امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

شعر کودکانه حسنی ما یه بره داشت

#1
حسني ما يه بره داشت
بره شو خيلي دوست مي داشت
برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
دس كوچولو، پا كوچولو، پشم تنش كرك هلو
خودش سفيد سمش سيا، سرو كاكلش رنگ حنا
بچه هاي اينور ده، اونور ده، پايين ده، بالاي ده

همگي باهاش دوست بودن
صبح كه ميشد از خونه در مي اومدن
دورو برش جمع مي شدن، پشمهاشو شونه مي زدن
به گردنش النگ دولنگ، گل و گيله هاي رنگارنگ.
حسني ما
سينه ش جلو. سرش بالا، قدم مي زد تو كوچه ها، نگاه مي كرد به بچه ها

يه روز بهار
باباش اومد تو بيشه زار
داد زد : آهاي حسن بيا كجايي بابا؟
بره تو بيار ، خودتم بيا.

قيچي تيز
پشم سفيد
بره رو گرفت، پشمهاشو چيد
برهء چاق توپولي، زبر و زرنگ و توقولي
شد جوجهء پركنده
همگي زدن به خنده

پيشيه مي گفت :
- تو بره اي يا بچه موش لخت راه نرو، يه چيزي بپوش

حسني ما ،
شونه ش بالا،
سرش پايين
قدم مي زد تو كوچه ها
نگاه مي كرد روي زمين.

ريسيد و تابيد و كلاف كرد
شست و تميز و صاف كرد
منظم و مرتب
پيچيد توي چادر شب

ننهء حسن
دوون دوون
از خونه شون اومد بيرون
پشمها رو بسته بسته كرد
سفيد و گلي دو دسته كرد

يه جفت ميل و يه مشت كلاف
حالا نباف و كي بباف

ننهء حسن
سرتاسر تابستون
نشسته بود تو ايوون
بي گفتگو، بي هاي و هو
براي حسن لباس مي بافت

فصل زمستون كه رسيد بارون اومد، برف باريد،
حسني ما، لباسو پوشيد خرامون و خرامون اومد ميون ميدون
حيوونا شاد و خندون

خانومي گفت :
لباس حسن عالي شده قشنگتر از قالي شده

پيشيه مي گفت :
لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه

ببعي مي گفت :
بع، سرده هوا، نع.
اما حسن، لباس به تن، خنده بلب
شونه شو داده بود عقب
ميون برف و بارون قدم مي زد تو ميدون

باباش بهش نيگا مي كرد
دود چپق هوا مي كرد

ننه ش مي گفت :
ننه حسني ماشالا
چشم نخوري ايشالا.
..
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان