خخخخخخخ[قسمت 5]

["تنها"]

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خخخخخخخخخخخخخ خنده داره.............

[rtl]
[/rtl]

[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
تـــــــــــنهـــآ...!!!!!!!!!!!!!!!!!خخخخخخخخخخخخخ!!!!!!! [/rtl]

[rtl]جـــــــــــــــــــاي خـــاليت را نه چـــاي پر ميكند؛

نه سيـــگار...


ونـــــــه حتي پاستيل!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اين بقال سركوچمون يه نوع لواشك آورده؛


لا مصب خيلي خوشمزس!!!!!!!!


خخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!!!
[/rtl]

جاي خاليتو فقط اونا پر ميكنن!!!!!!!!!


*********************
دختر : نکن
پسر می کنم
دختر : میگم نکن
پسر : میکنم
دختر : خب لامصب از جلو نکن از عقب بکن
پسر : ن جلو بهتره
.
.
.
.
.
.
.
ناگهان دختر شروع کرد ب داد و فریاد : آقا یکی برسه اون پسر همه گل ها رو کند
********
زندگی یعنی :

♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥
♥

تا گردن پتو رو بکشی رو خودت، بعد زیر بادِ کولر بخوابی

به بعضی ها باید گفت:

یه خورده اصالت و کمالاتتو جمع کن ما هم بشینیم، جا نیست!!

امروز همزمان هم آیفونمون زنگ خورد و هم تلفونمون …

مامان و بابام هول شدن چیکار کنن مامانم تلفونو برداشته میگه کیه؟ بابام هم آیفون رو

برداشته میگه الو سلام العلیکم!

.

.

.

.

هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن...

حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب بعد حتما ًمیگه:«الان اومــــــدم

بکــــشمـــــــِــــت... اَه لعنتی پتو داره نمیشه!

خواهر دوستم ۳ سالشه رفته بود تو اتاقش داشت با عروسکاش بازی میکرد یهو اومد بیرون زد زیر گریه ، پرسیدیم چی شده ؟؟؟
گفت عروسکام منو بازی نمیدن …

دیشب یه پشه نیشم زد. پاشدم دنبالش کردم . بالاخره گوشه اطاق خفتش کردم !
اومدم بکشمش ! یهوگفت : بابا!!
راست میگفت : من باباش بودم!
آخه خون من تو رگهاش بود!
تا صبح تو بغل هم گریه کردیم!!!

تو جاده تصادف شده بود...

همه جمع شده بودن

منم واسه ی اینکه صحنه رو از نزدیک ببینم

از اون ور داد زدم

برید کنار من پدرشم!!

وقتی رسیدم دیدم اونی که تو خیابون افتاده یه الاغه!!!

هیچی دیگه اون وسطا چند تا خانم و آقا از شدت پارگی به دلیل خنده به

درجه رفیع شهادت نائل شدند!!!!!!

بلههه.. :|

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
               دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

 

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
            دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

رییس که خیلی متعجب شده بود و 

می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند،

 گفت مامانت اونجای؟ - دوباره صدای کوچک گفت: نه

 رییس به امید اینکه شخص دیگری در آنجا باشد که او

 بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید:آیا کس دیگری آنجا

 هست؟ کودک زمزمه کنان پاسخ داد:یک پلیس. رییس که

 گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش

 چه می کند , پرسید : آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟

 - کودک خیلی آهسته پاسخ داد:نه , او مشغول است.

 رییس گفت:مشغول چه کاری است؟ کودک همان طور

 آهسته باز جواب داد:مشغول صحبت با مامان و بابا و

 آتش نشان. رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی

 اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به

 دل شوره تبدیل شده بود , پرسید:این چه

 صداییست؟صدای ظریف و آهسته ی کودک پاشخ گفت:

 یک هلی کوپتر. رییس بسیار آشفته و نگران پرسید :

 آنجا چه خبر است؟کودک با همان صدای آهسته که حالا

 ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد :

 گروه جست جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.

 رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا در آمده بود،

 نگران و حتی کمی لرزان پرسید:آن ها دنبال چی

 میگردند؟ کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و

 نجوا کنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد:دنبال

 من.