امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

انشای دانش آموز کلاس دوم دبستان

#1
Wink 
ما حیوانات را خیلی دوست داریم، بابایمان هم همینطور. ما هر روز در مورد حیوانات
حرف میزنیم، بابایمان هم همینطور.
بابایمان همیشه وقتی با ما حرف می‌زند از حیوانات هم یاد میکند، مثلا امروز بابایمان
دوبار به ما گفت؛ …..


توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟و هر وقت ما پول می‌خواهیم
می‌گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پیشا وقتی ما با مامانمان و بابایمان می‌رفتیم خونه عمه زهرا اینا یک تاکسی
داشت می‌زد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه
گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می‌شم همچین
می‌زنمت که به خر بگی* زن دایی .
بابایمان هم گفت: برو بینیم بابا جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی آقاهه از بابایمان
خیلی گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ کتک زد.
بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس
جنگی بپری به مردم
پاسخ
 سپاس شده توسط an idiot
آگهی
#2
واقعا تاثیر حرف زشتو حس میشه کرد
بچه ها از پدر و مادر یاد میگیرن.بعد این میشه که مشاهده می نمایید
پاسخ
 سپاس شده توسط Tɪɢʜᴛ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستانی واقعی از یک دانش آموز و معلمش
  ی انشای خنده دار
  زشت ترین دختر کلاس
Star داستان کوتاه خنده دار دبستان
  داستان کوتاه و غم انگیز کلاس درس
Heart انشای یک پسرکوچک درباره ی خارجی ها(اوج خنده)
  انشای علم بهتر است یا ثروث.&غم گینه..حتمااا..بخون..
Rainbow انشای دانش آموز کلاس دوم دبستان(خنده دار)
Star داستان کوتاه حضرت سلیمان و مورچه / داستان کوتاه پند آموز ظرفیت انسان ها
  داستان زیبا و آموزنده کلاس فلسفه

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان