امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان تورو نمیخوام-فصل 4

#1
شراره چند تا نکته رو برام توضیح داد ..که من هیچی ازشون نفهمیدم چون اصلا حواسم پیش اون و حرفاش نبود.. اسفند گرفت بالای سرم و از در رفتم بیرون.. 
آژانس منتظرم ایستاده بود دم در.. 
آوید اصرار داشت خودش منو برسونه ارایشگاه اما خودم قبول نکردم..اینطوری راحت تر بودم.. وسایلمو دیشب آوین برده بود آرایشگاهتا برای امروز راحت باشم.. به ساعتم نگاه کردم.. ده تمام بود.. 
جلوی درارایشگاه ایستاد..پیاده شدم.. پولشو حساب کردم و رفتم تو .. 
نیاز نشسته بود توی سالن.. امروز فقط من اونجا بودم و به کس دیگه ای وقت نداده بودن.. چون من و که آماده میکردن توبت نیاز میشد ..بعدشم خودشون..
مانتومو از تنم دراوردم و نشستم روی صندلی.. کیمیا اومد سمتم.. یه صندلی کوچیکم دنبال خودش میکشید.. نشست روشو خم شد روی صورتم.. 
برام جالب بود.. کیمیا مثل بقیه ی آرایشگرا عادت نداشت موقع کارش حرف بزنه..
سریع و ریلکس کارشو انجام میداد ..
هر جا که میرفتم ارایشگاه طرف در حین کار کل زندگیشو برام تعریف میکرد .. اما کیمیا نه.. 
کیمیا : چه رنگ بیشتر بهت میاد ؟
-همه میگن دودی..
سرشو تکون داد و مشغول سایه زدن شد.. 
خودشو کشید کنار و گفت :
کیمیا : خب.. ارایشت تموم شد .. ببین خودتو .. 
صاف نشستم و خودمو توی ایینه ی رو به روم نگاه کردم.. 
آرایش ماتی روی صورتم انجام داده بود.. سایه ی پشت چشمام دودی و آبی نفتی و نقره ای بود.. لبام رو پررنگ کرده بود.. 
ابروهامم مدل قشنگی گرفته بودن.. 
به کیمیا نگاه کردم و گفتم :
-خیلی خوبه ..ممنون..
سایه ی توی دستشو گذاشت روی میز و گفت :
کیمیا : خواهش میکنم.. حالا برو پیش مامان تا موهاتو درست کنه.. چون این دیگه در تخصص من نیست..
از جام بلند شدم.. نیاز اومد و جای من نشست تا صورتش رو آرایش کنه.. 
***
از چند تا زاویه مدل موهامو توی آیینه نگاه کردم...
مدل موهام عالی شده بود.. عاشق اون تیکه ای شده بودم که فرق کج زده بود توی صورتم.. با دستم موهامو لمس کردم.. 
نیازم کارش تموم شده بود.. چون فقط آرایش صورت داشت...
موهاشم کوتاه بود..پس نمیتونست بهشون مدلی بده.. 
لباسم توی تنم خیلی شیک شده بود.. دستی هم به لباسم کشیدم..لبخند نشست روی لبم.. 
نیاز اومد سمتم.. بغلم کرد و با لبخند گفت :
نیاز : دست راستت رو بکش تو سرم..
-بکشم که مثل خودم بدبخت شی ؟
لبخندش کم کم محو شد.. 
نیاز : دیگه وقت زدن این حرفا نیست ماتینا.. به آینده ت فکر کن.. 
سرمو انداختم پایین ..کیمیا دویید توی سالن و گفت :
کیمیا : ماتینا جان اوید اومد.. برو توی حیاط.. 
نیاز : تو برو .. من با کیمیا میام.. 
-باشه..
شلنمو پوشیدم.. دامنمو گرفتم و رفتم سمت در .. آوید با دو تا فیلمبردار ایستاده بود جلوی در..

یکی از فیلم بردار ها خانم بود و یکی دیگه شون مرد بود.. زنه اومد سمتم و گفت :




--چه خوشگل شدی عزیزم..




لبخندی زدم و گفتم :




-ممنون..




--استرس نداشته باشیا..




-ندارم.. 




با تعجب نگام کرد.. لبخند کج و کوله ای زد و گفت :




--آهان..چه خوب..




به همکارش نگاه کرد و گفت :




--خب.. اول آقای داماد میاد جلو.. تو رو که میبینه با لبخند میاد جلوت.. خم میشه دستتو میبوسه و تو براش دو بار میچرخی.. بعد گلو بهت میده و آروم با هم میرین سمتِ درب خروجی..




با حرصی که سعی داشتم پنهونش کنم گفتم :




-چشم..




سری تکون داد و رفت جفت اون پسره.. با هم حرف زدن.. دختره رفت دور تر از ما و اون پسره نزدیک مون.. 




همون کارایی که اونا گفته بودن رو انجام دادیم.. رفتیم بیرون.. درو برام باز کرد و دستشو گذاشت روی پهلوم و یه جوری هُلم داد تو ماشین ..درو بست و خودشم رفت و از اون طرف سوار شد .. 




فیلمبردارا توی یه ماشین دیگه دنبالمون بودن.. نگام افتاد به ماشین جفتیمون.. یه دخترِ شش هفت ساله پشت نشسته بود و نگاهِ خیره ش روی من بود.. 




لبخندی بهش زدم.. شیشه رو کشیدم پایین.. بهش فهموندم که شیشه شو بکشه پایین.. 




سریع و فرز شیشه رو کشید پایین و نگام کرد.. 




یکی از گلای دسته گلمو کندم.. خوشبختانه اینقدر گلای توش زیاد بودن که جدا کردن یکی دو تاش مشکلی ایجاد نمیکرد.. دستمو از شیشه بردم بیرون.. پرت کردم توی بغلش .. با خوشحالی جیغ زد و گلو برداشت..




آوید : چیکار کردی ؟!




-بچه گناه داشت.. داشت نگام میکرد.. 




با لبخند نگام کرد و گفت :




آوید : پس یه گل دیگه هم بکن..




-برای چی ؟!




آوید : میخوام بدم به این پسر کوچولوئه..




با تعجب نگاهش کردم..نگاهِ متعجبمو که دید زد زیر خنده و گفت :




آوید : بابا شوخی کردم.. برای اینجام میخوام..




و با انگشتش به جیب کتش نگاه کرد.. 




یکی از کناره هاش کندم و دادم دستش.. گذاشت توی جیب کتش.. 




پیچید توی یکی از کوچه ها و جوی یکی از خونه های ویلایی پر از دار و درخت نگه داشت.. 




نگام کرد و گفت :




آوید : پیاده شو .. 




با تعجب پیاده شدم و آروم درو بستم.. ماشین فیلمبردارا هم پشت سرمون ایستاد.. پسره زنگو زد..




آیفونشون تصویری نبود.. 




--کیه ؟




-باز کنید.. آقای جاوید نوبت عکاسی داشتن ..




--بفرمایید تو ..




در با صدای تیکی باز شد .. اول من رفتم تو .. بعدم اوید و بعدم اون دختر و پسر.. حیاطی که جلوم بود خیلی خوشگل بود.. بیشتر درختچه هاش مصنوعی بودن.. چراغای بلندی هم دور تا دور حیاط نصب شده بود.. 

رسیدیم به خونه.. درو باز کردن و رفتیم تو ..

به خانمی که نشسته بود پشت میز قهوه ای رنگش نگاه کردم.. خودشو با کاغذای روی میزش سرگرم کرده بود.. 
--سلام.. آقای جاوید این ساعت نوبتشون بود.. 
خانمِ سرشو بالا کرد و نگاهمون کرد.. توی کامپیوترش چک کرد و گفت :
--بله.. این دو نفر که بیان بیرون نوبت شماست..بفرمایید بشینید.. 
با آوید رفتیم سمت صندلیا و نشستیم روشون.. 
با پاش ضرب گرفته بود روی زمین.. تق تق تق تق ...
-سرم درد گرفت .. میشه اینقدر پاتو نکوبی زمین ؟
نگام کرد و گفت :
آوید : وقتی عصبی میشم اینکار آرومم میکنه..
و بی توجه به من دوباره شروع کرد.. تق تق تق .. 
دسته گلمو توی دستم فشار میدادم... تمام حرصمو روی گلم خالی کردم.. 
در اتاق باز شد و اون عروس دومادی که داشتن عکس میگرفتن اومدن بیرون.. نگام خیره موند روشون.. دختره خیلی چاق بود..چاق و قد کوتاه.. فکر کنم 85 رو داشت.. برعکس پسره لاغر و قد بلند بود.. اونا که رفتن ما هم بلند شدیم و رفتیم تو.. 
شلنمو درآوردم و گذاشتم روی چوب لباسی.. داشتم تو آینه به خودم نگاه میکردم که از پشت سر متوجه نگاهِ زیر چشمیِ آوید شدم.. خیلی سریع چرخیدم سمتش ...سریع نگاهشو ازم گرفت و رفت طرف زنگ و فشارش داد..چند دقیقه بعد عکاس اومد تو...
حدودا 50 تا عکس گرفتیم.. سه ساعت توی آتلیه بودیم .. رفتیم سمت محضر همه اونجا منتظرمون بودن.. سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم..
رو کردم سمت اوید و گفتم :
-مگه قرار نبود عاقد بیاد تالار ؟
آوید : هر کار کردیم راضی نشد.. 
-آهان..
پخشو روشن کرد.. با تعجب به موزیکی که داشت پخش میشد گوش کردم.. این چرا دیگه بندری نذاشت ؟!
«تورو نمیخوام - مازیار عصری»

خواستم تورو بگیرم ولی اوندم 
پای حرفم و عشقم سوختم ولی خم به ابرو نیاوردم
گفتم نرو بمون پیشم و رفتی 
دلم خسته مو تو شکوندی ولی خم به ابرو نیاوردم
دیگه داشتنت واسم محاله و حالم خیلی خرابه و خیلی دلم شکسته و تورو نمیخوام
دیگه داشتنت واسم محاله و حالم خیلی خرابه و خیلی دلم شکسته و تورو نمیخوام
تورو نمیخوام.........
======================
با رسیدنمون به محضر همه اومدن جلومون و بزن برقص شروع شد.. رفتیم تو .. اونجا بود که فهمیدم فامیلای اوید حسابی جوگیرن.. تو محضر تمام وقت داشتن شعر میخوندن و بشکن و دست میزدن..
با اومدن عاقد همه شون ساکت شدن.. دو نفر از فامیلای اون که درستم نمیشناختمشون اومدن سمتمون و پارچه رو گرفتن بالای سرمون.. آوین هم داشت قند میسایید..
عاقد خطبه رو خوند .. نفهمیدم کی خطبه تموم شد .. کی بله دادم..کی امضا کردیم .. و کی من شدم زنِ رسمیه اوید .. به همین راحتی با چند تا امضا و یه بله ی خشک و خالی .. من شدم زن آوید.. مهبد چی ؟! 
مامان آوید نذاشت بیشتر از این به مهبد فکر کنم.. 
اومد سمتمون .. بوسیدمون و به هردومون تبریک گفت.. لبخندی زدم.. آوین و دریا دختر داییم اومدن و ایستادن کنارمون.. دریا حلقه یمنو داد دست آوید .. اونم خیلی آروم دستمو گرفت توی دستش .. دستش داغ داغ بود.. ولی دست من سرد سرد.. حلقه رو کرد توی انگشتم ... و خیلی سریع دستمو ول کرد .. آوین حلقه ی آوید رو داد بهم.. جوری حلقه رو دستش کردم که دستم با دستش هیچ تماسی نداشته باشه.. 
کیمیا با جام عسل اومد سمتمون.. سریع گفتم :
-عسل نه.. 
آوین و لاله جون و دریا با تعجب نگام کردن .. کیمیا گفت :
کیمیا : وا ؟! مگه میشه ماتینا ؟! همه چیش به همین عسلشه.. 
-آخه خوشم نمیاد.. 
لاله جون : خوشم نمیاد یعنی چی ؟! یه لحظه بیشتر نیست.. کیمیا جون عسلو بگیر براشون.. 
دختر پسرا داشتن دست میزدن و ما هم خودمون اینطرف بودیم.. آروم درِ گوش آوید گفتم :
-بچه بازی در نیاری انگشتمو گاز بگیریا..
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان