امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان واقعی از موجودی ترسناک و حس وجود خدا

#1
سلام من سرتاسر زندگیم پر از اتفاقاتیه که دارم ازش یک کتاب میسازم ۱۲ سالم بود متدین و نماز خون بودم از مدرسه اومدم خونه طبق معمول خونه کسی نبود در رو بستم و شروع به درس خوندن کردم خونه ما کنار قبرستان پر از درختیه داشتم درس میخوندم که دیدم از توی راه رو صدای پا میاد از ترس دزد رفتم نگاه کردم کسی پشت در نبود در حیاطو قفل کرده بودم پس گفتم حتما روزه گرفتتم ولی گرسنه نبودم باز نشستم صدا اومد ولی این بار صدایی بود که انگار انسانی رو دارند خفه میکنند وخس خس میکرد ترسیدم بسم الله گفتم داخل آشپز خانه رفتم کسی را ندیدم میز تلویزیون بزرگی داشتیم جثه کوچکم را پشتش پنهان کردم تلویزیون روشن بود ولی با صدای کم در کابینت ها محکم بهم میخورد وباز هم صدای خس خس گریه کردم حس کردم وارد خانه شده ودر کمد دیواری را باز کرد من از پشت میز تلویزیون یواشکی سرگ کشیدم صدای ممتد تلویزیون که موجود پنهانی کم وزیاد میکردش را شنیدم واز خدا خواستم بمن که برایشروزه گرفته بودم کمک کند هوا داغ وسنگین تر میشد نفس های تند میکشید انگار قصد پیدا کردنم را داشت جسم زرد رنگی را دیدم که دارد وارد اتاق خواب میشود داشتم سکته میکردم ولی کمی دور شد من با چشمانم بدن زشت او را دیدم انگار داشت با خودش حرف میزد ولی جمله ای با صدای ظریف ونامفهوم شب شده بود ومن مادر را تو دلم فریاد میزدم صدای زیبای ربنا از تلویزیون پخش شد و واشک ریختم اون موجود ترسناک با صدای وحشتناکی چرخ خورد وبه زمین افتاد اذان گفت ومن حاظرم دستم را روی قرآن بگذارم که هوای خانه سنگینی خود را از دست داد وعادی شد ولی در باز شد ومن باز ترسیدم صدایی مرا بخود خواند دخترم وقتی مادر چهره کبود شده من را دید گریست و این علنا واقعیت بود
ببین عزیزم اگه ی اشتباه کنی که ناراحت بشم
من مث تتلو نیستم وسط خیابون جیغ و داد کنم
من دقیقا مث آرمینم زنده به گورت میکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط سارا خوجله ، Modern Thinking ، REZA Love ، SaYe 124 ، $yamna$ ، دايانا ، .behrad por ، ♥ فرشته 87♥ ، Mαяѕє ، مهدیه 1381 ، オスイン ، یاسی@_@ ، تکی جون ، bakhi ، mr.destiny ، Cigarettes.at.daybreak ، llamirll ، Avril. ، nanali ، marry ، ژوللی ، ملودیv ، انتیسا ، +K!nd~G!Яl+ ، *!hasti!* ، بیتا****** ، دختر مغرور ، kiana-khanoomi ، پسر شاد ، Ranger* ، مبینا1379 ، lackyguy ، **zeinab** ، ♥zed bazi♥ ، نفس گل ، محمد حسین4 ، mahsa._.abd
آگهی
#2
وای چقدر ترسناکcryingcryingcrying
غمگینم حتی از اون دوستی که رفت تو دیگه پشتشو نگا نکرد چه برسه به دیگران
پاسخ
 سپاس شده توسط Cigarettes.at.daybreak
#3
سپاس میخوامRolleyesRolleyes
ببین عزیزم اگه ی اشتباه کنی که ناراحت بشم
من مث تتلو نیستم وسط خیابون جیغ و داد کنم
من دقیقا مث آرمینم زنده به گورت میکنم
پاسخ
 سپاس شده توسط انتیسا
#4
خیلی ترسناک بودConfused
Lινє ιη ѕυcн α ωαу тнαт ιƒ αηуσηє ѕρσкє вα∂ℓу αвσυт уσυ
ησ σηє ωσυℓ∂ вєℓιєνє
پاسخ
#5
[quote pid=2711284 dateline=1421339663]Arezoo joon
[/quote]
جالب ... ترسناک ... وزیبا بودBlush
پاسخ
#6
عالي عالي عالي 
سپاس كردم
توهم به موضوعاتم سر بزن
منتظرم
HeartHeartHeartHeart
داستان واقعی از موجودی ترسناک و حس وجود خدا 1
براي رفتن به ليست موضوع هامدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اينجا  كليك كن

پاسخ
آگهی
#7
عاليHeartHeartHeartHeartHeart

داستان واقعی از موجودی ترسناک و حس وجود خدا 1[img]file:///C:/Users/admin/Desktop/z5edslx8zhrfad9re7b4.png[/img]
پاسخ
#8
ممنـــــونـ...
پاسخ
#9
وای ینی چی میتونست باشهConfusedConfusedConfusedConfused
پاسخ
#10
HuhHuhHuh
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  نشانه های یک عاشق واقعی !
  داستان کوتاه عاشقانه
Lightbulb دنیای تاریک من | my dark world [ عجیب و ترسناک ]
  خفن ترین فیلم ترسناک هایی که دیدید و پیشنهاد میدید ؟؟؟؟؟
  بار کج هیچ گاه به مقصد نمی رسد: داستان الاغ سخت کوش و بز حسود
  داستان اموزنده به خدایت نگو چرا
  اگه یه زمانی یه جن خیلی ترسناک دیدی چیکار میکنی. خاطراتتون اگه جن یا روح دیدید هم بگی
  تست گرایش اصل ( واقعی )
  داستان عشق مرا بغل کن
Book داستان ترسناک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان