14-06-2014، 8:34
امین شاهد
بدون شک نقش دیالکتیک میان حمایت و پیشرفت، غیر قابل انکار است و این مساله در عرصه های فرهنگی بسیار مهم جلوه می کند.
اگر هنرمند را راوی و بیان گر دوره های تاریخی و اجتماعی هر ملت بدانیم.(چه بصورت واقع گرایانه، چه تمثیلی و یا تجریدی)، به ارزش آثار آنها و نوع تفکرشان در آن دوره ی خاص پی خواهیم برد.
در طول تاریخ همواره شاعران و هنرمندان چون مورد حمایت اشراف و پادشاهان قرار می گرفتند، نقش تفکر و نگرش شخصی در آثارشان کم رنگ بود و به همین علت پویایی فکری شان به تدریج از دست می رفت و توانایی آن ها کاملا در اختیار سفارش دهندگان قرار می گرفت.
پس از رنسانس اما، جریان های فکری دچار دگردیسی شدند و آثار ادبی و هنری به دور از ممانعت های حکومتی یا مذهبی یا در تقابل با آنها شکل گرفت. بدین ترتیب هنر از دایره ی اشرافی گری و فرمایشی بیرون آمد. ناگفته نماند اندیشمندان و هنرمندانی نیز بودند که بدلیل ترس و عدم اعتماد به نفس کماکان تحت سلطه ی حاکمان و و پادشاهان مواجب می گرفتند و ارتزاق می نمودند.
رشد سواد هنری هرجامعه باید با تفکر و توانایی هنرمند همگام شود. و زیبایی شناسی هر دوره از تاریخ (علی الخصوص در پسامدرن) باید گام به گام با شرایط اقلیمی سازگار و هماهنگ باشد. عدم هماهنگی این دو منجر به جدایی مخاطب و اثر می گردد. آن چنان که امروزه در بسیاری از نمایشگاه ها شاهد آن هستیم. دگرگونی مفاهیم در جامعه ی جهانی عصر حاضر از مشکلات عدیده ای است که جامعه ی جدا افتاده ی هنر ایران بدان دچار است. جامعه ای که تنها در چند سال اخیر بواسطه ی حرکت های اقتصادی نصفه – نیمه ی چند حراجی معروف، اندکی به دنیا معرفی شد و مورد توجه بعضی از مجموعه داران و اهالی فرهنگ و هنر داخلی و خارجی قرار گرفت.
هنر ایران تا قبل از آن بواسطه ی اشیایی باستانی که در موزه های معروف دنیا قرار داشتند، مورد تمجید و ستایش بود و اصولا این سرزمین را با پسته، فرش، زعفران، خاویار، خاتمی و برخی مسائل سیاسی و جغرافیایی اش می شناختند. موفقیت چند فیلم ساز نیز در سال های گذشته و بصورت موقت، آن قدر با اهمیت جلوه داده نشد، تا چشم ها را مدتی به سوی ایران خیره نگاه دارد. از سوی دیگر دایره ی محدود جغرافیایی زبان فارسی، توانایی گسترش ادبیات معاصر ما را در عرصه های بین المللی از میان برده است. اما زبان تصویر در هنرهای تجسمی که زبان بین المللی است، با وجود فراهم شدن زمینه های لازم، پس از حراجی های مذکور همچنان دچار بی هویتی است. نه بی هویتی ملی که حتی فردی.
بعد از فروش آثار هنرمندان دهه ی سی و چهل ایرانی با ارقام مورد توجه ی بازار روز هنر دنیا، موجی از آشفته گی میان گالری دارها، هنرمندان و مجموعه داران بوجود آمد و قیمت ها بصورت نجومی و بدون هیچ کنترلی رو به افزایش نهاد. بیشتر هنرمندان که تا آن روزها دغدغه ی فروش حتی یکی از آثارشان در گالری در سر می پروراندند به تکاپو افتادند. گروهی از آن ها که تا قبل از آن خوشنویسی را منع می کردند به سراغ خوشنویسی رفتند و عده ای دیگر به سراغ چادرهای ایرانی و وقایع نگاری سیاسی.
با توجه به کیفیت و ارزش گذاری برخی آثار به فروش رسیده و حرکت هنرمندان به سمت الگوبرداری از آن ها، بیم آن می رود اندک پتانسیلی که در بعضی از آن ها برای رسیدن به یک منش و اندیشه ی شخصی وجود دارد از دست برود. از سویی دیگر حضور تیم ملی دائمی هنرمندان در حراج کریستی ۲۶ اکتبر ۲۰۱۰ سوالاتی را در ذهن ایجاد می کند که : معیارها کدام اند؟ و نام هایی که حتی در ایران اعتباری ندارند چطور بواسطه ی بازارچه هایی از این دست به بازارهای جهانی معرفی می شوند. از یاد نبریم که اگر چه بازارهایی چون کریستی، بونامز، ستبی و … تحولی در بن مایه ی هنری روز دنیا ایجاد نمی کنند، اما از آنجا که “معیار حرفه ای بودن، کسب درآمد از طریق فروش یا ارائه ی خدمات هنری است” می توان گفت حضور در چنین مارکت هایی خواسته و ناخواسته دلیل برحرفه ای بودن دارد.
در کشور ما اما از آنجا که معیار مترها بیش از سایر ممالک به دست توانمند برخی از اصحاب هنر است، دلیل بر حرفه ای بودن چیزی دیگر است.
حرفه ای بودن یا حرفه ای نمودن.
“در دنیای امروز هر پدیده ای جدی است حتی کریستی.”
آبان۱۳۸۹