمیخواید پیاده شید؟
شاهین که دماغش و چشمش قرمز شده میگه
-چرا بریم
خودش میوفته جلو منم میکشه
رهام- از اژانس کرایه ماشین 2 تا ماشین گرفتم چون اکثر مواقع من معلوم نیست باهاتون
باشم برای شما جدا گرفتم تا اگه خواستید برید بیرون راحت باشید
-206 مال ما
رهام یک نگاه انداخت سمتم
-شما جون بخواه
-من زیاد با جنبه نیستم ها یهو دیدی جونتو گرفتم


......................................

شاهین-سر ظهره گشنمه نمیریم؟
رهام – شما برید من یک سر به دوستم میزنم و میام
یک برگه گرفت سمت شاهین اینم ادرس هتل
تا رهام رفت شاهین یک دستگاه در اورد و شروع کرد به گشتن ماشین
یهو دستگاهه یک صدایی در اورد شاهین دستشو گذاشت جلوی دهنش یعنی
هــــــیس بعد هم به میکروفون کوچیکی که توی ضبط بود اشاره کرد
رهام کثیف
نشستیم تو ماشین یک کاغذ از تو کیفم در اوردم روش نوشتم بریم دنبالش؟
بعد بلند گفتم –شاهین من گشنمه اول بریم یک چیزی بخوریم؟
شاهین نوشت – با این ماشین و تیپ نمیشه
-میریم هتل یک چیزی میخوریم اگه خیلی گرسنته اینجاها یک چیزی برات بخرم؟
-نه عزیزم تا هتل میتونم صبر کنم
وقتی رسیدیم ناهار خوردیم و رفتیم بالا رهام سه تا اتاق گرفته خب بیشعور
من و شاهین نامزدیم یک اتاق میگرفتی برامون
شاهین اول اومد تو اتاق منو با دستگاهش گشت بعد هم اتاق خودشو
توی هردوشون میکروفن بود
کصافط فکر همه جاشو کرده مارو دست کم گرفته
-خانومم اگه خسته نیستی بریم حیاط قدم بزنیم یکم
-من هیچ وقت برای تو خسته نیستم بریم
تا رسیدیم تو حیاط با حرص گفتم
عوضی ، من مهیاس نیستم اینو نفرستم بالای دار
شاهین گفت – حرص نخور کوچولو با هم حالشو میگیریم الان هم بیا بریم یک جا با هم حرف بزنیم
و یک برنامه حسابی بریزیم

رهام از راه رسید اگه به من بود دلم میخواست همین جا خرخره شو بجووم پسره ی قاچاقچی
شاهین-ناهار خوردی رهام جان ؟
رهام –نه اما الان خیلی خسته ام میرم یکم استراحت کنم غروب باهم بریم بیرون
بری دیگه برنگردی ، خواب به خواب بری
تا رفت برگشتم سمت شاهین
-در چه صورت ممکنه یک میکروفن یا ردیاب قابل تشخیص نباشه؟
-خیلی کم پیش میاد اما اگه توی یک محفظه تمام نقره باشه شاید بشه یک کاریش کرد
پیش خودم تکرار میکنم محفظه تمام نقره مغزم میکشه سمت گردنبندم
میپرم بالا –فهمیدم
-چه خبرته دختره ی دیوونه چی رو فهمیدی ؟
-می تونی واسم 3 تا ردیاب جور کنی؟
-اونوقت چجوری میخوای استفاده اش کنی که کسی شک نکنه؟
-یک بار شده بی چون و چرا اعتماد کن راستی ردیاب رهام میکروفن داشته باشه
-من که نمی دو نم میخوای چیکار کنی اما میکروفن خطرش زیاد
نویز زیادی میفرسته همون ردیاب کافیه
-خب برو دیگه
دستمو میگیره و شروع میکنه قدم زدن
-کجا برم؟
-دنبال ردیاب
-من ردیاب دارم اما چون خاموش بوده قابل شناسایی نیست
میبرتم سمت نیمکت های روبروی پارک بازی بچه ها
میشینیم دستشو دورم حلقه میکنه با دیدن بچه ها ذهنم پر میکشه سمت مهسان چقدر دلم برای
خانوادم تنگ شده
مامان،بابا،مهسان حتی اون ماهان بیمعرفت که اصلا زنگ نمیزنه معلوم نیست داره
چه غلطی میکنه سرم رو تکیه میدم به شونه شاهین
شاهین
یعنی چی شده که قورباغه کوچولو ساکت شده ؟ دلم نمیخواد اینطوری ببینمش چی بگم که از فکر بیاد بیرون
؟چشمم میخوره به بچه هایی که تاب بازی میکنن
-مهیاس تو چند تا بچه دوست داری؟
انگار از حرفم تعجب کرده سرش رو بلند میکنه و زل میزنه تو چشمهام
-سه تا
-چه خبره؟ چرا اینقدر زیاد
گارد میگیره –کجاش زیاده تازه خدا رو چه دیدی شاید شوهرم بیشتر از اینا دوست داشت
از حرفش دلم لرزید و اخمام رفت تو هم غلط کرده شوهر مهیاس فقط منم و بس
-شوهرت منم ، منم که بنظرم دو تا بچه بسه
-اِ شاهین من دو تا پسر میخوام و یک دختر دو تا بچه کمه
بعد انگار تازه میفهمه چی داره میگه – منظورم اینه به تو ربطی نداره
بلند میشه میره تا میام از جام بلند شم ببینم کجا میخواد بره میبینم زانو زده جلوی یک پسر بچه و داره شلوارشو میتکونه پسره هم هی داره گریه میکنه
مهیاس ازش یک چیزی میپرسه که اون با دستش جایی رو نشون میده
میرم سمتش
-چی شده ؟
بچه که انگار با دیدن من جن دیده بیشتر به مهیاس میچسبه و صدای
گریش بلند تر میشه زیر لب میگم همینه که میگم دو تا بچه بسه
مهیاس محکم بغلش میکنه – ارسام نترس عزیزم عمو شاهین فقط شبیه گودزیلاست
وگرنه بچه ها رو نمیخوره دوسشون داره
نمیدونم چرا مثل اولا قاطی نمیکنم براش
-مادر پدر این کجان؟
-شاهین این یعنی چی اسم داره اسمشم ارسام سلام کن به عمو
دستشو سمتم دراز کرده چقدر دستاش در مقابل دستای من کوچولو
حس میکنم مهیاس سختشه به همین خاطر ارسام رو میگیرم تو بغلم
-بدش به من خانوم کوچولو
هر بار که نگامون میکنه لبخند میزنه اخر هم طاقت نمیاره و میگه – واسه همینه میگم سه تا بچه
اخه خیلی بهت میاد
بعدش هم سریع فرار میکنه و میره
طپش قلبم رو صد هزاره
از خوشی زیاد ارسام رو بلند میکنم و دور خودم میچرخونم

-اقا بچمو بذار زمین سرش گیج رفت
بر میگردم سمت صدا یک خانوم چادریه
ارسام رو میذارم زمین میدوه سمت مامانش
-مامان کجا بودی ترسیدم گمت کرده باشم
-رفتم برات چیزی بخرم بخوری عزیزم ببخشید
همون لحظه مهیاس با دو تا بستنی تو دستش میرسه به مادر ارسام سلام میکنه و رو به ارسام میگه
-مامانت پیدا شد؟ حالا بیا بستنی بخور
-مرسی خاله جون
مادر ارسام هم تشکر میکنه و میرن
چرا یدونه بستنی خریده ؟ یعنی خودش نمیخوره ؟ یا منو ادم حساب نکرده
-ترو خدا بفرمایید بستنی مدیونی اگه تعارف کنی
همین طوری که یک گاز گنده میزنه
-باشه
مهیاس
مگه گیرم نیوفتی بستنی دزد احمق همین طور که داره میدوه داره بستنی نازنین منم میخوره
واستاد بلاخره با حرص میرم سمتش یک لبخند مکش مرگ ما میزنه
-سوز به دلت همش رو خوردم
به حرفش توجه نمیکنم همینطوری میرم سمتش دستش رو میارم بالا و محکم گاز میگیرم
-حقت باشه
بعد هم لب بر میچینم و میرم سمت ساختمون هتل که رهام رو میبینم
الان تلافی بستنی مو سرت در میارم
-عمو رهام شاهین منو اذیت میکنه بستنیمو خورد تازه موهامم کشید
رهام بدبخت که نمیدونه قضیه از چه قراره فقط نگام میکنه
-برام یک بستنی دیگه میخری
رهام از خنده منفجر میشه
-اره عمویی بیا بریم برات بخرم
و دستمو میگیره میبره سمت کافی شاپ هتل منم واسه شاهین شکلک در میارم
دارم بستنی شکلاتیمو میخورم که شاهین میاد

-بچه ها موافقین غروب بریم بیرون حوصله ام سر رفت تو هتل
تا رهام میاد چیزی بگه میگم بهونه هم نیار
رهام دوباره از اون نگاه بامزه ها میندازه سمتم
-باشه چشم کجا دوست داری بریم؟
-بریم بازار خرید
شاهین که تا الان مثل پسر بچه تغسا بغ کرده بود صداش در اومد
-این همه جا بازار چرا؟
-چون من میگم همینه که هست دوست نداری من و رهام میریم
رهام-تا تو بستنی تو بخوری من برم بالا لباس عوض کنم بیام بریم
-صبر کن منم میخوام لباس عوض کنم
دیگه اخر بستنی رو بیخیال میشم و راه میوفتم سمت بالا
یک مانتوی مشکی با شال سرخابی بر میدارم شلوار لی روشن و کیف و کفش مشکی
تا جا داره ارایش میکنم و رژ سرخابی هم میزنم
در رو میزنن شوورمه
(ای قربون قد و بالات برم مرد)
-این شکلی که نمیخوای بیای؟
(اصلا به این نیومده دوسش داشته باشم)
دستمو میگیرم جلوی لبم یعنی هیـــــــــس میرم نزدیکشو میگم
-لازمه ، اوردیشون؟
حرصشو با یک نفس عمیق خالی میکنه
-بریم پایین اما قبلش رژت رو کم کن وگرنه خودم زحمتشو میکشم
یاد دفعه قبل میوفتم دستشو کشید رو صورتم و تمام ارایشمو خراب کرد
خودم یکم شدتش کم تر میکنم
تو اسانسور رهامم دیدیم و باهم رفتیم سراغ فاز دو نقشه
چرا چیزی که دنبالشم پیدا نمیشه ؟ الکی این همه وقت گذاشتم فقط هم وسایل بدون استفاده خریدم
تا رهام شک نکنه
دیدمش پیداش کردم یک گردنبند نقره مستطیلی که روش حکاکی نام خدا داره
باز میشه و دو طرفش عکس میذارن
-اقایون شما نمیخواید برای خودتون چیزی بخرید؟
رهام-نه خانوم شما خرید کن به جای ما
-پس بیاید بریم براتون یادگاری بخرم و کشیدمشون تو مغازه
-سلام
فروشنده که یک اقای پیر مهربونی بود گفت
-سلام دخترم چه کمکی میتونم بهت بکنم؟
-میخواستم اون گردنبند پشت ویترین مستعطیلیه رو ببینم
وقتی گرفتمش تو دستم مطمئن شدم همونه که میخوام
-از این سه تا دارید؟
بعد از اینکه خریدمون تموم شد راه افتادیم سمت هتل
رهام – نمیخوای گردنبندمو بدی؟
-نه چون میخوام عکسمو بندازم توش اگه نمیخوای همین الان بدمش بهت

-نه نه نه چه عجله ایه بعدا ازت میگیرم

سر نهار گردنبند دو تاشونو دادم عکس خودمو زدم توشون ردیاب هم گذاشتم پشت عکسم و
با چسب چسبوندم که یه وقت اگه باز شد نیوفته بی ابرو شم
-حالا سه تا گردنبند داریم که عین همه البته که چون من از شماها خوشگل ترم
گردنبندم هم خوشگلتره
-تو کجات خوشگله اخه تازه نه نتها خوشگل نیستی وقتی میخندی افتضاح میشی
منو شاهین بحث میکردیم اما رهام همچنان زل زده بود به عکس من
ترسیدم نکنه به ردیاب شک کرده باشه بلند شدم رفتم پشتش سرمو اوردم بغل گوشش و یهو گفتم پـــــخ
یهو سیخ نشست انگار هول شد همین باعث شد سرش بخوره تو دهنم و لبم توسط دندونم بپوکه
-ای رهام حواست کجاست ؟
رهام که حسابی ترسیده بود برگشت سمتم
-خوبی چیزی شده؟
شاهین از قیافه منو رهام خودشو رسوند بهم رهام رو پس زد کنار –سرتو بگیر بالا ببینم چی شدی ؟
دستمو گذاشتم رو بازوش نگران نباش من خوبم
بعد هم به رهام نگاه کردم
-تو هم دیگه این شکلی نگام نکن خوبم باور کن
تا اخر غذا این دو تا مثل دو تا شیر یا کروکدیل یا الاغ دشمن به هم نگاه میکردن(چه فرقی داره حیوون حیوونه دیگه)
-رهام فردا که کار نداری؟
-صبح میخوام برم پیش دوستم اگه میخوای برنامه بریزی بذار واسه شب
-زرنگی اقاهه ؟ نخیر منو شاهین صب خودمون میریم ددر شب هم اگه دلمون خواست تو رو میبریم
شهربازی با خودمون
شاهین که خستگی از سرو روش میباره بلند میشه –من دیگه میرم بالا خیلی خستم
رهام هم میگه میخواد قدم بزنه
حس میکنم اینطوری پیش بریم قضیه نامزدیمون و عاشقی و اینا کلی زیر سوال میره پس منم بلند میشم
-میخوای منو به یک فنجون قهوه تو اتاقت دعوت کنی؟
یک لبخند ناز میزنه - چرا که نه؟

میرسیم به سو ئیتش درو باز میکنه و صبر میکنه من اول برم( اخی شوهرم چه اقاست)
-مهیاس خانومی لطف میکنی قهوه رو دم بذاری من لباس عوض کنم؟
-قرار بود من مهمونت باشما اما باشه هرچی تو بگی
همین طوری که شالمو بر میدارم به سمت اشپزخونه میرم مانتوم رو هم در میارم میذارم رو جالباسی
قهوه رو میذارم اماده شه
-مهیاس میخوای امشب به ما شام بدی ؟ دیگه حالم داره از غذاهای هتل به هم میخورخ
-میترسم رو دلت بمونه ها
-بعدش ابلیمو میخورم بره پایین
از پشت بغلم میکنه لطفا دیگه بعد هم دم گوشم میگه من باید برم بیرون تا بتونم به پدرم یک زنگ بزنم
فهمیدم سرهنگ رو میگه لابد باید گزارش بده
-باشه اما من قرمه سبزی بلد نیستم در حد ماکارانی و کتلت
-الویه بلدی؟ اخه خیلی وقته هوس کردم
بعد هم چشاشو مثل گربه شرک کرد(الهی قربون سلیقه غذاییت برم که مثل خودمی)
-وسیله نداریم اخه
برم گردوند سمت خودش اخی چقدر خوشحال شدا
-الان میرم میخرم و میام حالا یک لیوان قهوه میدی خستگیم بره؟
دو تا لیوان میریزم و میشینم روبروش بی صدا لب میزنم
-برای فردا لباس مبدل بخر بریم دنبال رهام
سرشو به معنی تایید تکون میده
تا شاهین بره و بیاد منم میرم تو اتاقم تا یک لباس بهتر بیارم تا بپوشم
یک پیراهن ابی چهارخونه که تا کمر تنگه و از کمر به پایین ازاد میشه میپوشم موهامم دو گوشی میبندم
قیافم مثل این زیزی گولو تا به تا شده
در اتاق رو میزنن از هولم سریع درو وا میکنم
اینکه رهامه اه به داخل سرک میکشه شاهین نیست؟ تو چرا درو باز کردی؟
(خوبه میدونه ها تو که از تمام مکالماتمون خبر داری)
-نه رفته بیرون خرید کنه
-چطوری دلش اومده تو رو تنها بذاره اخه اونم با این قیافه؟
یهو یادم میاد چجوری اومدم جلوش سریع درو میبندم و از پشتش میگم
-اگه با شاهین کار داری اومد بگم بیاد سراغت
- نه نمیخواد خرگوش کوچولو میخواستم اگه تنهاست گپ مردونه بزنیم

چند دقیقه بعد دوباره در زدن اینبار از چشمی نگاه کردم تا مطمئن شم شاهین
درو باز میکنم
-وای خسته شدم از کت کول افتادم ضعیفه این خرید ها رو بگیر
-بدشون به من
چند ثانیه میخ نگام میکنه یک بسته که نمیدونم چیه رو میده دستم
-اینا رو بذار تو اتاق من و زود بیا
در پاکت رو باز میکنم لباسه
میذارمش کنار تخت و به سمت صاحب لباس پرواز میکنم
اخی چه شوور کاری دارم داره سیب زمینی ها رو میشوره
-خسته نباشی کدبانو
-بله دیگه وقتی تو به فکر بزک دوزکی من بدبخت باید کاراتو بکنم زن از صبح تا شب همش خونه باباتی
نه به من میرسی نه به این بچه ها طفلک ها شبیه این سومالی های فقر زده شدن
-خوبه بابا بیا کنار نخواستیم اونا اگه بچه های تو ان که عمرا فقر زده بشن
شروع میکنم به حاضر کردن مواد هر چی که اماده میشد رو میریزم تو ظرف جلوم
تمام مدت شاهین دست به سینه زل زده به من بعد از اینکه سس و ادویه رو میزنم دستای شاهین از پشت
میشینه تو ظرفه
-اِ نکن بچه
-همیشه تو خونه مامان این کارو میداد من انجام بدم اخه نه اینکه من قوی ام و دستام هم بزرگه
همین طور که تو بغلشم دوتایی شروع میکنیم ورز دادن و مخلوط کردن مواد
خدا وکیلی از اول این ماموریت من هر کار خاک بر سری که تا حالا نکرده بودم انجام دادم
یا همش بغل اینم یا در حال کـــارای دیگه
با انگشتم یک تیکه الویه میزنم رو دماغش اونمبا دست تمام صورتمو الویه میکنه
-شاهین نکن شام امشب حروم میشه
-میخوای برای اینکه حروم نشه من بپیچمت لای نون بخورمت؟
از این هیچی بعید نیست بلند میشم و فرار میکنم
شاهین –کجا میری چرا در رفتی ؟
و غش غــــش میخنده
دست و رومو میشورم و به این فک میکنم که اگه بخواد بذاره بره من خیلی غصه میخورم
میز رو میچینه و خودش میشینه پشت میز
چشم ازش بر نمیدارم اگه بذارتم کنار چی؟ اگه بگه هیچ حسی بهم نداره؟ قلبم فشرده میشه
من که بهش علاقه ای ندارم دارم؟ پس چرا اینقدر ناراحت میشم از فکر اینکه فقط به خاطر این ماموریت منو بخواد
دستشو جلو صورتم تکون میده و نمیذاره بیشتر از این فکر کنم
شاهین – کجایی مهیاس یک ساعته دارم صدات میکنم محو جمال من شده بودی؟
-خب حالا تحفه داشتم فکر میکردم کاش به رهام هم میگفتیم اونم بیاد گناه داره تنهایی
اخماش میره تو هم – حالا که نگفتیم غذا تو بخور
نمیدونم چرا دروغ گفتم من که به رهام فکر نمیکردم اخه چه دلیلی داره به یک قاچاقچی دیوونه
فکر کنم بیشتر دلم میخواد به سرگرد خوشتیپ روبروم فکر کنم
-اگه خیلی دلت میخواد برو پیشش
-نه تا اون حد اما یک ظرف میریزم ببر براش
یهو منفجر شد دستشو کوبید رو میز –ممنون من سیر شدم اگه خیلی دلت میخواد خودت براش ببر

دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم بلند بلند زدم زیر خنده



یک بشقاب الویه میریزم و میبرم تا بدم به رهام مانتومو میپوشم و با داد میگم
شاهین عزیزم من دارم میرم اتاقم فعلا
از سوئیت میام بیرونو میرم سمت اتاق رهام
میرسم پشت در سرمو یکم نزدیک میکنم تا بفهمم چیکار میکنه
صدای دادش میاد –یعنی چی که نتونستی مشکل گمرک رو حل کنی ؟ من الان جواب رئیس رو چیبدم
صب که همه چی خوب بود و هیچ مشکلی نبود
چند ثانیه ساکت میشه انگار داره گوش میده اما یهو دوباره فریاد میکشه
بببین احمق نه من نه تو نه شریف واسه اون مهم نیستیم اگه به موقع کار رو انجام ندیم
هممون رو مثل اشغال میکشه قضیه راهجو که یادت نرفته ؟
سعی کن به هفته نکشیده موضوع رو حل کنی وگرنه خودت باید حساب پس بدی
سکوت محض میشه مغز منم فرصت تجزیه و تحلیل پیدا میکنه
سریع میرم سوئیت خودم ظرف الویه رو میذارم تو یخچال بعد هم میزنم بیرون باید
این ها رو سریع تر به شاهین بگم
شاهین
کوفتت شه رهام همش واسه خودم بود دیدی دختره پررو چه به فکر اون احمق بود؟
اصلا کی بهش اجازه داده به رهام فکر کنه در اتاق رو میزنن کیه این وقت شب
از چسمی نگاه میکنم مهیاس پس از پیش رهام جون برگشته
در رو باز میکنم و حسابی بهش اخم میکنم – امرتون
بدون اینکه نگام کنه دستمو میگیره و دنبال خودش میکشه درو میبندم و همراهش میرم
میکشمش – کجا؟ بودی حالا؟
مسخره چرا میخنده – جک گفتم ؟
جدی میشه و میگه لازمه با هم حرف بزنیم بدون بچه بازی
میریم تو محوطه هتل میشینه رو چمن ها
-زمین خیسه کمر درد میشی
-نه بابا خوبه بشین
روبروش میشینم بدون مقدمه میگه
-رئیس باند کیه؟
-شریف اون همه کارست
-من رفتم پشت در اتاق رهام داشت با تلفن حرف میزد همه حرفاشو شنیدم شریف هم یک مهره است
مثل رهام و اونی که داشت باهاش حرف میزد بعد هم هر چی شنیده بود رو گفت
افکارم رو نمیتونم منظم کنم یعنی تا الان دنبال ادم اشتباهی بودیم
-این دومین باره که فوضولی های من بدرد خورد ها مگه نه؟
با این حرفش لبخند میزنم انگار میخواد از شدت اشفتگیم کم کنه
-تحقیقات یک ساله ام همه به باد فنا رفت
-هنوز دیر نشده اگه همین طور پیش بریم میتونیم موفق شیم من میدونم
ببین رهام گفت یک هفته پس اگه توی این یک هفته محموله وارد نشه باید بره پیش رئیس و توضیح بده اگه محموله وارد هم بشه باید بره پیش رئیس و تحویلش بده

پس کافیه تو این یک هفته بشیم سایه رهام درسته؟

خندم میگیره انگار نه انگار من سرگردم مهیاس یک جوری صحبت میکنه و استدلال میکنه واقعا هر کی
ندونه فک میکنه کار کشتست واقعا خوشم میاد ازش برای امتحانش میپرسم
-پس صبح هم لازم نیست بریم دنبالش نه؟
-شاهین دیوونه شدی ؟ چرا حتما باید بریم ما باید بفهمیم اونی که رهام
باهاش حرف میزد کیه
-برام واقعا سواله با این همه استعداد و علاقه چرا پلیس نشدی؟
یعنی هیچ وقت به پلیسی فکر نکردی؟
-چرا اتفاقا اما پدرم همیشه مخالف بود چون خودش پلیس بود و از خطراتش اگاه نمیذاشت
من هم وارد پلیس شم ولی من کی حرف گوش کردم بار دومم باشه؟
-میدونستی اگه این پرونده به سر انجام برسه بهت درجه افتخاری میدن؟
-وای واقعا راست میگی ؟ بگو به جون مادرم
-من هیچ وقت دروغ نمیکم حالا هم بلند شو بریم بالا که صبح باید
بریم دنبال شخص سوم
مهیاس
قرار بود رهام که رفت ما هم به اسم سینما یه ربع بعد بزنیم بیرون و از روی ردیاب تعقیبش کنیم
چون اگه پشتش میرفتیم شک میکرد که نباید اینطوری میشد چون به اعتماد رهام نیاز داریم
شاهین ماشین دیگه ای اجاره کرد و قیافه هامونو یکم عوض کردیم و راه افتادیم
-شاهین اینجا خیلی متروکه نیست؟ امکان نداره اینجا باشن
-اشتباه نکن اون خونه رو ببین با همه فرق داره همون جاست
نگام کشیده شد سمت در قهوه ای راست میگفت خیلی با بقیه فرق داره
ماشین رو توی یکی از متروکه ها پنهون کردیم
شاهین اروم گفت مهیاس موبایلتو در بیار برای عکس گرفتن
شاهین فکر میکنم باید بری استعفا بدی دیگه بدرد پلیس نمیخوری جدیدا خیلی سهل انگار شدی
خوب یک دوربین عکاسی میاوردی
-همش تقصیر توه تازه کله سحر دوربین عکاسی از کجا گیر میوردم
همون لحظه در باز میشه سریع با موبایلم
شروع میکنم عکس گرفتن از ادمایی که بیرون میومدن پشت سر هم
رهام و چهار تا مرد دیگه
شاهین انگار یکی شونو شناخت اخمهاش رو کشید تو هم بعد از اینکه رفتن
تلفن همراهشو در اورد یک سیم ایرانسل انداخت
و زنگ زد به سرهنگ
-سلام عقاب هستم قاسمی داره برای صیاد دونه میپاشه
-بله من امروز براتون نقشه مقر صیاد رو میفرستم
بعد هم قطع کرد و سیم رو
با فندک سوزوند
-تو که شاهینی چرا میگی عقاب البته میدونم حیوون با حیوون فرق نداره
-بریم کوچولو شهر بازی دیر نشه


رمان عملیات عاشقانه7
رفتیم جلوی سینما ماشین خودمون رو برداشتیم ،تا شاهین بیاد منم از خانومی که رفته
بودن فیلم رو ببینن موضوع فیلم رو پرسیدم به رهام زنگ زدیم و دم شهر بازی قرار
گذاشتیم همون طور که انتظار میرفت رهام اولین چیزی که پرسید موضوع فیلم بود
منتظر بودم شاهین ضایع شه اما شروع کرد تعریف کردن داستان فیلم
من همینجوری میخ موندم فک کردم یادش میره یکم مسخرش میکنیم اما دریغ
تازه اخرش بهم زبون درازی میکنه
رهام تا حالا شهربازی نرفته با شاهین نقشه کشیدیم ببریم سوار ترن هواییش کنیم
اولش میگفت سوار نمیشم اما اینقدر گفتیم ترس نداره که بلاخره خر شد
صندلی ها دو نفره بودن من و شاهین نشستیم رهام و یک دختره
اولش که راه افتاد حسابی ترسیدم و به غلط کردن افتادم قطار که داشت میرفت بالا
همینکه افتاد تو سراشیبی صدای جیغ و داد بلند شد
رهام مثل زنا جیغ میزد و میله ی جلوش رو ول نمیکرد یک جا که خیلی ترسناک شد پرید بازو دختره
رو گرفت و حالا جیغ نکش کی بکش دختره بدبخت نمیدونست بترسه یا بخنده
وقتی رسیدیم پایین تلوتلو میخورد زرد کرده بود ما هم که دیگه خیلی خودمونو
گرفته بودیم نخندیم شروع کردیم به گاز زدن در و دیوار
دیگه باهامون سوار هیچی نشد ولی ما دو تا هر چی وسیله بود سوار شدیم
فک کنم رهام مرگ مغزی شد از شرش راحت شدیم چون لب به شام هم نزد
فقط قبل اینکه بریم اتاقامون گفت فردا صبح برمیگردیم تهران
شاهین
صبح تو فرودگاه از هم خداحافظی کردیم و هر کدوم رفتیم سمت خونه خودمون
من مهیاس رو رسوندم بعد راه افتادم سمت خونه
یک سری پرونده لازم دارم هنوز وقت نکردم رو ادمای مهمونی کار کنم
هر چند بچه های شناسایی جورمو کشیدن
ماشین رو میزنم بغل از کیوسک تلفن زنگ میزنم به سرهنگ و ازش میخوام پرونده ها رو برام ایمیل کنه
وقتی رسیدم خونه اول یک دوش اب سرد گرفتم تا حالم یکم جا بیاد بعد هم شروع کردم به بررسی
مدارک و افراد و رابطه هاشون
عکس ها رو دوباره و دوباره زیر و رو میکنم باید یک جایی همین جاها باشه
از جام بلند میشم و یک نگاه به نمودار روبروم میندازم از دیشب تا حالا دارم روش کار میکنم
فقط راس این هــرم لعنتی خالیه که اونم بزودی پر میشه خودم پرش میکنم
بعد زمین رو از وجود نحسشون پاک میکنم
روی مبل میشینم و زل میزنم به نمودار روبروم کجا رو اشتباه کردم ؟ چی رو از قلم انداختم
حسی بهم میگه رئیس باند از چیزی که فکر میکنم خیلی تو چشم تره
این یک قانونه هر چقدر وسیله ای که میخوای پنهان کنی در دسترس تر باشه دیر تر پیدا میشه

مهیاس
از پله ها میرم بالا چقدر کفش دم در خونمونه فک کنم باز این عمو ها و عمه اینجا تلپن
والا من نمیدونم اینا خونه ندارن ؟ایا؟
تا در و باز میکنم تو بغل یکی فرو میرم
-سلام ابجی کوچیکه
-وای مهران دیوونه تو کی اومدی؟ باز تابستون شد و تو دوباره هوار شدی سر ما؟
-ترو خدا اینقدر مورد عنایت قرار نده منو میدونم دلت برام تنگ شده بود از دوریم داشتی میمردی
هلش دادم کنار حدسم درست بود همه جمع بودن خونه ی ما احتمالا بخاطر ورود نامیمون این میمون
جمع شدندتا رسیدم تو هال بلند سلام کردم کسی توجه نکرد
-ترو خدا کسی بلند نشه ناراحت میشم راحت باشید خواهش میکنم
مهیار از پذیرایی داد زد –بسه بابا کم خودتو لوس کن
اما بابای مهربونم بغلش رو برام باز کرد – بیا اینجا ببینم عروسک بابا
مثل پیشی ملوسا خودم و چپوندم تو بغل بابام
-خوش گذشت مسافرت ؟ شوهر کردی کاملا ما رو یادت رفت اره پدر سوخته؟
داشت از دهنم میپرید بگم اخه سیستان جای خوش گذرونیه؟ اما بجاش گفتم
-جای شما خیلی خالی بود بابایی ایشالله سری بعد با هم میریم
داشتیم حرف میزدیم که گوشم از پشت کشیده شد
ای ای ای ول کن
فکر کردم مهران اما همین که برگشتم دیدم ای دل غافل دایی محمد اصلا درد یادم رفت همچین پریدم بغلش
که یک متر رفت عقب
-وای دایی جون شما کی اومدید؟
-من سه روزه اومدم تو نبودی چه مودب شدی تو نکنه این یارو شاهین ادبت کرده
مهران یک حالت لات بخودش گرفت- اره اباجی؟ اگه اذیتت کرده بگو شقه شقه اش کنم
نا لوتی رو
-دیگه چی ؟ نگاه چپ به شوهرم بندازی موهات و تک تک میکنم
-همینه دیگه به ضعیفه جماعت رو داد همین میشه گمشو ببینم چه پررو شده شوورم شوورم میکنه واسه من
با دایی رفتیم بین بچه ها نشستیم
-شما که باز اینجایید انقدر بدم میاد ادم نمی تونه دو دقه تو خونه خودش نفس راحت بکشه
مهیار با قیافه حق به جانب گفت- گیس بریده کسی نیومده تورو ببینه به خاطر مهران جـــون اومده بودیم
مهران صداش و نازک کرد- غلط کردی به خاطر من اومدی هر چی بین من و تو بوده خیلی
وقته تموم شده از همون وقتی که منو به خاطر ساناز ایکبیری ول کردی
با دست میزد رو صورتش- ای خدا من نمیدونم اخه چی از این ور قلمبیده کم داشتم که رفتی سراغ این
بعد هم به حالت قهر پا شد رفت
مهران خودشو از پشت انداخت کولم
-وای که چقدر خسته شدم منو ببر اتاقم الاغ نازم
-مهران از سر شب هر چی میگم بروی خودت نمیاری سوغاتی منو بردار بیار
-مهیاس عزیزم خیلی خوابم میاد
و مث جت رفت تو اتاقش ، که خوابت میاد؟ همچین حالتو جا بیارم که صبح دو دستی کادومو بدی دستم
سر شب با بچه ها خیلی از جن و روح حرف زدیم مهران از بچگی حسابی از روح میترسید
امشب هم به بهانه های الکی دایی رو برد تو اتاق خودش منم که میدونم ترسیده حاشو میارم سر جاش
صورتمو حسابی با پنکک سفید میکنم بعد هم با سایه مشکی دوره چشمام رو صفا میدم
و دو تا خط سیاه از زیر چشمام تا پایین صورتم میکشم لبمو هم با رژ لب قرمز حسابی خوشگل کردم
یک لباس سفید که مثل ردا باشه با ملحفه واسه خودم درست میکنم و با سس کچاپ حسابی قرمزش میکنم
که انگار خونه موهامم باز میریزم دورم
پاورچین پاورچین رفتم سمت اتاق مهران درو کامل باز کردم تو سیاهی راهرو قایم شدم
-مهـــــــــــران مهــــــــــران بلـــــند شو
هر دوشون که انگار بیدار بودن سیخ نشستن سر جاشون اروم اروم از تاریکی اومدم بیرون
دایی پرید رو تخت مهران دوتایی همو بغل کرده بودن و رو تخت بالا پایین میپریدن
و جیغ میزدن منم هی میگفتم یوهــــــــــا ها ها
که یک ضربه بدی خورد تو سرم
اروم اروم چشمام رو باز میکنم همه جا سفیده فک کنم خدا دید روح خشگلی شدم منو
به دیار باقی دعوت کرد سرمو میچرخونم خدایا راضیم از اینجا
یک حوری مرد (به حوری مرد چی میگن؟) داره بهم سرم میزنه یکم به مغزم فشار میارم روح و مهران
و دایی و ضربه پس نمردم اینجا بیمارستانه
-ببخشید همراه های من کجان؟
پرستاره که انگار خودشو داره میکشه نخنده بزور میگه الان میگم بیان
کجا رفتی نمیخواد خودت هستی دیگه
ولی دیوونه بود به چی میخندید یک نگاه به خودم میندازم یا جــــــد سادات منو
با این قیافه جنی اوردن بیمارستان؟ خوبه بهشون نگفتن منو ببرن تیمارستان
بابا و مهران و دایی میان تو بابا قیافش از همه مهربون تره
-خوبی مهیاس جان
-اره بابایی کی به سرم ضربه زد؟
-مامانت که خیلی ترسیده بود از صدای این دو تا اومد بالا فکر کرد واقعا روحی با گلدون ابیه زد تو سرت
-بابا میشه تو راه برای مامان جایزه بخریم ؟ باید احسنت گفت به این همه نبوغ و استعداد
اخه کی با گلدون میزنه تو سر روح اخه من چی باید بگم ؟ حالا چرا منو با این قیافه اوردین؟
مهران که حسابی قاطی کرده بود گفت –اره باید میذاشتیم بمیری راحت شیم از دستت
-حقت بود اقا مهران کادومو ندادی منم تلافی کردم تا تو باشی منو سرکار نذاری
-مهیاس بابا کارت اصلا درست نبود بعدا از مهران معذرت خواهی کن
دایی محمد که تا الان ساکت بود نطقش باز شد
-فقط از مهران؟ مهیاس تو چرا انقدر شیطان صفتی؟ وروجک تا مرز سکته رفتیم
-دلم خنک حقتون بود مرد هم اینقدر ترسو میشه؟
تا رسیدم خونه مامان با گریه بغلم کرد –الهی دستم بشکنه مادر فدات شه خوبی الان؟
-اره مامی خوبم ، اشکال نداره میشه برم اتاقم؟
-برو عزیزم محمد کمکش کن بره بالا
با کمک دایی دست و صورتمو شستم و خوابیدم


شاهین
از دیروز تا حالا از خونه بیرون نرفتم خسته شدم نه فقط جسمم روحم هم خسته شده ذهنم پر میکشه
به اولین پرونده ای که حل کردم هوشم برای این کار خیلی خوب بود اما هیچ وقت علاقه ای به پلیس شدن
نداشتم شاید اگه اون اتفاقا برای پدرم نمیوفتاد من الان یک جای دیگه بودم
پونزده سالم بود که زنگ زدن خونمون که بریم بیمارستان هیچکس نمی گفت چی شده وقتی رسیدیم گفتن بابا
میخواد منو ببینه رفتم داخل بین یک عالمه سیم گم شده بود
پدر من قهرمان من بین اون همه سیم بود دستشو گرفتم تو دستم
-شاهین پسرم میخوام مردونه با هم حرف بزنیم خوب به حرفهام گوش کن ممکنه من زنده از این اتاق بیرون
نیام
-اما بابا
-صبر داشته باش بذار حرفم تموم شه میخوام همیشه کنار مادرتو خواهرت باشی بعد از من تو مرد اون خونه ای
میسپرمشون دست تو نذار اب تو دل مادرت تکون بخوره قول بده
-شما از این اتاق میای بیرون
-قول بده
خم شدم دست پدرم رو بوسیدم- قول میدم
-حالا برو بیرون بگو مامانت بیاد دم اخری یک دل سیر عشقمو ببینم واینستا منو نگاه نکن برو دیگه
اون روزا خیلی سخت گذشت برای یک پسر به سن من که تازه وارد جوونی شده پدر تکیه گاه خیلی مهمیه
از سرهنگ رحمانی که اون موقع دوست بابا بود شنیدم توی یکی از ماموریت ها از پشت بهش شلیک کردن
و این یعنی ته ناجوانمردی گلوله درست کنار قلبش بود نه یکی نه دوتا چهار تا
اون روز بود که تصمیم گرفتم بیخیال علایقم شم و انتقام پدرمو ازشون بگیرم از همه ی خلافکارای روی زمین
سعی کردم محکم باشم و شاهین رو تو خودم بکشم و بشم یک مامور نیروی پلیس
حالا بعد از اون همه سال با اومدن مهیاس شاهینی که سعی میکردم نابودش کنم قد علم کرده بود
این دو روز میخواستم خودمو ازش پنهون کنم تا شاید بتونم دوباره بشم سرگرد شاهین اما تنها اتفاقی که نیوفتاده
فراموشی انگار مهم ترین بخش از وجودم نیست
گوشیمو بر میدارم بهش اس میدم
-سلام
-سلام شما؟
-عشقت
-کدومشون؟
-مگه چند تا هستن؟
-خیلی ، تقی ،نقی ، عباس قصاب،اصغر کله پز، ساسان بقال سر کوچه و یکسری دیگه حالا اگه تو این لیست هستی گزینه 1 رو اس کن اگه نه بگو بقیه رو نام ببرم
دختره ی قورباغه اصلا حقشه بهش اس ندم گوشیم تو دستم لرزید
-نکنه تو اون شاهین دیوونه ی متوهمی ؟
اخ اگه اینجا بودی سرتو میکوبیدم تو طـــــاق
-پس خودشی چند روزه نیستی راحتیم
نمیدونم چرا اینقدر دمغ شدم اصلا حس اس ام اس دادنم پرید
مهیاس
پس چرا ج نمیده ؟نکنه ناراحت شده ؟ فکر کنم حرفمو جدی گرفت. نکنه نیاد اخه دلم براش تنگ شده
-شاهین؟
-بله؟
پس ناراحت نیست چقدر بی احساسه بیشعور الان باید بگه جانم
-دیدی گفتم شاهینی اخه کی بجز تو این وقت شب مزاحم میشه یک شکلک خنده هم براش فرستادم
دیگه جواب نداد جدی جدی این دفعه ناراحت شد به درک والا درسته من بیدار بودم
اما کی تا حالا من با این مثل ادم حرف زدم بار دومم باشه؟

-مامی من دارم میرم بیرون
-کجا این وقت روز؟
-چند جا کار دارم میام حالا
سوار ماشین خوشگلم میشم و میرم خونه ی شاهین اخه صبح سرهنگ زنگ زد و ازم خواست برم
بونجا منم مث جت حاضر شدم فقط هم به خاطر حرف سرهنگ و گرنه مدیونید فکر کنید
من دلم برای شاهین تنگ شده ها اصلا
یک مانتوی ابی کاربونی پوشیدم با شال مشکی حسابی خوش تیپ کردم که سوز به دل
شاهین بشه سه روزه منو ندیده ارایش هم مثل همیشه
همینکه در خونه رو باز کرد میخواستم بپرم بغلش اما خیلی قیافش گرفته بود و باهام معمولی رفتار کرد
-سلام
-سلام بیا داخل
والا قبلنا ما میدیدیم نامزدا تا همو میدیدن ماچ و بوسه راه می انداختن نه؟ لااقل یک بغل همو میکردن
خوب من الان خیلی دلم براش تنگ شده چرا اصلا تحویلم نمیگیره؟
-سلام خوبید سرهنگ؟
-سلام دختر گلم اره خوبم تو خوبی ؟ بیا بشین اینجا پیش من
-شما کجا اینجا کجا ؟ قدم رنجه فرمودید
شاهین با سینی چایی میاد میشینه روبروم
-خیلی خوش حال شدی منو دیدی نه ؟ میدونم ، میخوای ازین به بعد بیشتر بهت سر میزنم
-نه خیلی هم خوشحال نشدم
کصافط رومو ازش برگردوندم سمت سرهنگ
-چی باعث شد یاد من بکنید جناب سرهنگ؟
-دخترم این محموله ای که داره میاد باید با پوشش یکی از شرکت ها بیاد ، بررسی کردیم
تو این ماه هیچ شرکتی قرار نیست محصولی وارد کنه
-هیچ شرکتی بجز شرکت ما
-اره دقیقا روز دقیق تحویل جنس ها رو میدونی؟
-سرهنگ من رئیس اون شرکتم از هر چیزی که اونجا اتفاق میوفته مطلعم شاید بشه روزایی نرم
اما از خونه همه چی تحت کنترلمه
-منظور بدی نداشتم دخترم میشه بگی کی قراره جنس ها رو تحویل بگیرید؟
-بله 26 این ماه
یکم با خودم حساب کردم
-این که همین پس فرداست
-اره بهتره من سریع تر برم اداره تا با بچه ها هماهنگ بشم احتمالا به همین زودیا باید اقدام کنیم
میخوای تورو هم سر راه برسونم
-نه سرهنگ پس برای چی شوهر کردم؟
-شوهر کردی تاکسی دربست نگرفتی که در ضمن این نیز نماند
-بچه ها بحث باشه برای بعد من دیرم شده پس شاهین میرسونتت فعلا کاری نداری؟
-ببخشید سرهنگ شما رو هم اذیت کردیم
شاهین باهاش تا دم در رفت و زودی هم برگشت
-چرا با سرهنگ نرفتی ؟ من خیلی خستم وقت اضافه ندارم که صرف تو کنم
میخوای بری هم خودت با اژانس برو تا دیگه از جانب من حرف نزنی
چرا اینطوری برخورد میکنه ؟ اصلا ادم ضعیفی نیستم من اما برخورداش امروز خیلی رو مخمه
در ضمن من با تاکسی نیومده بودم که با تاکسی برم بدون اینکه حتی یک کلمه حرف بزنم کیفمو برداشتم
و رفتم سمت در خروجی
شاهین
از دیروز تا حالا نخوابیدم فشار پرونده و حل نشدنش همه با هم حسابی اعصابمم رو بهم ریخته اما
برخوردم با مهیاس سوای همه اینا است اینطوری رفتار کردم تا یاد بگیره به من درست اس بده اما الان
که میخواد بره حس میکنم زیاده روی کردم
-ماشین داری
-اگرم نداشتم مزاحم شما نمیشدم با اژانس میرفتم
-جدی پرسیدم مهیاس
با خشم و ناراحتی بر میگرده سمتم
-بنظرت من باهات شوخی دارم؟
منم بلند میشم وایمیستم روبروش عاشق این پوزیشن هامونم وقتی رخ به رخم وایمیسته
-خب از اونجایی که قیافت همیشه مثل قوری قوری جونه ادم فرقشو احساس نمیکنه
فکر کردم الان دیگه حالت چشماش بهتر میشه یا ناراحتیش از بین میره و عصبی میشه
اما بدتر ناراحت شد فک کنم خیلی زیاد بد برخورد کردم
-من ماشین دارم نمی خواد خودتو نگران من نشون بدی
اُه لعنت به من چقدر وقتی ناراحته خواستنیه

مهیاس
با من بد برخورد میکنی؟ الان حس عذاب وجدانی بهت بدم تا یادت نره یکم دیگه چشمامو
غمناک میکنم اخرین نگامو میندازم سمتش
-خداحافظ
سریع میرم سمت در اگه بمونم لبخندم رو میبینه یا خودمو میندازم تو بغلش از بس که دوست داشتنی
شده امروز شاید اولش خیلی ناراحت شدم اما من کلا روحیم اینطوریه ترجیح میدم
دیگران رو ناراحت کنم تا خودمو بلـــــه همینه که هست
یکراست میرم خونه ماشین رو پارک مینمایم و شیرجه میرم تو
-سلام به همه کجایین
-اینجاییم اجی جون
صدای مهسان از اشپزخونه
-به به به همه جمعید چرا منتظر من نموندید؟
-گفتیم لابد پیش شوهر تحفه تر از خودت یک چیزی میخوری
-منظورت از تحفه منم؟
سرا همه برگشت سمت صدا شاهین کی اومد؟ اصلا کی اینو راه داد
میاد جلو دستشو میندازه دورم کصافط اینجا نباید بغلم کنی که
مهران بدبخت که فکرشم نمی رسید تو اولین برخورد این همه گند بزنه با هول اومد سمتمون
-سلام داداش شاهین همین الان ذکر و خیرت بود
شاهین همین طوری که باهاش دست می داد به طعنه گفت
-بله یک بخشی رو شنیدم همین ها رو میگی دیگه؟
دایی محمد که دید مهران نافرم خراب کرده خواست ابروشو درست کنه زد چشمشم کور کرد
-مهران همیشه همین طوری تعریف میکنه هیچیش به ادمیزاد نرفته
شاهین یک نگاه نا فرم انداخت سمت دایی جان در گوشم اروم گفت
-این کیه؟
ای دلم خنک میشه وقتی این جوری غیرتی میشه ها بنظر من میشه براش مرد
-مهیاس دایی بیاید بشینید فک کنم شام هم نخوردید
اُه دایی نمی شه دو دقیقه فقط ساکت بشینی ؟ البته فک کنم دایی فهمید شاهین چرا اونطوری نگاش میکرد
نشستیم سر میز مامان جونی لازانیا درست کرده همین طوری که دارم واسه خودم غذا میکشم
اروم از شاهین میپرسم
–واسه چی اومدی خونه مـــــا؟
-خونه ی تو نیست که خونه ی پدر زنمه
اگه اینو صبح میگفت ها اینقدر خوشحال میشدم اما الان
-این نیز نماند شاهین جــــــــــون
-خیلی هم می ماند
از جام بلند میشم ممنون مامان عالی بود سرمو خم میکنم سمت شاهین
-بلند شو بریم بالا
به محض اینکه در اتاق رو میبندم طلبکارانه بر میگردم سمت شاهین
-خب حالا دلیلت رو بگو ؟چرا اومدی ؟
-هنوز از دستم دلخوری؟
-دلخور ؟ نه اصلا برام مهم نیستی که بخوام از دستت ناراحت شم با اون رفتارای زشتت و اخلاقای گندت
حالا مثل چی دارم دروغ بلغور میکنم ها اما حقشه تا این باشه که منو اینقدر اذیت نکنه
نگاهش نگران شد چقدر چشماشو دوست دارم تا خواست لب باز کنه صدای پیجرش بلند شد
-من باید برم
به سرعت راه خروج رو پیش گرفت نباید میذاشتم اینجوری بره اُه لعنت به دهانی که بی موقع باز بشه
منم دنبالش از پله ها سرازیر میشم
-شاهین وایسا
-مهیاس
تا خواست حرفشو ادامه بده لبام رو گذاشتم رو لباش
-مراقب خودت باش

شاهین
بلاخره زمانش رسید با سرهنگ تماس گرفتم گفت چون من نزدیک اونجا بودم برام پیغام فرستادن
مثل اینکه تونسته بودن زودتر محموله رو رد کنن و قرار بود امشب خدمت رئیس برسن
وقتی رسیدم سریع از ماشین پیاده شدم دو تا از مامورا منتظرم بودن اسلحمو تحویل گرفتم
در عرض چند دقیقه همه جا پر از پلیس و تک تیر انداز شد نباید هیچ راه در رویی پیش روشون بذاریم
تمام راه های فرار خونه رو بستیم خوشحالم از اینکه اینجام تا پاداش زحمات یک ساله ام رو ببینم
بعد از صدای شکستن در تنها صدایی که بلند شد صدای تـــــیرِ
همه دستگیر شدن لحظه ی اخر قبل از انتقالشون به پایگاه پوزخند رهام تنها چیزی بود که دیدم
-یعنی چی که رئیس باند بینشون نیست
-قربان از همه بازجویی کردیم هیچ کدوم حرفی نمی زنن مهره های جزئی که اصلا چیزی در مورد رئیس نمیدونن
از سه نفر مهره اصلی هم فقط رهام شریف جون سالم بدر برده و زندست از اون هم صدایی در نمیاد
-برای اینکه بلد نیستید بازجویی کنید
از جام بلند میشم با قدم های محکم راه میوفتم سمت اتاق بازجویی
-به به جناب سرگرد مشتاق دیدار شما چرا زحمت کشیدید می گفتید ما خدمت میرسیدیم
-میخوای بگی رئیس این باند لعنتی کیه ؟ یا دوست داری از راه دیگه ای وارد شم؟
-اتفاقا تا حالا حرف نزدم تا شما بیای و از راه دیگه ای وارد شی اق پلیسه
مشت اول فرود میاد تو صورتش
-همین؟ هه این روشا برای حرف اوردن مجرم دیگه قدیمی شده
مشت دوم و سوم
-انتظار خیلی بیشتر از اینا رو ازت داشتم
روبروش می ایستم یک سیگار در میارم روشن میکنم و پک عمیقی میزنم
-فکر نکنم اینجا بتونی سیگار بکشی ؟ میتونی؟
-دودش اذیتت میکنه؟ باشه الان خاموشش میکنم
سیگار رو کف دستش میذارم و فشار میدم
-ببخشید اینجا جا سیگاری نداریم
صورتش برای یک لحظه از درد جمع میشه اما پوست کلفت تر از این حرفهاست
-بهت نمیاد اینقدر بی دل و جرات باشی پیش مهیاس که خیلی قلدر بازی در میاوردی
-اسمشو تو دهن کثیفت نچرخون
-جوش نزن جناب سرگرد همه ی ما میمیریم حالا اون زودتر
سعی میکنم اروم باشم حرفهامون داره به جهتی که میخوام میره نقطه ضعف هر دومون مهیاس
توی درگیری ها کتفش تیر خرده دستمو میذارم روش و فشار میدم
-شاید تو زودتر نه؟ اخه همین امروز فرداست که حکم اعدامت میاد اگه اعتراف کنی شاید بتونم
به حبس ابد تغییرش بدم
-بمونم تو زندان که چی بشه ؟ همون اعدام خوبه تنها دلخوشیم اینه قبل از اینکه
حکم اعدام بیاد سوختن تو رو میبینم تو تمام اون روزهایی که باهام مسافرت بودی به تنها چیزی که فکر میکردم نابودیت بود بدون اینکه بدونم چیکاره ای
تو مهیاس رو ازم دزدیدی دختری که عاشقانه دوستش داشتم
حالا نوبت توئه که از دستش بدی
اسلحه مو در میارم و میذارم رو شقیقش
-از چی حرف میزنی؟
-ببین شاهین خان من اگه نخوام حرف بزنم تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی
با ته تفنگ محکم میکوبم رو جای زخمش
-حالا چی ؟ میخوای زر بزنی و بگی داری در مورد چی حرف میزنی؟
-چرا که نه ؟ میخوام بدونی و بسوزی از اینکه هیچ غلطی نمی تونی بکنی
رئیسی که دنبالشی اون بیرونه و اگه بفهمه مهیاس با تو همدست بوده نابودش میکنه همینطور که الان میخواد
تورو نابود کنه و میکنه
بعد هم شروع کرد به دیوانه وار خندیدن
-کاری که من میخواستم بکنم و مانعم میشد رو خودش تموم میکنه
-اما اون نمیفهمه که من پلیسم یا مهیاس همکاری کرده باهام وقتی همتون دستگیر شدید از کجا میخواد بفهمه
-سخت در اشتباهی سرگرد اون خیلی از چیزی که فکر میکنی بهتون نزدیکتره تو همیشه در خطری اگه نزدیک مهیاس باشی اون هم در خطر میمونه
خم میشم رو صورتش
-من اون لعنتی رو پیدا میکنم و از مهیاس محافظت میکنم تو به فکر خودت باش که بزودی سرت بالای دارِ
گردنبند مهیاس هنوز همراهشه میکشمش
-اینم پیش من میمونه تو لایقش نیستی
خیز بر میداره تا پسش بگیره از اتاق میزنم بیرون سرهنگ منتظرمه دستشو میذاره رو شونم
-چی فکر میکنی
-نمی دونم اما مطمئنم مهیاس رو تنها نمیذارم این دروغا رو هم تحویلش نمیدم مثل یک مرد وایمیستم و ازش محافظت میکنم
-شاید باید با دوری ازش محافظت کنی
-سرهنگ اگه من نزدیکش نباشم شاید اسیب ببینه شاید
کلافه به موهام چنگ میندازم
-میدونم پسرم اما رئیس این باند خیلی خطرناکه بهتره از دور مراقبش باشی
-انتظار ندارید برم بهش بگم بازیچه بوده؟
-نیازی نیست تو این کار رو بکنی من همه چیز رو توضیح میدم براش اونطور که باید بشنوه
بدون اینکه حرف اضافه بزنم احترام میذارم و راه اتاقمو پس میگیرم شاید لحن سرهنگ اروم بود اما
همه ی حرفاش فقط دستور بود نباید اینطوری بشه من ادمی نیستم که جا بزنم باید مثل کوه پشت سرش بیاستم اما
نمیشه و این منو از درون نابود میکنه



مهیاس
از دیشب تا حالا خواب به چشمام نیومده یعنی چی شد؟ همه چی خوب پیشرفته؟
تو دلم رخت شور خونه است میدونم تو خونه دووم نمیارم خب کجا برم حالا؟
اداره که نمیشه رفت پس باید برم خونه شاهین دیگه
حاضر میشم و راه میوفتم فک کنم اسممو باید تو گینس ثبت کنن اتقدر سریع اماده شدم
تو ماشین به این فکر میکردم که باید ماشینمو عوض کنم البته اینجوری داشتم فقط خودمو سرگرم میکردم
زنگ و میزنم در باز میشه میرم بالا یعنی شاهین الان خونست ؟ سرهنگ جلوی در ایستاده پس شاهین نیست
-سلام دخترم بیا تو
-سلام سرهنگ شاهین نیست؟
-اول بیا تو ، برات میگم
نمیدونم با این حرفش چرا قلبم هُری ریخت نکنه براش اتفاقی افتاده باشه؟
-بشین برات چایی بیارم
-سرهنگ لطفا بگید شاهین کجاست ، من چایی نمیخوام
میاد اروم میشینه روبروم
-دخترم حقیقتش دیشب پرونده ای که توش کمکمون میکردی بسته شد و همه دستگیر شدن
این که خیلی خوبه پس چرا این طوری داره میگه ؟ نکنه منظورش اینه که حالا که پرونده بسته شده منم هِری
سوالی نگاش میکنم گردنبندی که تو سفر برای پسر ها خریدم رو میذاره رو میز
-بابت همه چیز ازت ممنونیم تو خیلی تو حل این پرونده کمک کردی که البته بابتش
حتما بطور رسمی ازت تشکر میشه ، ازت میخوام فعلا در مورد این پرونده
با هیچ کس صحبت نکنی در مورد شاهین هم یکم صبر کنی بعد حقیقت رو به
خانوادت بگی و خلاص
یک لبخند نصفه و نیمه براش میزنم دستم میره سمت گردنبند و برش میدارم زنجیرش پاره شده
باید ببرم درستش کنم سرهنگ هنوز زل زده بهم بعد من مثل اسگلا به فکر گردنبندم از جام بلند میشم که برم ،
بمونم برای چی؟ تو دلم هنوز تشویشه نکنه شاهین چیزیش شده باشه؟
قبل اینکه برم برمیگردم سمت سرهنگ
-سالمه؟
چشمام از بغض میلرزهو همینطور صدام نگاه سرهنگ پر میشه از غم
-اره دخترم حالش خوبه خوبه
حالش خوبه خوبه؟ چه جالب پس براش اصلا مهم نیست که گذاشته و رفته
اگه مهم بود که میموند و توضیح میداد اینقدر مرد نبود که خودش بگه منو نمیخواد میشینم تو ماشین
ضبط رو روشن میکنم اهنگ دختر همسایه پلی میشه بین این همه اهنگ چرا این؟
یاد خنده ی شاهین میوفتم وقتی اینو تو ماشینش با هم گوش میکردیم فلش رو در میارم و پرت میکنم بیرون
از تو داشبورد یک سی دی در میارم روش نوشته غمگین اینو نگه داشته بودم تا وقتی خیلی داغونم گوش کنم
خودم هم نمیدونم الان چه مرگمه اما میدونم دلم میخواد به حال خودم زار بزنم
منی که گریه برام بی معنیه الان صورتم خیسه خیسه
به تو نزدیکتر میشم تو از من دورتر میشی*
سرعت میگیرم دلم میخواد پرواز کنم و بهت برسم
شدی فانوس ِ رویام داری کم نور تر میشی*
می خوام آغوش ِ دلتنگت توی ِ آغوش ِ شب واشه*
با دستای تو تنها شه* می خوام دستای ِ من امشب
کاش الان اینجا بود سرعتم دیوونه واره صدای اژیر پلیس میاد
بزن بغلGeneseis-
شاهین هم اولین بار همینو گفت چقدر بنظرم تو اون لباس پلیس خواستنی بود
میزنم کنار
من از تو دورتر میشم هوا دلگیرتر میشه*
تو داری میری از پیشم*
دلم درگیرتر میشه*
میزنه به شیشه پیاده میشم با تعجب نگام میکنه
دوباره فکرم میره پیش شاهین
-ماشین باید بخوابه پارکینگ
نمیدونم صدای افکارمه یا پلیس روبروم
-خانوم با شما هستم سرعتتون خیلی زیاد بود ماشین باید بره پارکینگ
-پس من چطوری برم خونه؟
انقدر مظلوم پرسیدم و بی منظور که پسر روبروم برای چند لحظه بی حرف فقط نگام میکرد
یعنی اینقدر حالم بد بود؟ کاش اشهین اینجا بود تا داد بکشه مرخصی
-شما حالتون اصلا مساعد رانندگی نیست
اینو خودم هم میدونم الان حالم مناسب هیچ کاری نیست لبام باز نمی شه
فقط نگاش میکنم شاید دارم توی وجود سرگرد روبروم سرگرد قلبم رو جستجو میکنم
-من متوجه سرعتم نشدم میشه برم؟ دیگه نمی تونم سراپا وایسم
-الان نباید رانندگی کنید لطفا تا حالتون یکم بهتر شه راه نیوفتید
-پس میبخشینم؟
نکنه شاهین از حرف اون شبم دلخور شده میخواد تلافی کنه؟ کاش اونم ببخشتم
-بله میتونید برید
روی صندلی راننده خراب میشم باید با خودم کنار بیام دیگه نباید این حالم ادامه داشته باشه

-اباجی ، کجایی؟
-اینجام مهران
-داری چه غلطی میکنی؟ چرا غمباد گرفتی انقدر از دخترای لوس که یک بند اشکشون دم مشکشونه بدم میاد
با این حرفش داغ دلم تازه شد مهران هم دوست نداره مثل شاهین دوباره اشکام ریختن
داداشیم هم در نهایت سخاوت بغلش رو در اختیارم گذاشت درست مثل بچگی وقتی مهیار اذیتم میکرد
تو بغلش مچاله شدم
-هــــیس اروم کوچولو
-واقعا دوسم نداری؟
-من غلط کرده باشم تا عمر دارم خودم نوکرتم بگو کی اذیتت کرده
-فقط دلم گرفته
سرمو اورد بالا و تو چشمام نگاه کرد راحت میتونست بفهمه چمه سرمو اناختم پایین
فهمیده بود یک دل گرفتگی ساده نیست اما گفت
-بلند شو بریم بیرون از بس تو خونه نشستی دلت گرفته
یک مانتو یاسی پوشیدم با شال پررنگ ترش دلم به ارایش نمیرفت اما اگه این ریختی برم بیرون که ملت سکته میکنن یک عالمه کرم میزنم با مداد و ریمل رژ قرمزم رو بر میدارم باهاش رو اینه مینویسم
-در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویش تن دیدم که جانم میرود
-حاضر شدی؟
از پشت بغلم کرد و نوشته رو خوند
-اجی کوچیکه میدونی که من همیشه هستم نه؟
از جام بلند میشم
-بریم مهران دستمو میگیره تو دستش لبخند میزنم
داریم میریم بام تهران این مسیر رو خوب میشناسم وقتی صحرا فوت شد
مهران رو میاوردم اینجا اون موقع ها کلی غصه تو دلش بود دختری که دوسش داشت رو بخاطر یک تصادف
جلوی چشمش از دست داد
میرفتیم بام مهران فریاد میزد حرف میزد اشک میریخت اروم میشد و من فقط تماشاش
میکردم همیشه همین طور بودیم با هم شوخی میکردیم اذیت میکردیم اما هیچ وقت تو سختی ها همو ول نمیکردیم
اما من نه میخواستم جیغ بکشم نه حتی یک قطره اشک بریزم به همین خاطر گفتم
-مهران به جای اینکه بریم بام اینجا برام بستنی بخر لطفا
-تو فقط امر کن
ماشین رو زد بغل
- چه طعمی میخوای حالا
-شکلاتی
از ماشین پیاده میشم منم میام تو صدم ثانیه چند تا اتفاق میووفته من جلوترم یک ماشین با سرعت میاد سمتم
داره میزنه بهم انگار میخواد بزنه بهم
چشمام رو میبندم
-خوبی مهیاسی
از بغل مهران میام بیرون الهی بگردم اشک تو چشماشه
-خوبم مهران ببین سالمم
محکم بغلم میکنه و به سرم دست میکشه
-خدایا شکرت خداجونم
چشمام از رو شونه مهران کشیده میشه به قامتی که همه ی وجودمه مطمئنم خودشه شناختنش از پشت هم برام کار سختی نیست دستای مشت شدش رو خوب میشناسم اینجا چیکار میکرد

شاهین

خیلی سخته که مرد باشی و نتونی تو سخت ترین شرایط عشقت تکیه گاهش باشی اونم درست وقتی که بدترین
خطرات تهدیدش میکنن سیگارمو روشن میکنم و نگاهمو میدوزم به پنجره اتاقش از اینکه اونجا بودم
وقتی اون ماشین به سمتش میومد و نمیتونستم کاری انجام بدم داشتم دیوونه میشدم
سیگار رو تو مشتم له میکنم و فکرم دوباره میره سمت دختری که تو اون اتاق پشت پرده ایستاده تمام سلول های بدنم طلبش میکنن
زیر لب با خواننده زمزمه میکنم

من بی تو هیچم تو باورم نکن

خیسم زه گریه تنها ترم نکن

عاشق نبودم تا با تو سر کنم

آتش نبودم خاکسترم نکن

اگه عاشقت نبودم

اگه بی تو زنده بودم

تو بمون که بی تو غصه میخورم

اگه دل به تو نبستم اگه این منم که هستم

ولی از هوای گریه ات پرم

اگه شکوه دارم از تو اگه بی قرارم از تو

تو بمون که آشیانه ام تویی

به هوایت ای ستاره به تو میرسم دباره

اگه عاشقم بهانه ام تویی

دل کنده بودم از هم زبونیت

پنهان نکردی از من نشونیت

من پاکشیدم از بخت بسته ام

تو پا فشردی بر مهربونیت

اگه همزبون نبودم

اگه مهربون نبودم

چه کنم دل این دل شکسترو

اگه سردو مرده بودم

اگه پر نمیگشودم

به تو بستم این دو بال خسته رو


دیگه نمی خوام این بازی مسخره رو ادامه بدم فردا میرم پیش مهیاس از دور دیدنش دیوونه کنندست
اگه اون لعنتی قرار بود بیاد جلو تا الان میومد پس حتما قصد دیگه ای داره
سرمو تکیه میدم به صندلی تا یکم استراحت کنم
-اقا ... اقا ، جناب
سرجام صاف میشینم و شیشه رو میدم پایین کی صبح شد؟
-بله بفرمایید
-شما باید همراه ما بیاید همسایه ها از حضورتون شکایت کردند
کارت شناساییمو در میارم
-من درحین انجام ماموریتم
-ببخشید جناب سرگرد ما اطلاع نداشتیم
در خونه مهیاس باز میشه و همراه دختر عمه اش سمیرا میان بیرون
-بله میفهمم ایرادی نداره منم داشتم میرفتم کارم اینجا تموم شده
ماشین رو روشن میکنم و پشت ماشینمهیاس میرونم
دختره ی دیوونه انگار نه انگار توی شهر رانندگی میکنه سرعتم رو بالا میبرم تا بهش برسم



مهیاس
از دیروز که فهمیدم شاهین تعقیبم میکنه میخوام اساسی حالشو بگیرم کصافــط
حتی نیومد توضیح بده چرا؟ فقط گردنبندش رو واسم میفرسته بچه پررو
باید بشونمش سر جاش
امروز با سمی اومدیم بیرون البته که اینم نقشه خود پلیدمه
میخوام به شاهین بفهمونم بدون اون خیلی هم خوشحالم حتی اگه نباشم هم اون نباید بدونه
قراره بریم برای مهمونی شرکت که بلاخره قرار شد اخر این هفته برگزار شه
خرید کنم جلوی مجتمع تجاری نگه میدارم کنه خان هم دنبالمون داره میاد
من نمیدونم به اینا روش استتار یاد ندادن این جور که این ضایع بازی در میاره
همه عالم فهمیدن این دنبال منه حتی سمیرای خنگ
خودم رو خفه کردم سه تا پیراهن مجلسی خریدم با دو تا مانتو
-سمی بیا این کفش روببین به پیراهن سفید صورتیم میاد نه؟
-اره خیلی
-بیا بریم بپوشمش
اخ جون مغازه دار هم پسره هم جوون شاهین جون بخور
-سلام
-سلام خانوم خیلی خوش اومدید چه کمکی از دست من ساختست؟
تو اگه ترمز بگیری من میگم والا با یه لحن پر از عشوه می فرمایم
-اون کفش صورتی پاشنه بلند رو برام میارید ؟ سایز 38
زیر چشمی حواسم به شاهین هست پشت ویترین ایستاده
کفش رو میپوشم پسره با لبخند میگه
-اسمون چه خبرا؟
-میخوای واست دوتا ستاره بچینم؟
-وقتی ماه جلوم واستاده ستاره میخوام چیکار ؟
حیف ،حیف که میخوام حال شاهین رو بگیرم وگرنه با پاشنه کفش میکوبیدم تو فرق سرت
که ماه وستاره دور سرت بچرخن
وقتی داشتم کفش رو حساب میکردم یک کارت گرفت سمتم
-این شماره منه دوست دارم بیشتر باهم اشنا شیم
میخوام کارت رو بگیرم که دستم رو میگیره
-اگه تو مجتمع خرید داری باهات بیام؟
تا اومدم جوابشو بدم از بغل صورتم یک مشت حواله فکش شد
-مرتیکه چیکار میکنی؟
شاهین دست پسره رو گرفت و دنبال خودش از مغازه کشید بیرون
-مگه نمی خوای بری خرید بیا من باهات میام
-به تو چه مربوط چه ادمای پررویی پیدا میشن ها
یوهــــــو اونم فک میکنه شاهین خیلی ادم پرروییه بنظر من همه همین طور فکر میکنن
-مهیاس داری چیکار میکنی بیا بریم جداشون کنیم
-ولشون کن بابا حقشونه بذار تا جا داره همو بزنن
بزور ملت از هم جدا شد ن هر دو با خشم زل زدن به من وا انگار من گفتم کتک کاری کنید
پسره راهشو کشید رفت اما شاهین مثل میر غضب دقیقا اومد وایستاد جلو من
-که براش ستاره بچینی اره؟
نیشم شل شد پس حرفامونو شنیده
-بتوچه؟ اره اتفاقا میخواستم براش ستاره بچینم چیکارمی که فوضولی میکنی
بعد هم راهمو کشیدم که برم
-شوهرتم
-اها شوهر ، پس این چند روز کدوم گوری بودی نه اقا اشتباه اومدی فکر کردی خبریه؟
هیچ چیزی بین ما نیست ههمین فردا پس فردا هم میریم محرمیت رو باطل میکنیم
-این اتفاق هیچ وقت نمیوفته حتی تو خوابت
عوضی دقیقا میدونه چجوری ادم رو نابود کنه
-جمعه مراسم شرکته باید اونجا باشی اما بعدش تو رو بخیر ما رو به سلامت
به معاونم میگم خبرت کنه
بعد هم با ماشینم تیکاف میکشم و د برو که رفتی
پاسخ
 سپاس شده توسط Aesthetic ، پری خانم ، mosaferkocholo ، ~ CrAzY HuMaN ~
#4
آرمیاجون بقیشوبذارلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــطفا مرســــــــــــــــــــــــــیTongue
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان