امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زندگی سردار شهید محمد تقی ابو سعیدی

#1
زندگی سردار شهید محمد تقی ابو سعیدی 1

اعمال و رفتار ناصر طوری بود که همیشه از او درس می گرفتیم، به شدت از غیبت پرهیز می کرد، اصلاً دروغ نمی گفت و به کسی اجازه دروغ گویی نمی داد؛ چندین بار به دوستان می گفت: «دروغ نگوئید چون به ضررتان تمام می شود» در اوایل انقلاب طرفدار حزب جمهوری اسلامی بود و با گروهک های الحادی و منافقین برخورد می کرد، موضع سیاسی اش هیچگاه زیکزاکی نبود که تغییر کند.

بعد از عملیات سومار در رفتار و خصوصیات اخلاقی اش تغییر زیادی صورت گرفته بود، همیشه غمی را در صورت او می دیدم که موج می زد زیرا او ناراحت بود که چرا به فیض شهادت نرسیده است. بعضی وقت ها می گفت: کاش شهید می شدم، خوشا به حال کسانی که شهید شدند، ما روسیاهیم… روزهای آخر که صحبت می کرد؛ ناراحتی در لابه لای گفته هایش احساس می شد، گویا کسی را در قفس زندانی کرده باشند، با جبهه رفتن او مسئولین موافقت نمی کردند؛ اما آنقدر مسئله را پیگیری کرد و بر  حرف خودش ایستاد تا پذیرفتند.

ناصر خیلی دلسوز و مهربان بود اما در مقابل دشمنان اسلام بسیار قاطعیت نشان می داد. او مصداق آیه شریفه(اشداءُ علی الکفار رحماءُ بینهم) بود.
راوی: هم رزم شهید

مرا دوست نداری؟
من پسری نداشتم، به پابوس امامزاده سید سلطان محمد رفتم و متوسل به ضریح مبارکشان شدم، از ایشان خواستم از خداوند متعال مسئلت کند تا به من یک فرزند پسر عنایت فرماید، بعد از مدتی باردار شدم شبی در خواب دیدم سید بزرگواری با لباس سبز به خوابم آمدند و فرمودند: فرزند پسر به شما عطا می‌شود ولی عمر ایشان کوتاه می‌باشد.

بعد از مدتی پسرم به دنیا آمد در سن شش سالگی پدرش به رحمت ایزدی پیوست و من پسر و دخترانم را به مشقت و زحمت و سختی های زیادی بزرگ کردم، محمد بزرگ شد و به مدرسه فرستادم، وقتی کلاس ششم ابتدایی را تمام کرد، عدم بضاعت مالی باعث شد که من نتوانم او را به ادامه تحصیل بفرستم، وقتی می‌خواستم او را از مدرسه به سوی کارهای روزمره بفرستم؛ یکی از معلمانش به نام آقای اخوی گفت: من او را پیش خودم می‌برم تا به درسش ادامه بدهد.

پسرم پیش معلمش رفت و درس خواند تا به سن خدمت سربازی رسید، به خدمت سربازی رفت، در همان حال به ادامه تحصیل پرداخت و دیپلم گرفت بعد از انجام دوران سربازی، وارد ارتش شد و استخدام گردید و من هم همراه پسرم به هرشهری که منتقل می‌شد؛ می‌رفتم. بعد از مدتی ازدواج کرد و در اصفهان ساکن شد، از همان اوایل انقلاب از ارتش خارج شد به سپاه پاسداران ملحق گردید و در این نهاد مقدس به ایفای وظیفه مشغول شد. هر دفعه که به جبهه می‌رفت من برایش نذر می‌کردم، تا این که یک بار به من گفت: مادر! تو مرا دوست نداری؟

گفتم: تو را خیلی دوست دارم، تو تنها پسرم هستی.
گفت: اگر مرا دوست داری پس دعا کن به آرزوی دیرینه‌ام برسم و در راه خدا و پیروزی انقلاب اسلامی شهید شوم.

دفعه آخر که به جبهه رفت من می‌خواستم نذر کنم ولی میثم نگذاشت، بعد من به ایشان گفتم: پسرم برو تو از علی اکبر امام حسین(ع) عزیزتر نیستی، به جبهه رفت در روز پیروزی خرمشهر شهید شد.
راوی: مادر شهید میثم افغانی
زندگی سردار شهید محمد تقی ابو سعیدی 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نگاهی اجمالی به زندگی ثامن الائمه
Star __کتابی جنجالی درباره واپسین روزهای زندگی پیامبر اسلام
  چیزی که از 175 شهید آموختیم...به احترامشون بخونید این متنو
Rainbow کتاب زندگینامه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی با عنوان سرباز ولایت منتشر شد + تصویر
  تفاوت حضرت محمد (ص) و کوروش !!
  زندگی نامه مختصری از حضرت خدیجه (س)
  طلبه شهید
  شهید کیست؟
  چرا به حضرت محمد(ص) اباالقاسم می گویند؟
  چرا فقط به امام رضا (ع) لقب «عالم آل محمد» داده شد؟

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان