امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نامه اي به سيد

#1
سلام سيد عزيز و بزرگوارم!

شايد اين اولين باري باشه که براي درددل با شما دست به قلم ميبرم و حرفهاي دام رو به صحنه کاغذ ميارم…الان که اين نامه رو مينويسم فکرکنم يکسالي ميشه که دردامو بهت نگفتم,اونقدر دچار روزمرگي شدم که يادم رفت کسي رو که مونس تنهاييام بود!يادم رفت کسي رو که تو ديار غربت تنها اميدم بود بعد از خدا و ائمه…

يادته سيد؟!يادته اونروزي که دانشگاه قبول شدم فقط دوتا پوستر از اتاقم کندم و باخودم بردم؛يکيش عکس آقا(مقم معظم رهبري) بود و يکيشم عکست,اون عکس معصومت با پيش زمينه بقيع…زائرکوچه هاي مدينه شهيد سيد مجتبي علمدار……

يادته عکست رو چسبونده بودم به در کمدم هروقت نگات ميکردم شارژ ميشدم. توي اون غربت و بي کسي شهر غريب فقط نگاه معصومت آروومم مي کرد،وچقدر خوب اونروزا حضورت رو حس ميکردم…يادته سيد؟!يادته اونروزي که هم اتاقيام صداي ضبطشون رو بلند کرده بودند و خواننده لس آنجلسي داشت عربده مي کشيد؟! يادته هدفون هم فايده اي نداشت مثل حرفها و اعتراضات من؟! يادته اونروز نشستم روي تختم و با بغض نگات کردم وگفتم سيد دلت مياد صداي اين عربده ها جايگزين صداي محزونت باشه تو گوشم؛گفتم رضا ميدي که عشق چشم و ابرو و …جانشين ذکر يازهرا بشه تو دلم؟! يادته هنوز اشکم به گونه هام نرسيده بود که فيوز اتاقمون پريد؛صداي عربده اون خواننده خفه شد…چقدر اون لحظه دلم مي خواست داد بزنم سيد ممنونم…

يادته سيد؟!يادته اونروزايي که تو عشق ديدن کربلا مي سوختم و ديدن ضريح شش گوشه برام مثل يه آرزوي دور دست شده بود؛چقدر ضجه زدم،گريه کردم و اشک ريختم. چقدر شبا تاصبح توي تراس اتاقم تو خوابگاه با اقا درد دل کردم؟ يادته شما رو بعنوان واسطه جلو فرستادم؛ يادته چقدر التماست کردم واسطه ام بشي شايد به حرمت تو يه نيم نگاهي به من روسياه بندازن و راهم بدن حرمشون،مي دونستم اونقدر براشون عزيزي که جواب رد نميشنوي؛ يادته قول داده بودم اگه توفيق يارم شد حتما وقتي براي اولين بار چشمام به گنبد طلايي که افتاد از جانبت سلام بدم؟!...يادته چه خوب واسطه اي بودي؟! از غدير تاشعبان،تعداد روزها و ساعتها از دستم در رفته بود ولي نااميد نشده بودم؛ نيمه شعبان درکمال ناباوري کربلا بودم…اي کاش يادت نياد که من چقدر بدقول بودم و به عهدي که بستم وفا نکردم؛وقتي براي اولين بار چشمام به گنبد آقا افتاد،خودمم يادم رفت چه رسد به شما!!!اصلا کربلا يادم نيومد چه واسطه اي من رو رسونده بود اونجا!حتي نجف،کاظمين،سامرا هم يادم رفته بود؛وقتي پا به مرز ايران گذاشتم يادم اومد سيد من چقدر بزرگوار بود و من چقدر حقير…

يادته اونسال اردوي جنوب؛بدنبال راهي بودم تلافي کنم.اونسال پامو تويه کفش کرده بودم که بايد اسم اتوبوسمون شهيد علمدار بشه..اتوبوس علمدار…چه حالي بردم وفتي عکست رو چسبوندم جلوي اتوبوس و باافتخار ميگفتم من مسئول اتوبوس علمدار هستم..يادته سيد؟!به تعداد انگشتاي دست هم نميرسيد اونايي که حداقل اسمت رو شنيده بودند،کمک خودت بود مطمئنم وگرنه صداي گرفته و زبون ناقص من گوياي توصيفت نبود..از اونسال بود که به خراب شدن اتوبوس علمدار قبل از اروند عادت کرديم؛اتوبوس علمدار هميشه آخرين اتوبوسي بود که به اروند مي رسيد،اونقدر مجال ميداد که من علاوه براين که موقعيت اروند و عمليات والفجر8 رو تشريح مي کنم زمان کافي هم داشته باشم تا از علمدار خطه شمال بگم و سيد سرزمين سبز ايران رو به همه بشناسونم؛بعد از اروند تنها نواري که توي ضبط اتوبوس بود صداي محزونت بود و نواي يازهرات که زمزمه بچه ها بود…يادته براي سال بعد چقدر التماس کردم که اسم اتوبوس رو دوباره بزارن علمدار؛ولي مسئولمون ميگفت اسم اتوبوس بايد از سرداراي شهيد جنگ باشه…چقدر ناراحت بودم؛تاروز آخر که روي ليست اسامي بچه هاي اتوبوس نوشته بودند"اتوبوس شهيد علمدار"؛کم مونده بود بال دربيارم. اونسال هم همه جا حضورت رو حس مي کردم خصوصا شلمچه و صداي دلنشينت همه جا باما بود…سال آخر ديگه اصرار نکردم اينبار مسئولين اصرار داشتند که اسم اتوبوس بشه شهيد علمدار…4سال هراه ما به تمام مناطق سرزدي و صداي محزونت همصداي دل ما زمزمه مي کرد…ادعايي ندارم ولي ديدي سيد؟!بارفتن من از اون دانشگاه اتوبوس علمدار هم ديگه نبود…به گفته بچه ها:امسال اتوبوس علمدار جاش بين اتوبوساي جنوب خالي بود. از شنيدنش ناراحت شدم ولي يادت هميشه همراه تمام بچه هايي که اين سالها مسافر اتوبوس علمدار بودند،هست.ذکر يازهرات هنوز هم زمزمه زيرلب خيلياست…

گفتم ذکر يازهرا؛يادته سيد؟!يادته سيد بعد از کربلا و اون بدقولي چقدر سوختم؛حسابي از رووت شرمنده بودم. دنبال جبران مافات بودم..يادته اونسال سفر مکه و مدينه؛بهترين فرصت براي جبران بود.اولين بار که گنبدخضراء توقاب چشمام جاگرفت،از طرفت سلام دادم.اولين اشکهام پشت ديوار بقيع به نيابتت بود…لحظه لحظه اونجا حضورت رو حاضر ميديدم؛بي خود نيست که بهت ميگن "زائر کوچه هاي مدينه"…کوچه هاي مدينه پر از يادت و ذکريازهراي تو بود…يادته سيد؟!يادته اون صبح جمعه اي که به يکي از ستونهاي حياط مسجدالنبي تکيه داده بودم؛طرف راستم بقيع بود وطرف چپم گنبدسبز رسول؛صداي درددلت با بقيع توي گوشم نجوا مي کرد و دعاي ندبه روي لبم روونه شده بود…اون لحظه توي عرش بودم با روي فرش؟! دعاي ندبه اي که مي خوندم از جانب خودم بود يا تو؟! زمزمه هاي زير لبم صداي خودم بود يا تو؟!...نمي دونم ولي هيچوقت شيريني اوندعا يادم نميره…يادته توي اون يه هفته فقط يه ذکر ميگفتم"الا اي همسفر…شکسته بال و پر…کمي آهسته تر…مرا باخودببر.."

چقدر زود گذشت!!!سيد چه روزايي به کمکم اومدي بدون اينکه خودم بدونم و چه روزايي پاي درددلام نشستي بدون اينکه خودم احساس کنم…!!!

…ولي حالا…حق داري سيد!حق داري از دستم گله مند باشي..حق داري هرچي که بهم بگي…الان توي شهر خودم،رنگ و ريا دورم رو گرفته و يادم رفته اگه حضورت نبود من الان چيزي براي باختن نداشتم…من هيچي نبودم…هيچي نداشتم…حتي اين "وبلاگ خادم الزهرا" هم نبود…

سيد حلالم کن…الان توي شهر خودمم هم غريبم..هواي غربت دوباره اومده سراغم…سيد دوباره نگاهم کن…

 

نویسنده: الحقير خادم الزهراء
نامه اي به سيد 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  معبود من! (مناجات نامه)
  زندگی نامه مختصری از حضرت خدیجه (س)
Heart اگر عمري گنه كردي مشو نوميد از رحمت....تو توبه نامه را بنويس امضا كردنش با من
  نامه حضرت امام زمان به شیخ مفید که نصیحت های ایشان به ما است
  تاسوعا و عاشورای حسینی تسلیت باد-ویژه نامه تاسوعا و عاشورا
  نامه یک جوان شیعه به آیت الله خامنه ای
  زندگی نامه آیت الله مرعشی نجفی
  ویژه نامه وفات حضرت زینب
  وصیت‎ نامه حضرت علی (علیه‎السلام)
Rainbow ✿ویژه نامه ولادت حضرت فاطمه زهرا(س)✿

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان