14-10-2014، 19:31
مقــــصود دل خود ، ز خـُدا می طلـــبیدم مقـصـود تو بـودی و تـو را می طلبـــیدم
چون نیک بدیدم ، همه ابروی بتـان بود چیزی که من از قبــــله نما می طلــبیدم
در صومـعه یکچند شب و روز نشــستم آن جـــا اثر صـِدق و صـَـفا می طلبـــیدم
کــام دل خـــود یافـــتم از میــکــده آخــر بنـگر که کجــا بود وکجـــا می طلـــبیدم
کردم طلب مهرو وفا ، جورو جـفــا کرد ایکــاش که من جور و جـفا می طلبیدم
غم نیست که امروز کمر بسته به خونم من روزچنـــین را ، ز خدا می طلبیـــدم
برحُسن جفا جوی،چنین دل به چه بستم "نیکی" ، من اگر حسن وفا می طلبیدم
نیکی اصفهانی
سـر بـسراندوه هجــرانست کا رعاشــقی بی غـم هجـــران نمـی گردد مــدار عاشــقی
بی قراریها ندانستم که خواهــد دست داد من به خود روزی که میدادم قرار عاشقی
آبروی من مریز ای اشک پیش مردمان وز رخ زردم مشو، دیگر غبـــار، عاشقی
نیکی اصفهانی
لاله گر سر نزند بعــد وفـــات از گِل من کس چه داند که چه خونهاست نهـان دردل من ؟
نیست از کشته شدن باک من دلشـده را مـــشورت گـــــر به رقــیــبان نکـــــــند قاتل من
فکر آن دانه خالست مــرا در دل و جان زآن که از خرمن عـُـمر است همـین حاصل من
بر دلم کار به فکر دهــنـــش تنگ شود نگشــــاید اگـــر آن غـُـنچــه دهــان مشــکل من
نیکی اصفهانی( قرن دهم)
چون نیک بدیدم ، همه ابروی بتـان بود چیزی که من از قبــــله نما می طلــبیدم
در صومـعه یکچند شب و روز نشــستم آن جـــا اثر صـِدق و صـَـفا می طلبـــیدم
کــام دل خـــود یافـــتم از میــکــده آخــر بنـگر که کجــا بود وکجـــا می طلـــبیدم
کردم طلب مهرو وفا ، جورو جـفــا کرد ایکــاش که من جور و جـفا می طلبیدم
غم نیست که امروز کمر بسته به خونم من روزچنـــین را ، ز خدا می طلبیـــدم
برحُسن جفا جوی،چنین دل به چه بستم "نیکی" ، من اگر حسن وفا می طلبیدم
نیکی اصفهانی
سـر بـسراندوه هجــرانست کا رعاشــقی بی غـم هجـــران نمـی گردد مــدار عاشــقی
بی قراریها ندانستم که خواهــد دست داد من به خود روزی که میدادم قرار عاشقی
آبروی من مریز ای اشک پیش مردمان وز رخ زردم مشو، دیگر غبـــار، عاشقی
نیکی اصفهانی
لاله گر سر نزند بعــد وفـــات از گِل من کس چه داند که چه خونهاست نهـان دردل من ؟
نیست از کشته شدن باک من دلشـده را مـــشورت گـــــر به رقــیــبان نکـــــــند قاتل من
فکر آن دانه خالست مــرا در دل و جان زآن که از خرمن عـُـمر است همـین حاصل من
بر دلم کار به فکر دهــنـــش تنگ شود نگشــــاید اگـــر آن غـُـنچــه دهــان مشــکل من
نیکی اصفهانی( قرن دهم)