امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اشعار محمد علي رستمي

#1
 


 


دست غرور خود به کمر تا نهاده ام




در شعله های آتشتان پا نهاد ه ام


 


تصویر من تلاطم تا بی نهایت است 


آیینه در مقابل دریا نهاده ام


 


در پیش پای وسعت آواز معجزه




چاهی به عمق لکنت موسا نهاده ام


 




همواره می دوم  اما نمی رسم


این راه رفته را  به شما وا نهاده ام


 


با این همه ز دیده ی حسرت چکیده ام 


اشک یتیم را به تماشا نهاده ام


 


دیگر "وصال" خاطره هم رفته از سرم


راهی به سوی غربت فردا نهاده ام


    محمد علی رستمی




: محمد علی رستمی
شعری در انتظار نوشته شدن بود /


شئعر قالمیشدی یازیلسین


یئنه سنسیز


ایسته میردیم یازیلا


دوردو قلم اوینادی منسیز


قلبیم آرام تاپامیردی
توکوم سؤزلری بیر یول یئره سنسیز


بیر باخیشلا منه باخدین


کی دوزولودین کاغازین اوستونه منسیز


او باخیشدان داها گوردوم


اوزوی سؤزلره یازدین


بیلمه دیم اوردا کی سؤزلر


یاداکی سؤزده کی گؤزلر


منی پوزدی


سنی یازدی ...


---------------------
ترجمه ی شعر :




شعری در انتظار نوشته شدن بود 
باز هم بی تو ..
دلم نمی خواست نوشته شود 
قلم بلند شد و رقص گرفت بی من 
قلبم آرام نمی گرفت ..


یکباره خواستم تمام حرف ها را بر زمین بریزم .. بی تو 
که یک نظر نگاهم کردی 
و پهن شدی روی کاغذ .. بی من 
با آن نگاه .. دیگر دیدم که خودت را بر حرف ها می نویسی 
ندانستم حرف ها آنجا بود 
یا چشم ها حرف می زدند 
مرا پاک کرد 
و تو را نوشت ..




:: 




 محمد علی رستمی
شعر "طنز تلخ" از محمد علی رستمی


در این آشفتگی هرگز تو دیگر سر نمی گردی


مرو تغییر جنسیت ، که دیگر نر نمی گردی






رسیده جان من بر لب از این بیماری پنهان


چرا گفتی تو پنهانی از این بدتر نمی گردی






دروغی را که گفتی دارمش من یادگار از تو


خودت حرفی بزن باخود ، بجانت کر نمی گردی






خیانت کرده بودم من مگر از پیش من رفتی


دویدم هرچه دنبالت تو گفتی خر نمی گردی






به جانت هر چه از امراض تو دارم ، نمی دانی


شوم قربانی فهمت ، که دیگر  شر نمی گردی






پشیمان از طلا گشتم که اینجا جای ماها نیست


بمان در جای خود محکم ، تو دیگر زر نمی گردی






"وصال" از تلخی طنزت نه می خندد ، نه می گرید


ز نامردی تو می گریی ، به شعرم بر نمی گردی






محمد علی رستمی "وصال"






:: موضوعات :: اشعار طنز، اشعار محمد علی رستمی 
:




از بس که تلمبار نمودم گله ها را


دیگر نبود حوصله ای حوصله ها را








تا زودتر از شایعه آیم به سراغت


بنگر که گره می زنم این فاصله ها را








نه گفتن و راحت شدن ازمخمصه ها بود


انکار نمودیم اگر ما بله ها را








گفتی به غزل این سخن از عقل میندیش


تا عشق کند حل همه ی مسئله ها را








عاشق شدم و بیشتر از آینه خوردم


افسوس تماشا و غم زلزله ها را








بگذار که تا جغد نشیند به خرابه


شایسته پرواز بدان چلچله ها را








از بهر فریب دل ما زلف و خط و خال


سودی ندهد جمع کن اینک تله ها را








دل سلسله زلف ترا نیک پسندید


آشوب مکن دست مزن سلسله ها را








گفتی غزلی به من یا دلکش و دیدم


ازشش جهت این هلهله ها غلغله ها را








تاشعر دلت ساخته گردد چو یکی فرش


باید که گره می زده ای حوصله ها را








تو درد سرودی و دلم شعر لقب داد


بی درد چه فهمد دگر این مرحله ها را








پرزخم ترینم تو بدان لطف سرایش


بهبود نما اندکی از آبله ها را








دانیم ترابغض گلوگیر شد ارنه


یک آه تو نابود کند حرمله ها را








هرجا که غزل خواندم و یا شعر سرودم


دیدیم کف و لبخند ز مردم صله ها را


از : محمد علی رستمی






: اشعار محمد علی رستمی
چشم در چشم / 




چشم در چشم


مثل گرگها


مقابل نشستیم


غافل از این که


در خوردن آدمها ،


چشمهایت


حریص تر بودند ...






محمد علی رستمی






********************








اگر برای تو شعری  بخوانم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
حتی وقتی که من دیگر نباشم


یا وقتی که میان ما دیگر عهدی نباشد


شعر من می ماند
عاشقانت تو را ترک می کنند




اما شعر من
همیشه با تو خواهد بود
پس بگذار برایت شعری  بخوانم
شعری از اعماق وجودم






که مرا به یاد تو آورد
شعری که همیشه با تو زندگی کند
و جاودانه بماند


محمدعلی رستمی






جرعه جرعه می خورم از جام چشمت / 






وقتی نگاهم می کند بادام چشمت


دل را به یغما می بری با ، دام چشمت


 


تو قطره قطره می چکانی از نگاهت


من جرعه جرعه می خورم از جام چشمت


 


چون ماهی بیتاب ِ یک تالاب شیرین


غرقم  درون برکه ی آرام  چشمت


 


زیبا ترین تندیس شعرم ، وصف رویت


سرکش ترین اسب غرورم ، رام چشمت


 


انگار بر من وحی نازل کرده خورشید


وقتی به چشمم می رسد پیغام چشمت


 


محکوم تبعیدم به شهر دور عشقت


طبق همین قانون استعلام چشمت 






محمد علی رستمی






::
خرابی های دل / محمد علی رستمی




گوشه گیری کرده بودم


در خرابی های دل


بار دیگر چشمهای روشنت


بر دلم تابید و ...


من هم راهی فردا شدم


وندر آنجا هیچ کس یادم نبود !


تا که فریاد خودم


دادم رسید .






محمد علی رستمی










این شعر خطاب به آنانی است که در بزرگی معلمان و ولی نعمت های خودشان را از یاد می برند
و زمانی که به جاه و مقامی می رسند زحمات مربیان و پیشکسوتان خودشان را فراموش کرده


و در حق آنها بی مهری می کنند . 


 


باغبان


در باغ تو گل وا شده، از باغبانی دیگر است


زیبایی ویرانه ات از نکته دانی دیگر است


 


فرهاد بودم کوه بود ، من راه بر کوهت زدم


این راه هموار تو از کوی و مکانی دیگر است


 


دیوار ما کوتاه بود ، کوتاهتر هم می شود


دیوار تو بالا شده ، از نردبانی دیگر است


   


در را مبند ای باغبان ، زیرا نمی دانی هنوز


فردا نیازت بیشتر بر دوستانی دیگر است


 


این روزها پایان شود از همدلی غافل مشو


این باغ مهرش بیشتر بر باغبانی دیگر است


محمد علی رستمی








شعری که به شب ساخته ام عاشق فرداست / محمد علی رستمی
پیش از تو و دیدار رخت خاطره پیداست
انگار فقط فاصله ها عاشق و شیداست


 


بسیار سخن گفته ام ای کاش بداند


شعری که به شب ساخته ام عاشق فرداست


 محمد علی رستمی
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  اقای " محمد علی ناجی راد "
  استاد محمد قهرمان
Information اشعار کوتاه ناب سری اول
  اشعار مریم حیدر زاده
  اشعار مناسب حال من...
  اشعار شاعران خارجی(ترجمه فارسی)
  مشاعره با اشعار خودمان
Thumbs Up مجموعه اشعار نیما یوشیج به‌همراه دستخط شاعر
Lightbulb «گزینه اشعار روح‌انگیز کراچی» نقد می‌شود
Exclamation مراسم یادبود محمد جواد صاحبی برگزار می‌شود

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان