امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خسروپرویز

#1
خسروپرویز 1

از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم که مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده که از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود. آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (‌301 – 331 )‌بوده که در آغاز امر در خدمت قراتکين يکي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتکين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد . مرداويج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح کرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 ) اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي کشته شد . بدين ترتيب که اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يکديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند که اسفار را به سبب جور و ستمي که به مردم مي کرد ، از ميان بردارند . بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حکمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيکي کرد و وعده هاي نيک به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و کنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و کاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن کرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد که براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي کشيدند و هيچ کس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني که براي اين کار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت . با آنکه مرداويج از آغاز امر خود از ماکان پسر کاکي ، که بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به کمک او بر اسفار چيره شده بود ، ليکن بعد از آنکه قدرتي تحصيل کرد و مال ولشکر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد که آن دو ناحيه را زا چنگ ماکان پسر کاکي بيرون آرد و در اين کار نيز به سرعت توفيق يافت . در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني که غلامان ترک که از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مرکزي خلافت عباسي را تشکيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوکل علي الله ، شروع به دخالت در امور کرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مرکزيت و قدرت حکامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي که کار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديکتر مي شد ، سرداران ترک نژاد و غلامان ترک همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديکان ايشان اشتغال داشتند . پيداست که قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سرکشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، کارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افکند و بر آن داشت که از پيشرفت او پيشگيري کنند . از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيکي رفتار مي کرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشکرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فکر افتاد که دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد . تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فکر افتاد که همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشکر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حکومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديکي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معرکه کشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد . از بغداد لشکر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشکريان خليفه بود . دو لشکر در نواحي همدان با يکديگر مصاف دادند و جنگي سخت کردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشکريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند . مرداويج بعد از آنکه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد که فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موکول کند که نيروي کافي به اختيار در آورده باشد . شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يکي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي که مرداويج به لشکرکشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد . از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، که بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شکست ماکان پسر کاکي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاکم کرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حکومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح کرد و قدرت و شوکتي به دست آورد . چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناک شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و کارداني علي ايمن نبود . پس بر آن شد که او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد که سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح کند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را که هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير کند . ليکن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد . مرداويج اندکي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حکومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد که به اهواز تازد و آن شهر را تصرف کند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود . لشکريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ،‌ از ترس مرداويج بر آن شد که با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست که بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين کرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن که در فارس به نام او خطبه خوانده شود . علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران که از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين کشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي که مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي کرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 که در اصفهان بر پا داشته بود ، تکلف بسيار به کار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشکوه سده در ايران است ، ذکر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از کوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شکل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين کار را هم در کوه معروف به ” کريم کوه “ ، که مشرف بر اصفهان است ، بکنند و از پاي کوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانکه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه کوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم کنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه کنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفکنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مرکب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي کرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانکه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و کساني را که مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناک شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ کس را زهره آن نبود که با وي سخن گويد . مرداويج همواره به ترکان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « ترکان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آ‌نان درستي کرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در کشتن و آزار ايشان مبالغه مي کرد . به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترک را که در شمار غلامان او خدمت مي کردند مجازات کرده بود و آنان کينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند . يکي از غلامان ترک مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترک را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يک از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند . مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود که همواره سلاح او را در حمام حمل مي کرد . غلامان ترک ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود که هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند که در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترک تيغه آن شمشير را شکستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و کسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود . غلامان ترک پس از آنکه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانکه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج دست به خنجر برد . ليکن ، تيغه آن را شکسته يافت . ناچار تخت چوبي را که هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانکه ترکان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترک مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شکسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند . مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا کرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما ترکان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنکه در حمام را شکستند و مرداويج را کشتند . غلامان بعد از فراغت از کار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت کرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند . طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي که تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال کردند . » قتل مرداويج يکي از بزرگترين زيانهايي بود که ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد که مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حکومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حکومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد . او بزرگترين مردي بود که آمال ديلمان و مردان شجاع کوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان