30-11-2014، 19:13
(آخرین ویرایش در این ارسال: 30-11-2014، 19:13، توسط First Star.)
کارگردان : Tim Burton
نویسندگان : Scott Alexander, Larry Karaszewski
بازیگران : Amy Adams, Christoph Waltz, Krysten Ritter
هزینه تولید: ۱۰ میلیون دلار
محصول کشور: ایالات متحده آمریکا
کمپانی توزیع کننده: The Weinstein Company
خلاصه داستان : داستان دربارهی نقاشیهای زنی است که توسط شوهرش امضا میشوند و این موجب اتفاقاتی میشود ...
«چشمان درشت» خودش را به عنوان یک فیلم جذاب همچون یکی از آثار قدیمی کارگردانش «تیم برتون» یعنی «اد وود» معرفی میکند، تصوری از یک زندگی هنری که بیش از آنکه به هنر واقعی و آنچه که شما انتظارش را دارید، به نوعی رسوایی غیرعادی شباهت دارد.این فیلم جذاب و گیجکننده به ازدواج نقاش تابلوی «چشمان بزرگ» که در دههی 60 که علاوه بر آن جذابیت و زیبایی فطریاش، موضوعی جنجالی هم داشت و به عنوان نمادی از مردسالاری و مظلومیت زنان در حدود نیم قرن پیش بود، میپردازد.«ایمی آدامز» و «کریستوف والتز» هر دو بازیشان درخشان و عالی است، این امر موجب آن میشود تا به کمپانی «وینستین» یادآوری شود تا توجه بیشتری به این بخش یعنی انتخاب بازیگران داشته باشد و در دیگر فیلمهایشان هم همانند این اثر هوشمندانه عمل کنند.همانگونه که فیلم مشخصاً بر رویش امضای «تیم برتون» زده شده است، به شکل کاملاً قابل تشخیصی به مخاطب القا میکند که فیلمنامه نیز کار تیم دونفرهی «اسکات الکساندر» و «لَری کاراشفسکی» است، کسانی که نه تنها فیلمنامهی اد وود را نگاشتهاند، فیلمنامهی فیلمهای «مردم علیه لری فلینت» و «مردی روی ماه» که دربارهی اندی کافمنِ کمدین بود را نیز نوشتهاند.این داستان دربارهی مالکیت حقیقی یک اثر هنری و مالکیت جعلی و دروغین یک اثر هنری است، که میان زوجی رخ میدهد که کاملاً با یکدیگر تفاهمی ندارند و به اشتباهاً ازدواج کردهاند، و دائماً هم در حال ستیزاند، درحالیکه فرد منفیباف این خانواده (والتر) میگوید: "کی واسه اون تابلو دنبال شهرته؟".
در قرن بیست و یکم، تمام اقشار مردم به دلایلی اشتباه معروف میشوند، این اتفاق شاید تقریباً تا حدود 50 سال پیش هم رخ میداده، زمانی که مسئولان فرهنگی اندکی سختگیرانه کار میکرده اند .اما چیزی از زیر دست آنها درمیرود، چیزی که حقیقتاً بسیار عجیب، پیش پا افتاده و قدیمی بود، یعنی حقیقت دربارهی نقاشیهای زیادی که عموماً تصاویر زنان و کودکانی با چشمان درشت مشکی بود، آثاری که توسط شخصی به نام کین امضا میشدند.حال اینکه کین کیست، تبدیل به یک معضل احساسی، روانی، خلاقانه و البته، قانونی شده بود.پس از جدا شدن از همسر اولش، مارگارت (با بازی «ایمی آدامز») دختر کوچکش جین را به سان فرانسیسکو میبرد تا با هم در یکی از شهرکهای حومهی آن شهر با هم زندگی کنند، جایی که او در بازارها برای کشیدن چهرهی کودکان با مداد روی کاغذ یک دلار کاسب میشود، نقاشیهایی که همگی بطور ثابت چشمانی درشت و سیاه دارند.این زن موطلایی خوش بر و رو اما ساکت به سرعت کارش توسط والتر کین (با بازی «کریستوف والتز») که چهرهای گیرا دارد به حاشیه کشیده میشود، والتر که نقاشیهای تماماً یکسانش از کوچههای پاریس را با خاطراتش از روزهای خوبی که در قلب هنر در اروپا داشته همراه میکند. والتر از روی شرمندگی، میگوید که او یک دلال املاک است و مدام مارگارت را در کارش با گفتن جملهی "شکستهنفسی میکنید" تشویق میکند.
در زمان درست، آن امر موجب پیشرفت این نقاشیهای گروتسک [سبکی هنری که همهچیز در آن بهم ریخته و به قول معروف شلم شوربا است] میشود. وقت آن میرسد تا یک فرصت طلائی و یک موقعیت حساس روی دهد، والتر که همیشه از گالریها دوری میکرده، اینبار با اصرار انریکو بادوچی (با بازی «یان پولیتو») او چندتا از نقاشیها را به کلوب او (که قرار است به زودی افسانهای و معروف شود) میفرستد، در حالی که میگوید همسرش برای ماموریتی کاری به ساحل شمالی رفته است. با توجه به نقاشیهای پیش پا افتادهاش، کین بطور آزادانه اعلام میکند که آن نقاشیهای کودکان متعلق به همسر اوست، تا اینکه، سرانجام او آنها را به نام خود میزند.چرب زبانی او و مهارتش در فروش و البته تواناییاش در سواستفاده از احساسات دیگران سریعاً اعتراضات مارگارت را خاموش میکند.اما پس از اینکه نقاشیهای "چشمان درشت" شروع به فروش رفتن با قیمتهای 5000 هزار دلار یا بیشتر میکنند، یک ستارهی پاپ شروع به جمعآوری آنها در قالب یک کلکسیون میکند (خوان کراوفورد حتی دو نسخه از نقاشی "چه بر سر جین کوچولو آمده" را خریداری میکند و عکس کین را در صفحهی اول اتوبیوگرافیاش قرار میدهد)، اما هرچه از شهرت او کاسته شود موجبات از عرش به فرش رسیدن او را مهیا میکند"من کین هستم، تو کین هستی، از حالا هر دومون یه نفر هستیم"، این چیزهاییست که کین به مارگارت میگوید.پس از مدتی، کین گالریاش را باز میکند و همهی نقاشیها فروش خوبی پیدا میکنند.
در ابتدا، والتر نمیداند چطور دربارهی "آثارش"، الهامات و روشش صحبت کند.بالاخره، او تصمیم میگیرد که کودکان خالی از احساس نقاشیهایش را با نام "کودکان گمشدهای" که او در طول جنگجهانی دوم در اروپا دیده است معرفی میکند.در همین زمان، عمل داوطلبانهی مارگارت که موجب شد تا هنر او گمنام باقی بماند موجبات گوشهنشینی او را فراهم میکند، او به تنهایی در کارگاهش به کشیدن نقاشیهای چشمان درشت مشغول میشود در حالی که او در همین زمان در حال کار کردن برروی نقاشی یک زن منطبق بر روش مادیلیانی [نقاش ایتالیایی] است.بالاخره این سوال مطرح میشود که این مسخره بازی تا چه زمانی ادامه دارد.در حقیقت، ازدواج آنها تا زمانی ادامه دارد که مارگارت برای والت 100 نقاشی دیگر تهیه کند تا او بفروشد، این شرط والتر برای جداییست.بعداً، و پس از رفتن مارگارت به هاوایی و ملحق شدن او به فرقهی شاهدان یهوه، او در یک برنامهی رادیویی محلی با نام تنها نقاش خانواده حضور مییابد که منجر به شکایت حقوقی والتر از او میشود و با نتیجهی فوقالعادهای همراه میشود.همچون «اد وود»، هم والتر و هم مارگارت خلاقاند.در مورد والتر، هرگونه استعداد یا حتی ذوق هنری در آن نیمهی او یک شوخی محض است، اگرچه وقتی که فرصت برای جعل امضای آن نقاشیها فراهم میشود، او به سختی همچون یک جعلکننده به نظر میآید.همچنین برای مارگارت (که هنوز هم در سن 87 سالگی در قید حیات است)، ظاهراً حق او پایمال شده است، در حالی که هیچ شکی در اجبار او در ترسیم آن نقاشیها نیست، و او به خونسردیاش ادامه میدهد، همچون خود برتون، کسی که نقاشیهای کین را طبق خصوصیات نامزد سابقش «لیزا ماری» و نامزد حال حاضرش یعنی «هلنا بونام کارتر» ساخته است.
هنرمند قصه (در دنیای واقعی هم همینطور بوده است) توسط منتقد نیویورک تایمز جان کاندی (با بازی «ترنس ستامپ») با جملاتی همچون "این کارها دزدی هستند" و "اقیانو بیکرانی از آثار بیارزش" مورد سرزنش قرار میگیرد و فیلم گوشه چشمی هم به این قضیه دارد.نگاه امروزی نسبت به مسائل جنسی و احساسی در روابط به شکل قابل توجهی موجبات شکست روابط را فراهم میکند.شخصیت خوش و سرحال والتر باعث میشود او تقریباً به همه جا سرک بکشد و مارگارت هم که اندکی خجالتی است، همهچیز یکسان است، توافق او مبنی بر استفادهی والتر از هنر و خلاقیت او به آرامی همهچیز را راجع به ناهمگونیهای اجتماعی توضیح میدهد.او که با حقارتی که بهخاطر تقلید از پرترههای مادیلیانی برایش به وجود آمده مواجه است، ریسک میکند، "مردم هنر زنان را جدی نمیگیرند"، و به آرامی از صحنه در حالیکه تبدیل به یک کارخانهی انفرادی نقاشی تبدیل شده دور میشود.اینکه آیا باید کین و مارگارت را جدی گرفت یا نه یک موضوع است.اما مردان کمی همچون او با رضایت دست به چنین کاری خواهند زد.
بازی طراز اول و درجه یک ایمی آدامز هر دو نیمهی خلاق و ساکت که مکمل شخصیت کین است را به ارمغان میآورد، در حالی که هیچکس به درستی نمیداند چرا او سالهای سال مشغول به کشیدن آن نقاشیها بوده است.نیمهی شاد و سرحال کین این امکان را به کریستوف والتز داده است که شخصیتش را در عین جذاب بودن، تنفرانگیز خلق کند. در حقیقت این بهترین نقشآفرینی والتز در یک فیلم انگلیسی زبان است البته اگر از بازیاش در فیلمهای تَرَنتینو فاکتور بگیریم. پولیتو و استامپ در نقشهایشان درخشان و خوب هستند، در حالی که «دنی هیوستون» در نقشش احتمالاً اندکی دیالوگ اضافی نوشته شده و شخصیتش همچون «دیک نولان» روزنامهنگار سن فرانسیسکو اگزمینر که والتر را پشتیبانی میکرد است.«جیمز سایتو» پرقدرت ظاهر شده و با طنزی جالب توانسته نقش قاضی سلطه طلب که به دنبال راست و ریس کردن مسائل است را به خوبی خلق کند.جزئیات فوقالعادهای در طراحی لباسهای «ریک هنریکس» و «کالین آتوود» وجود دارد که فیلم را به شکل لذتبخشی زیبا ساخته است، و طراحی شهر سان فرانسیسکو با آن شلوغیاش تنها اندکی از کار «برونو دلبونل» فیلمبردار فیلم بهتر است، دلبونلی که پیش از این هم با تیم برتون در «سایههای تاریک» همکاری داشته است.
مسلماً، چشمان درشت به اندازهی اد وود بدیع و پر پیچ و خم نیست، همچنین اینجا هیچ چیز به اندازهی فرو رفتن «مارتین لاندا» در نقش «بلا لاگوسی» جذاب نیست.اما خوب است که تلاشهای برتون پس از یک فیلم نا تمام («سایههای تاریک») را تماشا کنید.