بازی آنلاین
آپلود عکس
15-08-2014، 15:50
یه دختر خانم چادریو توی خیابون دیدم!!
از روی تمسخر بهش گفتم: ببخشید دختر خانم شما حجاب رو از کجا کشف کردی؟
میدونی چی گفت؟؟؟؟؟؟؟
گفت:از اونجایی که وقتی اون مرد خواست منو صدا کنه بهم گفت خانم ولی وقتی
شما را صدا کرد گفت خانمی!!!!!
..................................***************...................................
کنار خیابون وایساده بودم تا یه سوژه ی مناسب رد بشه و مُچشو بگیرم که یکی از
اون بد حجاب های درست درمون به تورم خورد. تیپش به روشن فکری (منوّر الفکری)
میزد ، چطور بگم ، یعنی مثل بعضیا بد حجابیش جلف نبود، فرهنگی بد حجاب بود ،
شالی که رو سرش بود کم کم داشت از پشت سرش می افتاد، یه کوله پشتی هم
روی دوشش بود، آستیناشو هم زده بود بالا. مانتوشو که دیگه نگو،اونقدر تنگ بود که
میتونستم دنده هاشو بشمرم چه برسه.... بگذریم....
خلاصه بهش میومد یه چیزی حالیش باشه، نه مثل بعضیا (همون جلف ها) که فقط
واسه جلب توجه به خودشون میرسن و تیپ های اجق وجق میزنن.
قبل از اینکه برسه ترسیدم نکنه یهو یه چیزی بگه کم بیارم ، ولی با خودم گفتم
اگه کم آوردم ، میزنم کانال دو و منکر میشم و خودمو مبارز علیه حجاب جا می زنم.
خلاصه ... چند لحظه قبل از اینکه برسه وُیس ریکوردرم ( که اگه بخوایم عربی را
پاس بداریم : ضبط صوت و اگه بخوایم فارسی رو پاس بداریم : صدا نگاه دار) رو
روشن کردم و رفتم جلو ، گفتم: ((خانم ، ببخشید ، چند لحظه میشه وقتتون رو به
من بدید؟))
قیافه ی تقریباً مغروری به خودش گرفت و در حالی که عینکش رو روی بینیش بالا
میزد گفت: بله، بفرمایید.
کمی مکث کردم و وانمود کردم به سوالی که قرعره ازش بپرسم فکر می کنم. بعد
گفتم
( نظرتون در باره ی حجاب چیه؟)) دختره ی پررو، بعد از اینکه سوالم رو پرسیدم یه جوری به ساعتش نگاه کرد که مثلاً
بگه من وقت ندارم، بعدش یه نگاه که مخلوطی از عاقل اندر سفیه و دلسوزی بهم
انداخت و در حالی که به جهالت من لبخند میزد ، بعد از کمی مکث یه حالت خیلی
متفکرانه به خودش گرفت که من احساس کردم حس کسی رو داره که بخواد
نظریه ی نسبیت انیشتین رو برای یه بچه ی دبستانی توضیح بده.
گفت: ((ببینید ، این پوشش افراد نیست که روی منزلت اجتماعی و مقدار درک و
فهم و سوادشون تأثیر میگذاره ، این پوشش نیست که ملاک خوب بودن یا بد
بودن افراده، از ظاهر یک فرد نمیشه در مورد درون اون قضاوت کرد ، مطمئناً هر کس
از ظاهر، پوشش یا حجاب فردی بخواد شخصیت اون فرد رو نقد کنه یا بخواد از درون
اون فرد خبری بده، اون شخص، کاملاً در اشتباهه ، چون نمیتونه حجاب درون افراد رو
که امری مستتر در رفتار و اخلاق اون هاست ببینه، این حجاب درون افراده که
شخصیت اونها رو میسازه، و شخصیت انسان هاست که مهمه و در سرنوشت
زندگی فردی و اجتماعی اونها تأثیر داره نه صِرف ظاهر و پوشش اونها. حضرت
مولانا میگه : ما درون را بنگریم و حال را / ما برون را ننگریم و قال را . پس نتیجه
میگیریم که حجاب ، یا همون پوشش ظاهری یه امر کاملاً غیر مؤثر در زندگی
انسان ها و رفتار و خلقیات اونهاست. ))
دختره ی از خود راضی فکر کرده بود چقدر حالیشه، خیلی سعی کردم احساس
انزجارم از اون غرور کاذب و پوچی که داشت ، توی صورتم بروز نکنه .
با آب و تاب و حرکت های متوالی دست هاش میخواست موضوع رو برای من
تشریح کنه... واه واه واه... اینقدر لجم گرفته بود از طرز حرف زدنش که نگو!
وقتی از نگاهش میخوندم که الان داره به خودش میگه :
((این بیچاره ی عقب مونده رو نگاه کن که به چه مسائل پیش پا افتاده ای گیر
داده )) میخواستم خودم و خودشو خفه کنم. اون لبخند نهایی هم که آخر
حرف هاش روی صورتش نقش بست و حاکی از این بود که
(جوابتو گرفتی جوجه؟)) داشت حالم رو بهم میزد.
در حالی که فکر کرده بود الان دهن من بسته شده و خیلی کم آوردم
و به قول (نه کاملاً) معروف لوله م کرده، راهش رو کشید که بره و
منو تو حالت بهت زدگی بذاره که من بهش گفتم:
((میشه صبر کنید جواب حرفتون رو بگیرید؟))
با نگاهی متعجب و جویای جواب این سوال که
( مگه حرف حساب جواب هم داره؟! )) ایستاد.
گفتم: (( نظرتون در مورد حجاب ، بی نقص بود ولی یه سوالی رو
توی ذهنم ایجاد کرد . )) کمی مکث کردم و در حالی که سعی می کردم
ادای حرف زدنش رو در بیارم، گفتم: (( آیا من دیوانه م؟))
این رو که گفتم ، قیافه شو در هم کشید و خیلی متعجب بهم نگاه کرد
ولی من بلافاصله ادامه دادم
( اگه شخص بنده ، همین الان که جلوی شما ایستادم، تمام لباس هام رو از تنم در بیارم و هیچ کار غیر عادی دیگه ای انجام
ندم؛ نه فریاد بزنم ، نه به کسی آزار برسونم ، فقط لباسهامو در بیارم و به
حرف زدن با شما ادامه بدم. آیا مردمی که منو نمیشناسن و از عاقل بودن
من اطلاع ندارن فکر نمی کنن که من دیوانم؟ آیا به اونها حق میدید که همچین
فکری بکنن؟ ))
وقتی کمی از حرفهامو شنید، با نگاهی دلسوزانه تر از قبل و لبخندی روی
لب و تکان هایی به علامت تأیید که به سرش میداد میخواست بگه که
میدونه چی میخوام بگم. ولی من ادامه دادم
( آیا ظاهر من باعث نشد دیگران در مورد من طوری قضاوت کنن که من مستحقش نیستم؟ آیا این با حرف شما
تناقض نداره؟))
دوباره عینکش رو بالا زد و گفت
( ولی این یه مورد خیلی خاصه، معلومه که در همه ی روابط استثناهایی هم هست ،...))
وقتی فهمیدم میخواد بازم فلسفه چینی کنه ، حرفش رو قطع کردم و گفتم
: (( باشه ، این مثالی که می زنم چی؟ : فرض کنید یه مردِ کاملاً منحرف
از نظر جنسی امروز میخواد توی خیابون دنبال مورد برای لذت زودگذر
امشبش بگرده، آیا اون دنبال زنای محجبه و چادری که حتی یه تار موشون
بیرون نیست میره یا کِیس مناسبش رو میون خانم های بد حجاب و هفت قلم
آرایش کرده جست و جو می کنه؟ )) اینو که گفتم قیافه ش هیچ حالتی نداشت
و کاملاً به فکر فرو رفته بود و به حرفهام گوش میکرد. ادامه دادم:
(( حالا از این طرف فرض کنید یک مرد کاملاً پاکدامن که به عمرش با هیچ زن
غریبه ای هیچ نوع رابطه ای نداشته ، به فکر ازدواج افتاده، میخواد بین دو تا خانم
که هر دوشون خانواده دار ، خوش اخلاق و تحصیل کرده هستن، یکیشون رو انتخاب کنه.
تنها فرقی که بین این دو خانم هست وضع حجابشونه، یکی کاملاً بد حجاب، و اون
یکی کاملاً با حجابه .فکر می کنین چنین شخصی کدوم یکی رو ترجیح بده؟ آیا به این
آقا حق میدید که از وضع حجاب بد اون خانم ، یه احتمال هرچند کمی ، بده که اون
شاید قبلاً با مرد های دیگه روابطی داشته؟ ... دیدید؟
باز هم طرز پوشش یک فرد باعث برداشت درست یا حتی نادرست دیگران در
مورد اونها شد که در سرنوشتشون و تأثیر عمیقی خواهد گذاشت و شاید مسیر
زندگیشونو تغییر بده. ))
حالا دیگه حسابی داغ کرده بود، لبخد تلخی (به دلیل اینکه کم آورده بود) و
داشت دنبال جوابی میگشت که بتونه نظر من رو رد کنه ولی انگار چیزی به
ذهنش نرسید، پس من ادامه دادم
( آیا قبول می کنید که نظرتون در مورد حجاب کاملاً غلط بود و نیاز به تصحیح داره؟))
در حالی که حسابی کلافه بود و زیر لب می گفت
(اینهایی که شما میگید ... راستش مصادیقه و عمومیت نداره...)) نگاهی دوباره به ساعتش انداخت و
با استرسی ساختگی گفت: (( وای... مثل اینکه خیلی دیرم شده ، من باید برم ... ))
..................................***************...................................
خب!این همه داستان تعریف کردم که چی؟؟؟به کجا برسم؟؟؟آها به اینجا که بگم:خواهر گلم شمایی که وقتی میخوای بری بیرون از خونه حجابت جوریه که جلب
توجه میکنه و وقتی یکی بهت میگه خانم حجابت را درست کن(که اون بیچاره فقط
خوبیه خودت را میخواد)نسیبش یه چند تا نگاه تنده و اینکه که اعتقاد داری مهم درون
آدم هاست!من یه چیزی را خواهرانه بهت میگم من قبول دارم که مهم درون آدمه
اما به نظر خودت مردی که توی خیابان داره راه میره و دنبال یه کیس مناسبه هم
اینو میدونه؟؟آیا اون مرد ازدرون شما خبر داره؟؟اون فقط داره ظاهره فریبنده ی
شمارا نگاه میکنه!!خب چراحجابت یه جوریه که اون مرد با خودش فکرای مزخرف
بکنه؟؟!!البته همه مرد هااینجور نیستن و منظور من فقط اون حداقل هایی بود که
دنبال سو استفاده هستن!!و نگرانی من هم از همون حداقل هاست که نکنه به
پست شما بخورن!!ببینید در واقع آدم ها با ظاهرشون دارن به افرادی که اون هارا
میبینن کد میدن از باطنشون!!یعنی چی؟؟خب بذارید یه مثال بزنم!شما فرض
کنید توی دهه ی محرم دارید از کنار یه خونه ای رد میشید که سر در اون
خونه یه پارچه سیاه زدن!خب شما با خودتون فکر میکنین که اهالی این
درون خونه افراد مومن و با ایمانی هستن...حتی اگه اهالی خانه افراد
مومنی نباشند اما شما این فکر را میکنی!در واقع اهالی خونه به شما کد
دادن از افراد درون اون خونه!!!! پس چرا ما ظاهر و باطنمون شبیه بهم
نمیکینم؟؟جوری که وقتی داریم توی خیابون راه میریم همه بفهمن که
ما دارای یه سری خط قرمز ها هستیم؟!اصلا اگه همون موقعی که داری با تیپ
قشنگت توی خیابون راه میری آقا امام زمان را ببینی چه توضیحی داری؟؟به آقا
امام زمان میگی آقا جون این همه خون به دلت کردم با تیپ آن چنانی اومدم بیرون
اما مهم دله!من شما را خیلی دوست دارم!!؟؟آخه اگه دوستش داری پس چرا
ناراحتش کردی؟منتظر ظهورشی؟؟خب ظاهرت باید نشون بده!!
خواهر گلم ظاهر و باطن آدما چیزای جدا از همی نیستن و با هم رابطه ی تنگاتنگی دارن!!
خواهرم حجابت برادرم نگاهت
(حالا بیاین از ته دل یه دعا بکنیم:اللهم عجل لولیک الفرج)
![[-]](http://www.flashkhor.com/forum/images/collapse.gif "[-]")
