امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

به سوی الهیات غیرمتافیزیکی

#1
یک
امروزه در نگارش و بحث از تاریخ فلسفه و جریان های مهم و مؤثر در آن، رسم آن است که پیش از هر چیز، یک تقسیم بندی کلان را مطرح می کنند و نظام های فکری و دستاوردهای فیلسوفان جدید را در آن چهارچوب پیش چشم و هوش خواننده اندیشه دوست می نهند. در این تقسیم بندی کلان، یک بخش، فلسفه تحلیلی است و بخش دیگر، فلسفه قاره ای ( Continental ) است. این که چرا آن دو را بدین دو نام خوانده اند، ربط چندانی به این نوشتار ندارد، اما گفتنی است که در این نگرش، جریان ها و نهضت هایی مانند پدیدار شناسی، اگزیستانسیالیسم و مانند این ها را در فلسفه قاره ای جای می دهند. از این میان، سخن ما بر سر فلسفه اگزیستانسیالیسم است که در دل خود تفسیرهاو تقریرهای گوناگون و رنگارنگی را پرورده است.

دامنه اختلافات در این عرصه چنان است که گاه میان این زیرمجموعه ها تعارض های جدی به چشم می خورد. از نام های آشنای اگزیستانسیالیسم می توان به ژان پل ساتر، مارتین هایدگر، کارل یاسپرس، آلبر کامو، اونامونو، گابریل مارسل اشاره کرد. در این مکتب، تنوع تا بدان جاست که می توان از اگزیستانسیالیسم الحادی و الاهی سخن گفت. این وضعیت باعث شده که به دست دادن گزارش روشن و سامان مندی از جغرافیای متکثر و اوضاع متعدد این مکتب کاری دشوار باشد، اما رویکردی را که متفکران این مکتب نسبت به هستی و انسان برگرفته اند، تا حدودی جایگاه ویژه ای برای آنان به وجود آورده است. اما با توجه به هدفی که داریم بخشی از این ماجرای دلپذیر را مورد توجه قرار می دهیم و آن، چیزی نیست جز رابطه ای میان پدیدارشناسی و اگزیستانیسالیسم هایدگری وجود دارد. این امر که هایدگر مدتی نزد ادموند هوسرل شاگردی کرده و با او همکاری داشته از رویدادهای جالب توجه تفکر به شمار می رود.

دو
یکی از عبارات بسیار درست و در عین حال تکراری در کتاب های تاریخ فلسفه ی مربوط به قرن بیستم این است که فلسفه در این قرن با نام دو فیلسوف بزرگ گره خورده که فیلسوفان و عالمان بزرگی از آنان متأثر بوده اند. این دو عبارتند از: لودویک ویتگنشتاین و مارتین هایدگر. اهمیت ویژه این دو فرزانه نامدار در آن است که هر یک دوره های فکری متفاوتی را تجربه کرده اند، طوری که، درباره هر یک می توان از دوره متقدم و متأخر سخن گفت. دیگر این که پس از این دو فیلسوف، نگرش و روش فکری آن ها از سوی دانایان بعدی مورد تفسیر و بازخوانی قرار گرفت و افق هایی چنان تازه گشوده شد که شاید در خیال خانه صاحبان اولیه نمی گنجید. صد البته این ویژگی، زیبایی و کارایی تفسیر اندیشه ها و گذر از تکرارهای توضیحی است. یکی، زبان را مبنا و معیار کار خود قرار داد و اندیشه دیگری، بر گرد تفسیر و برداشتی ویژه از هستی و انسان می گردد. از منظر زبان به جهان نگریستن رویدادی بود که انسان معاصر وجود و اهمیت یافتن آن را وامدار ویتگنشتاین است و نگریستن و زیستن در جهانی که رنگ و بویی غیر افلاطونی و ناارسطویی دارد، راهی بود که هایدگر به ما نشان داد. این تأثیر هم چنان ادامه دارد و هر از چند گاهی تقریری تازه سر بر می آورد و مسئله تازه پیش روی متفکران می گذارد و بدین ترتیب، باغ اندیشه هم چنان تازه و سرسبز می ماند.

سه
تاریخ حیات بشر را اگر به دور از تعصب بررسی کنیم، در می یابیم که جوامع انسانی هیچ گاه فارغ از دین نبوده اند و این پدیده همواره در غالب دغدغه ای جدی مورد توجه بوده و در دوره هایی که اندیشه انسان در مسیر شکوفایی حرکت کرده، دین را در کانون توجه قرار داده است. از مهم ترین مقولاتی که اندیشمندان بسیاری را به خود مشغول کرده، رابطه ای است که دین و امور دینی با عقل دارند؛ بدین معنا که باورهای دینی فرد تا چه اندازه با معیارها و داده های عقلانی انطباق دارند؟ و آیا می توان زمینه تعارضی را میان این دو فرض کرد و در صورت بروز تعارض، چه باید کرد؟

مطالبی را که در سه فقره فوق بیان کردیم، ما را آماده می کند تا به معرفی و بحث درباره کتاب به سوی الاهیات غیر متافیزیکی بپردازیم. محتوای کتاب بنابر نقل مؤلف برآمده از تأملی طولانی درباره انطباق امور ایمانی با معادلات و مفاهیم فلسفی است. نویسنده اگرچه بر جایگاه و اهمیت زبان به عنوان بستری که مباحثات در آن جریان می یابد، تأکید می کند، اما از این تذکر غفلت نمی ورزد که «این نکته به هیچ وجه مانع نمی شود تا بر بی واسطگی هستی تأکید نکنیم و اولویت آن را بر هر سنتی به رسمیت نشناسیم». (۱۰)

مؤلف برای ادامه کار از میان سنت های فلسفی، فلسفه اسلامی و از جریان های مؤثر در این فلسفه، حکمت صدرایی و از مسائل و موضوعات جدی این حکمت، برهان صدیقین و از میان تقریرهای مختلفی که از این برهان وجود دارد، تقریر مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبایی را برگرفته است. البته، چنان که مؤلف خود هوشیارانه یادآوری می کند، نوشته او « صرفاً بیان شباهت های میان فلسفه وجودی غرب با برهان صدیقین علامه طباطبایی نیست.» این تذکر از آن رو حایز اهمیت است که خواننده با مطالعه پیشینه بحث، دچار سوء تفاهم نشود. از جمله، آن جا که نویسنده به بیان ناکارامدی منطق ارسطویی در چنین عرصه اشاره می کند و این تفطن را وامدار مطالعه در اندیشه های هگل و هستی شناسی عرفانی معرفی می کند. نویسنده از آغاز به صراحت راه خود را از فیلسوفان زبانی جدا می کند و بر این باور است که پارادوکس هایی که در مسائل فلسفی و کلامی به چشم می خورند،

«برخلاف عقیده فیلسوفان زبانی، اولاً و با لذات معلول کج تابی زبان نیستند، بلکه این خود هستی است که با سرشت رازناک خویش به این کج تابی ها و پارادوکس ها دامن می زند.»

به نظر می رسد اصل سخن و مدعای نویسنده ک کل کتاب در واقع تبیین و توضیح آن تلقی می شود، در این عبارات به روشنی دیده می شود و به دیگر سخن، درس ها و نکته هایی را که او از متفکران مغرب زمین آموخته، خلاصه وار به خواننده عرضه کرده است: « کانت و کرکگارد و یاسپرس آموختند که از ساختن متافیزیک باید دست کشید و هستی از آن رو که در اندیشه، محمولی حقیقی واقع نمی شود، هرگز نمی تواند در قالب علمی نظام مند جای گیرد و در مواجهه با هستی باید بر نقش فعال سوژه انسانی تأکید کرد، زیرا این فرد انسانی است که با هستی در رابطه قرار می گیرد و نمی توان او را به عنوان یک طرف معامله کنار گذاشت. هایدگر با نگرش پدیدار شناسانه ی خود آموخت که در پرداختن به معمای هستی از دوگانگی مصنوعی سوژه و ابژه عبور باید کرد و در ضمن، این نظریه بسیار رادیکال را مطرح می کرد که بنیاد حقیقت را نه در گزاره ها بلکه در خود هستی باید جست و جو کرد که این هستی امری پیشینی و پیشامتافیزیکی است که شاید بتوان آن را اشارت وار نشان داد و نه آن که اثبات کرد.» این درس ها و تلنگرهای ذهنی باعث شده تا نویسنده کتاب با نگاهی جدید و پرسشی تازه به سراغ سنت کهن سال فلسفی خود باز گردد و قرائتی دیگر از آن به دست دهد؛ مسائلی مانند ماهیت نداشتن خدا، جوهر و عرض نبودن حقیقت وجود و مهم تر از این ها تقریر علامه طباطبایی از برهان صدیقین که به جای مفهوم وجود از مفهوم واقعیت استفاده می کند تا در مواجهه با وجود خدا گرفتار نزاع میان اصالت وجود و اصالت ماهیت نشود، همه و همه به این تفطن رهنمون شده اند که «روش شناسی ما در پرداختن به وجود باید دگرگون شود.....

وجود شناسی اساساً تن به متدولوژی فلسفه راسیونالیستی (متافیزیک ) نمی سپارد و مواجهه با وجود در قالبی موضوع – محمولی و منطقی مواجه شدن با آن به مثابه یک جوهر است که این از اساس شیوه ای نادرست است. این دیدگاه فلسفی هنگامی که به الهیات کشانده شود، البته نحوه مواجهه ما با موضوع خدا را دگرگون می سازد و از ماالاهیاتی نو طلب می کند.»

کتاب از پنج فصل تشکیل شده است:

فصل اول، در بر گیرنده مباحث مقدماتی است، از جمله، تأملی درباره دنیای مدرن، فلسفه اگزیستانس و طرح مسئله ای که قرار است در کتاب مورد بحث واقع شود.
فصل دوم، کوششی است بران بیان اندیشه کارل یاسپرس و نحوه اثر پذیری او از آرای ایمانوئل کانت و نیز، بیان این مطلب که از دید یاسپری، انسان و جهان نحوه هایی از هستی هستند که نمی توان درباره آن ها به معرفتی ابژکتیو دست یاقت، اما برای آن چه که خود او فرا روی انسان می خواند، این واقعیت های فراگیرنده و غیر ابژکتیو ضروری هستند.
فصل سوم، درباره دوگانه گرایی یا دو آلیسمی است که روزگاران کهن فلسفه به آن گرفتار بوده و در هر دوره ای به شکلی درآمده و خرد فیلسوفان را به خود مشغول کرده است. مهم ترین آن ها شاید دوگانه ی معرفت شناسی و وجودشناسی است و این پیش فرض که ساحت معرفت از ساحت وجود باید جدا باشد. کسی که این جریان را بر هم زد و به نقد جدی آن پرداخت، مارتین هایدگر بود. در این فصل، خواننده از قیام هایدگر در برابر این دوآلیسم دیرپا و ریشه دار آگاه می شود.
نویسنده در فصل چهارم، می کوشد با نگاهی پدیدارشناسه گزارشی بدیع و کارآمد از برهان صدیقین به روایت علامه طباطبایی به دست دهد، با این هدف که « مفهوم واقعیت فراگیرنده ای هست که مقدم بر هر نظریه ای در متافیزیک است... اصالت وجود همان اصالت واقعیت است، اما در زمینه ای پیشامتافیزیکی...»
فصل پنجم، بیان نتایجی است که از اعمال چنان مبانی و روشی به دست می آید ونیز ترسیم دورنمایی که خواننده می تواند از این منظر، پیش چشم داشته باشد. « زبان تشبیهی – تنزیهی دین... به ما این اجازه را می دهد که به شیوه ای غیرمتافیزیکی با امر قدسی روبرو شویم و آن را از حوزه اندیشه مفهومی به حوزه عمل و کنش ارجاع دهیم. »
به کارگیری آموزه ها، مفاهیم و روش های فلاسفه مغرب زمین از جسارت همراه با صداقت نویسنده حکایت می کند. او خودآگاه یا ناخودآگاه از غربی و شرقی دیدن فلسفه فراتر رفته و کوشیده تا با نگاهی تازه به مسئله ای کهن، راهی نو برای بازخوانی و بازاندیشی درباره مسائل فلسفی و کلامی در پیش گیرد، طوری که با ذهن و جان انسان معاصر نیز تناسب داشته باشد.

دل نگرانی و نامهربانی با فلسفه تحلیلی چیزی است که نویسنده هیچ کوششی برای پنهان کردن آن نکرده، سهل است آن را فریاد کرده است. توصیف و گزارش حقایق بر بیان استدلال غلبه دارد و این، البته از لوازم روش ها و مکاتبی است که نویسنده از پایگاه آنان به طرح بحث پرداخته است. نکته بسیار مهم آن است که خواننده پس از مطالعه دقیق این اثر به روشنی در می یابد که نتایجی به مراتب عمیق تر و جدی تر بر ایده های این کتاب مترتب است که بر حسب شنیده ها قرار است، در کتابی با عنوان اولیه ناسازه ضرورت و آزادی منتشر شود.

نکته ای هم درباره چاپ کتاب باید گفت و آن این که ظاهر و آرایش کتاب از این که هست به مراتب بهتر می توانست باشد.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  الهیات اثباتی و الهیات تنزیهی

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان