امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

تلخ و شیرین

#1
تو خیالات خودم بودم

دنگ و دنگ و دنگ مضرابهارو می زدم رو تارای سنتور و به این فکر می کردم که بلاخره میشه

دنگ و دنگ و دنگ باید بیشتر تمرین کنم

یک لحظه !

صدای ناله شو شنیدم

....

خودش بود

به سمت آشپزخونه دویدم

سابقه خونریزی مغزی داشت

بغلش کردم داشت میوفتاد محکم منو در آغوش گرفت .سرشو تو سینه م گرفتم

باورم نمیشد

انگار تو فضا معلق شده بودم

اون لحظه معنای فریاد بیصدا رو فهمیدم

نه ....نباید....

نباید دستپاچه ش میکردم

"ساکت باش عسل

دادنزنیا

شلوغش نکنیا "

اورژانس ....

اوه

شماره ش چند بود چرا یادم نمیاد ؟ ...

جلوی اشکامو نمی تونستم بگیرم

-مامان چیزنی نیست

صدامو میشنوی

چشماتو باز کن ....

.

به خیر گذشت .

اونا اومدن و کارای لازمو انجام دادن . حالش بهتر شد و لبخند قشنگشو باز دیدم .

مات و مبهوت ... که آخه این چه رنجیه که خدا به آدم میده

این درد جانکاه از دست دادن یه عزیز ؟!!!

که تا مغز استخونتو می سوزونه و خاکستر می کنه ...

کاش هرگز اتفاق نمی افتاد .










مرد باز هم تکرار کرد : عجله نکن کم کم باید انجامش بدی... سرفرصت !!!

این جمله رو بارها و بارها شنیده بودم . برای هر کاری که می خواستم انجامش بدم

و ذوقی که یکباره فرو می نشست .

مثل موج سرکشی بودم که با تمام نیرو به سمتش میومدم ... به سمت یک ساحل بیتفاوت ... بیحرکت ... که با نگاهی خیره و سرد منو تارسیدن به خودش کاملا از شوق خالی می کرد .

سالها ... و عادت می کنی به این سکون ..آروم آروم تحلیل میری و فکر می کنی که نمیشه ...نمیتونی ...دیگه دیر شده .

بعد ... توی اون رخوت و بیهودگی و نارضایتی از خودت و اطرافت

یه فرشته پیدا میشه . بهت میگه

الاغ! پس کی میخوای به آرزوهات برسی ؟حداقل به چیزایی که بایک قدم !!! میشه

بهش رسید !؟. بخواه و ببین که هیچ چیز و هیچ کس نمی تونه مانعت بشه .

من تونستم و خوشحالم .خیلی خوشحالم . از این موفقیت بزرگ خیلی بزرگ

هی فرشته ...دوست دارم . نگو که بسه دیگه عسل بزرگش نکن

واسه تو شاید خیلی عادی باشه . واسه خیلیا ... برای من تبدیل به یک رویا شده بود که

حقیقی شد .

لابد با خودتون میگین عسل چه کرده ؟؟؟ یه پروژه ی بزرگ تحقیقاتی مثلا؟؟؟ یا مقاله

ش تو یه مجله معتبر پذیرفته شده مثلا ؟؟یا چی مثلا؟؟؟

نههههه ...شاید به نظر عجیب بیاد ولی به اینا که رسیدم تا حدی !!!

رانندگی ...آره همین ....رانندگی !!!نیشخند

این عسل چی میگه ؟؟؟ وقتی دخترای ایرانی دارن جایزه نوبل می گیرن ؟؟؟مژه



فرشته ....دوست دارم . تا ابدقلب









خاطرات تکرار می شن فقط کافیه بخوایم که تکرار بشن

گاهی فکر می کنم خدا نشسته اون بالا رو مبل مجلل پشت بلندش داره نگام می کنه و می گه عسل می خوای چیکار کنی ؟ بگو تا کمکت کنم

به همین گرمی و شیرینی ، اونوقت من احمق بهش اعتماد نمی کنم گاهی . نشده تو زندگیم یه چیزی رو واقعا بخوام از ته دل بخوام ... براش وقت بذارم بهش مبادرت کنم ....اونوقت نشه ...

و خواستم و شد .

خوشحالم ... و معتقدم همیشه در قبال چیزی که بدست میاری چیزی رو باید قربانی کنی .

گاهی عاقلانه ...گاهی عاشقانه ... مهم اینه که از این معامله راضی باشی .در این صورته که ضرر نکردی از دید خودت . و اگه خودت باشی دید دیگری اصلا مهم نمی تونه باشه .

میشه یک عمر زندگی کردو فقط یه روز احساس خوشبختی کرد . اون یه روز می تونه تکرار بشه .... می خوام که بشه .

صدامو می شنوی ؟ سلطان آسمانها و زمین ؟ می خوام که تکرار بشه . در قبال رنجی که به من دادی این حس خوشبختی رو برام تکرار کن هر چند اندک .....یک هجوم شیرین و دلنشین از خوشبختی حتی لحظه ای در قبال تمام عمرم ...

دوستت دارم سلطان و ازت ممنونم بخاطر 14 و15 و16 دیماه ...













کی می دونه وقتی زندگی می کنه لحظه لحظه ی نفس کشیدنش بعدا میشه خاطره برای یکی دیگه شاید ؟

کی می دونه دیگه لحظه هایی رو که گذشته نمیتونه برگردونه؟ ...چطور میشه ثبتش کرد؟

چقدر دلتنگ لحظه هایی هستم که گذشتن ...رفتن ...

روزی که انگار برام یک خواب بود یک خواب شیرین و آرام

یک لذت ابدی انگار

و حالا قلبم فشرده می شه از یادآوریش

چه ساده چه شیرین چه گرم

لعنت به تو عسل حالا باید تا آخر عمر مرورش کنی و اشک بریزی

شاید بهتر بود پیش نمیومد

پیش نمیومد ؟ نه ....نه

خدا رو شکر که پیش اومد ...خدا رو شکر .











لاخره پروانه مو گرفتم

چقدر بخاطرش اذیت شدم

موندن تو شرکت تا آخرشب

خوندن جزوه های سخت و عجیب و غریب

سرزنش ها شنیدن !

امتحان وحشتناک

یک دوره ترس و انتظار و ناامیدی

قبولی!!! و خوشحالی البته به تنهایی

دوندگی برای تحویل مدارک از عکس سه در چا ر خودت تا کپی کف پای عمه جون .

بعد از شش ماه پروانه ها اومد .

و بلاخره رفتیم اداره استاندارد برای ادای سوگند

سوگند به چی ؟ نمدونم من که فقط هر چی گفتن تکرار کردم

نه اینکه هر کی سوگند خورده اجرا کرده ؟؟ بع له

دیگه یک حس عالی داشتم مثل فتح یک قله جدید مثلا

با شور و هیجان بهش گفتم عزیزم بلاخره کارشناس رسمی موسسه استاندارد شدم (به نظر خودم چقدر اوف دیگه )

به من لبخند زد (یا من اینطوری فکر کردم ...)

بعد گفت: خب ؟ مبارکه . حالا چه فایده ای داره این پروانه کارشناسی ؟ حقوق و مزایات اضافه میشه ؟ !!!!!

خب ... چرا خودم بهش فکر نکرده بودم اصلا ؟

بهتره کلا بیخیال این قضیه بشم

اینکه هر چیزی رو به همه بگم .

غصه ها که اصلا ...شادیها هم که ابدا ...

عسل ....کلا خفه .
پاسخ
 سپاس شده توسط I m .....
آگهی
#2
عالی بود رومیا
پاسخ
 سپاس شده توسط ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛
#3
ممنونم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  آموزش زبان شیرین لری
  شیرین ترین اثر هنری در چین +عکس
Star ☼☼☼ شیرین ترین و تلخ ترین روز زندگیتون چیه؟ ☼☼☼
  خواب شیرین خنده داررررررررررررررررررررر
  رویای شیرین.....
  یادی از خاطرات شیرین کودکی...
  شیرین و فرهاد به سبک جدید
  سوتی سال-خاطرات تلخ و شیرین سال و .....
  عکس‌ های تلخ و شیرین سال ۲۰۱۳ به انتخاب تایم
Lightbulb این هم نتیجه یک شیرین کاری عجیب !!! + تصویر

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان