امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دستان پاک رفتگر...

#1
Sad 
مرد رفتگر آرزو داشت برای یکبار هم که شده موقع
شام با تمامی خانواده اش دور سفره کوچکشان باشد و با هم غذا بخورند،
او بیشتر وقت ها دیر به خانه میرسید و فرزندانش
شامشان را خورده و همگی خوابیده بودند .
هر شب از راه نرسیده به حمام کوچکی که در گوشه حیاط خانه بود
میرفت و خستگی و عرق کار طاقت فرسای روزانه را از تن می شست .
تنها هم سفره او همسرش بود که در جواب چون و چرای مرد رفته گر ،
خستگی و مدرسه فردای بچه ها و اینجور چیزها را بهانه می کرد و همین بود که آرزوی
او هنوز دست نیافتنی می نمود .

یک شب شانس آورد و یکی از ماشین های شهرداری او را تا نزدیک خانه شان رساند و
او با یک جعبه شیرینی و چند تا پاکت میوه قبل از چیدن سفره شام به خانه رسید .
وقتی پدر سر سفره نشست فرزندان هر یک به بهانه ای با پدر شام نخوردند .
دلش بدجوری شکست وقتی نیمه شب با صدای غذا خوردن یواشکی بچه ها
از خواب بیدار شد و گفتگوی آنها را از آشپزخانه شنید :
« چقدر امشب گشنگی کشیدیم ! بدشانسی بابا زود اومد خونه .
با اون دستاش که از صبح تا شب توی آشغالهای مردمه .

آدم حالش بهم میخوره باهاش غذا بخوره
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان کوتاه و غم انگیز رفتگر
  رستم دستان

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان