امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

◘•♦ ؋ـرهنگ ناܢܢ و ناܢܢ گزینے ♦•◘

#1
سلــآم


در این تایپکــ محبوب ترین نام هــآ در همه جوامع


رو میزنمــ




لطفا از دادن اسپم خودداری کنید


ممنون^_-


..............................................................




اسم های پسرانه عربی


اسامی زیر جزء محبوب ترین نام های پسرانه عبری میباشند
–>  حرف  الف :

آبرام

ابراهیم : پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام

آبراهام : ابراهیم  پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام

آچیم : نام یکی از نیاکان یوسف نجار 

آدم : نخستین بشری که خدا آفرید. مودب باتربیت 

آرسن : مرد مبارز

آرمیا : ارمیا ، بزرگ داشته شده؛ نام یکی از پیامبران بنی

آزر : نام پدر ابراهیم خلیل

آزران : منسوب به آزر،آزر نام پدر یا عموی حضرت ابراهیم 

آشر : شاد خوشحال، نام یکی از پسران یعقوب(ع)

آلیا : الیاس

آمین : نام پسرانه و دخترانه با ریشه عبری ، قبول کن،بپذیر،چنین باشد

ارمیا : بزرگ داشته شده؛ نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل

اسحاق : خندان، نام پسر ابراهیم(ع) و ساره

اسحق : اسحاق،خندان، نام پسر ابراهیم(ع) و ساره

اسرافیل : درخشیدن مانند آتش، نام یکی از چهار فرشته مقرب 

اسماعیل : آن که خدا او را شنید، نام پسر ابراهیم(ع) و هاجر

اسمعیل : اسماعیل، آن که خدا او را شنید، نام پسر ابراهیم(ع)

اشیر : خوشحال، نام پسر یعقوب(ع)

الیا : الیاس، خدای من یهوه است، نام یکی از پیامبران بنی

الیاس : خدای من یهوه است، نام یکی دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ا ز پیامبران بنی اسرائیل

اوریا : شعله خداوند ، نام مردی یهودی در زمان داوود(ع)

ایشا : نام پدر داوود(ع)

ایلیاس 

الیاس

ایوب : آن که به خدا رجوع می کند ، نام یکی از پیامبران

 

–>  حرف  ب :

بحیرا : پنام عابدی نصرانی که بیست سال قبل از نبوت پیامبر،

براهام

براهیم

بنجامین : بنیامین ، فرزند پسر دست راست 

بنیامین : نام پسر حضرت یعقوب و برادر حضرت یوسف

 

–>  حرف  ت :

تارح : نام پدر ابراهیم(ع)

تارخ : نام پدر ابراهیم(ع)

 

–>  حرف  ج :

جبرئیل : مرد خدا ، نام یکی از چهار فرشته مقرب 

 

–>  حرف  ح :

حادید : تند و تیز، نام روستایی بوده است

حام : حمایت کننده ، نام یکی از پسران نوح(ع)

حانان : رحیم ، نام یکی از دلاوران در زمان داوود

حانون : صاحب نعمت

حسن یوسف : حسن(خوبی) + یوسف(عبری گیاهی همیشه سبز)

 

–>  حرف  د :

داتان : مربوط به چشم ، نام یکی از رؤسای یهود 

دان : قاضی، داور نام یکی از پسران یعقوب(ع)

دانیال : خدا حاکم من است‌، نام یکی از چهار پیامبر

داوود : محبوب ، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل

داوید 

 

–>  حرف ر :

رایا : آن که خداوند به او توجه دارد .

رشا : آهوبره

سرافیل : مخفف اسرافیل

سلیمان : پر از سلامتی،نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل

سموئیل : مسموع از خدا ، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل

سینا : صفت مشبه از سنبیدن

 

–>  حرف  ش :

شبنا : جوان، نام یکی وکلای قصر حزقیا پادشاه یهودا

شداد : نام فرزند عاد(ع)

شعیب : توشه دان، نام پدر همسر موسی(ع)، نام کوهی در یمن

شلیخا : سریانی نام یکی از حواریون عیسی(ع)

شمعون : شنونده ، نام یکی از برادران یوسف(ع)

شیث : نام سومین پسر آدم و حوا که به عقیده مسلمانان مقام.

 

–>  حرف  ص :

صدیقا : نام آخرین تن از سلسله یهود

 

–>  حرف  ط :

طالوت : معرب از عبری نام سرداری از بنی اسرائیل

 

–>  حرف  ع :

عاد : نام قومی که هود(ع) به پیامبری آنان برگزیده شد

عاموس : یار، نام شبانی که به نبوت رسید

عدن : بهشت زمینی

عزرا : نام کاهن و رهبر عبرانیان در زمان دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ا ردشیر پادشاه

عیسا : عیسی، معرب از عبری ، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت

عیسی : معرب از عبری ، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت

 

–>  حرف  غ :

غاثر : معرب از عبری، نام پسر ارم نوه نوح(ع)

 

–>  حرف  ف :

فاران : معرب از عبری، موضع مغازه ها، نام دشتی

فرام : معرب از عبری، تندرو

فراییم : معرب از عبری نام پسر یوسف (ع)

 

–>  حرف  ق :

قابیل : معرب از عبری، به دست آوردن، نام پسر آدم(ع)

قارون : معرب از عبری، نام مردی ثروتمند از بنی اسرائیل

 

–>  حرف  ک :

کاد : نام پسر یعقوب(ع)

 

–>  حرف  ل :

لابان :  لین ، سفید، نام پدر همسر یعقوب(ع)

 

–>  حرف  م :

ماناسه : صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف(ع)

متی : نام پدر یونس(ع)

مسیح : منجی، نجات دهنده، لقب عیسی(ع)

ملکان : نام پدر خضر(ع)

موسی : از آب کشیده شده، نام امام هفتم شیعیان، نام پسر

موشا 

موسی

میخائیل : معرب از عبری، میکائیل 

میکائیل : معرب از عبری به معنای کیست که شبیه خدا باشد؟ 

 

–>  حرف  ن :

نوح :  راحت، نام پیامبر

هابیل : معرب از عبری نفس یا بخار، نام پسر آدم(ع)

هادان :  نام پدر ساوه همسر ابراهیم(ع)

هاران : معرب از عبری ، کوه نشین، برادر ابراهیم(ع)

هارون : معرب از عبری کوه نشین، نام برادر موسی(ع)

هلیوس : هلیون ، خورشید

هورام : مرتفع،نام پادشاهی در کتاب مقدس 

 

–>  حرف  ی :

یحیی : تعمید دهنده، نام پسر زکریا از پیامبران بزرگ بنی

یرمیا : ارمیا، بزرگ داشته شده؛ نام یکی از پیامبران 

یعقوب : آنکه پاشنه را می گیرد، نام پسر اسحاق(ع) و پدر

یوحنا : انعام توفیقی خداوند، نام یکی از اجداد مسیح 

یورام : خداوند بر من است

یوزارسیف : یوسف

یوسف : خواهد افزود، نام پسر یعقوب (ع)

یوشع : خداوند نجات است ، نام پسر عمو 

یونا : یونس،کبوتر

یونس : کبوتر،نام پسر امتای، یکی از پیامبران بنی اسرائیل

یهودا : حمد،نام پسر یعقوب(ع)


 
..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط ._NeGiX_. ، Wanton ، RєƖαx gнσѕт ، ^gĥàŻáĽ^ ، an idiot ، shoka2013 ، ṖŔĪS♡ИƐŔ ، tyjtfhdhr ، spent † ، ღSηow Princessღ ، پسرشاعر ، First Star ، Mason ، мoвιɴα т ، αѕтer ، eɴιɢмαтιc ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، یاسی@_@ ، ARBADE ، yasaman** ، ѕтяong
آگهی
#2
اسم های دخترانه عربی

اسامی زیر جزء محبوب ترین نام های دخترانه عربی میباشند


–>  حرف  الف :


آرسینه : زن مبارز

آمین : قبول کن،بپذیر،چنین باشد

ابریشم : حریر ، تاری بسیار محکم، نازک

اریحا : مکان خوشبو، نام شهری قدیمی در فلسطین

استر: ستاره، همسر یهودی خشایار پادشاه هخامنشی

انوشکا : زیبا ، خوش اندام ، جذاب 

ایسیه : آسیه

ایلانا : دختر سرزنده ، نام نوعی درخت است

 

–>  حرف  ب : 

بتسابه : دختر، سوگند؛ نام همسر داوود(ع) و مادر سلیمان (ع)

بسمه : نام دختر اسماعیل (ع)

بنیا : تو فرزند منی

 

–>  حرف  ت :

تابیتا : آهو

 

–>  حرف  ح :

حوا : حیات ، نام همسر آدم (ع)

 

–>  حرف  د :

دلیله : معشوقه ، نام زنی که سبب گرفتار شدن شمشون شد

دینا : دینه

دینه : انتقام یافته ، نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف(ع)

 

–>  حرف  ر : 

راحیل : به مهنای پاک و منزه از گناه و نام فرشته ای است

رایا : آن که خداوند به او توجه دارد 

رشا : آهوبره

 

–>  حرف  س : 

سارا : ساره

ساجده : سجده کننده (مؤنث ساجد)

سالومه : صلح و آرامش،صفا و دوستی ، نام خواهر مریم 

 

–>  حرف  ص : 

صفورا : مصرف کننده اندوخته ها-خالی کننده ظروف

 

–>  حرف  ل : 

لئا : به سوی خدا، دختری که رو به سوی خدا دارد

لعیا : لیا

لیا : خجسته، نام همسر یعقوب (ع)

لیزا : بنده خالص خداوند

 

–>  حرف  م : 

مارلین : برج، پناهگاه

ماری : فرانسه از عبری، مریم

ماریا : ایتالیایی از عبری، مریم، نام یکی از شاهزادگان.

ماریان : انگلیسی از عبری، مریم

مرسانا : هدیه خداوند

 

–>  حرف  ن : 

نگینا : موسیقی، آواز

نینا : زیبایی، خوش اندامی و ظرافت

 

–>  حرف  ه : 

هاجر: معرب از عبری فرارکننده ، مهاجرت کننده

هارا : کوهستان

هدسه : همسر یهودی خشایار شاه که بعداً استر نام گرفت

هلیون : هلیوس ، خورشید

هورام : مرتفع

 

–>  حرف  ی : 

یارین : خوشحالی 

یافا : زیبایی، جمال، نام شهری قدیمی در ساحل مدیترانه

یامین : نام همسر یعقوب (ع)

یرحا : نام مادر موسی (ع)

یوکابد : خداوند مجد و بزرگی است، نام مادر موسی (ع)

..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط ._NeGiX_. ، Wanton ، ^gĥàŻáĽ^ ، an idiot ، ṖŔĪS♡ИƐŔ ، shoka2013 ، spent † ، ღSηow Princessღ ، پسرشاعر ، First Star ، eɴιɢмαтιc ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ
#3
اسم های پسرانه مازندرانی

اسامی زیر جزء محبوب ترین نام های پسرانه مازندرانی میباشند

–>  حرف  الف :

آرش (آرش کمانگیر)

آلیش (سپاس)

اسپیدا

 

–>  حرف  ب : 

بنداسف جان، سرداری مازندرانی در چم دارنده اسب نژاده و نیک (شا)

 

–>  حرف  پ :

پیشداد (نیای بزرگ پیشدادیان)

پیرمهران نام یکی از سپهبدان در زمان یزدگرد یکم

 

–>  حرف  ج :

جویا (جوینده – پهلوان مازندرانی بود که بدست رستم کشته شد)

 

–>  حرف  د :

دادمهر (باستانی، محبت ایزدی، فرزندی که از روی محبت پروردگار داده شده است)

دامون (یاری دهنده انسان‌ها)

دیاکو (اولین پادشاه ماد)

دابو (اسم تاریخی، سلسله دابوان یا دابویه مأخوذ از آن است)

 

–>  حرف  ر : 

رایکا (مازندرانی و گیلکی) (= ریکا) به معنی پسر، محبوب و مطلوب.

روماک (صادق، منظم، صاف و تمیز، محکم)

رسام

رهام

روجین (پنجره)

 

–>  حرف  ز :

 زرمهر (از نوادگان کاوه آهنگر؛ اسپهبد تبرستان)

 

–>  حرف  س :

سوماً (نهر آب)

 

–>  حرف  ش :

شروین (اسپهبد شروین در کوههای طبرستان درناحیه دهستان چاشم امروزی در شمال سمنان که از خاندان روحانی زرتشتی بودند) 

شوپه (پرنده‌ای زیبا)

شراگیم (نام یکی از اسپهبدان مازندرانی)

 

–>  حرف  ص :

صدری (عربی ـ فارسی) (صدر + ی (پسوند نسبت) نوعی برنج مرغوب که در گیلان و مازندران به عمل می‌آید.

صابرتا (اسم پادشاهی تنومند در جنوب آمل)

 

–>  حرف  ف :

فرورتیش

 

–>  حرف  ک :

کاگان (برادر، برادر بزرگتر) این نام کلمه‌ای طبری است.

کلاله ( بخشی از گل)

کارن (اسپهبد کارن درجنوب ساری درفریم وشمال قومس فرمانروا بودند)

کارو (اسپهبد کارو در سوادکوه)

کایر (یار و یاور، همدم)

 

–>  حرف م :

مرداد (نام باستانی، نامی برگرفته از قوم بزرگ باستانی آمردها در آمل)

ماتیسا (ماه خالی)

ماتینا (آفتابی و روشن)

مانِلی (مازندرانی) بمان برایم (اَعلام) (نام شخصیتی در شعر علی اسفندیاری (نیما یوشیج)

مازیار (اسپهبد مازیار، مقر حکومت در شهریارکوه درشمال سمنان وجنوب ساری)

مرداویج (حاکم طبرستان و ری)

ماتیرسا

 

–>  حرف ن :

نیما (کوهی در شمال، یوش مازندران)

نیما (کمان)

 

–>  حرف و :

ونداد (اسپهبد ونداد هرمز در جنوب ساری، پدربزرگ مازیار)

 

–>  حرف ه :

هورموند



..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط F A R ! N ، ._NeGiX_. ، Wanton ، RєƖαx gнσѕт ، ^gĥàŻáĽ^ ، an idiot ، ṖŔĪS♡ИƐŔ ، shoka2013 ، spent † ، ღSηow Princessღ ، First Star ، eɴιɢмαтιc ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong
#4
اسم های دخترانه مازندرانی

اسامی زیر جزء محبوب ترین نام های دخترانه مازندرانی میباشند

–>  حرف  الف :

آشره
آتر
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آ رمه
 
–>  حرف  ب : 
بدری
به مونی (به مانند)
 
–>  حرف  ت :
تِرنه (شادابی، جذابیت؛ کاربرد در روستاهای مازندران)
تساپه (“تسا” یا “تیسا” یعنی برهنه، خالی و”په” یعنی لنگه، و “تیساپه” یعنی بی لنگه)
ترمه
ترنم
 
–>  حرف  خ :
خورشید (اسپهبد خورشید در ناحیه جنوبی سواد کوه)
 
–>  حرف  د :
دلوسه (دلخواه)
دوکا
دلوسه (دلخواه)
دلکش جذب کننده دل، دلربا، دلپذیر
 
–>  حرف  ر : 
راشا
ردیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
ا شر
روجا (درخشان ترین ستاره شب، آخرین ستاره که تا سپیده صبح می‌درخشد.)
 
–>  حرف  س : 
سرگل
 
–>  حرف  ش : 
شبره (شبنم)
شوکا (نام آهوی وحشی)
شهربانو (شمشاد خانم)
 
–>  حرف  گ : 
گیلانه
 
–>  حرف  م :
ماجان
ماهتو (مهتاب)
مسل
میترا (شاهزاده مازندرانی)
 
–>  حرف  ن : 
نجمه (نام نوعی سبک ساز در مازندرانی)
نیشا (غنچه)
ناتکا (یک نوع گلابی، تا = مانند)
 
–>  حرف  و :
وارش (باران)
وندای
ونوشه (گل بنفشه)
..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط Navisa. ، ._NeGiX_. ، Wanton ، RєƖαx gнσѕт ، ^gĥàŻáĽ^ ، ṖŔĪS♡ИƐŔ ، shoka2013 ، spent † ، ღSηow Princessღ ، پسرشاعر ، First Star ، eɴιɢмαтιc ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong
#5
اسم های پسرانه ایرانی

–>  حرف الف:
آبادان :                          خرم و باصفا
آبتین :                           نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی
آبدوس :                        نام یکی از درباریان اردوان سوم اشکانی
آبستا :                           اوستا
آتروپات :                        نام والی آتروپاتن(آذرآبادگان)
آترین :                          نام پسر اوپدرم در زمان داریوش بزرگ
آتش :                             فروغ و روشنایی
آخشیج :                          نماد، عنصر
آدُر :                              آذر، آتش
آدُرباد :                         نام موبد موبدان دوران شاپور
آذر بُرزین :                     نام موبدی بوده
آذرآیین :                        نام پسر آذرساسان
آذرافروز :                     نام پسر مهرنوش پسر اسفندیار
آذرباد :                         نام موبد موبدان روزگار شاپور دوم
آذربُد :                          نام پسر هومت که نوشتن نامه دینکرد را به انجام رساند
آذربود :                         موبدی در زمان یزدگرد
آذرپَژوه :                        پسر آذرآیین پسر گستهم نویسنده کتاب گلستان دانش
آذرپناه :                        نام یکی از ساتراپ آذرآبادگان
آذرخش :                        صاعقه، برق
آذرفر :                          در اوستا به دارنده فرآذر
آذرکیوان :                        از موبدان بزرگ شیراز در روزگار حافظ
آذرمهر :                        نام موبدی است در زمان کواد
آذرنوش :                        در اوستا به دوست‌دار فرهنگ
آذین :                            زیور، نام فرمانده لشکر بابک خرمدین
آراد :                            نام روز بیست و پنجم از هر ماه شمسی در ایران قدیم که در این روز نو پوشیدن را مبارک و سفر را شوم می دانند
آراستی :                        نام عموی اشوزرتشت و پدر میدیوماه
آرتا:                               ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است
آرتام:                             والی فریگه در زمان کوروش پادشاه هخامنشی
آرتمن:                           ﻧﺎﻡ ﺑﺮادر ﺑﺰرﮒ ﺗﺮ ﺧﺸﺎﯾﺎرﺷﺎﻩ، ﭘﺴﺮ ﮐﻮروﺵ ﭘﺎدﺷﺎﻩ ﻫﺨﺎﻣﻨﺸﯽ
آرتین :                           نام هفتمین پادشاه ماد
آرش :                           پهلوان و یکی از بهترین تیراندازان ایرانی
آرمان :                          آرزو، خواسته
آرمین :                          آرامش، آسودگی
آریا :                             اصیل و آزاد ، فرمانده ارتش ایران در روزگار کورش
آریامن :                        نام فرمانده ناوگان خشایار شاه
آریامنش :                        نام پسر داریوش
آریامهر :                        دارنده مهر ایران
آرتاباز:                        از نامهای برگزیده
آریوبَرزَن :                   دلاور و پهلوان. سردار داریوش سوم
آزاد :                          نام بهدینی که در فروردین یشت ستوده شده ، رها شده از گرفتاری یا چیزی آزاردهنده، فارغ و آسوده، درختی جنگلی و بلند، رها شده از تعلقات دنیوی
آزاد منش :                    راد، جوانمرد، دارنده خوی آزادگی
آزادمهر :                      از نام های برگزیده
آژمان :                        بی زمان
آسا :                           نام پدر بهمن که در چکامه از او یاد شده
آستیاک :                      نام چهارمین و آخرین پادشاه ماد
آونگ :                        آویخته، نگهدارنده
آویز :                          آویختن، نگهداری
آیریک :                        نام نیای یازدهم اشوزرتشت
اَبدَه :                            بی آغاز
اَبیش :                          بی رنج
اپرنگ :                        نام پسر سام
اَپروَند :                        دارنده بلندی و شکوه یا فرهمند
اَپروَیژ :                        پیروزمند و شکست ناپذیر . نام خسرو دوم پادشاه ساسانی
اَپیوه :                        نام پسر کیقباد نخستین پادشاه کیانی
اَترس :                        دلیر، بی ترس
اَرتان :                        راستگو. نام پسر ویشتاسب
ارج :                         ارزنده. نام یکی از نیاکان اشوزرتشت
ارجاسب :                    اوستایی آن یعنی دارای اسبان پرارزش
ارجمند :                       با ارزش
ارد :                         نام سیزدهمین پادشاه اشکانی
اردشیر :                     نام پادشاه هخامنشی و ساسانی
اردلان :                      از واژه ارد ایرانی است
اردوان :                     در اوستا ، پشتیبان راستی و درستی است
ارژنگ :                     نام سالار مازندران
آرسام :                      آرشام، خرس، زورمند، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان ‏هخامنشی
ارشا :                        راست و درست
ارشاسب :                  دارنده اسبهای نر
اَرشام :                       پسر عموی داریوش بزرگ
اَرشان :                      بسیار دانا – بسیار هوشمند – نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی ، نیای داریوش بزرگ
ارشک :                     نام نخستین پادشاه اشکانی
اَرشَن :                       نام برادر کاووس
اروتَدنر :                     نام پسر میانی اشوزرتشت. فرمان گذار
اروَند :                        شریف- نجیب. نام پدر لهراسب
اُزیرن :                        گاه پسین
اسپاد :                        دارنده سپاه نیرومند
اسپنتمان :                    نام خانوادگی و یکی از نیاکان اشوزرتشت
اسپهبُد :                        نام پدر بزرگ خسرو انوشیروان
اسفندیار :                      نام پسر کی گشتاسب کیانی و برادر پشوتن
اشا :                            راستی ، درستی ، راه خوشبختی
اشاداد :                        داده پاکی و پارسایی
اشتاد :                          راستی
اشکان :                        نام سومین نیای پاکر
اُشهن :                         گاه سپیده دم، آغاز روشنایی
اَشوداد :                        نام برادر هوشنگ پیشدادی
اشوفْرَوَهَر :                  پاکروان
اشومنش :                     پاک منش
افروغ :                        روشنایی و فروغ. از مفسران اوستا در زمان ساسانیان
افشین :                         نام سردار ایرانی
اقاقیا :                          درختی با گل های سپید
اَگومان :                        بی گمان
البرز :                          کوه بلند. نام پهلوانی است
الوند :                           توانا و تیزپا
امید :                            نام پدر آذرپات، از نویسندگان نامه دینکرد
امیدوار :                        نام پسر خواستان دیلمی از سرداران مازیار
امیر ارسلان :                 حاکم شجاع – پادشاه شیر دل – قهرمان یکی از داستانهای بسیار مشهور ایرانی که نقیب الممالک نقال ناصرالدین شاه آنرا روایت کرده است
اندریمان :                        کسی که اندیشه اش در پی شهرت و ستایش است
اندیان :                           از شخصیتهای شاهنامه، و بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه نام یکی از سرداران فریدون پادشاه پیشدادی
اَنوش :                           بی مرگ. جاویدان
انوشیروان :                    پاکروان، پادشاه ساسانی
اَهنَوَد :                          رهبری و فرمانداری . نخستین بخش از سروده گات‌ها
اهورا :                         هستی بخش، خداوند
اوتانا :                          نام یکی از یاران داریوش
اَوَخشیا :                        بخشاینده
اَوَرداد :                         از سرداران کورش بزرگ
اَوَرکام :                         نام پسر داریوش هخامنشی
اورمزدیار :                     خدایار، یاور اهورا
اُورنگ :                        تخت پادشاهی . نام فرستاده پادشاه کشمیر به یمن
اُوژن :                           زننده و شکست دهنده دشمن
اوس :                          در اوستا به چم دارنده چشمه ها
اوستا :                          دانش، کتاب دینی
اوستانَه :                        نام سردار سغد در زمان هخامنشی
اوشَه :                          بامداد و سپیده در اوشهین گاه
اوشیدر :                        پروراننده قانون مقدس
ایدون :                         اینچنین، اینگونه
ایران پناه :                     از نام های برگزیده
ایرانپور :                        از نام های برگزیده
ایرانشاه :                        نام یکی از بزرگان ایران
ایرانمهر :                        روشنایی ایران
ایرج :                            یاری دهنده آریایی ها
ایزد :                             ستایش و ستودن
ایزدیار :                         یاور ستودنی
ایسَدواستَر :                   خواستار کشتزار و آبادکننده. بزرگترین پسر اشوزرتشت
 
 
–>  حرف ب :
بابک :                           یکی از شخصیت های شاهنامه و معرب نام ایرانی پاپک است (به معنی پدر) نام نیای ساسانیان
باتیس :                        نام دژبان غزه در هنگام داریوش سوم
باربد :                           نام نوازنده نامی دربار خسرو پرویز
بارمان :                       شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ، از سرداران تورانی در دوران نوذر که در شاهنامه نیز آمده است
بامداد :                         آغاز صبح
بامشاد :                       نام نوازنده نامی دوران ساسانیان
بامگاه :                        هنگام بامداد
بامین :                          -
بایگان :                        نگهدارنده
بخت آفرین :                  نام پدر هیربد شهریار
بَختیار :                        از فرزندان رستم در روزگار خسرو پرویز
بَخشا :                        از نام های روزگار هخامنشیان
بَدخشان :                    لعل
بدره :                          بهره. نام یکی از سرداران خشایار شاه
بَرازمان :                       بلند اندیشه
بَردیا :                          نام پسر کوچک کورش
بُرزو :                           بلندبالا. نام پسر سهراب
بُرزویه :                        نام رییس پزشکان شاهی در روزگار خسرو
بَرسام :                       نام یکی از سرداران یزدگرد ساسانی
بَرَسم :                        شاخه های گیاهی
بَرِشنوم :                      پاک و تمیز
بَرمک :                        نام وزیر شیروی ساسانی
بردیا :                           نام یک شاهزاده برادر کمبودجیه پسر کوروش
برسام :                        یکی از سرداران یزدگرد ساسانی
برنا :                            جوان
بروز :                            بلند بالا، نام پسر سهراب
برزن :                           نام پهلوان ایرانی، نام پسر گرشاسب
بزرگمهر :                       یکی از شخصیتهای شاهنامه
به آئین :                        به دین
بهبد :                           نگهبان
بهراد :                          بهترین جوانمرد بهترین بخشنده
بهرام :                         مریخ، یکی از شخصیتهای شاهنامه
بهرنگ :                        رنگ نیک
بهروز :                          روز خوب و نیک
بهزاد :                          کسی که به نیکی زاده شده
بِهمرد :                         از نام های برگزیده
بهمن :                         یازدهمین ماه ایرانی، نام یکی از شخصیت های شاهنامه
بهمنش :                      دارای مش و کردار شایسته
بهنام :                         مشهور
بهنود :                         نام شاهان هند
بیژن :                          یکی از شخصیتهای شاهنامه
 
 
–>  حرف پ :
پارسا :                         پرهیزکار
پاساک :                        نام برادر زاده داریوش بزرگ
پاکدین :                        دین درست، دین پاک
پاکروان :                      پاک باطن، نیک نفس
پاکزاد :                        پاک نژاد، نجیب
پاکمهر :                        از نام های برگزیده
پالیز :                           کشتزار
پَتَه مانی :                        دادگستر
پدرام :                           نام نبیره سام. درود، شادباش
پرچم :                            درفش
پَرنگ :                           نام پسر سام
پرهام :                            از نام های برگزیده
پرویز :                           شکست ناپذیر و پیروزمند. کنیه خسرو دوم ساسانی
پَریبُرز :                          بلند بالا، نام پسر کیکاووس
پژدو :                            نام نیای اشوزرتشت، بهرام پژدو از چکامه سرایان نامی زرتشتی
پژمان :                           از نام های برگزیده
پَشَنگ :                          نام برادر زاده فریدون پیشدادی
پشوتَن :                         پیشکش کننده تن یا فداکار
پوروشسب :                   دارنده اسبان زیاد پدر اشوزرتشت
پوریا :                           نام یکی از پهلوانان ایران
پولاد :                           نام پسر آزادمرد پسر رستم
پویا :                             جوینده
پویان :                           پوییدن
پیروز :                          پادشاه ساسانی
پیروزگر :                       پیروز، کامیاب
پیشداد :                         نخستین قانون گذار، بنیانگذار عدل و دادگری
پیلتَن :                        پهلوانی بوده از فرزندان رستم زال
پیمان :                        مهر، عهد
 
 
–>  حرف ت :
تاژ :                            برادر هوشنگ پیشدادی
تخشا :                       کوشنده
تَسو :                         واحد زمان
تکاپو :                         جستجو
تَنسِر :                        نام موبد موبدان روزگار اردشیر بابکان
تَهمتَن :                       بزرگ پیکر
تهمورس :                    دلیر و پهلوان. نام دومین پادشاه پیشدادی
توانا :                          نیرومند، زورمند
تور :                            نام پسر شاه فریدون
تورج :                          یکی از شخصیت های شاهنامه
تهماسب :                    یکی از شخصیت های شاهنامه
تهمورث :                      نام یکی از شاهان ایرانی
تیرداد :                         -
تیمور :                          -
 
 
–>  حرف ج :
جان‌پرور :                      نشاط انگیز
جانان :                         دلیرو زیبا
جم :                            مخفف جمشید
جهانگیر :                      نام پسر رستم زال پهلوان نامی ایران
جاوید :                         ابدی،   نام پدر اردشیر یکی از بهدینان خراسان
جمشید :                      نام شاهی باستانی، یکی از شخصیت های شاهنامه.
جهاندار :                       دارنده جهان
جهانشاه :                     شاه جهان
جهانگیر :                       فاتح جهان
 
 
–>  حرف ح :
حارس :                       نگهبان، پاسدار
حامی :                        مدافع
حامد:                          ستاینده ، ستایشگر
حایری :                      منسوب به حایر ، زمینی که مرقد سیدالشهدا (ع) در آن واقع است
حبیب :                         دوست ، معشوق ، محبوب و دوستدار خدا
حجت :                        دلیل ، نمودار ، برهان
حداد :                         آهنگر ، آهنکار و آهن فروش
حسام :                         شمشیر بران ، تیزی شمشیر
حشمت :                      عظمت ، بزرگی ، شرم و حیا
حلاج :                         پنبه زن ، نام منصور حلاج
حمزه :                         شیر ، عموی پیامبر
حمید :                          پسندیده ، ستوده ، مبارک
حیدر :                         یکی از نام های حضرت علی (ع)
 
 
–>  حرف خ :
خداداد :                        هدیه ای از طرف خدا
خسرو :                         یکی از شخصیتهای شاهنامه
خشایار :                        نام یکی از شاهان هخامنشی
خدابخش :                      از نام های برگزیده
خداداد :                          از نام های برگزیده
خدایار :                           از نام های برگزیده
خدیو :                            بلند جایگاه، سرور
خردمند :                        نام یکی از پیروان دستور آذرکیوان
خرم :                             شادمان، خوش
خسرو :                          نیک آواز. نام پادشاه ساسانی
خشاشه :                       از سرداران ایرانی در دوره پادشاهی شاه گشتاسب
خشاشه :                       از سرداران ایرانی در دوره پادشاهی شاه گشتاسب
خشایار :                         شاه دلیر و مردمنش
خشنود :                         شاد، شادمان، خوشحال
خورسند :                        راضی
خوش‌منش :                     نیک نهاد
خوشنام :                         درستکار، نیکنام
خُونیرِث :                          نام یکی از هفت کشور زمین
 
 
–>  حرف د :
دادبان :                          نگهبان قانون
دادبه :                            قانون خوب
دادبه :                            قانون خوبدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
، پسر دادگشنسب که نامه تنسر را به تازی برگردانده
دادپویه :                           از شاگردان موبد کیخسرو پور آذرکیوان
دادجو :                           جوینده عدل و داد
دادخواه :                         خواستار عدل و داد
دادرس :                          دادرسنده
دادفر :                            از نام های برگزیده
دادمهر :                          از نام های برگزیده
دادنام :                           از نام های برگزیده
دادوَر :                            دادگر، عادل
دارا :                              دارنده، نام نهمین پادشاه کیانی
داراب :                           نام پسر بهمن، هشتمین پادشاه کیانی
داریوش :                         نام سومین شاهنشاه هخامنشی
داژو :                              سوخته، داغ
دانا :                              هوشیار، آگاه
داور :                             نام موبدی است
دَریز :                             نام داماد داریوش بزرگ
دَسَم :                           فرمانده ده تن سرباز
دلاور :                            دلیر، قهرمان
دماوند :                          نام سرداری درزمان ساسانیان
دهناد :                           از نام های برگزیده
دینشاه :                        یاور و سرور دین
دینیار :                          یاری دهنده دین
دیهیم :                          کلاه پادشاهی
دادیه :                          -
دارا :                            ثروتمند، یکی از شخصیتهای شاهنامه
داراب :                          یکی از شخصیتهای شاهنامه
داریوش :                        نام یکی از شاهان هخامنشی
دانوش :                         -
 
 
–>  حرف ر :
رادین :                          بخشنده ، جوانمرد
رامبد :                           نگهبان و پاسدار آرامش
رامین :                           معشوقه ویس – از سرادران ایران و فرزند کیخسرو
رامتین :                         نوازنده معروف زمان ساسانیان
رخشان :                        درخشان
رستان :                         یکی از شخصیت های شاهنامه
روهام :                         نام یکی از پهلوانان ایرانی در شاهنامه فردوسی
روزبه :                           بهروز، خوشبخت ، از شخصیتهای شاهنامه، نام موبد بهرام گور پادشاه ساسانی، نام اصلی سلمان فارسی از یاران معروف پیامبر(ص) ، نام اصلی ابن مقفع دانشمند معروف ایرانی قرن دوم
 
 
–>  حرف ز :
زامیاد:                          رامیاد، ایزد زمین و نام روز بیست و هشتم از هر ماه شمسی در قدیم
زال :                            یکی از شخصیتهای شاهنامه پدر رستم
زکریا :                          یکی از پیامبران و نام زکریای رازی
زرتشت :                      نام یک پیامبر
زکی :                         پاکیزه، پاک و منزه
زنگنه :                        نام پهلوانی در زمان کیکاووس
زند :                             -
زَواره :                          پهلوانی ایرانیدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
. نام پسر زال و برادر رستم
زوپیر :                          یکی از همدستان داریوش بزرگ در جنگ بابل
زَهیر :                          نام یکی از سرداران شاه کیخسرو کیانی
زیار :                          کمان ، قوس ، نام پدر مردآویچ
زیگ :                           راه ستاره شناسی
 
 
–>  حرف ژ :
ژاماسب :                     نام شوهر پورچیستا جوانترین دختر اشوزرتشت
ژوپین :                         نام پسر کیکاووس
ژیان :                            از نام های برگزیده
 
 
–>  حرف س :
ساسان :                       بنیانگذار عهد ساسانی
سالار :                          رهبر
سام :                           یکیدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
از شخصیتهای شاهنامه
سامان :                        خانه، سامان
سامی :                        بالا مقام
سپهر :                          آسمان
سِپنتا :                          مقدس، ورجاوند
سپند :                          ورجاوند و مقدس. اسفند
سپهرداد :                       داده یا آفریده آسمان
سپیدار :                         درخت بلند و راست
ستُرگ :                         قوی هیکل، نیرومند
سرافراز :                       سربلند، با افتخار
سُرایش :                       سرودن
سُرخاب :                       نام پنجمین پادشاه باوندی
سُروش :                        گوش دادن به صدای وجدان و فرمانبردار
سزاوار :                         شایسته
سَلم :                           نام یکی از سه پسران شاه فریدون پیشدادی
سهراب :                        تابش سرخ. نام پسر زال
سورن :                          دلیر و پهلوان ، توانا
سورنا (Sorenā):            نام سردار ایرانی در زمان اشکانیان
سوشیانت :                    برگزیده دینی
سیاوخش :                    سیاوش، پسر کیکاووس
سیروس :                       نام کورش به پیکره دیگر
سینا :                           یکی از نخستین پیروان اشوزرتشت
سروش :                        -
سنجر :                         شاهزاده
سهراب :                       یکی از شخصیت های شاهنامه فرزند رستم
سیامک :                       مرد سیاه مو، نام پسر کیکاووس
سیاوش :                       یکی از شخصیت های شاهنامه
 
 
–>  حرف ش :
شاپور :                          یکی از شخصیت های شاهنامه
شاهرخ :                        صورت شاه
شاهکام :                       خواست شاه
شاهین :                        باز پرنده ای کوچکتر از عقاب
شایا :                           سزاوار
شایان :                         سزاوار
شروین :                        مخفف نام انوشیروان ، پادشاه ایرانی
شهاب :                         ستاره دنباله دار
شهباز :                         شاهین دربار
شهرام :                        نام پادشاهی
شهرداد :                       هدیه شهر
شهروز :                         رودی بزرگ
شهریار :                        شاه
شهیار :                         دوست شاه
 
 
–>  حرف ع :
عابد :                           پارسا، عبادت کننده، کسی که خدا را پرستش می کند
عارف :                         شناسنده ، صبور
عمید :                           سرداردیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
، سرور ، بزرگ
عماد :                           اعتماد
 
 
–>  حرف ف :
فراز :                             بلندی
فرامرز :                          یکی از شخصیتهای شاهنامه
فربد :                            راست
فرجاد :                          عالی
فرخ :                             شاد
فرخزاد :                         شاد به دنیا آمده
فرداد :                           -
فردوس :                        بهشت
فردین :                          -
فرزاد :                           تولد باشکوه
فرزام :                           سزاوار
فرزان :                           عاقل
فرزین :                           دانا
فرشاد :                         شاد
فرشید :                         -
فرناز :                            بالا
فرود :                            یکی از شخصیت های شاهنامه
فروهر :                          جوهر
فرهاد :                          یکی از شخصیت های شاهنامه
فرهنگ :                        فرهنگ
فرهود :                          -
فریبرز :                          یکی از شحصیت های شاهنامه
فرید :                           منحصر بفرد
فریدون :                        یکی از شخصیت های شاهنامه
فیروز :                          پیروز، پیروزی
 
 
–>  حرف ک :
کامران :                        موفق
کامشاد :                       آرزوی شاد
کامیار :                         موفق
کسرا :                         یکی از شخصیت های شاهنامه
کاوه :                           یکی از شخصیت های شاهنامه
کاووس :                       یکی از شخصیت های شاهنامه
کورس :                        کورش، نام سه تن از پادشاهان هخامنشی، کورش بزرگ از مقتدر ترین پادشاهان ایران که تخت جمشید را بنا نهاد
کورش :                        بنیانگذار سلسله هخامنشی در ایران
کوشا :                         کوشنده، سخت کوش
کیا :                            شاه، مدافع، محافظ
کیان :                          پادشاهان، سلاطین، دومین سلسله پادشاهی از دوره تاریخ افسانه ای ایران
کیارش :                       از شخصیتهای شاهنامه، نام دومین پسر کیقباد پادشاه کیانی
کیانوش :                      یکی از شخصیت های شاهنامه
کیخسرو :                     یکی از شخصیت های شاهنامه
کیقباد :                         یکی از شخصیت های شاهنامه
کیوان :                         جهان
کیومرث :                      یکی از شخصیت های شاهنامه
 
 
–>  حرف گ :
گباد :                            یکی از شخصیتهای شاهنامه
گشتاسب :                      یکی از شخصیتهای شاهنامه
گودرز :                        یکی از شخصیتهای شاهنامه
گیو :                             یکی از شخصیتهای شاهنامه
 
 
–>  حرف ل : 
لنا :                             نمکین – مرکب از لن(نمک سانسکریت) + الف نسبت فارسی
 
 
–>  حرف م :
مادیار :                          (ماد = مادر + یار = کمک کننده ، یاور ، مددکار) یاور و کمک کننده مادر ، مددکار برای مادر .
مارتیا :                          (پهلوی) ۱- آدمی، انسان؛ ۲- (اَعلام) نام پیشوای شورش عیلام در کتیبه‌ی بیستون، منسوب به داریوش اوّل.
مازیار :                          پسر قارون ، از سپهبدان مازندران در قرن سوم که علیه خلیفه بغداد شورش کرد
ماکان :                          نام پسر کاکی از حکام مزندران در قرن چهارم
مانی :                           نقاشی که خود را پیامبر معرفی می کرد
منوچهر :                        یکی از شخصیتهای شاهنامه
مهبد :                            مهبود- سرور ماه،کناییه از کسی که زیباییش از ماه بیشتر است – از شخصیتهای شاهنامه، نام وزیرانوشیروان پادشاه ساسانی که به ریختن زهر در غذای او متهم و کشته شد
مهراب :                         یکی از شخصیتهای شاهنامه
مهران :                         یکی از شخصیتهای شاهنامه
مهرداد :                        هدیه آفتاب
مهرزاد :                         نوزاد آفتاب
مهرک :                         یکی از شخصیتهای شاهنامه
مهرنگ :                        رنگ آفتاب
مهیار :                          یکی از شخصیتهای شاهنامه ، ماهیار
میلاد :                          تولد
 
 
–>  حرف ن :
نامدار :                         مشهور
نامور :                          مشهور
نریمان :                        یکی از شخصیتهای شاهنامه
نوری :                          روشنایی
نوشزاد :                       بشادی زائیده شده
نوید :                           خبر خوش
نمیا :                           کوچک
 
 
–>  حرف و :
وندا :                          خورشید 
 
–>  حرف ه :
هرمز :                         یکی از شخصیتهای شاهنامه
هژیر :                          هجیر خوب، پسندیده، زیبا، چابک و چالاک، نام پسر گودرز
هوتن :                         تندرست و خوش قد و بالا
هوشمند :                    دانا
هوشنگ :                     یکی از شخصیتهای شاهنامه
هوشیار :                      دانا
هومان :                       یکی از شخصیتهای شاهنامه
هومن :                        نیک اندیش
هیراد :                         کسی که چهره ای خوشحال و شاد دارد
 
 
–>  حرف ی :
یاشار :                         نامی آذری – بمعنی جاوید
یادگار :                         اثر و نشان که کسی از خود باقی بگذارد
یزدان داد :                    موبدی در سده نهم که در کرمان می‌زیسته
یزدان مهر :                    از نام های برگزیده
یزدان یار :                      از نام های برگزیده
یزدانشاه :                      نام پسر انوشیروان دادگر
یزدگرد :                         نام پادشاه ساسانی
یَسنا :                          از بخش‌های اوستا (ستایش شده ، قابل ستایش) – یسنا اسم پسر است – از شاهزاده های ایران باستان که در اوستا نیز ذکر شده است
..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط Wanton ، RєƖαx gнσѕт ، ^gĥàŻáĽ^ ، an idiot ، ṖŔĪS♡ИƐŔ ، ★♕NIGHT STAR♕★ ، shoka2013 ، spent † ، ღSηow Princessღ ، پسرشاعر ، First Star ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong
#6
اسم های دخترانه ایرانی 


الف )

افرا: ستایش کردن
افشید: شکوه خورشید
آپامه : خوشرنگ و آب . دختر اردشیر دوم هخامنشی
آتری : آذر
آتشگون : سرخ فام، سرخ رنگ
آتوسا : نام دختر کورش ، زن داریوش
آدخت : خجسته و نیکو
آذر : آتش، فروغ، روشنایی
آذربانو : بانوی آتش گون
آذرچهر : همانند روشنایی
آذرگون : گل همیشه بهار و نام دختری در ویس و رامین
آراسته : با نظم و ترتیب
آرام : قرار، سکون
آرام دخت : از نام های برگزیده
آرام دل : از نام های برگزیده
آرامش : آرمیدن
آرمیتا : آرمان، عشق پاک
آرمیتی : فروتنی و پاکی و محبت
آرمیدخت : از نام های برگزیده
آزادچهر : آزاده نژاد
آزاده : نام مادر گشتاسب
آزیتا : از نام های برگزیده
آژند : نام گلی است
آشتی : مهر و دوستی، یکرنگی
آشنا : یار، دوست
آشوب : شور، انقلاب
آشیان : لانه و کاشانه
آفتاب : گرمی، روشنایی
آفرین : درود و سپاس
آلاله : نام گلی است
آمی‌تیس : نام دختر آستیاک، پادشاه ماد، نام زن کورش
آناهیتا : بانوی پاک و بیگناه، پاکبانو
آندیا : نام زن اردشیر ساسانی
آنیتا : از نام‌های برگزیده
آهنگ : سرود و نغمه
آوا : آواز، آهنگ
آوازه : شهرت و نام آوری
پاسخ
 سپاس شده توسط L²evi ، ღSηow Princessღ ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong
آگهی
#7
اسم های دخترانه ایرانی
حرف الف :
آبنوس :                          آبگینه
آترا :                              آذر – آتش – نام یکی از ماههای پاییز
آتریسا :                          آذرگون مانند آتش – دختری با چهره ای زیبا و برافروخته مرکب از آتری(تغییر یافته آذر-آتر-آتری)
آتش :                             آتش
آتوسا :                           نام یک شاهزاده ایرانی (دختر کورش همسر داریوش)
آذر :                                نهمین ماه ایرانی
آذرافروز :                         نام پسر مهرنوش پسر اسفندیار
آذرخش :                         صاعقه، نام روز نهم از ماه آذر
آذرگون :                          نام گلی است برنگ سرخ
آذرنوش :                         پاکدین
آرا :                                مخفف آراینده آرایشگر – زیور زینت
آراگل :                             آراینده گلها – زیبا کننده گلها
آراسته :                          آن که دارای صفتهای خوب اخلاقی است، آنچه آرایش شده و زینت و زیور داده شده است
آرام :                               آهسته ، ساکت ، سنگینی و وقار مکان خلوت
آرامش :                          (اسم مصدر از آرامیدن و آرمیدن)، فراغت، راحت، آسایش، صلح، آشتی، ایمنی، امنیت، سنگینی، وقار و طمأنینه
آرمینا :                            دختر همیشه پیروز – بانوی مقتدر – الهه زیبایی
آرایه :                             آرایش زیبایی
آرتمیس :                        زن هنرمند، نخستین زن دریانورد ، فرمانده نیروی دریایی خشایارشاه درنبرد با سربازان اسپارت
آرتینا :                            عاقل و زیرک (مونث آرتین)
آرزو :                              آرزو
آرشیدا :                         بانوی درخشان آریایی – بانوی آراسته و درخشان – مرکب از آر + شید + الف تانیس – آر به دومعنی به کار می رود اول
آرشین :                         نام یکی از زنان دوره هخامنشی می باشد که به کاردانی مشهور بوده و هم به معنای دوست داشتنی نیز می باشد
آرنیکا :                           آریایی ، نیک خو
آروشا :                           درخشان ، نورانی باهوش ، نام دختر داریوش سوم
آزاده :                             آزاد، رها
آزیتا :                              نام یک شاهزاده ایرانی
آزین :                              زینت آلات
آسا :                              مانند
آسمان :                           فضای بالای سر ما که آبی رنگ به نظر می رسد، نام روز بیست و هفتم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام کوهی در نزدیکی بندر نخیلو در ساحل خلیج فارس
آفرین :                             تشویق
آلاله :                               نام گلی
آناهیتا :                            الهه آب
آنیتا :                               آراستگی، مهربانی، خوشرویی (دوشیزه بسیار زیبا در اوستا)
آوا :                                 صدا
آویزه :                              آویز
آهو :                               آهو
اختر :                              ستاره، نام گلی
ارانوس :                           سیاره ارانوس
ارغوان :                            نام درختی که گل و شکوفه سرخ رنگ می دهد
ارکیده :                            رنگ ارغوانی روشن، نام گلی
ارمغان :                            هدیه
ارنواز :                              دارنده سخن سزاوار، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
افسار :                            تاج
افسانه :                          افسانه
افسون :                           طلسم و جادو
افشان :                           پاشیدن
الناز :                               -
انوشه :                           خوشبخت
ایران :                             نام کشور ایران
ایران دخت :                      دختر ایران
 
حرف ب :
باران :                             قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آب موجود در جوّ زمین ایجاد می شود و بر زمین می ریزد
بانو :                               خانم، متشخصدیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
، زن مجرد
بلور :                               کریستال
بنفشه :                           گل بنفشه
بوبک :                             دختر و دوشیزه هدهد، نام مرغ حضرت سلیمان
بوسه :                            بوس، بوسیدن
بهار :                              فصل بهار
بهارک :                           بهار کوچک
بهاره :                            آورنده بهار
بهناز :                            بهترین ناز
بهرخ :                            بهترین صورت
بیتا :                              منحصر بفرد
 
حرف پ :
پدیده :                           پدیده، چیز جدید
پردیس :                         فردوس ، باغ، بستان
پرستو :                          اسم یک پرنده
پرند :                             ابریشم
پری :                              پری
پری رو :                          دارای صورتی همچون پری
پریا :                              جمع پری
پریچهر :                          دارای صورتی همچون پری
پریزاد :                            زاده پری
پریسا :                           مانند پری
پریوش :                          دارای صورتی همچون پری
پرتو :                              پرتو
پروانه :                           پروانه
پروین :                           نام یک صور فلکی
پگاه :                            سپیده دم
پوپک :                           نوعی پرنده
پوران :                           موفق
پوران :                           یکی از شخصیت های شاهنامه
پوران دخت :                    -
پوری :                           موفق
پونه :                            نام گلی
پیمانه :                         جام شراب
پیوند :                           ارتباط
 
حرف ت :
تارا :                             ستاره
ترانه :                           آهنگ، نغمه
ترسا :                          ترسنده ، مسیحی (تلفظ: tarsa)
ترمه :                           نوعی پارچه با نقشهای بته جقه یا اسلیمی
توران :                          نام کشور دشمن ایران در شاهنامه
توکا :                           نوعی پرنده
تهمینه :                        یکی از شخصیتهای شاهنامه
تیدا :                            دختر خورشید ، زاییده خورشید ، دهتر زیبارو ، مرکب از تی به معنای خورشید و دا به معنای زاییده (اوستایی)
تینا :                            سفال
 
حرف ث :
ثریا :                            نام یک صور فلکی
 
حرف ج :
جانان :                         معشوق، محبوب؛ خوب، زیباروی
جوانه :                         جوان، گل جوانه
 
حرف چ :
چیستا:                         فرشته دانش و معرفت (دختر زرتشت)
چلیپا :                          -
 
حرف خ :
خاطره :                        یاد، یادگاری
خندان :                        خندان
خجسته :                      -
خورشید :                      آفتاب
 
حرف د :
دری :                           ستاره ای درخشان که مانند گوهر می درخشد
دلسا :                          همچو دل و قلب ، دارای احساس و عاطفه
دلارام :                         آرام دل
دلبر :                           ملیح، خوش قلب
دلکش :                        جذاب
دریا :                           دریا
دنیا :                           جهان
دیدار :                         ملاقات، دیدن، چهره، صورت
 
حرف ر :
رامش :                        آرامش
رسا :                          پرمعنی
رکسانه (رکسانا) :         روشنایی، نام شاهزاده ایرانی که اسکندر بخاطر او تخت جمشید را نابود کرد.
روان :                          روح، روان
رودابه :                        یک از شخصیت های شاهنامه، مادر رستم
روشنک :                      نور کوچک
رها :                            نجات یافته، آزاد
 
حرف ز :
زری :                          حریر، زربافت
زرین :                          طلایی
زرین دخت :                   دختر طلایی
زویا :                           -
زهره :                         سیاره زهره ونوس
زیبا :                           زیبا، قشنگ
 
حرف ژ :
ژاله :                          شبنم
ژیلا :                          تگرگ
 
حرف س :
سارینا :                      خالص ، پاک
ساغر :                       جام شراب
ساناز :                       نام گلی
سایه :                       سایه، تاریکی
سپتا :                        خوب ، خوبی
سپیده :                      نور اول صبح، سفید روی
ستاره :                       ستاره
ستایش :                     سپاس خداوند، ستودن، تعریف و تمجید
ستیا :                         جهان ، هستی ،  دنیا ، روزگار- بانوی نجیب و بلندمرتبه – لقب حضرت معصومه – کلمه گیتی در فارسی معاصر تغییر یافته همین اسم است (ریشه اوستایی)
سُرنا :                         به ضم سین و سکون ر ، نوعی ساز بادی چوبی از خانواده نی که در نقاره خانه ها و روزهای جشن و سرور می نوازند
سروناز :                      زن زیبا، درخت سروناز
سروین :                     شبیه سرو، مانند سرو
سمن :                       یاسمن
سمیلا :                       دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
-
سمیرا :                      هدیه ی دریا
سنا :                          -
سودابه :                      یکی از شخصیت های شاهنامه
سوری :                        رز قرمز
سوزان :                        شعله ور، درحال سوختن، سوزاننده
سوسن :                       نام گلی
سوگند :                        قسم خوردن
سیما :                          صورت، رخ
سیمین :                        نقره ای
 
حرف ش :
شادان :                         شاد
شادی :                         شادی، خوشحالی
شاهین :                        سلطنتی
شبنم :                          شبنم ژاله
شراره :                          جرقه
شعله :                          شعله، آتش
شکوفه :                         شکوفه
شکوه :                          جلال، زرق و برق
شوکا :                           نوعی آهو
شکیبا:                            صبور و بردبار
شهربانو :                        بانوی شهر
شهرزاد :                         زاده شهر
شهرناز :                          عشق شهر
شهزاده :                         شاهزاده
شهلا :                            زن سیاه چشم
شهناز :                           عشق شاه
شیدا :                             عاشق، شیفته، دلداده
شیده :                            آفتاب، درخشان
شیرین :                           ظریف، شیرین
شیرین بانو :                      زن شیرین و حساس
شیفته :                           افسون شده
شیلان :                            چیلان، عناب
شیوا :                             فریبا
 
حرف ط :
طلا :                              طلا
 
حرف ع :
عسل :                          عسل
 
حرف غ :
غزال :                            آهوی کوهی
غزاله :                            آهوی کوهی
غمزه :                            طنازی
غنچه :                            غنچه گل
 
حرف ف :
فرانک :                            یکی از شخصیتهای شاهنامه
فرحناز :                           خوشی
فرخنده :                          شاد
فرزانه :                            عاقل
فرشته :                           فرشته، پری
فرناز :                             عشوه گر
فرنگیس :                         یکی از شخصیت های شاهنامه
فروزان :                           درخشان
فروزنده :                          درخشان
فروغ :                             روشنی
فریبا :                             ملیح
فریما :                            زیبا و دوست داشتنی
فریده :                            پرارزش
فرین :                             ستوده
فیروزه :                           فیروزه
فیلا :                             عاشق
 
حرف ق :
قاصدک :                         گل قاصدک
قدسی :                         مقدس، فرشته
 
حرف ک :
کتایون :                           یکی از شخصیت های شاهنامه
کیمیا :                            ماده ای که مس را به طلا تبدیل می کند
 
حرف گ :
گردآفرید :                         یکی از شخصیت های شاهنامه
گردیا :                             یکی از شخصیت های شاهنامه
گلاره :                            چشمان
گلبانو :                            بانویی زیبا چون گل
گلبو :                              آن که بوی گل می دهد،از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی از همراهان رستم هرمزان پادشاه ساسانی
گلبرگ :                           هر یک از اجزای پوششی گل، چهره و رخسار
گلبهار :                           گل فصل بهار
گلپری :                          -
گلشن :                         باغ گل
گلنار :                            گل انار، به زیبایی گل
گلنسا :                          -
گلی :                            رنگ قرمز گل رز
گیتا :                             نوعی آهنگ
گیتی :                          جهان، دنیا
گیسو :                          موی بلندسر
 
حرف ل :
لبخنده :                          لبخنده              
لادن :                            نام گلی
لاله :                             گل لاله گلی است به شکل جام و سرخ رنگ، گونه سرخ و گلگون
لیلا :                             شبانه
لیلی :                           نام گلی
 
حرف م :
مانا :                            مانند
ماندانا :                         نام یک شاهزاده (مادر کوروش بزرگ)
مانی :                          نقاشی که خود را پیامبر معرفی کرد
ماه آفرین :                     آفریننده ماه، نام یکی از پهلوانان هم زمان با بابک خرم دین، نام همسر فتحعلی شاه قاجار
ماهدخت :                      وجوه ماه
ماهرخ :                         کسی که صورتش مانند ماه باشد
ماه‎گل:                           آن که چون ماه و گل زیباست، زیبا روی
مرجان :                         مرجان
مرجانه :                         مرجان
مرمر :                            مرمر
ملکه :                            ملکه
منیژه :                           یکی از شخصیتهای شاهنامه
مروارید :                         مروارید
مریم :                            بسیار عبادت کننده، گل مریم (گلی سفید و خوشبو و دارای عطر بادوام)، نام مادر عیسی(ع)، نام سوره ای در قرآن
مژده :                           خبر خوش
مژگان :                          مژه ها
مستانه :                        مست
میشا :                           همیشه بهار، همیشه جوان
مونا :                             نام یک الهه
مهتا :                            همتای ماه، زیبا و درخشان چون ماه
مهتاب :                          مثال ماه
مهدیس:                          شبیه ماه، بسیار زیبا و سفید
مهدیسا:                           منسوب به مهدیس ، مانند ماه ، دختر زیبا ، بانویی با چهره ای درخشنده چون ماه
مهر انگیز :                       مهر انگیز
مهر آذین:                        مرکب از مهر (خورشید) + آذین (آرایش)
مهر آسا :                         مانند خورشید
مهر آفرین :                       آفریننده ی مهر و محبت و دوستی
مهر آگین :                        همراه با محبت
مهر آیین :                        دارای مهر و محبت و دوستی
مهربان :                          دارای محبت و عاطفه
مهرناز :                           نور آفتاب
مهرنوش :                        شنونده محبت، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
مهری :                           خورشیددیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
، مهربان
مهسا :                           ماه، مهتاب
مهستی :                        درخت گل یاس
مهشید :                         (= ماه شید)، پرتو ماه، ماهتاب، ماه روشن و درخشان
مهلا :                              دوستانه، آهسته
مهناز :                            نور ماه، شکوه ماه
مهنوش :                         دارای زیبایی دائمی ، بسیار زیبا و ماندگار ، همچنین زیبا و شیرین
مهوش :                          مثال ماه، زیبایی
مهین :                            دختر ماه
میترا :                             نام یک الهه
میهن :                            وطن، زادگاه
مینا :                              ﮔﻠﯽ ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺳﻔﯿﺪ ﺑﺎ ﮔﻠﭽﻪ ﻫﺎﻯ ﮔﻠﺒﺮﮔﯽ، ﭘﺮﻧﺪﻩ اﻯ ﺷﺒﯿﻪ ﺳﺎر ﺑﺎ ﭘﺮﻫﺎﻯ رﻧﮕﺎرﻧﮓ
مینو :                              آﺳﻤﺎﻥ، ﺑﻬﺸﺖ
 
حرف ن :
نازآفرین :                         شوق آفرین
نازگل :                            دختری که مانند گل زیبا و لطیف و ناز است
نازنین :                           خوش قلب
نازی :                              زیبا
نازیلا :                             زیبا
ناژین :                             نام یک درخت
ناهید :                            ونوس، ستاره زهره
ندا :                               صدا
نرگس :                          نام گلی خوشبو و زینتی با گلبرگهای سفید و زرد
نسترن :                          نام گلی شبیه رز به رنگهای صورتی، سفید و زرد
نسرین :                          رز وحشی
نفس :                           مایه زندگی – عمل دو بازدم را گویند – کسی که وجودش مانند نفس کشیدن برای زندگی لازم است
نغمه :                            ترانه، آهنگ
نگار :                            خوش قلب ، نقش، تصویر، زیور، زینت، دختر یا زن زیباروی
نگاه :                            نگاه
نگین :                           سنگ یا فلزی زینتی و قیمتی که بر روی انگشتر، گوشواره، گردن بند و جواهرات کار می گذارند
نوا :                              نوا
نوش آفرین :                    شادی خلق
نوشین :                         شیرین
نهال :                            درخت یا درختچه نورس که تازه نشانده شده است
نیایش :                          دعا ، عبادت، راز و نیاز
نیکو :                            خوب، زیبا
نیکی :                          خوبی
نیلا :                             به رنگ نیل، نیلی
نیلسا :                          شبیه به نیل
نیلوفر :                          نام گلی زنبق آبی
نیلیا :                            به زنگ نیلی ، منسوب به نیلی ، مرکب از نیلی و الف نسبت
نیوشا :                         شنونده
 
حرف و :
ونوشه :                        گل بنفشه
ویدا :                            آشکار
 
حرف ه :
هدیه :                          هدیه
هستی :                       وجود
هما :                           پرنده ای افسانه ای
همتا :                          نظیر، مانند
هنگامه :                       حیرت انگیز
 
حرف ی :
یاس :                          گل یاس
یاسمن :                       گل یاس
یاسمین :                     یاسمن
یاسمینا :                      یاس و مینا گلی به رنگهای سفید، زرد، و کبود
یسنا :                          حمد و ستایش خداوند – نام یکی از بخش های اوستا است
یکتا :                           تنها، یگانه
یگانه :                          تنها، یگانه
یلدا :                           بلندترین شب سال
..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط spent † ، ღSηow Princessღ ، پسرشاعر ، First Star ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong
#8
اسم دخترانه ایرانی 
ب )
باستیان : بردبار ، شکیبا
بانو : خانم، کلمه احترام درباره بانوان
بانو گشسب : نام دختر رستم زال ، زن گیو و مادر بیژن
بردبار : شکیبا، با حوصله
برسومه : برسم، شاخه‌های گیاه
برنا : جوان ، خوش اندام
برومند : خوش قامت،نام مادر بابک خرمدین
بلوت : درخت سودبخش
بنفشه : نام گلی است
به آفرید : نام دختر کی گشتاسب
به نگار : خوب چهره، نیکو صورت
به‌آفرین : نیک آفریده شده
بهار : نخستین فصل سال
بهاره : از آن بهار
بهدخت : نیک ترین دوشیزه
بهرخ : نیک چهره
بهرو : نیکو چهره
بهشت : پردیس، بهترین
بهگل : نیکوترین گل
بهناز : از نام های برگزیده
بهنوش : نیکوترین نوشیدنی
بهین : بهترین ، نیکوترین
بوته : گیاه، ساقه جوان
بوختار : از نام های برگزیده
بوستان : باغ پر گل
بی تا : یکتا، بی‌مانند
بیدار : هشیار و سرزنده
بینا : روشن، دل آگاه
برسین: دختر داریوش سوم که اسکندر با او ازدواج کرد
بهنوش: خوش مشرب – مطبوع – دلپذیر
بهشید: نامی ایرانی به معنی بهترین روشنایی
بیتا: زیبا و خوش چهره
برسین: زن ایرانی اسکندر گجستک
پاسخ
 سپاس شده توسط L²evi ، ღSηow Princessღ ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong
#9
سارا جونم همشو تو یه ارسال بذار ممنون عزیز

..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط spent † ، پسرشاعر ، αѕтer
#10
اسم های پسرانه آذری

نام های زیر، اسم های پسرانه اصیل ترکی به همراه معنی می باشند،
حرف الف :

آباقا :                         عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نام های کهن)
آبانوز :                        درخت آبنوس
آتا :                            مرد اولاددار، صاحب فرزند، پدر، اجداد، نیاکان، عنوانی برای مردان سالخورده در خور حرمت
آتابک  :                       دایه، مربّی
آتابَی :                        دایه، مربّی، لَلِه
آتاش:                         اداش،همنام
آتامان  :                      فرمانده، رهبر، سرگروه، سرکرده
آتان:                          پرتاب کننده
آتای  :                        شناخته شده ،بارز ،آشکار و معلوم شونده
آتایمان  :                     شهیر،معروف
آتحان:                        کسی که بدن استوار واندام محکمی دارد
آتلی :                         شناخته شده،مشهورشده، کسی که اسب داشته باشد
آتون :                         جسور،دلیروقهرمان
آتیق :                         جسورودلیر،مشهور،نیرومند؛ چالاک
آتیلا  :                         مشهور،شناخته شده
آجار :                          مهاجم ،غیور،زبردست وماهر
آجاراٶز :                       راستگو ،پایبند به عهد وپیمان
آجاسوی :                    اجداد نیرومند ، نیاکان شهیروشناخته شده
آجارمان  :                    باغیرت
آجای :                         آنکه قادر به مباحثه باشد ،سخنگو،دستگیر کننده ،راه گشاینده
آجلان  :                       کسی که ازخود غیرت نشان دهد
آجونال  :                      به اندازۀ دنیا،احاطه کننده ودربرگیرندۀ هر چیز
آچیق اَل :                     جوانمرد ،نیک خواه ،مردانه
آدا :                             خشکی که هرچهارطرفش راآب فراگرفته باشد،جزیره
آدار :                            جدا کننده ، تحلیل گر،دلیر ،شجاع
آداش :                         دارای نام مشترک،دوست ورفیق ،صداقت داشتن ،هم کلام بودن
آداق :                          مالی که بخشش آن در قبال برآورده گشتن حاجتی وعده داده شود (نذر)
آدال :                           مشهورشده
آدالان  :                        شناخته شده، صاحب شٲن وشهرت
آدای  :                         به معنی نامزدی برای ازدواج ، کاندیدا برای امور انتخاباتی و با احراز یک وظیفۀ خاص
آدسای :                       محترم ،دارای نام لایق ودرخورحرمت
آدلان :                          معروف شو،اسم نیگوکسب کن
آدلی :                         نامدار،معروف ومشهور
آدی سٶنمه ز :               آنکه نامش همیشه ماندگارباشد
آرات  :                         دراصل« اَرَت» است مردان ،جنگجویان ،جسور ،بی باک
آراز :                           سعادت،خوشبختی، لذّت، خشنودی، آرامش، اطمینان، روزه، گویش ترکی رودخانه ارس
آران :                           دشت نسبتا گرم و صاف
آرتام  :                         ارزش، قیمت، برتری، مزیّت، خصوصیّت، ویژگی
آرتوم  :                         تلاشگر
آرتون :                         جدّی
آرزیق :                         ابرارواولیا ؛زاهد،تارک دنیا،انسان نیکوخصال
آرسلان  :                     شیرغرّان
آرقان  :                        بسیار ،جمع ،تعداد زیاد
آرقون :                         صاف ،پاک شده ،برگزیده شده
آرکان :                         فراوان،بی حدّ وحصر،کمند،کمرکوه ،پشت ،غالب
آرکاوآرخا:                    مایه اطمینان و پشت گرمی
آرکیش :                       خبربَرَنده ،پیک،خبرچی،قاصد،رهبرکاروان وگروه
آرمان  :                        بی باک وجسور،توانا،خواسته،آرزو،هوس
آروز :                           بزرگ،هدف،انسان با تجربه وخوش یُمن،کسی که خسته واز طاقت افتاده باشد
آسال :                        دارای اصالت،اساس،شالوده،پایه وپی،برتروحائزاهمیّت
آسلان  :                      شیر،دلیر،قوی،جسور
آشار :                         آذوقه،خوراک،غذا
آشام :                         رتبه، درجه، مرتبه، مرحله
آشکین  :                     قایق آینده،آنکه موفق به پیشروی شود،فراوان وافزون
آغا :                           محترم وبزرگوار،سرپرست خانواده یاطایفه،ریش سفیدقوم
آغابالا :                       اولاد عزیز،فرزند گرامی ودوست داشتنی
آغاجان :                      دریا دل، دارای عزت و حرمت زیاد،نیرومند،شخص گرامی ودوست داشتنی
آغار :                          مرد سپید رخ،قهرمان سپیدروی ،جوانمرد جسور،چالاک ،پارۀآتش
آغازال  :                      شخص مسنّ محترم وریش سفید
آغازَر :                         آقایی همچون طلا
آغاسَف  :                    شخص محترم ،باعزت وگرامی
آغامیر :                       رهبر محترم ،امیر ویا رئیس بزرگ
آغایار :                        بزرگ وشایسته حرمت ،رفیق صادق ،دوست ،محبوب
آفشین  :                     لباسی که به هنگام رزم پوشند ،نیزه
آک بولوت  :                   ابرسفید رنگ
آک پای  :                     سهم ویا بخش خالی ازهر گونه حرام ،سهم حلال
آکتان  :                        سپیده ،وقت طلوع خورشید در سحرگاهان ،میدان ،فضای باز
آکتای :                        مایل به سفیدی ،شبیه رنگ سفید
آک دنیز :                      دریای مدیترانه واقع در جنوب غرب کشورترکیه
آک شیت  :                   خورشید ،نور آفتاب دارای صورتی نورانی ،آنکه سیمایش نورانی ودوست داشتنی است
آلا :                             دارای رنگهای گوناگون ومختلط
آلاتان :                         به سرخی گرائیدن ویاروشن شدن افق درسحرگاهان
آلاز :                            شعله ،اخگر،برافروختن وسرخ گشتن
آلاو :                            شعلۀ آتش
آلپ  :                          قهرمان ،دلاور،پهلوان ،ماهر،جسور،شجاع ،جوانمرد
آلپ آیا :                        دلاور وجنگجوی مقدّس
آلپار :                           دلیر ،سربازجسور،مرد شجاع
الپ سو :                      سپاه جسور،قشون بی باک،سرباز شجاع
آلپ سوی :                    آنکه از سلاله ونسل قهرمانان باشد ،دارای نیاکان واجداد دلیر
آلپ کارا :                      پهلوان نامدار ،قهرمانی که مایۀ ترس سایرین است ،جسور
آلپمان  :                       شخص جسور ،شجاع ،قهرمان
آل تاچ  :                       تاج درخشان،تاج برّاق ودرخشنده
آلتای :                         طلا،نگین سنگی،باارزش،اصول ،متد،تدبیر،درختستان ویا بیشه زارمرتفع ،کوه بلند ورفیع
آلتون :                         طلا
آلتونجو :                       زرگر،طلافروش
آل سوی  :                   دارای اصل ونسب نیکو،آنکه ریشه واجدادش نجیب اند
آلقان :                         ستودن وتمجید کردن،به شهرت رساندن،خوشبخت ساختن،فاتح ،ضبط کننده
آلقو  :                          ازاسامی کهن است،کلاً وتماماً،همه ،یکپارچه
آلقین  :                        محکوم کردن ،متّهم نمودن ،تجمّع ،دریک جا اجتماع کردن
آلیشیک  :                    عادت کرده ،خو گرفته ،آنچه که شعله ور گشته وبه سرخی گراید
آنار :                           نامی است بسیار کهن ،به خاطر آورنده
آند :                            قسم ،دلیلی برای ابراز واثبات صداقت کلام
آنلار :                          فهمیده ،درک کننده
آنیت  :                         مجسّمه ،تندیس یاد بود
آنیل :                           معروف، نامدار، نامی، به خاطر آورده شدن (اسم پسر است)
آوجی :                        شکارچی ،صیّاد
آیاچی :                        محافظت کننده ،حامی وپشتیبان ،دلسوزوغمخوار
آیاز :                            از اسامی کهن ،تمیز ،روشن ،شب زمستانی بسیار سردی که آسمانش صاف ومهتابی باشد
آی بار :                        براق ،نورانی ودرخشان همانند ماه ،با هیبت ،ترسناک
آی بَرک  :                     درخشان همانند ماه ،استوار وبی نقص ،نیرومند،پایدارو باوقار
آی دَنیز :                      « آی » و « دنیز »
آیدین  :                        روشن ،واضح ،درخشان ،آشکار
آیقین  :                        آنکه از فرط علاقه مدهوش گردد ،حیران ،شیدا ،عاشق
آی کاچ  :                      ناطق ،سخنگو،خواننده ،شعر،شاعر
آیما :                           به خود آمدن ،بیدار شدن
آیماز  :                         غافل ،بی خبر ، بی رنج وغصّه
ائرتَن :                         شفق ،صبح هنگام ،فجر
ائرکین  :                       آزاد ورها ،مستقل
ائریشمَن :                    آنکه به هدفش رسد ،نائل آینده ،ملحق شونده
ائل :                           خلق ،جماعت،انسانها،دولت،سرزمین وولایت
ائل آرسلان  :                شیر ایل وطایفه ،جوانمرد وجنگاورمیهن
ائل آلان  :                     فتح کنندۀ ممالک ،کشور گشا
ائل اوغلو  :                    پسرایل وعشیره ،اولاد وطن ،پسربیگانه ،غریبه ،ناآشنا
ائلبارس :                      پلنگ ایل
ائل باشی  :                  رئیس ورهبرایل ،مدیر وراهنمای قوم وطایفه، والی
ائل تَن :                        متناسب وسازگارباایل وقبیله ،تابع عادات ورسوم وآئین های متداول درایل
ائل دار :                        دارای ایل وسرزمین ومملکت ،ایلی که جا ومکانی دارد ،صاحب وحاکم قوم وخلق
ائل داش :                     هم ملیّت ،هم نژاد
ائل سئوَن  :                   دوستدار میهن وقوم ،خواهان خلق ومرز وبوم
ائلسس :                      ندای ایل ،ندای خلق
ائلشاد :                       حکمران ایل ،شادی وسرورمردم
ائل شَن  :                     مسرور وشاد شونده به همراه طایفه وایل ،مایۀ شادی وسعادت خلق،خوشحال وشاد کننده
ائلمان  :                        سمبل ونشانۀ ایل
ائل میر :                        آقاوسرورایل ،امیروراهبرورئیس طایفه وخلق
ائل یار :                        دوستدار قوم ،یاور وپشتیبان ملّت
ائلیاز :                          بهارایل ،مایۀ خرّمی ونشاط سرزمین
ائلیگ  :                        حکمران ،پادشاه
ائوگین  :                       همراه باتعجیل ،بدون تأخیر،عجولانه
اَبروک  :                        دارای ثبات ودیانت،صبورواستوار
اَتابک  :                        دایه، مربّی
اَر :                              مرد ،قهرمان ،جوانمرد ودلیر،مورد اعتماد ومقیّد به کلام خویش
اَرال  :                          قهرمان ، آنکه جوانمرد وشجاع باشد
اَرتاج  :                         قهرمان تاجدار
اَرتاش :                        جوانمرد
اَرتان  :                         مرکب است ازدو کلمه «ار»و«دان»یعنی صبحگاه ،سپیده دم،هنگام شفق
اَرتایلان  :                      زیبا ،ظریف وباطراوت ،جوان خوش قدوقامت
اَرتَک  :                         همچون مرد ،همانند قهرمانان
اَرتَم  :                          ادب وتربیت ،ارکان،درک وشعور
اَرتوران  :                       قهرمان توران زمین ،جوانمرد وپهلوان توران ،تورانی
اَرتوز :                           انسان راستین ،قهرمان حقیقی
اَرچئویک :                      بسیار جلد وچالاک ،تند وتیز،جوانمردی که سریع بجنبد
اَرچین  :                        دارای ناموس وشرف،پهلوان وقهرمان حقیقی ،جوانمرد واقعی
اردالان  :                       کسی که سریع ضربه می زند
اَردَم  :                          شایستگی ،فضیلت ،راستی
اَرَز :                             سکوت وآرامش ،خوشبختی ،لذّت
اَرسان  :                       شهیر،معروف وشناخته شده
اَرسَل :                         دلیرهمچون پهلوان
ارسلان  :                      شیر دلاور
اَرسومَر :                       قهرمان سومری ،مردی که از تبار سومریان باشد
اَرسوی :                       آنکه ازتبار ونسلی قدرتمند وجوانمرد باشد
اَرسین :                        قهرمان وجسور باشد ،مرد باشد
اَرشاد :                         حکمران دلاور
اَرشان  :                       دلاور نامدار ،جوانمرد شهیر
اَرشَن :                         خوش بخت واقبال ،شادمان
اَرکال :                         بیانگر آرزوی جسارت ودلاوری است
اَرکوت :                         انسان خوش یمن ومبارک
ارگون :                         دلاور وقهرمان زمانه
اَرگونَش :                       جوانمرد خورشید ،مرد آفتاب
اَرگیل  :                         جوانمردان ودلاوران ،مردان
اَرَم  :                            خواسته وآرزو ،رضایت داشتن
اَرمان  :                         مرد جسور وبی باک ،قهرمان
اَرونات  :                        انسان با نظم وترتیب،بااخلاق
اَرییلماز  :                       بی امان ،استوار وباصلابت
اَزَگی :                          نغمه ،آواز،آهنگ یا ملودی ،مقام موسیقی ،اصول وشیوه
اَژدر :                            اژدها،قوی وقدرتمند ،مهیب وترسناک ،جسور
اَفشار  :                        آنکه کاری راسریع وصریح انجام و مشکلی را حل نماید،نام یکی از بیست وچهار طایفه اوغوزها
السانا :                          -
اَمراح  :                         دوست داشتن ،شیفته و واله گشتن ،عاشق وشیدا شدن
اَمران  :                         دوست داشتن ،حُبّ،رفاقت کردن
اوبچین  :                       اسلحه
اوجامان  :                      بلند مرتبه ومعظم
اوچار  :                          آنکه قادر به پرواز کردن باشد
اوچکان  :                       پرواز کننده
اوچکون  :                       جرقه یا ریزۀ آتش
اوچمان  :                       خلبان ، پرواز کننده واوج گیرنده
اورآلتای  :                       شبیه به تپه ،نظیر قلعه
اوراز :                            هدیه ،بخت ،طالع
اوراقان  :                        جنگ جو ،ستیزکننده
اورال :                           تپّه دار ،مکانی مرتفع نظیر تپّه
اورام  :                          محله ،راه عریض وپهن
اوران  :                          ندا،آوا قول والتزام ،هنر
اورتاچ  :                         قسمت،سهم،بخش
اورخان  :                        خان قلعه و دژ،خان اردو گاه ،خان شهر
اورشان  :                       نبرد ،ستیز ومبارز ،نزاع طلب
اورقا :                            درخت بسیاربزرگ وتناور
اورکمَز :                          بی باک ونترس ،جسور
اورکوت :                         دژ یا قلعۀ مقدّس ،اردوگاه مقدّس ،استحکام شریف
اورکون :                         ساختن مسکن برای خویش ،ایجاد اقامتگاه
اورمان :                        بیشه ،جنگل
اوروز :                            هدف ،بخت ،طالع
اوروش :                         نبرد ،ستیز،جنگ ،محاربه
اورون  :                          تخت وتاج ،مکان خصوصی وشخصی ،مقام ورتبه ای والا
اوزان  :                           شاعرمردمی ،عاشیق
اوزتورک :                         ترک توانا ومجرّب،شخص بسیارزیبا،انسان قدرتمندونرم خوی
اوزحان  :                         خان آزاد،خان مستقلّ وغیر وابسته،خان رستگارشده
اوزگون  :                         متأسف گشتن ،معذّب شدن
اوزمان  :                         بالغ شده ،تکامل یافته ،بزرگ شده ،رسیده ،متخصّص ،خِبره واهل فن
اوزه ک  :                         الماس ،جواهر
اوسال :                         عاقل،مثمرثمر،باتدبیرمحتاط
اوغان  :                         خداوند،قادر،حکمران،خدای صلح وآشتی،قوی و نیرومند،کائنات
اوغلا  :                          جوان ،جسور ،قهرمان ،جوانمرد
اوغوز :                          نخستین شیری که ازسینه مادرتراوش میشود یا همان آغوز ،پاک آفریده ،انسان ساده عادی
اوفلاز :                         بسیارزیبا ،نفیس ،نجیب
اوفلاس :                       مرتفع ،جسور،جوانمرد،بی باک
اوقتای :                         اوکتای
اوکار :                           پرنده ای است ماهی خوار با کاکلی به شکل تیر یا پیکان برسرش
اوکتام  :                         مغرور ،باوقار ومتین
اوکتای :                         نظیرتیر ،قوی وقدرتمند ،خشمگین
اوکسال :                       منسوب به تیر،همانند تیر
اوکمان :                         کسی که همچون تیرسریع وتیزتند حرکت کند
اولقون  :                         بالغ ورشید ،رسیده
اولوتورک :                       ترک بزرگ ،ترک قدرتمند
اولوجا :                          بزرگ ،تاحدودی قدرتمند ونیرومند
اولوسیار :                       یارویاورملّت
اولوشان :                       مشهور، دارای نام وشهرت
اومار :                           چاره، علاج ،امید
اوموتلو  :                        امیدوار ،آرزومند ،منتظر
اومود  :                          آرزو ،توقع ،امید
اومید  :                          آرزو ،آمال وخواسته
اونال  :                          صاحب نام،دارای شٲن ومنزلت
اونای :                          مناسب ،کارآمد ،پسندیدن
اون تورک  :                     ترک شهیروسرشناس ،ترک پرآوازه
اونساچ :                        آنکه آوازه ونامش فراگیر باشد
اونلواَر :                          مرد سرشناس ،جوانمرد صاحب دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نام
اونور  :                          باعظمت ،افتخار ،اعتبار وسربلندی ،نیرومند
اویار :                           متناسب ،مطابق ،نظیر
اویقار :                         پیشرفته ومتمدّن ،متعالی
اویقان  :                       متناسب باچیزی یا کسی،هماهنگ ومطابق
اویقو :                          تناسب ،هماهنگی ،تطابق
اویقور :                         دارای تطابق،متّفق
اویقون :                         متناسب،مطابق ،هماهنگ
ایل آرسلان  :                  شیرسرزمین وایل ،جسور وقهرمان
ایل آیدین  :                     « ائل » و « آیدین »
ایل بای  :                        والی ،امیرولایت
ایلحان :                          پادشاه ،حکمران ،امپراتور
ایلدیریم  :                       صاعقه ،آذرخش،تند وتیز
ایلقار :                          یورش، تهاجم، حمله، حرکت تند و تیز و عهد و پیمان
ایلقاز :                          سلسله جبالی در شمال آناتولی
ایلکین  :                        اولین،نخستین،پیش ازهمه
ایمگه :                         خیال ،تصوّر،نشان وعلامت
ایمیر  :                         شفق،مقدّمه ،بسیار نیکو وعالی
اینان :                         باور کردن ،اطمینان نمودن
اینجه :                         چیزی که باظرافت وزیبایی بر رویش کار شده باشد ،نفیس
اٶتکم :                         از خود راضی ،متکبّر ،کلّه شق ومغرور ،مرد پردل وجراَت
اٶتکون :                        برتر ،مقاوم وپایدار
اٶجال :                         انتقام گرفتن،تلافی نمودن
اٶدول :                         انعام ،بخشش وارمغان
اٶرگین  :                       تاج وتخت ،تخت سلطنت
اٶزآک :                         سیّار ،جاری شونده
اٶزال :                         خالص ،خاصّ،عصاره ،مایه
اٶزبایار :                        بزرگترین ؛عالی ترین
اٶزبیر :                         تک ،یگانه ،واحد
اٶزَت  :                         خلاصه ،چکیده ومختصر
اٶزتک(اُزبَک ) :                جسور،دلاوروپردل
اٶزتورک :                       ترک مادرزاد وخالص ،ترک عزیز و دوست داشتنی
اٶزداغ  :                        متین وباوقار همچون کوه
اٶزگور :                          آزاد،رها ،مستقل ،غیر وابسته
اٶزمان :                         نزدیک به خود ،گرامی ،با شخصیت
اٶکتَم :                         مغرور ،کله شق،جسور
اٶکتو  :                          مدح وستایش ،تعریف و تمجید
اٶکمَن  :                        بسیار ذکاوتمند ،مرد عاقل
اٶگون :                          درک کننده ،دقیق،وهله یا نوبت
اٶگونچ :                         شٲن وشرف ،مدح و ستایش
اٶلچَن :                         سنجیده
اٶلمز :                          فناناپذیر ،جاودان
اٶنال :                          به پیش آمدن ،به عنوان رهبر وجلوه دار بودن ،پیشگویی نمودن
اٶنجَل :                         پدران ونیاکان که پیش تر می زیسته اند ،گذشتگان ، راه گشا
اٶندَر :                          رهبر،جلوه دار،راهنما،لیدر
اٶنَری :                         عقیده وطرزفکر،پیشنهاد
ادلار
امره 
الشن
الوین :                         سرآمد ایل و طایفه
الیاد :                           به یاد اید
الین
آیدین
آیهان :                         آیخان (آی + خان) پادشاه ماه

 

 

حرف  ب :

بابک  :                         بابای کوچک،نام یکی از قهرمانان آذربایجان
بابور :                           دراصل ببراست حیوانی درنده وگوشتخوارازتیره گربه سانان
بارقین  :                       سیّاح ،گشت و گذارکننده ،آنکه راه رفته رادوباره بازنگردد
بارلاس :                       جنگاور،نبرد کننده،جوانمرد دلیر،قهرمان جسور
بارلاک  :                       پناه گاه،جان پناه،سر پناه
باریمان  :                       غنی،مالداروثروتمند
باشار :                         ازعهدۀ انجام کاری برآمدن ،قادربودن،مهارت یافتن
باشال :                        پیشرو،آنکه دررٲس سایرین باشد،ارشد
باش قارا :                      صاحب قدرتی عظیم،رهبرقدرتمند
باشکان :                       مدیر، سرپرست، رئیس و یا رهبر یک تشکیلات، مٶسسه، اداره ویا جمعیتی خاصّ
باش کایا  :                    صخرۀ عظیم ،قدرتمند
باشمان :                      مدیر،رهبر،سرپرست
باغاتور :                        دلیر،شجاع،جوان مرد
باکمان :                        مفتّش،بازرس،ناظر
بالازر :                          فرزندی همانند طلا،اولاد زیبا
بالاش :                        فرزند کوچک
بامسی :                      عقاب،پرنده شکاری،طرلان
باولی :                        جوجه شاهین ویا بازاهلی شده ودست آموز
بای :                          عالیقدر،عالی جناب،غنی ومالدار
بایار  :                         دارای نام وجاه، شهیر،بلند مرتبه
بایازید(بایزید) :               ارمغان الهی،پدری که خداوندعطایش نموده باشد،شخص کارآمد،باهوش وذکاوت،توانا
بای بَک  :                      آقای بزرگواروغنی
بایتور :                          بِیک ،همانند بیک،لایق حرمت،عالیقدر،ثروتمند
بایتوک  :                        دارا،غنی،ثروتمند
بایرام  :                         روز به یاد ماندنی مثل روز ملّی،تاریخی ،دینی و..  که به یاد بودش جشن بر پا گردد
بایسان :                        دارای شٲن ومنزلت ،بسیارمحترم،شهیر،بزرگوار،غنی
بایول :                          برگزیده،لایق حرمت،مُعَظّم،غنی ودارا
باییر :                            تپّه ،دامنه کوه،کوهپایه،گذرگاه،باریکه تنگ ودرازبین دوکوه
باییندیر  :                         آنکه به حدّ تکامل وتعالی رسد،ترقی کننده
بَرکمان :                         نیرومندوقوی،انسان استوار و مقاوم
بَرکیش :                         سالم وبی نقص بودن،سفت وسخت شدن
بَرگین  :                         مقاوم واستوار،محکم وپابه جا،بی نقص،نیرومند
بَکمات :                         متشکل ازکلمات «بَی» و«محمد» است ازاسامی متداول درمنطقه ترکمنستان
بَکمان :                          محکم ،استوار،سخت،مقاوم وسالم،انسان نیرومند
بن تورک  :                      من ترک هستم(دلی ،جسوروجوانمردم)
بوداق  :                         شاخه هایی که ازتنه درخت رشد می کنند،تَرکه
بوراک  :                         کویر،مکان غیرقابل کشت وزرع
بوران :                           کولاک،باران شدیدی که همراه با رعدوبرق بارد،برف وبوران، هوای برفی
بورقوت :                         نوعی شاهین شکاری
بورکوت  :                       عقاب
بولات :                          فولاد،پولاد
بولاق :                          چشمه یامنبع آبی که اززمین جوشد
بویسال :                        وابسته ومرتبط با قدوقامت،راست قامت
بویسان :                        راست قامت،رشید وبرازنده،خوش قدوبالا
بَی :                             حاکم یک مکان،رئیس،سردَمدار،تحصیل کرده، داماد، بعضاً به جای عناوین آغاوجناب
بَیاض :                          کاملاً سفید
بیلتان :                         عالم،آنکه بواسطۀ دانش ومعرفتش کسب شهرت نماید
بَی لَربَی(بیگلربیگ) :         عنوانی بود که درقدیم به حاکم یک ولایت اطلاق می گردید،والی،ناظر
بیلسای :                       به خوبی آشکارشونده،آنکه بدلیل معلومات ودانشش شناخته شود
بیلگن :                          صاحب معلومات وسیع،عالم ،باسواد
بیلَن :                            داننده ،فهمیده ،صاحب قوۀ ادراک وشعور،متوجّه شونده،خبردار
بیلیک  :                         علم ،سواد وآگاهی
بٶیوک :                          آنچه که از لحاظ حجم،تعداد،مقدارومقیاس بزرگ ودرشت باشد، حجیم،دارای اهمیّت

 

 

حرف پ :

پاشا :                           فرمانده کل قوا، متین و باوقتر ، کوتاه شده پادشاه
پاکمان :                         انسان پاک وصاف،بی گناه
پَک آلپ :                        جوان متین وباوقار،قهرمان استوارومقاوم
پَک اول :                        محکم وقوی باش
پَک شَن :                       بی نهایت شادمان ومسرور
پَکین  :                          کسی که موردشک وسوءظن سایرین نباشد،به وضوح نمایان شونده

 

 

حرف ت :

تئزآل :                           جَلدوچالاک،سریع وچابک
تئزآی :                          ماه عجول،ماهی که درابتداآید
تئلمان :                         زبانشناس،ادیب
تاپار :                            پرستش کننده،عبادت کننده
تارکان :                         پراکنده،پریشان،پاشیده شده
تاشکین :                       سیل،داشقین،جوشان وخروشان
تالای  :                          اقیانوس،دریا،رودبزرگ،دریای بزرگ
تالو :                             برگزیده شده،ممتاز،پسندیده،زیبا
تامال :                           کامل وبی نقص،یکپارچه،مکمل
تامقا :                           مُهر،نشانه،علامت
تان :                             شفق،سپیده،دم،معجزه
تان آیدین  :                     سفید شدن افق
تان پینار :                        چشمه یا منبع آب غیرعادی،چشمه فجر
تانری وئردی(تاری وردی) :    عطاشده ازجانب خداوند،بخشیده شده ازسوی پروردگار
تان سئو :                        شیفته وعاشق معجزه ها
تان سئوَن :                      شیفتۀ عجیب
تانیل :                            شهیر،سرشناس ومشهور
تایاق(دایاق) :                  پایه،بنیان واساس،تکیه گاه
تایان  :                          تکیه دادن،مطمئن بودن
تایلان :                         خوش قدّوقامت
تایماز :                          پابرجا،استوار
تَجَن :                            بُز کوهی
تک سوی  :                    ازنسل وریشه ای واحد،خالص
تَکفور :                          حاکم امیر،حکمران
تَکیل :                           تنها،واحد،مفرد،تک
تَکین  :                          واحد،یگانه،بی همتا،مفید
تموز :                            تابستان
توپراک  :                        خاک،زمین،اَرض،سرزمین
تورال :                           ثابت،نامتغیّر،ماندگار و زنده
تورقان :                         سالم وتندرست،سرحال وفعال
تورک آرسلان  :                شیرقوی وقدرتمند،ترکی که چون شیرقدرتمندوقوی باشد
تورک(ترک) :                    نیرو،قوّت،قدرت،قوی
تورک سوی :                   صاحب اجداد ونیاکان ترک
تورک ییلماز :                   ترک جسوروبی باک
تورَل :                           مرتبط باحق وعدالت،عادل
توزون :                          صبوروحلیم،لایق وشایسته،درست،مطابق ودارای تناسب،منتظم
توغار :                          سمت مشرق،خاور
توغان  :                        عقاب
توکتاش :                       سنگ عظیم وبزرگ،دارای استقامت،مقاوم
توکتای :                        مقاومت کننده،بردباروصبور
تولقا :                           کلاه خود،کلاه آهنین
تونچای :                        محکم وسفت وسخت،مقاوم وقوی
تویقان :                        شاهین،لاچین
تیلاو :                          بهادرودلیر
تیمور :                          آهن،غیرشکننده
تٶرَل :                          متناسب بااخلاق
تٶکمَن  :                       زیبا،برازنده

 

 

حرف ج :

جئیحون :                       نام قدیمی رود« آمودریا»،خروشان وجوشان
جوشار :                        به هیجان آینده،ازخودبی خودشونده،خروشنده،لبریزو مالامال،غرّان
جوشغون :                     جوشان وخروشان،همواره درهیجان،غرّنده،لبریزشونده،سریع وشتابدار

 

 

حرف چ :

چئویک :                        چالاک وزیرک،جَلد،سرزنده،ماهروزبردست،تندوتیز،محکم و نیرومند و استوار
چاپار :                          قاصد پیک ،چاپار؛خالدار،لکّه دار،دارای پوست ومویی سفید،زالی
چاپکان :                        آنکه دائم در حال حرکت باشدویک جا نایستد،مهاجم
چاچا :                          کماندو،دونده ،دریانورد با تجربه و ورزیده(به اصطلاح گرگ دریا)
چارمان :                       انسان خنده روومتبسّم ،بشّاش ومهربان
چاروم :                         درخت چنار
چاغماق :                      شعله شونده،جرقه زدن،فندک،آلتی که ایجاد جرقه کند
چاقین :                         آذرخش،صاعقه
چاکار :                         دیوارقلعه،رعدوبرق
چالیش :                       نبردوجنگ،مبارزه،محاربه
چام :                            درخت کاج
چانتای :                        همانند شفق،نظیرشفق،زنگ ،دارای صدایی مانندزنگ
چانقا :                          نوعی تله،دام،پنجه،نجیب،بااصال ونسب
چاولان  :                        آبشار،شلاله،معروف،چاوالان
چاووش :                       راهنما، جارچی، گروهبان در ارتش، سرکارگر
چای :                            رود
چووغون :                       بوران ،کولاک وبرف شدید ی که سرعتش از یکصدوبیست کیلومتر در ساعت تجاوز کند
چینار :                          درخت چنار

 

 

حرف ح ، خ :

حاق تان  :                     آنکه راستین ودرستکارباشد ،منصف،طرفدارحق وحقیقت
خاقان :                         خان بزرگ،خان خانان،شاهنشاه و امپراتور
خان :                           سلطان ،شاهنشاه ،حکمران
خانیم ناز :                     نازنین و دوست داشتنی چون خانم ،خانم با ناز و غمزه
خَزَر :                            گشت وگذارکننده،آنکه درحال سیروسیاحت باشد،کسب نیرو ،پیشرفت کننده، تولید کننده

 

 

حرف  د :

دئوریم  :                        انقلاب،دگرگونی،تحوّل وتغییرریشه ای
داشقین :                      طغیان آب ازحاشیه دریابه اطراف،سیل،خروج خروشان سیلاب ا زبستر واحاطۀ اطراف
داغ تکین  :                     نظیرکوه،استواروپرعظمت چون کوه
داغلارجا :                      همانند کوهها،به اندازۀ کوه ها
دانیش :                        علم،معلومات واطلاعات،سواد
دانیشمان :                    مشاور،رایزن،طرف شور ومشورت
دَمیر :                           آهن،سخت ومحکم،استوار ومقاوم
دَنک :                           برابرومتعادل،متوازن ومتناسب
دورال :                         تغییرناپذیر،باقی ماندن به همان حالت گذشته،کاملاساکت وبی صدا
دوران :                         زیست کننده،آنکه زندگی کند و وجودش مشهود باشد،ماندگار
دورسون :                      بقا،ماندگاری وحیات،دراغلب موارد برای فرزندان مذکری که خواهان بقایشان بودند
دورو :                           صاف وتمیز،زلال ودرخشان،روشن وتابناک،عاری ازهرنوع آلودگی
دوروک :                        رٲس،نوک،قله،بلندترین نقطۀ درخت،پاک،آشکار،تابناک
دورول :                         پاک شدن،صاف وزلال گردیدن
دوغرو :                         راست ودرست،حق،صاف وزلال،آبرومند،عاری ازخطاوسهو، جهت مستقیم،استقامت
دومان :                        مه،آلودگی و دود،پرده،غمگینی،غصّه وکدورت،اغتشاش واختلاف، عدم درک متقابل
دونات  :                        لباس پوشانیدن،تزئین نمودن،تجهیز کردن
دویار :                          درک کننده،احساس کننده،حسّاس
دویال :                         حسّاس،نیروی ادراک وفهم دقیق،توانا در تشخیص وتمییزسریع وبهتر
دَوین :                          جنبش وتکان،حرکت کردن،پیشرفت کردن،ترقّی وتعالی
دیریم  :                         حیات،زندگی
دیزمَن  :                         شاعر، سراینده
دیل چین :                       متناسب وهم وزن بااسم «ائل چین» ساخته شده است،ازبرای دل،به خاطردل
دیلمَن :                          آنکه مسلط به زبانهای زیادی باشد
دٶنمَز :                          با ثبات،صبوروپایدار،آنکه به باورهایش جامۀ عمل بپوشاند،مقیّدبه کلام خویش ،راسخ ومصمّم
داهانارد

 

 

حرف  ز :

زاغانوس :                      پرنده ای از تیرۀ شاهین

 

 

حرف  س :

سئودالی :                      دلباخته وعاشق،سودا زده
سئویک  :                       دوست ورفیق
سئویگ :                        عشق،محبّت،مهربان،مفتون
سئیحان :                       جاری وروان،خروشان،جوشان
سارمان :                        قوی هیکل،تنومند
ساغ آی :                       سالم ونیرومند،محکم واستوار،زنده،مقاوم
ساغمان :                       مقاوم ،دارای استقامت
ساغون :                        پیمانه،وسیله اندازه گیری
سالار :                          سردار،رهبرورئیس،بزرگ ومهتر،فرمانده
سانال :                         جذاب،شهیر،نام دار
سانلی :                         لایق حرمت وگرامی داشت
ساوورال :                       آنکه برسخن وقول خویش پایبند باشد
سایان :                         کسی که به سایرین احترام گذارد،درخورحرمت
سای دام  :                     شفّاف،عاری ازعیب ونقص
سایمان :                        حسابدار،محاسب
ساییل :                         محترم،گرامی،معتبر
سَنجَر :                         نشاندن وشکافتن،غلبه کردن و فائق آمدن
سولدوز :                        ستارۀ آب،نام قدیمی سیّارۀ عطارد یاتیر
سونگو :                         سرنیزه تعبیه شده دردهانۀ لولۀ تفنگ،زوبین،نیزه کوچک
سٶنمَز :                         همیشه روشن وشعله ور،آنکه تاابد بسوزد وپرتوافشانی کند
سهند :

 

حرف  ش :

شاکیر(شاکر) :                 شکرگذار
شانار :                          دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نام دارو شهیر، پراُبُهّت
شانال :                         صاحب نام وجاه،شهیر
شانلی :                         مشهور و صاحب نام ،دارای شٲن وشهرت،صاحب رتبه ومقام
شاهلار :                        سلاطین ،حکمرانان ،پادشاهان
شاهین  :                       پرنده ای شکاری و تیز با منقار کوتاه کج و، اگر اهلی گردد درشکارمورداستفاده قرارمی گیرد
شَن سوی :                    کسی که ازنیاکان وتباری خوشبخت باشد
شوبای :                         مرد قوی وسالم واستوار
شیراوغلان  :                    پسری نظیرشاه
شیمشَک :                      صاعقه،رعدوبرق،آذرخش

 

 

حرف  ق :

قاپلان :                          پلنگ
قاچای :                         دونده،جَلدوتندوتیز
قاراتان :                         قبل ازسپیده دم،پیش ازشفق صبح ، قبل از طلوع آفتاب
قارادَنیز :                        دریای سیاه واقع درشمال کشورترکیه
قارتال :                         عقاب،قدرتمند وقوی
قایا :                            صخره،پرتگاه
قوباد  :                         درشت وناخوشایند،نام وزون و بی ریخت،زُمُخت
قوتاد :                          شاد ومسرور باشد
قوتال :                          نیک بخت،شادمان وخوشحال،مسروروبا نشاط
قوتلو مارال :                    ماده گوزن مقدس وخوش یمن
قوچاق :                         جوانمرد،جسورونترس،دلیروشجاع،مردانه،سخاوتمند
قورخماز :                        بسیارنترس وبی باک
قورقود :                         دارای هیبت وشکوه،وحشت برانگیز،تندخو وخشن
قیلینج :                         شمشیر،قیلیج

 

 

حرف  ک :

کاراچور :                        شمشیر ، کمر
کامو :                          تمام ،عامّ،اجتماع ،عموم
کانیت :                         دلیل وبرهان،مدرک،ثبوت
کایان :                          آب پرسرعتی که ازکوه جاری شود ،سیل شدید کوهی،بهمن
کَسکین :                       تیز،برّنده ،تیغ
کوجامان :                      بسیار بزرگ ،درشت جثّه
کورال :                          قانون و قاعده،نظام وضابطه
کورجان :                        گداخته
کورشون :                       عنصرسُرب
کولک(کولاک) :                 باد و طوفان، کولاک
کونای :                          نشاط وسرور،شادمانی،فرح،خورشید،آفتاب کوچک
کونتای :                         محکم،نیرومند ومقاوم
کیپَر :                            دلاوروجوانمرد نمونه
کیرال :                         خلق،اجماع،حکمران،قیصر
کیرمان :                        انسانی که پوستش سفید باشد یا به سفیدی گراید
کیوانچ :                         اعتماد نمودن،احساس غرورکردن،افتخار،شادمانی
کٶک سان :                     دارای اصل وتبار
کٶک سَل :                      ریشه ای، پایه ای واساسی

 

 

حرف  گ :

گالان :                            در ادبیات ترکی به معنی جاوید ، ماندگار
گَرمَن :                           قلعه، بارو
گَزگین :                          سیّاح،توریست
گورسئل :                        سیل دمان،آب جاری خروشان وپرسرعت،،سیلاب
گورسان :                        صاحب شهرت وحرمت بسیار،شهیر ونامدار
گورساو :                         بسیارسالم واستواروسرزنده
گول اوغلان  :                   پسری همچون گل،گل پسر
گول مان  :                      انسان خوشایند ونیکو چون گل،دوست داشتنی چون گل
گونئی :                          سمت جنوب،مکان آفتابگیر
گون ایشیق :                     نور و درخشش خورشید
گوندَن :                           تابناک ودرخشنده همانند آفتاب،پارۀ خورشید،مهربان
گون دَنیز :                        « گون » و « دنیز »
گون شَن  :                       خوشبخت
گون یاز :                          آفتاب بهاری
گٶک سئوَن :                    دوست دارنده آسمان

 

 

حرف  م :

مانچو :                           اعاده کردن،حق کسی رابازگرداندن
مَحَمَّد :                          ستوده،بسیارخوشایند،پسندیده
موتسان :                         کسی که خوشبخت وسعادتمند محسوب می شود

 

 

حرف  ن :

نورپاشا :                         پاشای نورانی
نویان :                            سرکرده،فرمانده،شاهزاده،اصیل زاده،نجیب صاحب اصل ونسب

 

 

حرف  و :

وورغون :                         دلباخته وشیفته،مفتون،شیدا،فریفته وواله گشته
وولکان :                         کوه آتشفشان

 

 

حرف  ی :

یئتکین :                         تکامل یافته ،بالغ شده،مجرّب
یئنَر :                            غالب ،پیروز وچیره
یئنیلمَز :                         آنکه هرگزشکست نخورده،ملغوب نگردد،صاحب دیانت
یاربَی :                         دوست ویاوربیک وآقا
یاردیمجی :                    کمک کننده ،مدد دهنده
یارقی :                         عدالت،رٲی وحکم ،شعور
یارقیچ :                         حاکم ،قاضی،داور
یازقی :                         سرنوشت ،بخت وطالع ،تقدیر
یاشموت :                      جوان خوش یمن ومبارک وخجسته ،خوش بخت واقبال
یاغیز :                           سیاه،مایل به سیاهی،خاک
یاکار :                           سوختن،شعله ورگشتن
یاکان :                          سوزاننده ،آتش زننده
یالچین :                        صخره بسیارمحکم ومقاوم وراست ،صخره قائم وتیز
یالمان :                         تپّۀ قائم وتیز،قلۀ کوه
یالین :                          شعله ،درخشان،درخشش آذرخش
یامچی :                       نامه رسان،چاپار،پیک ،قاصد
یانار :                           شعله ور،آتش افشان،آتشین
یورد :                           وطن، سرزمین، مملکت یا ولایت
یوکسَک  :                     والا، بلند، فوق، عالی
یولاچ :                          رهبر، راهنما، ایلچی، پیامبر
یول بارس :                    پلنگ
ییگیت :                        جوانمرد، جسور، شجاع
ییلماز :                        انصراف ناپذیر، کسی که از گفته اش عدول نکند، بی باک
یٶنتَم :                         مِتُد، روش و اصول، قاعده
یاشار :                         عمرکننده، زندگی کننده



..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
 سپاس شده توسط spent † ، ღSηow Princessღ ، پسرشاعر ، ℬʟ∀¢Ḱ~ℬøÅяÐ ، ѕтяong


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان