امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان قايم موشك هاي خانه مجردي ما...!!!

#6
 
 -         خلاصه روزگارمون چند سالی اینطوری گذشت تا اینکه یه روز زن عموم با چشم باد کرده از گریه اومد سراغم این حالشو که دیدم انگار که به دلم افتاد که تازه بدبختیام شروع شده اون روز زن عموم ازم خواست قراری ترتیب بدم که بتونه بابامو ببینه منم به حرفش گوش دادم بعدا فهمیدم که زن عموم سرطان خون داشته و دکترا فقط دو ماه بهش وقت دادن اونم برای گرفتن حلالیت این همه بدبختی بابام میخواسته باهاش حرف بزنه و دلیل کاراشو بگه همه جریانو برای بابام تعریف میکنه ولی بابام باور نمیکنه شک میکنه ولی باور نه انگار به دل زن عموم افتاده بوده که چه بلایی قرار سر من بیاد که میره و برام یه حساب بانکی با کلی صفر باز میکنه که هنوزم دارم از سودش زندگیمو میچرخونم حالا بگذریم زن عموم مرد و اون جریانی هم که به بابام تعریف کرده بود بعد از یه مدت از سرش افتاد تا اینکه یه روز مامانم سوتی میده و عمومو تو خونه راه میده از طرف دیگه هم صاحب خونه به بابام زنگ میزنه که بیا زنت مرد غریبه تو خونه راه داده خلاصه بابام برای اینکه من نفهمم هیچی نتونست به مامانم بگه و بخاطر من پای زندگی و زن و بچش ایستاد که این باعث شد مامانم پررو تر و وقیح تر از قبل بشه آدمای بدبخت که از دار دنیا چیزی ندارن تنها امیدشون به بیمه عمرشونه برای ورثش که بابام اونم به نام من میکنه که این شد زمینه دشمنی مادرم با من وقتی هم که بابام مرد مامانمو عموم معطل نکردن و عموم جلو فک و فامیل نقاب انسان دوستی و غیرت زد وبا تظاهر به اینکه میخواد حامی من باشه و زن و بچه برادرش بی کس و کار نباشن همه رو متقاعد به ازدواجشون کرد همه هم براش کف و سوت و ایولا گفتن و بعد چهل بابام فرستادنشون خونه بخت عموم یه دختر داشت به اسم بیتا از من 3 یا 4 سال کوچیکتر بود یه دختر کپی برابر اصل زن عموم درسته سنش کم بود ولی خیلی خانومو با ادب و متین بود طفلک بعد از فوت زن عمومو ازدواج پدرش پژمرده شده بود اختلال روانی پیدا کرده بود بعد از ازدواج عمومو مامانم منو بیتا شدیم سنگ صبور هم دیگه برای هم دختر عمو پسر عمو نبودیم از خواهر و برادر واقعی هم نزدیکتر بودیم یه شب که مامانینا مهمونی دعوت داشتن و منو بیتا تو خونه تنها بودیم حال بیتا خراب شد گفتم که بیتا مشکل روانی پیدا کرده بود که بعضی موقع ها عود میکرد الانم از اون موقع ها بود بیتا همش بیقراری میکرد جیغ و داد میکرد منم که رفته بودم تا آرومش کنم بهم چنگ مینداختو التماس میکرد که نذارم بسوزوننش منم که هول کرده بودم و فقط بغلش کرده بودمو التماسش میکردم که آروم باشه ولی فایده نداشت خلاصه بعد از دو سه ساعت آروم شد و خوابید منم با همون لباس پاره پوره و بدن کبود و خونی از چنگای بیتا گرفتم تو اتاقش کنار تختش خوابیدم که با صدای جیغ مامانو مشت و لگدای عمو به خودم اومدم هنوزم نمیتونم بفهمم چطور فکر کردن من اون کارو بخوام با بیتا کنم ولی خوب این یه فرصت طلایی بود که هم از شر من خلاص شن هم بیتا فردای اون روز عمو همه فک و فامیلو ریخت تو خونه و با وقاحت تمام سند و مدرک آورد که من به بیتا ت*ج*ا*و*ز کردم و لباسای پاره و بدن خونیم نشان از دفاع بیتا از خودشه و هیچکس به ناله های منو بیتا گوش نکرد و منو از خونه انداختن بیرونو بیتارم دادن به یکی 19 سال بزرگتر از خودش بزرگ بود ولی عاشق بیتا بود به اندازه ای که بخواد آبرویی و که باباش از بیتا برده بودو بخره از اون موقع میگن هر بار که حالش خراب میشه منو صدا میزنه اینا هم فکر میکنن که داره خاطره بدی که با من داشته براش تکرار میشه بعد از هر بار که حالش خراب میشه شوهرش میاد سراغم که به قول خودش تلافی بلای رو که سر زنش آوردم بکنه


 


درسته رضا رو کم میشناختم ولی با همین شناخت کمم میدونستم آدمی نیست که آزارش به یه دختر بچه برسه ناحقی بدتر از تهمت کاری رو که نکردی هست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


بیچاره چی کشیده بوده بیچاره اون دختره که یه عمر با اسم ناپاکی زندگی میکنه و منت خریدن آبروش رو سرشه یه پدر چقدر میتونه کثیف باشه که به آبروی دخترش تهمت بزنه مگه آبروی هر دختری آبروی پدرش نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 اون روز تا شب هیچ حرفی بین منو رضا رد و بدل نشد تا اینکه شب رفتم سراغش در و که زدم و رفتم تو سرشو بلند کردو لبخندی زد گفتم:


-         فردا صبح کلاس داری؟


-         آره ولی اصلا حوصلشو ندارم چطور


-         هیچی همینطوری پس خونه ای؟


-         آره


-         میگم پاشو برو حموم بیا بذار زخماتو دوباره ببندیم عفونت نکنن یه وقت


-         چرا این همه بزرگش میکنی نیما دو سه تا زخم سطحی عفونتش کجا بود؟


-         بازوشو که جای زخم چاقو بود نشون دادمو گفتم تو به این میگی زخم سطحی؟


-         بخدا حالم خوش نیست نیما حسشو نیست


-         بری زیر دوش آب که به کلت خورد حست میاد سر جاش


با اون هیکل کوچیکم بلندش کردمو تا در حموم بردمش و خودم رفتم آشپزخونه و تا زمانی که بیاد بیرون هم غذا حاضر بود هم میز و چیده بودم اول زخماشو بستم و بعد هم نشستیم شام خوردیم بعد از شامو شستن ظرفا رضا یه فیلم اکشن گذاشت تو دستگاهو صدام کرد که منم برم نگاه کنم وقتی رفتم اشاره کرد که برم بشینم کنارش روی کاناپه سه نفره در طول فیلم تمام حواسم به رضا بودو نا خود آگاه بهش زل زده بودم  هیچوقت عشق تو مدت کمو باور نداشتم ولی تو همین مدت کم عاشق آدمی شده بودم که منو برادر خودش میدید تو خودم بودم که با صدای رضا به خودم اومدم


-         خوش مزه ست؟


-         چی؟


-         من


-         حالت خوبه؟


-         مردتیکه هیز دوساعت داری با چشات منو میخوری دو ساعته دارم آب میشم قطره قطره جمع میشم تا که برگردم به کنعان غم مخور


-         مسخره


-         بخدا نیما دو ساعته با اون دهن بازت که تا حلقوم و معده و رودتم معلومه داری منو میخوری فقط خواستم ببینم خوشت اومده یا برم نمکمو بیشتر کنم؟آبلیمو هم میخوای باهام بخوری؟


-         بس کن رضا


-         چیزی شده نیما چرا اینطوری نگام میکردی؟


-         هیچی بابا تو هم به خودت مشکوکی


-         ایشششششششششششششششه منم خوشحال شدم وقتی دیدم عین مشتریا نگام میکنی گفتم حتما یکی زیر سر داری میخوای منو بندازی بهش بفرستی خونه بخت
-         آخه مگه مردم مشنگن که من بتونم تو رو بندازم بهشون


-         نیما سر لج ننداز منو باور کن جون نیما اگه الان اراده کنم اینجا یه حرم سرا راه میندازم اون سرش نا پیدا


-         یواش داداش دستی تو بکش بیا پایین با هم بریم اون خروسه که حرم سرا راه میندازه مگه تو خروسی؟


-         نیما خوشم میاد همیشه یه جوابی تو آستینت هست عین اون خاله زنکا از تیکه انداختن خوشت میاد


-         من تیکه ننداختم داداش رک کوبیدم تو صورت من اگه پیش تو کم بیارم که باید برم بمیرم اون وقته که دیگه از پس این بچه جغله بر نمیام


-         مودب باش بچه جغله کیه؟


-         بچه جغله دیگه همون هم معنی همون خانوم خانومایی که شما خورد میکنی


-         خیلی بی ادبی آدم با مادر توله هاش اینطوری حرف میزنه از یه جنتلمن بعیده


زدم زیر خنده و گفتم:


-         ای جان آقای با ادب مگه من سگم که توله پس بندازم؟


-         تو که پس نمیندازی زنت میندازه


-         خیلی بی حیای رضا راجع به زن من درستحرف بزن


-         نمیزنم


-         جفت پا میام تو صورتتا


-         خیلی خوب بابا غیرتی!نیم وجب قد داره هیکل که اصلا نداره چه تهدیداییم که میکنه ولی رگ غیرت داره 7.8 تن صادر نمیکنی داداش؟


-         چی؟


-         غیرت


-         نه لازمش دارم


-         زیادیش به درد نمیخوره ها داداش به جون رضا راست میگم آخرش میزنه خفت میکنه


دیگه جوابشو ندادم بعد از چند دقیقه گفتم :رضا!


-         هوووووووووم


-         رضا تا حالا کسی رو از ته دل دوست داشتی منظورم دختره ها


-         چطور؟


-         هیچی همینطوری فوزولیم گل کرده


-         فوزولی کار خوبی نیست بچه مگه مامانت بهت یاد نداده؟


با کوسن رو کاناپه زدم به بازوش که دادش در اومد هول شودمو با صدای دخترانه خودم گفتم :


-         چی شد؟


-         این صدای از کجا بود؟


خودمو جمع و جور کردمو گفتم:


-         صدای من بود دیگه


-         میدونم صدای تو بود منم نگفتم که وحی شد و الهامات غیبی بود از کجا در اومد اون صدا


-         از دهنم دیگه رضا از کجا میخواستی در بیاد؟


با شک داشت نگام میکرد که گفتم:


-         اهههههههه بابا رضا چرا اینجوری میکنی خواستم ادای زنای فدا کارو دلسوزو شوهر دوست و در بیارم دیگه یکم منگ نگام کرده یهو پکید از خنده و بعد گفت:


-         نیما بعضی وقتا فکر میکنم تو جنسه ای پسر


-         غلط زیادی میکنی دو جنسه عمته


-         ااااااا باز این گیر داد به عمه بخت برگته من بابا جون اونو خدا زده که عمه نشده دیگه تو چرا میزنی گناه داره


-         رضا بگو دیگه


-         چی بگم؟


-         تا حالا کسی رو واقعا دوست داشتی؟


-         نیما ولی عین اون خاله زنکا سوزنت رو یه چی گیر کرد ول کنش نیستیا


-         بگو


-         خوب آره داشتم مگه من سنگم که به کسی دل نبسته باشم؟


-         کی بود؟


-         میخوای چیکار کی بود مثلا اگه الان بگم کی بود میشناسی سوالای میکنیا


-         بگو دیگه جون نیما


-         آشنا نبود دوست بودیم


-         خوب


-         هیچی دیگه خوب به جمالت


-         رضا تعریف کن دیگه


-         آخه چی شو تعریف کنم تو هم امروز گیر دادی به گذشته من بد بخت عجب غلطی کردم امروز موندم تو خونه


با دلخوری و لب و لوچه آویزون گفتم:


-         خوب میخوام بدونم دیگه


-         آخه چی شو بدونی؟بدونی که چی بشه؟


-         چرا ازدواج نکردین الانم دوستی باهاش؟


-         نه عروسی کرده


اگه بگم خوشحال نشدم دروغ گفتم میخواستم بال در بیارم گفتم:


-         رابطتون در چه حدی بود


-         چیز خواصی نبود در حد سلام علیک.........گرفتیا ما رو نیما میگم دوست دخترم بود دیگه


-         آخه دوست داریم تا دوست یکی فقط حرف زدنو قرار گذاشتنه یکیم یکم فراتر از حرفو قراره -         آخه به منه اوشگول میاد دوستی فراتر داشته باشم نه جون رضا میاد؟من اصلا از این عرضه ها دارم؟


-         عرضه نمیخواد که


-         ااااااااااا نه بابا پس چی میخواد؟حضرت آقا انگار حرفه ای تشریف دارن خوب تعریف کن آقا نیما بذار ماهم یاد بگیریم مارو از اون دریای دانش بیکرانت محروم نکن


-         مسخره نکن


-         الان چی دوست داری؟


-         آره


-          این یکیم دوست داری؟


-         فعلا تازه باهاش آشنا شدم هنوز زوده برای دوست داشت


-         رضا؟


-         اولا رضا و کوفت دوما رضا نه و آقا رضا سوما بنال


-         مرض.اگه یه روز بفهمی دختری بهت یه دروغ گنده گفته چیکارش میکنی؟
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان قايم موشك هاي خانه مجردي ما...!!! - eɴιɢмαтιc - 07-09-2014، 19:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان