امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 2
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان قايم موشك هاي خانه مجردي ما...!!!

#8
 -         اگه یه روز بفهمی یه دختری یه دروغ گنده بهت گفته چیکارش میکنی؟


-         هیچی چون آدم دروغگو حتی لیاقت فوشم نداره چه برسه که کاریش داشته باشم حالا چطور مگه؟


-         هیچی همینطوری


-         حالا تو بگو ببینم دوست دختر داری؟


-         اوووووووووووه تا دلت بخواد


-         ماشالا اشتها مگه چند نفرن؟


-         رقمش تو دستم نیست


-         ایول نیم وجب قد داره یه مدرسه ی دخترانه رو اداره میکنه حالا از بین اینا کدومو دوست داری؟


-         نمیدونم راستش به هیچ کدوم علاقه ی خاصی ندارم


-         میگم نیما عجب آدم دودره بازی هستیا


با اخم گفتم:


-         همشون میدونن من فقط دوستشونم نه چیز دیگه ای به هیچ کدومم قولی ندادم که بخوام دودرشون کنم


-         باشه بابا چرا میزنی؟


حدود یه ماه از همخونگی ما میگذشت و امنیت برقرار بود تو اون دوران رضا دنبال کار بود ولی هرجا هم که میرفت فقط یه شماره تماس ازش میگرفتن و میگفتن تماس میگیرن تا اینکه یه روز صبح که من تو خونه تنها بودم تلفن زنگ خورد:


-         الو؟


-         الو سلام؟


-         بله بفرمایید؟


-         ببخشید منزل آقای شاکری(اسم فامیل رضا)؟


-         بله بفرمایید؟


-         از دفتر مهندس کیان تماس میگیرم؟


-         آهان بله؟


-         شما به دفتر ما برای تقاضا کار اومده بودین؟


پ ن پ اومده بودیم حال شریفتو بپرسیمو ببینیم دماغت چاغه چند سالتون اگه کیس مناسب برای ازدواج بودی با خانواده خدمت برسیم چه سوال مسخره ای اگه اونکه تقاضا داده ما نیستیم کیه که اومده تقاضا داده شماره مارم داده که دلخوشمون کنه


-         بله خانوم ما تقاضا داده بودیم


-         آقای مهندس فرمودن که فردا صبح اینجا باشین خودشون میخوان باهاتون صحبت کنن


-         بله حتما خدمت میرسیم امر دیگه ای هم هست


با خنده گفت:


-         نخیر خدافظ شما


-         خدافظ


-         عجب دختری بودا چه با عشوه خرکیم حرف میزنه نشستم با همون لوندی خودش اداشو در آوردم: شما به دفتر ما برای تقاضا کار اومده بودین؟


نه عمت اومده بود  امواتت اومده بودن دعوتت کنن اون دنیا بلکه خلق رو زمین از شرت خلاص شن همینا رو با صدای دخترونه ام و دهن کجی میگفتم که دیدم رضا پشت سرمه ااااای تو روحت که نمیدونم چطوری اون کلید صاحب مردشو تو قفل در میچرخونه که یهو میبینم عین عجل معلق بالا سرمه


-         نیما خول شدی؟چی میگی؟


-         ای تو روحت یه اهههنی اوهونی بکن بلکه من لباس تنم نیست یه ندا بده داری میای تو طویله نیست که سرتو میندازی عین گاو میای تو


-         امروزم از اون روزاستا چرا سیمات اتصال کرده آقا نیما باز دخترا به حرفت گوش ندادن داری حرصشو سر من میریزی؟


-         ببین حرف دهنتو بفهما جفت پا میام تو دک و پزتا از ننش پس نیوفتاده کسی که بخواد رو حرف من حرف بزنه افتاد؟


-         خیلی خوب نیما چرا میزنی؟چیزی شده؟


-         نه لباساتو عوض کن بیا تا بهت بگم یه خبر خوب دارم


عین بچه های حرف گوش کن زودی رفت و لباساشو عوض کردو اومد جلو روم نشستو پاشو انداخت رو پای دیگش:


-         خوب تعریف کن نیما؟


-         شرط داره


-         اههههههههههههه این شرط بندی های تو تمومی نداره بچه جون چقد بگم شرط بندی حرومه


-         اا چرا هر وقت به ضررته حرومه هر وقتم به نفعته حلاله؟


-         بچه جون هر چیزی شرایطی داره مثلا اگه تو بیابون باشی گرسنت باشه حتی گوشت سگم حلالته


-         الان من بیابونمو پول منم گوشت سگ؟


-         اای یه کوچولو


کوسن رو کاناپه رو برداشتم پرت کردم به طرفش:


-         ای تو روحت رضا سنگ پای قزوینه


-         چی؟


-         روت


-         عزیزم یه دو سه درجه فراتر از اونه اون که تو میگی جنس بی کیفیت روی منه


-         ا ؟خوبه خودتم میدونی چه مالی هستی


-         من به درجات رفیع خود شناسی رسیدم مثل تو که نیستم که تکلیفم با خودم مشخص نباشه بین دختر پسر بودنم گیر کنم تکلیفم مشخص نباشه که عین دخترا نگم(با صدای نازک و عشوه) بلکه من لختم میای تو


-         من همچین حرفی زدم


-         عزیزم من لوپ مطلبو به شرح حضور رسوندم حالا اون خبرو بگو که دارم میمیرم از فوزولی


-         ااا فکر کردی بحثو عوض کردی شرطم یادم میره؟


-         نه بابا تو یه موزماری هستی هر چی به نفعت باشه یادت میمونه هرچی ضررت باشه پر میکشه میره از اون مغز پوکت


-         مرض


-         حالا شرطتو بگو


-         اجاره ماه آینده که نوبت منه تو میدی


-         اشتهااااااااااااا رو دل نکنی یه وقت جون رضا اگه تعارف کنی


-         باشه پس نمیگم


-         باشه بابا اگه ارزششو داشته باشه چشم


-         داره  میدونم جونتم براش در میره


-         میخوای برام بری خواستگاری


-         مهمتر از اون؟


-         آهان میخوای برام بری خواستگاری دختری که خونه داره؟


-         مهمتر؟


-         دختری که هم خونه داره هم بچه


-         مهمتر


-         شوهرم داره؟


-         مهمتر


-         کوفت مگه امتیاز دیگه ای هم موند که یه زن میتونه داشته باشه


-         ای خاک بر اون کله بی مغزت که اینهمه منحرفی


-         حالا بگو دیگه نیما


پا شدم ایستادم و گفتم:


-         کمر بندتو سفت کن قرص قلبتم بنداز که یه وقت رو دستم نمونی


-         لوس نشو دیگه دارم کلافه میشما


-         از دفتر مهندس کیان زنگ زدن


نیم خیز شد طرفمو با چشمای گرد شده گفت :


-         خوب؟؟؟؟؟؟؟؟


-         گفتن مهندس فردا میخواد باهات حرف بزنه. احتمال صدی شصت هم استخدامی که خواسته ببینتت


یهو رضا پرید هواو دستاشو کوبید بهمو اومد سمت من چشم باز کردم که دیدم تو بغل رضام عجب زوری داشتا منو بلند کرده ود داشت تو هوا میچرخوند


-         بذارم زمین بیشعور شادی کردنتم عین آدم نیست..............رضا بالا میارما بذارم زمین


که یه دفعه محکم تو هوا چرخوند منو که منم با صدای ریز دخترانه جیغ بنفشی زدم اون شب خیلی بهمون خوش گذشت رضا رفت و از بیرون غذا و بستنی و کلی مخلفات گرفت 2-3 تا فیلم خنده دار آخر شبم یه ترانه توپ قدیمی گذاشتو هم پاش رقصید تو رقصیدن ماهر بود چنان ادا و اصول زنای قدیمی رو در میاورد که پکیده بودم از خنده اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بودرضا میگفت بچه که بوده تا زمانی که باباش زنده بوده هر وقت میرفتن عروسی میرفته وسط میرقصیده و براش کلی انعام جمع میشده اونم همشو میداده به داماد میگفت وقتی هم میومد خونه مادرش به خاطر اینکه پولارو داده باباشم بخاطر اینکه رقصیده نوبتی میگرفتنش به کتک.


اون شب با استرس تمام منو رضا بالاخره گذشت استرس من برای این کار بیشتر از رضا بود از ساعت 5 صبح صبحانه خورده حاضر بودیم که پا شه بره خدا چقدر سفارش کرده بودم براش خودش که میگفت مادرشم به عمر اینهمه نصیحتش نکرده که من تو دو ساعت کردم اون روزو کلاس نداشتم بعد از رفتن رضا هم نتونستم تو خونه طاقت بیارمو زدم بیرون جلوی هر مغازه ای می ایستادمو بی هدف چشم به ویترینش میدوختم که یهو لرز تمومه تنمو گرفت یاد اون دختر افتادم که زنگ زده بود وای اگه رضا اونجا استخدام شه که با اون دختره همکار میشه اونم که یه پاش کلا میلنگه از حرف زدنش تابلو بود چه مالیه اگه قر و فر عشوه و کرشمه بیاد برای رضا چی؟دوست دخترش که بس نبود این و کجای دلم جا کنم اای مار بزنه اون زبونتو نغمه چرا فکر میکنی حرف نزنی مردم فکر میکنن لالی میمردی بهش نمیگفتی؟نهایتا میرفت جای دیگه استخدام میشد دیگه.دختره رو ندیده بودم ولی بنا به صداو لحن حرف زدنش براش تو ذهنم یه چهره ای مجسم کرده بودم که یه دختر با پوست برنزه با آرایش غلیظ سرد موهای استخوانی گاهی هم مشکی براش در نظر میگرفتم تو ذهنم لبای  پف کرده چشمای بادامی و دماغ عملیش خدا خدا میکردم که یه اتفاقی افتاده باشه که رضا اونجا استخدام نشه نزدیکای ظهر بود که رسیدم خونه ناهار و درست کردم ولی از رضا خبری نشد تا ساعت 7 عصر منم همونطور گرسنه و دست به دامن خدا نشستم منتظرش ساعت حدودا7 بود که در باز شد و رضا با جعبه ی شیرینی و کیسه های میوه اومد تو گفتم:


-         چیه نکنه هنوز نرفته حقوقتو دادن که ولخرجی کردی؟


-         نه مهمون دارم؟


-         چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مهمون؟


-         آره دیگه مهمون


-         کیه؟


-         دوستام


-         آهان دوستات!!!!!!!!به چه مناسبتی اونوقت مهمونی گرفتین؟


-         به مناسبت استخدامم


انگار دنیا رو سرم خراب شد راهمو پیش گرفتمو همون طور که میرفتم سمت اتاقم گفتم:


-         خوبه خوش بگذره؟


اومدو جلوم ایستادو دستشو تکیه داد به دیوار و گفت:


-         یعنی چی مگه تو نیستی؟


-         نه محفل دوستانست من مزاحم نمیشم


-         چرت نگو نیما توهم دوستمی خوب


-         برو کنار رضا حوصله ی کل کل با تو یکی رو ندارم سرم درد میکنه میخوام بزنم بیرون؟


-          نیما چت شده تو چرا اینجوری میکنی؟


با بغضی که سعی میکردم قایمش کنم گفتم:


-         سر به سرم نذار برو کنار


-         تا نگی چی شده نمیرم با کسی دعوات شده؟


-         نه


-         برای خانوادت اتفاقی افتاده؟


-         پس دردت چیه لامصب؟


-         هیچی هیچ دردی ندارم حالا برو کنار


-         نیما نمیخوام اینو بگم رومم نمیشه ولی با ادا در آوردن دیروزو رفتار بعدشو رفتار الانت دارم به این نتیجه میرسم که داری حسودی این کاری که گرفتمو میکنی درسته؟


چنان کشیده ای زدم تو صورتش که هیچ وقت باورم نمیشد این من باشم اینکه اینجا ایستاده و داره تو دلش ضجه میزنه و با کشیده تو گوش عشقش میخوابونه من باشم تو دلم گفتم آخه چقدر احمقی رضا حسودی چیه تو رو کنم من دلم به حال خودم میسوزه با اون همکار عشوه خرکیت رفتم تو اتاقو و خودمو انداختم رو تختو زدم زیر گریه چنان اشکی میریختم که هرکی منو میدید فکر میکرد به عذای بابام نشستم اون شب من خودمو تو اتاق حبس کردمو رضا به مهمونیش رسید از اون شب رابطه ی چندان خوبی با رضا نداشتم رضا ساعت 7 میومد خونه و صبح زودم میرفت بیرون میتونم بگم در طول یه هفته جز سلامو علیک هیچ حرفی بین ما زده نشد

 
 تا اینکه یه بعد از یه هفته زد و یکی از دوستام به اسم آیدا که جزوه هاش دست من بود گیر سه پیچ دادو افتاد دنبالم که بیاد خونه و جزوه هاشو بگیره البته قصد ایشون از اینکار افتادن برای ناهار بود بعد دو سه ساعت با اخلاق خوبی که در تمام طول عمرم از من بعید بود رفتم تو فاز شوخی با آیدا که رفتم تغییر قیافمو دادم مثل اینکه به دلم افتاده باشه کم کم آیدا داشت میرفت و داشتیم خدافظی میکردیم که رضا یهو کلید چرخوند تو در و اومد تو اصولا ساعت 7 میومد ولی امروز ساعت 5 خونه بود فکر کنم اون لحظه که داشت نگاهشو بین منو آیدا میچرخوند 8.7 بار سکته ی کامل و ناقص زدم یه لبخندی به روم زد و گفت:


-          مزاحم شدم؟


-         نه آیدا هم داشت میرفت مگه نه آیدا؟


آیدا:معرفی نمیکنی عزیزم؟


-         برادرم رضا دوستم آیدا


که آیدا با پررویی تمام دست برد جلو و با رضا دست داد پیش خودم هرچی فوش رنگی بلد بودم نثارش کردم نگاه کن نگاه کن دختره هیز با چشات قورت دادی بدبختو درویش کن اون صاحاب مرده هارو آیدا جون شرتو کم کم کنی خوشحال میشیم آیداجونم به روح اعتقاد داری؟عزیزم چندتا عمه خاله داری که من براشون بترکونم؟آیدا بعد از کلی قر و فر اومدن برای رضا رو به من کرد و منو بغل کرد زیر گوشم گفت:


-         کلک چرا رو نکرده بودی همچین برادر جیگری داری


-         جیگره آره دیدم چطوری با اون چشات میخوردیش


-         خوب اونم داره با چشاش منو میخوره نگاش کن


-         مگه برادر من دور از جون آشغال خوری لاشه خوری چیزیه؟


-         گمشو


-         با خداحافظیت خوشحالمون کن عزیزم


بعد از رفتن آیدا خودمو زدم به اون کوچه ی با صفای آقا علی جون چپه و رفتم نشستم رو کاناپه و تی وی رو روشن کردم و نشستم جلوش و رضا اومد پیشمو گفت:


-         باریکلا آقا نیما تو از این عرضه ها داشتی ما خبر نداشتیم


چشم دوخته بودم به تی وی و اصلا نگاهش نمیکردم


-         هم کلاسیمه اومده بود جزوه هاشو بکیره


-         باور کنم؟


-         هرطور راحتی؟


-         نیما چرا اینطوری میکنی؟


-         چطوری؟


-         خوبه خودتم چند لحظه پیش یاداوری کردی که برادریم


-         اونو پیش دختره گفتم


-         ولی قبلنا بودیم


-         تو دهنت میگی قبلنا


-         مگه چی عوض شده؟


-         خیلی چیزا


-         مثلا چیا؟


-         مثلا من حسودم شما یه مهندس خوشتیپ موفق کار پیدا کرده


-         منظوری نداشتم


-         مهم نیست


-         برای من هست


-         اونم مهم نیست


-         ولی برای من مهمه چرا اینطوری شدی نیما چرا با من درگیری بگو بخندت با دختراست به من که میرسی عین برج زهرماری برای یه مرد باید دوستاش جلوتر از دخترای باشن که برای خوشگذرونی میخواد ولی ظاهرا در مورد تو برعکسه


-         رضا داغونم سر به سرم نذار


-         چطور تا یه ساعت پیش نبودی؟شانس من گل کرده؟شدیم عین جن و بسم ا...


انگار منتظر اصرار روی حرفش بودم خودمو نزدیکش کردمو سرمو گذاشتم روی شونشو زدم زیر گریه


-         نیما چی شده بابا جون من همه جیک و پیک زندگیمو بهت گفتم ولی تو آخه چرا منو انقدر محرم خودت نمیدونی که بخوای مشکلتو بهم بگی شاید کاری از دستم بر بیاد


-         نمیتونم رضا نمیتونم


-         هیچ کاری از دست من بر نمیاد؟


-         اتفاقا تنها کسی که میتونه حلش کنه تویی


-         پس چرا نمیگی


-         نمیتونم


-         آخه لامصب بگو چه مرگته دیگه میخوام کمکت کنم


-         الان نه به وقتش خودت میفهمی اون وقته که دیگه خودت نمیخوای کمکم کنی


-         تو داداشی بیشعور و نفهم خودمی چرا کمکت نکنم؟


سرمو بلند کردم اشکامو پاک کردمو گفتم:


-         راستی همکار زن هم داری؟


-         آره چطور؟


-         اا  جوونه؟


-         جوون که نه بچست


-         چند سالشه مثلا؟


-         هیکلش گندست فهم و شعورش بچست


-         چطور


-         هیچی بابا زیاد به پر و پام میپیچه


-         از چه لحاظ


-         هیچی بابا دختره دیگه چند وقت پیش که برای ناهار مهمونم کرد همش بحث از دوستی و این حرفا مینداخت


-         در طول روز زیاد میبینیش


-         آره دیگه تو یه اتاق کار میکنیم


-         وقعااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟


اگه بگم از حرص منفجر نشدم دروغ گفتم.دو روزی از این جریان گذشتو یه شب که تازه شامو خورده بودیمو رضا داشت میزو جمع میکرد زنگ خونه زده شد رفتم در و که باز کردم کپ کردم یه دختر خانوم که دستشو گرفته طرف منو با همون لوندی پای تلفن:


-         سلام شما باید نیما باشید؟


دستمو رو کمرم حلقه کردمو گفتم:


-         آقا نیما امرتون؟


-         من سپیده هستم


-         خوب که چی؟


-          رضا جون نیستن؟


رضاااااااا جووووووووون؟؟؟؟؟؟؟؟؟از شدت کف صمیمیت خانوم فکم چسبیده بود به نوک انگشتای پام که دیدم رضا از پشت سرم گفت:


-         ا سلام سپیده  تویی؟


سپیده- منتظر کس دیگه ای بودی؟


-         نه بابا بیا تو دم در بده آقا نیما چرا دم در ایستادی بیا اینور دادشم


-         نه من جام خوبه


چی میگم من یعنی چی که جام خوبه دختره تقریبا شبیه اون ذهنیتی بود که تو ذهنم درست کرده بودم رفتو قسمت گوشه ی سمت راست کاناپه ی سه نفره و به خونه نگاهی انداخت منم رفتم احد نشستم بغل دستش با دو سانت فاصله وقتی تفتیشش تموم شد گفت:


-         رضا جون میگم همچین سلیقه ای از دوتا پسر مجرد بعیده این مهارتاتو رو نکرده بودی


رضا- سپیده اینا کار من نیست که آقا نیمای ما خوش سلیقس وگرنه اگه اون موقع که من تنها بودم میومدی چیزی پیدا نمیکردی که روش بشینی


سپیده دکمه های مانتوشو باز کردو شال رو سرشم باز کردو گرفت طرف من که یعنی ببرم آویزون کنم زهکی این چی فکر کرده رو بهش گفتم:


-         نوکر بابات غلام سیا چوب رختی دم دره در ضمن خوبیت نداره تو خونه دوتا پسر مجرد لباساتو در بیاری شیطونه دیگه یهو دیدی راه گم کرد اومد رفت تو جلد منو رضا


نمیدونم حرف من کجاش خنده دار بود که دختره پکید از خنده و بعد گفت:


-         رضا گفته بود که خیلی شوخی ولی منو رضا که از این حرفا نداریم باهم (رو به رض)داریم؟؟؟؟؟؟؟


-         با رضا شاید نداشته باشی ولی با من که داری منم آدم قابل اعتمادی نیستم


این دختره چقدر سرتقه همش به هر حرفم میخنده رو به رضا گفت:


-         میگم رضا نیما همیشه اینطوریه؟


-         مثلا چطوریم؟


-         هیچی آدمو روده بر میکنی از خنده خودت یه لبخند هم نمیزنی؟


-         اولا فوری دختر خاله نشو نچسب به من ثانیا مگه تو خودتو تو حساب آدما میذاری؟بعد رو به رضا ادامه دادم:بیا جمع کن این سلیطه رو میره رو اعصابم وگرنه سیفون میکشم به کل وجودشا


که رضا با خنده از آشپز خونه اومد و گفت:


-         چشم آقا نیما ما هم کم کم میخوایم رفع زحمت کنیم الان برش میدارم میبرم


-         کجا؟


-         بیرون دیگه


-         واسه چی؟


-         چه سوالای میپرسی نیما میریم بگردیم


-         آهان


سرمو انداختم پایینو رفتم سمت اتاقمو گفتم خوش بگذره


-         میری بخوابی؟


-         آره سر درد دارم


-         باشه فعلا


 بعد نیم ساعت هر و کر هم گم شدن رفتن بیرون انقدر حرصم گرفته بود که نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم بهد یه نیم ساعت آوردم یه ترانه عربی پلی کردمو شروع کردم به قر دادن حالا نرقص کی برقص حالا نشکون و کی بشکون از بچگی هم عادت داشتم وقتی میرقصیدم همه غمام ته میکشید نمیدونم چندتا ترانه دیگه رد کردم که وقتی به خودم اومد دیدم به و به و به آقا رضا با دهن باز و چشمای گرد داره نگام میکنه


-         به چی نگاه میکنی آدم ندیدی؟


-         این کارا چیه دو ساعت داری میکنی؟


-         فکر کردی فقط خودت بلدی برقصی؟


رضا چیزی نگفت و رفت تو اتاقش و نیومد بیرون چند روزی عین مجرما نگاهم میکرد.

 کم کم امتحاناتمون نزدیک بود و ماهم سر تو کتاب و تو فاز درسو مشق که شب دیدم گوشیم زنگ خورد عموم بود:


-         الو


-         الو سلام عمو خوبی نغمه جان


-         سلام عمو بله شما چطوری زن عمو خوبه بچه ها خوبن؟


-         آره عمو همه خوبیم راستی عمو این خونه که گرفتین کجاست


قلبم اومد تو دهنم :چطور مگه عمو؟


-         راستش با بابات بار آوردیم گفتیم حالا که تا اینجا اومدیم بیایم تو رم ببینیم


-         منو ببینین؟بابام اونجاست؟


-         آره عمو پشت فرمونه آدرسو بدی تا یه ساعت دیگه اونجاییم


عین خنگا آدرسو با جزئیاتش دادم  و بدو بدو رفتم سراغ رضا


-         پاشو پاشو که گاوم چند قلو زاییده؟


-         یعنی چی مگه چی شده؟


-         پاشو وسایلتو جمع کن خانوادم دارن میان اینجا


-         خوب بیان من چرا وسایلمو جمع کنم ؟


-         رضا کل ننداز جون نیما پاشو دیگه اهههههههههه


-         من خوابم میاد بابا دیوونه این موقع شب کجا برم


-         مرگ نیما فقط یه امشب تو رو ارواح خاک بابات


با کلی زور و زحمت فرستادمش بیرون همین که میخواست درو باز کنه که با بابامو عموم سینه به سینه اومد منم که پشت سرش دست گذاشتم رو لبمو شوکه تکیمو دادم به دیوار و همون طور سر خوردمو نشستم رو زمین دست دیگمم بردم زیر لبو ریشمو کندم بابا و عمو منگ داشتن رضا رو نگاه میکردن نگاهشون بین منو اون میچرخید که یهو بابام با مشت و لگد افتاد به جون رضا و عمومم اومد طرف من حالا نزن کی بزن بیچاره رضا که اصلا نمیفهمد که از کجا خورده چرا خورده تا نزدیکای صبح بدون خستگی کتک میزدن و فوش به جون منو رضا میدادن و هی ازمون اعتراف میگرفتن نزدیکای صبح گذاشتنو رفتن و رو به منم گفتن:


-         برای ما دیگه نغمه مرده تو هم دور ما رو دیگه خط بکش و پیش همین کثافتی که  چند ماهه هستی باشو پدرم قسم خورد که به محض برگشتن اسممو از شناسنامش پاک کنه


در و بستن و رفتن من موندمو رضا شروع کردم به گریه نمیتوستم رضا رو مقصر بدونم طاقت اینم که بهش توهین کنن نداشتم این بازی رو من شروع کرده بودم تازه هق هقم جون گرفته بود که رضا خودشو کشون کشون کشید طرف منو از زیر چونم گرفتو سرمو بلند کردو گفت:


-         نغمه نغمه ای که میگن تویی؟


سرمو از دستش رد کردمو کوبیدم به زمین دو سه بار این کارو تکرار کردم که بالاخره رضا تونست سرمو ثابت تو دستاش نگه داره نگه داشت ولی دستشو برد بالا و با کشیده ی جانانه ای رو صورتم پایین آورد و داد زد:


 


-         اینهمه مدت بهت اعتماد کردم تو رو برادر خودم دونستم گفتم مردی گفتم شرف داری جای برادری رو که ندارم برام میگیری ولی تو چیکار کردی منو بازی دادی منو شکستی منو بازی دادی و به ریشم خندیدی گفتی چقدر احمقه چه خوب تونستم بازیش بدم پاشو گمشو از این خونه برو بیرون گمشو دیگه نمیخوام ببینمت کثافت


 


پا شدم با اون حالم پا شدم تنها چیزی که برداشتم کیفم بودو یه دست لباسو پول کیفو گوشیمو کلید پا شدمو زدم بیرون رفتم خونه آیدا هنوز ساعت 5 نشده بود جلوی در خونش نشستم تا صبح درشونو بزنم که انگار خدا با من بود که دیدم چراغ واحدشون روشن شد آیدا با چندتا از همکلاسیام خونه مجردی داشتن خلاصه تا دیدم چراغ روشن شد زود رفتمو درشونو زدم فقط باز شدن در و دیدم تا در باز شد خودمو انداختم بغل آیدا و زدم زیر گریه بخاطر شوری اشکام زخمای صورتم میسوخت ولی توجهی نمیکردم یکم که حالم جا اومد آیدا مجبورم کرد که برم حموم  آب که به بدنم خورد داشتم جون میدادم زخمام میسوخت نمیتونستم به بدنم دست بزنم همه جای بدنم یا کوفتگی بود یا زخم و خراش اومدم بیرون و رفتم تو اتاقی که آیدا میگفت اتاق خودشه روی تخت دراز کشیدم چقدر آسون خودمو بدبخت کردم حالا دیگه نه خانواده ای هست که کمکم کنه نه رضایی که قبولم کنه چه آسون باخته بودم و خودم تو این باخت مقصر بودم چند روزی تو خونه ی آیدا بودم خوشبختانه آیدا دختر فوزولی نبود که بخواد کلافم کنه به قول خودش اگه مسئله قابل گفتن بود خودم بهش میگفتم


 


 


اولین امتحانمون شروع شدو من گند زدم گند زدم ولی خوشبختانه استاد بهم رحم کرد و نمره قبولی داد بهم.وقتی آیدا این جریانو فهمید افتاد رو مخمو مغزمو خورد که باید برم وسایلا و کتابامو بیارم همونجا پیش آیدا بخونم و خودش برم داشت برد خونه بهش گفتم پایین تو ماشین منتظر باشه و خودم رفتم بالا این موقع روز مطمئن بودم که رضا خونه نیست در و باز کردمو رفتم تو خونه هیچ سر و صدایی نبود خدا رو شکر انگار خونه نبود نفسمو دادم بیرونو رفتم تو اتاقو شروع کردم به جمع کردن وسایلم که احساس کردم یکی نگام میکنه وقتی به پشت سرم برگشتم دیدم بعله آقا رضا تو چارچوب در ایستاده و داره نگام میکنه خودمو زدم به اون راه و با سرعت بیشتری وسایلامو جمع کردم که احساس کردم نزدیکمه وقتی برگشتم فیس تو فیس چسبیدم بهش اای تو روحت که همیشه عین جن ظاهر میشی ابرو هاشو تو هم کشید و گفت:


-         کجا بودی تا حالا؟


-         به تو ربطی نداره؟


با صدای بلندی که شیشه هارو بلرزونه داد زد:


-         گفتم کجا بودی؟


منم با داد و جیغ و گریه گفتم:


-         منم گفتم به تو ربطی نداره که کدوم قبرستونی بودم


-         منو دیوونه نکن کدوم گوری بودی ؟نکنه هم خونه جدید پیدا کردی؟


-         آره


اینو که گفتم برق از سرم پرید رضا چنان سیلی نثارم کرد که مغزم و تو سرم لرزوند


بازومو محکم گرفتو عقب عقب بردم تا چسبوند به دیوار و گفت:


-         به اندازه کافی دیوونه هستم سیمامم اتصال کرده پس آدم باشو جواب منو بده


-         مگه برات مهمه؟


-         آره مهمه که کدوم گوری بودی مهمه که این چند شب کدوم قبرستونی کپه مرگتو گذاشتی


-         ااااااااااا مهم بود که نصف شبی بیرونم کردی با اون حالم ؟


-         عصبی بودم دست خودم نبود نیما بعدشم پشیمون شدم اومدم دنبالت ولی رفته بودی


-         نیما مرد نیما گور به گور شد


-         آره نیما مرد نیما بره بمیره بره به درک نغمه که هست


-         دیگه نغمه ای هم نیست ولم کن


-         ولت نکنم چی میشه مثلا؟


-         رضا ولم کن


-          اون دم دریه رو رد کن بره میخوام باهات حرف بزنم


-         من با تو هیچ حرفی ندارم


-         من دارم


-         به درک


-         میری ردش کنی یا خودم برم؟


-          نه نمیخوام حرفاتو بشنوم ولم کن برم


-         نغمه


آخ جون نغمه چه با ابهتم میگه دلم قنج رفت ولی کوتاه نیومدم دستو پا زدم که ولم کنه راهشو بلد بودم که راحت از شرش خلاص شم ولی آخه خودمم دوستش داشتم


-         نغمه چرا وحشی بازی در میاری گفتم باهات حرف دارم الانم برو اون دوستتو رد کن بره


از دستم کشی دو برد پایین که مطمئن شه ردش میکنم بره وقتی رسیدیم پایین آیدا از ماشین پیاده شد و سلام دادو رضا هم جواب سلامشو داد با آرنجم رفتم تو شکمشو زیر لب گفتم خوردی دختره رو  رفتیم جلو و رضا گفت:


-          دستتون درد نکنه آیدا خانوم که آوردینش دختر ما یکم لوسه سر یه دعوای کوچولو فوری قهر میکنه میره فکر کرده اینجا خونه شوهرشه


آیدا:آقا رضا شما به این میگین دعوای کوچولو اگه بخواین دعوای بزرگ کنین حتما میخوابونیدش سینه قبرستون


-         اینا کار من نیس که با من دعوا کرد دید زورش به من نمیرسه نشست خود زنی کرد روانی


خلاصه هر طوری بود آیدا رو ردش کردیم رفت و اومدیم بالا رضا رفت تو آشپز خونه تا چایی درست کنه و منم نشستم رو کاناپه بعد درست شدن چای سینی به دست اومد و نشست روبه روم


-         این چند روزه خونه دوستت بودی؟


-         مگه فرقیم میکنه؟


-         نرو رو اعصابم


-         گفتی حرف داری خوب بزن


-         میشه دلیل کارتو بدونم؟


-         چه کاری؟


-         همین فیلم بازی کردنت


-         تو خوابگاه که نمیتونستم بمونم هم خونه دختر هم پیدا نکردم تو هم که پسر بودی میترسیدم خودمو دختر معرفی کنم


-         اینو میدونستی که خیلی وقت پیش به پسر بودنت شک کردم برای همینم هی تیکه مینداختم ولی تو به خودت نمیگرفتی


-         خوب یه دختر همین اندازه میتونه پسر باشه دیگه از کی شک داشتی


-         از همون هفته اول


-         چطور؟


-         صبح وقتی به هوش اومدم تو صورتت دقت کردم ریش نداشتی اولا همش خودمو گول میزدم میگفتم توهم زدم ولی واقعی بود نه؟


-         آره


-         اما این شکم وقتی یقین شد که عربی رقصیدنتو دیدم کارایی رو که ای مدت کرده بودی حرفات کارات همه رو کنار هم گذاشتمو مطمئن شدم که دختری


-         چه کاری؟


-         کنجکاویت در مورد دوست دخترم ادای سپیده رو در آوردن اون رفتارت باهاش با من و خیلی چیزای دیگه


-         اونا فقط محض فوزولی بود


-         آره نگرانی منم تو این چند روز محض فوزولی بود که بدونم کدوم گوری تشریف داری


-         متوجه منظورت نمیشم


-         توهمه این مدت که شک داشتم همش خدا خدا میکردم که تو دختر باشی تا حالا کسی به اندازه تو بهم توجه نکرده به اندازه ای که برای تو مهم بودم برای کسی نبودم هر وقت خوردم زخمامو کسی پانسمان نکرده خود به خود خوب شدن ولی تو..................................


-         تو که آمادگیشو داشتی من دختر باشم چرا به خاطر این موضوع بیرونم کردی


-         به خاطر این موضوع نبود اعصابم خورد بود این دومین باری بود که تهمت کاری که نکردمو میخورم برام سنگینه درکم کن


-         من که چیزی نمیگم


-         نغمه


-         جانم


-         یه سوال بپرسم جون رضا راستشو میگی؟


-         بپرس اگه گفتنی باشه میگم ولی انتظار نداشته باش حتما جواب بدما


اومد کنارم نسشستو دستمو تو دستش گرفتو گفت:


-         تو نسبت به من چه احساسی داری؟

 -         من؟هیچ احساسی


-         نغمه تو چشمام نگاه کن و بگو رضا من هیچ احساسی بهت ندارم


کاری رو که گفت کردم یهو دستشو انداخت پشت سرم و منو کشید جلو و سرمو تکیه داد به شونشو تو آروم تو گوشم گفت:


-         دروغ نگو


-         دروغ نمیگم


-         چرا من که میدونم نغمه منو دوست داره عاشقمه


-         تا حالا بهت گفته بودم چقدر از خود مرسی تشریف داری؟


-         نه حالا گفتی دوسم داری مگه نه؟


-         چی باعث شده اینطور فکر کنی؟


-         حرفا و رفتارای خودت تابلو بود سعی نکن انکار کنی که برات عاقبت خوبی نداره


-         نه اشتباه برداشت کردی


-         بهت گفتم که انکار نکنی برات خوب نیست مگه نه؟


-         یادم نمیاد


-         میخوای یادت بیارم؟


-         نمیتونی


با یه حرکت منو عقب کشیدو با دستاش دور صورتمو قاب کرد و پیشونیشو چسبوند به پیشونیم یکم ترس افتاده بود به جونم ولی به هر زوری بود سرمو عقب کشیدمو پس زدم و گفتم:


-         تو چه غلطی داری میکنی؟


-         یاداوری میکنم


-         خیلی بی جا میکنی


-         چیه ترسیدی دستت رو شه؟


-         من از هیچی نمیترسم


-         چرا از ازدست دادن من میترسی


قهقهه ی مصنوعی زدمو گفتم:  دستی بکش بیا پایین باهم بریم داداش تو برو ور دل سپیده جونت و اون دوست دخترت(انگشتمو به نشانه تهدید جلو صورتش تکون دادمو گفتم)اگه فقط یه بار فقط یه بار دیگه از این غلطا کردی نکردیا


انگشتمو تو هوا گرفتو خودشم بلند شد ایستاد و یه قدم اومد جلو و درست تو چند سانتی من ایستاد و گفت:


-         اگه بکنم چی؟


-         اگه بکنی مادرتو به عذات میشونم


-         مادر من هیچ وقت برای من عذا نمیگیره اصلا شاید اگه الان منو ببینه نشناسه خانوم خوش خیال


-         اون دوست دخترتو سپیده جون جونیتو میشونم


-         کدوم دوست دختر؟کدوم سپیده؟


-         آهان رقمش انقدر زیاده که از دستت در رفته؟


-         دستشو دور کمرم حلقه کردو گفت:


-         چی میگی بابا تو جوجه


-         جوجه سپیده جونته


-         سپیده جونت مرد فاتححححححححححححححححه


-         آخی الهی خدا رحمتش کنه دختر هرزی بود خدا از سر تقصیراتش بگذره ولم کن


-         اولا این حرفا از شما که یه خانوم با شخصیت هستی بعیده دوما به ما ربطی نداره که میگذره یا نه ما فکر گناهای خودمون باشیم سوما برای من مرده وگرنه زندست


-         اااااااااا  چرا شما که باهم خیلی خوب بودین رضا جونش


-         نغمه اون زبونتو از بیخ میکنما


-         غلط زیادی میکنی


-         میخوای یه بار دیگه عاقبت این بلبل زبونیتو نشونت بدم


-         رضا میرم به سپیده جونت میگما


-         برو اصلا یه بلندگو بگیر دستت به همه بگو بگو آقا رضا نغمه رو دوست داره


-         آخه آدم نا حسابی پس این همه


-         آدمو برای چی مشنگ کردی؟


-         من مشنگ نکردم


منو نشوند رو کاناپه و خودشم نشست کنارمو با پشت دست کشید رو صورتم :


-         ببین نغمه من ناراحت نیستم از اینکه دختری وقتی هم کارایی رو که به اسم نیما برام کردی کنار هم میذارم یه جوری ته دلم حس میکنم دوست دارم دلم ضعف میره اون روزم بعد رفتنت یه چند دقیقه ای منگ بودم وقتی به خودم اومدم دیدم تو خیابون دارم دنبالت میگردم بعد از اونم هم از شرکت استعفا دادم هم از اون دوست دخترم که انقد دلت براش میسوزه جدا شدم باهاتم هرچی تماس گرفتم گوشیتو جواب نمیدادی تو این یه هفته حتی دانشگاهم نرفتم از ترس اینکه من برم و تو بیای دوتا از امتحانامم که غیبت خورده نغمه اولا فکر میکردم فقط وابستگی ولی حالا دارم درک میکنم که نه واقعا دوست دارم تو یه فرق با همه دخترا داری که خیلی تو چشمه


-         چی؟


-         اینکه نترسی برای هدفت هرکاری میکنی بازم نمیترسی


-         نمیترسم چون از خودم مطمئنم


-         از من که نیستی


-         خیلی وقته که هستم من تورو بهتر از خودت میشناسم


-         خوب اگه حالا که میشناسی نظرت راجع به من چیه


-         چیز خواصی نیست


-         دروغ نگو


-         میگم


-         نغمه تو اینهمه مدت که اینجا بودی به این فکر کردی که به جای نیما دوستم نغمه زنم اینجا باشی؟؟؟؟؟؟؟؟


-         منظورتو نمیفهمم


-         خوب فهمیدی


-         نه نفهمیدم


سرشو آورد گنار گوشمو گفت:


-         یعنی نفهمیدی که این یه نوع خواستگاریه؟


-         این دیگه چه جورشه


-         جور همخونه مجردته


سه روز بعد از این جریان منو رضا عقد کردیم الان سه سال از این موضوع میگذره حالا که خدا بهمون یه نی نی نازی داده داریم میبریمش بلکه واسطه ی آشتی منو و رضا و خانوادم شه


 


 


پایان
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان قايم موشك هاي خانه مجردي ما...!!! - eɴιɢмαтιc - 07-09-2014، 19:05

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان