امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

حکایت گرگ ولک لک

#1
گرگی که استخوانی در گلویش گیر کرده بود بدنبال کسی میگشت

که آنرا در اورد.در این هنگام به لک لکی رسید و از او خواست تا دربرابر

مزد او را از این عذاب نجات دهد لک لک سرش را در دهان گرگ کرد

استخوان را در اورد و طلب پاداش کرد.گرگ به او گفت:ای دوست نادان

من اینکه سرت را سالم ازدهان من بیرون اوردی برایت کافی نیست...

وقتی کسی به فرد نادرستی خدمت میکند تنها انتظاری که ميتواند

داشته باشد این است که گزندی از او نبیند...!!!!
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حکایت گرگ ولک لک 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴄʜᴀʀɪsᴍᴀ ، ...asall... ، "تنها"
آگهی
#2
اینارو باس تو قسمت ادبیات بزاری-ـــ^
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
He is my Life 


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
حکایت گرگ ولک لک 1
پاسخ
 سپاس شده توسط سعید 7


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  شهر حکایت
  حکایت مرد خسیس خیلی باحاله بیا تو
  داستان طنز» حکایت عمه خانــــــوم مجموعه : مطالب طنز داستان طنز» حکایت عمه خانــــــو
Heart حکایت ما هم شده ، حکایت روباه و مرغ های قاضی
  حکایت های اموزنده از عاقل ترین دیوانه
  خیلی باحاله تورو خدا بیا چند لحظه حکایت دانش اموزا!
  حکایت پولدار ها و فقیر ها!!!!!!
  سختی روزگار (حکایت)
Heart حکایت جالب قضاوت بهلول
Heart حکایت آهو در طویله خران

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان