امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بهر عشق او را خدا لولاک گفت

#1
Smile 
مهربان بود؛ آنقدر که بیش از مادر برای فرزند. اصلا خدا درباره اش گفته: «پیامبری برایتان فرستاده شده که به رنج افتادن تان بر او گران و دشوار است، به شما دلبسته و به مومنان دلسوز و مهربان است.»گرچه خوش خلقی در هر جا و هر زمانی مورد ستایش و از سفارش های حضرت رسول(ص) است، اما رفتار نیکو در خانه و خوش رفتاری با اعضای خانواده سفارش ویژه پیامبر اکرم(ص) بوده، به گونه ای که یکی از شاخص های افراد نیک، برخورد مناسب و نیکو با خانواده است







خداوند به عیسی(ع) وحی کرد «ای عیسی! به محمد ایمان بیاور و دستور بده که هر کس از امت تو در دوران او حضور یافت به او ایمان آورد؛ پس به درستی که اگر محمد نبود آدم را نمی آفریدم و اگر محمد نبود بهشت و دوزخ را نمی آفریدم...» پس عجیب نیست اگر بگوییم شروع دنیا، از زمان تولد ختم المرسلین است که به همه پیامبرانش از آدم تا قبل محمد(ص)، تولدش را نوید داده است. گویی از خلقت چنین دردانه ای خداوند به خود می بالد.در حدیث قدسی آمده است «لولاک لما خلقت الافلاک» یعنی اگر محمد(ص) نبود نه دنیایی بود و نه جنبنده ای بر روی؛ آن پس ما زیستمان را مدیون خاتم المرسلین هستیم. همه درباره تولد و زندگی آن حضرت بسیار شنیده و خوانده ایم. امامناسب دیدیم بخشی از سیره اخلاقی و رفتاری آن حضرت را نیز تقدیم خوانندگان روزنامه کنیم.




«من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» این را به عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بود. رسول الله(ص) از جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ. در گوشش گفته بود: «من برادر تو ام»، گفته بود فکر می کنی من چه کسی هستم؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من آن سلطان که خیال می کنی نیستم. «من اصلا پادشاه نیستم»، من محمدم! پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. «من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید.» حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است. حرف دایه صحرانشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد. آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه او و گفته بود: «آسان بگیر، من برادرتم.» مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید: «عجب برادری دارم!»




حضرت مهربان بودند؛ چون مادر

مهربان بود؛ آنقدر که بیش از مادر برای فرزند. اصلا خدا درباره اش گفته: «پیامبری برایتان فرستاده شده که به رنج افتادن تان بر او گران و دشوار است، به شما دلبسته و به مومنان دلسوز و مهربان است.»گرچه خوش خلقی در هر جا و هر زمانی مورد ستایش و از سفارش های حضرت رسول(ص) است، اما رفتار نیکو در خانه و خوش رفتاری با اعضای خانواده سفارش ویژه پیامبر اکرم(ص) بوده، به گونه ای که یکی از شاخص های افراد نیک، برخورد مناسب و نیکو با خانواده است. آن حضرت در روایتی فرمودند: «بهترین مردم از نظر ایمان، کسی است که دارای نیکوترین اخلاق باشد و لطیف ترین رفتار را با خانواده اش داشته باشد و من لطیف ترین شما نسبت به خانواده ام هستم.» یکی از همسران پیامبر (ص) گفته است: «کسی خوش خلق تر از پیامبر(ص) نبود. هیچ کس از اصحاب و خانواده اش او را صدا نمی کرد، مگر اینکه آن حضرت در پاسخ او لبیک می گفت.» جایی گفته اند هنگامی که پیامبر(ص) با خانواده اش بود، شوخ ترین افراد به شمار می آمد.

احترام او به کودکان، مثال زدنی است. در روایتی از انس نقل شده است: «گاهی من با برادر کوچکم به نزد پیامبر شرفیاب می شدیم. آن حضرت در برخورد با آن کودک، مزاح می کرد و می فرمود: «یا ابا عمیر ما فعل النُّغَیر» (ابوطلحه انصاری کودکی به نام اباعمیر داشته که پرنده کوچکی همانند گنجشک داشته و این پرنده که برای او عزیز بوده می میرد و پیامبر برای مزاح با او چنین می فرمودند.» خود پیامبر(ص) تعریف کرده اند که: «شخصی در صحرای سوزان دچار تشنگی شدیدی شد. برای رفع عطش، به درون چاهی رفت و با استفاده از آب چاه خود را سیراب کرد، در همان وقت دید سگی از شدت تشنگی بی تاب و توان شده و پوزه به خاک می مالد، برای آن مرد این اندیشه پیش آمد که حیوان بیچاره مثل او دارای احساس تشنگی است و به خاطر نیافتن آب در رنج و عذاب افتاده است. احساس ترحم و مهربانی در وجودش به جوش آمده، لذا تصمیم گرفت حیوان تشنه را با مقداری آب سیراب سازد. در پی این تصمیم دوباره آن شخص داخل چاه رفت و کفش هایش را پر از آب کرد و پیش روی حیوانی که از سوز تشنگی جانش به لب رسیده بود گذاشت، خدای بزرگ به پاداش همین کردار نیک، آن مرد را مورد عفو و بخشش و عنایت خود قرار داد. یاران آن حضرت عرض کردند، آیا ما هم می توانیم در مورد حیوانات نیز از خداوند کسب پاداش کنیم؟ حضرت فرمودند: آری و به خاطر هر حیوان زنده ای که موفق به انجام خدمتی شوید، نزد خداوند مأجور(دارای اجر) خواهید بود.»




پیامبر(ص) خاشع و متواضع بودند

شخصی از بنی امیه، با مرد نابینایی از سر خودبرتربینی برخورد می کند و چهره از او برمی گرداند، این آیه را نازل می کند: «چهره درهم کشید و روی گردانید که آن مرد نابینا پیش او آمد. و تو چه دانی، شاید او به پاکی گراید.» خداوند با نازل کردن این آیه، بر رفتار متکبرانه و مغرورانه فرد هشدار می دهد. رفتار پیامبر(ص)، به گونه ای بود که از زمانی که یتیم و بی کس بود تا زمانی که پیامبری، راهنمایی و رهبری همه مسلمانان را بر عهده گرفت، هیچ تغییری نکرد. از امام باقر(ع) روایت شده است که پیامبر اعظم(ص)فرمود: «پنچ چیز است که تا زمان مرگ آنها را ترک نخواهم کرد: غذا خوردن با بندگان روی زمین، سوار شدن بر الاغ به صورت برهنه، دوشیدن بزها با دستان خود، پوشیدن پشمینه و در اختیار کودکان بودن. همه اینها بدان روست که این کارها به یک سنت تبدیل شود.» در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده است: رسول خدا غالبا رو به قبله و روی زمین می نشست و غذا می خورد و می فرمود: من بنده ای بیش نیستم همان گونه که یک بنده غذا می خورد، غذا می خورم و مانند بندگان می نشینم. آن حضرت ضمن آنکه خود از هر کاری که موجب تکبر شود، دوری می کرد، پیروان خویش را هم از آن بر حذر می داشت و می فرمود: «هرکس با تکبر و خودخواهی روی زمین راه برود زمین و آنچه در زیر آنست و آنچه روی آنست، او را لعن و نفرین می کنند.»




بسیار ساده زیست بودند

از نظر مفهومی، ساده زیستی و زهد عبارت است از: «دل برداشتن از دنیا و آستین فشاندن بر آن و اکتفا کردن به قدر ضرورت از برای حفظ بدن» که تجلی عملی آن در زندگی، ساده زیستی و قناعت خواهد بود. انسان ها ی زاهد اگرچه خود می توانند با استفاده از نعمت های پروردگار زندگی بهتری را برای خویش فراهم سازند، اما از آنجا که دلبستگی به زخارف دنیوی ندارند، دیگران را بر خود مقدم می دارند و خود به اندکی از مال دنیا اکتفا می کنند. زندگی رسول اکرم(ص) به شکلی بود که در سطح پایین تر از طبقه متوسط جامعه آن روز قرار داشت، به گونه ای که بر اساس برخی از روایات، آن حضرت برای همسانی با طبقه کم درآمد و فقیر امت اسلامی، حتی از خوردن نان گندم نیز پرهیز می کرد.

در روایتی از امام صادق(ع) سوال شد: «آیا روایتی که از پدر بزرگوار شما نقل شده است که پیامبر هیچ گاه از نان گندم سیر نخورد، درست است یا خیر؟ فرمود: نه، پیامبر هیچ گاه نان گندم نخورد و از نان جو نیز هیچ گاه سیر نخورد.» غذای متعارف حضرت نان جو و خرما بود. کفش و لباس هایش را با دست خویش وصله می کردند. در عین سادگی، طرفدار فقر نبودند و مال و ثروت را به سود جامعه و برای صرف نمودن در راه های مشروع و مناسب، لازم می شمردند. همچنان که می فرمودند: «چه نیکوست ثروتی که از راه مشروع به دست آید، برای آدمی که شایسته داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف کند.» همچنین آن حضرت می فرمودند: «مال و ثروت کمک خوبی است برای تقوا.» از دیگر جنبه های دیدگاه و منش ساده زیستی رسول گرامی اسلام(ص) این است که ایشان هرگز اجازه نمی دادند که مجلس شان صدر و ذیل و بالا و پایین داشته باشد، ایشان پیوسته می فرمودند: «اصحاب و یاران حلقه و دایره وار بنشینند تا مجلس بالا و پایین نداشته باشد.»




خداوند، خلق را بی نیاز می کند

یکی از صحابه رسول اکرم(ص) خیلی فقیر بود. یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع را برای رسول خدا(ص) شرح دهد و از آن حضرت کمک بخواهد ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان پیامبر(ص) به گوشش خورد: «هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند خداوند او را بی نیاز می کند.» آن روز چیزی نگفت و به خانه اش برگشت. اما همچنان فقر به او فشار می آورد. ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم(ص) رفت. آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم(ص) شنید: «هر کس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می کنیم ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می کند.» این بار نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید به خانه برگشت اما باز هم با فقر دست به گریبان بود. برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم(ص) رفت.

باز هم لب های رسول اکرم(ص) به حرکت آمد و با همان آهنگ همان جمله را تکرار کرد. این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد، حس کرد کلید مشکلش را در همین جمله پیدا کرده. وقتی که خارج شد با قدم های مطمئن تری راه می رفت. با خود فکر می کرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان خدا نخواهم رفت، به خدا تکیه می کنم. با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟به نظرش رسید به صحرا برود و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد. رفت و تیشه ای عاریه کرد و به صحرا رفت. هیزمی جمع کرد و فروخت. روزهای دیگر به این کار ادامه داد تا کم کم توانست از همین پول، تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد. باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد. روزی رسول اکرم(ص) به او رسید و با تبسم گفت: «نگفتم، هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک می دهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می کند!»




پیامبر(ص) به نماز عشق می ورزیدند

وقتی نماز می خواند مانند پارچه ای می شد که در گوشه ای افتاده باشد. آنچنان از خوف خداوند رنگش می پرید که انگار با ترسناک ترین حاکمان روبه رو شده. گفته اند: «آن حضرت وقتی به نماز می ایستاد از ترس خدا رنگ از رخسارش می پرید و از درون دل و قفسه سینه اش صدایی نظیر صدای اشخاص خائف و وحشت زده شنیده می شد.» عایشه گفته است: «هنگامی که با رسول خدا(ص) صحبت می کردیم، همین که موقع نماز می شد حالتی به خود می گرفت که گویی نه او ما را می شناخته و نه ما او را می شناخته ایم.» حضرت علی (ع) زمانی که ولایت مصر را به محمدبن ابی بکر داد، دستورالعملی برایش تدوین کرد و در ضمن آن فرمود: «مواظب رکوع و سجود خودت باش، زیرا؛ رسول خدا(ص) از همه مردم نمازش کامل تر و در عین حال اعمالش در نماز از همه سبک تر و کمتر بود.» در میان انواع عبادت های رسول اکرم(ص)، هیچ یک با نماز یکسان نبودند. نماز محبوب ترین عبادت آن حضرت و نور چشمانش بود. پیامبر(ص) به ابوذر گفته اند: «ای ابوذر، خداوند نور چشم مرا در نماز قرار داده و آن را آنچنان محبوب من ساخته که غذا را برای گرسنه و آب را برای تشنه؛ جرآنکه گرسنه با خوردن غذا و تشنه با نوشیدن آب سیر و سیراب می شوند اما من از نماز سیر نمی شوم.»




ترحم و مهربانی بر حیوانات

مرحوم شیخ طوسی و علامه مجلسی از امام صادق(ع) نقل می کنند که: روزی رسول خدا(ص) عبورش بر آهویی افتاد که با طناب به میخ چادر و خیمه ای بسته شده بود، آهو با مشاهده آن حضرت به سخن آمد و گفت: یا رسول الله! من مادر دو نوزاد هستم که تشنه و گرسنه اند، مرا آزاد کن تا بروم بچه هایم را شیر بدهم و وقتی سیر شدند دوباره برمی گردم و با همین طناب مرا ببند. رسول خدا(ص) فرمود چگونه تو را آزاد کنم در حالی که شکار این خانواده هستی؟ آهو در جواب گفت: یا رسول الله! من برمی گردم و با دست خودت مرا به همین شکل ببند. پس رسول خدا(ص) پیمان و میثاق از آهو گرفت که سریع بازگردد، بعد از آن حیوان را آزاد کرد. آهو رفت و پس از مدتی برگشت و حضرت آن را به همان حالت اول بست و سپس از چند نفر سو ال کرد: این آهو از کیست و چه کسی آن را شکار کرده؟ صاحب شکار را نشان دادند و حضرت پیش آنها رفت. در حالی که شکارچی از منافقین بود، با دیدن چنین صحنه ای و شنیدن تمام جریان دست از نفاق خود برداشتند و آهو را آزاد کردند. بعد از آن، آنها یکی از یاران باوفای رسول خدا شدند.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان