28-10-2012، 12:25
سه شعر از سه گانه ی فاضل نظری
شهر 2
هم از سکوت گریزان، هم از صدا بیزار
چنین چرا دلتنگم؟! چنین چرا بیزار
زمین از آمدن برف تازه خشنود است
من از شلوغی بسیار رد پا بیزار
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا لبریز
قدم زدم! ریه هایم شد از هوا بیزار
اگرچه می گذریم از کنار هم آرام
شما زمن متنفر، من از شما بیزار
به مسجد آمدم و ناامید برگشتم
دل از مشاهده ی تلخی ریا بیزار
صدای قاری و گل دسته های پژمرده
اذان مرده و دلهای از خدا بیزار
به خانه ام بروم؟! خانه از سکوت پر است
سکوت می کند از زندگی مرا بیزار
تمام خانه سکوت و تمام شهر صداست
از این سکوت گریزان، از آن صدا بیزار
خواب
گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای عجل! مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست
بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!
ما رعیت ها کجا! محصول باغستان کجا؟!
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست
ای پلنگ از کوه بالارفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن، امشب شب مهتاب نیست
در نمازت شعر می خوانی و می رقصی، دریغ!
جای این دیوانگی ها گوشه ی محراب نیست
گردبادی مثل تو، یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ اینقدر هم نایاب نیست!
آن جا و این جا
وضع ما، در گردش دنیا چه فرقی می کند
زندگی یا مرگ، بعد از ما چه فرقی می کند
ماهیان روی خاک و ماهیان روی آب
وقت مردن، ساحل و دریا چه فرقی می کند
سهم ما از خاک وقتی مستطیلی بیش نیست
جای ما اینجاست یا آن جا چه فرقی می کند؟
یاد شیرین تو بر من زندگی را تلخ کرد
تلخ و شیرین جهان اما چه فرقی می کند
هیچ کس هم صحبت تنهایی یک مرد نیست
خانه ی من با خیابان ها چه فرقی می کند
مثل سنگی زیر آب از خویش می پرسم مدام
ماه پایین است یا بالا چه فرقی می کند
فرصت امروز هم با وعده ی فردا گذشت
بی وفا! امروز با فردا چه فرقی می کند؟