10-12-2012، 23:22
روزی مردعبوس ازبازارعبور می کرد:دیوانه ای رادیدکنجی نشسته وپارچه ای پهن کرده وفریاد می زندازمن بخرید.من پرفروش ترینم بیایید.مردی جلو رفت وجماعتی رادیدکه به دیوانه می خندند.مردخواست تفریحی کند. پس گفت ای تاجر توانمندچه کالایی داری که اینقدر پرفروش است؟ دیوانه گفت نمی بینی؟ مردبه تمسخرگفت جزدیوانه ای زنده پوش وپارچه ای کهنه هیچ نمی بینم.جماعت زیرخنده زدندودیوانه درهم شد گفت همین این است من خنده می فروشم! مردگفت ای ابله تو که خنده می فروشی چه باز می ستایی؟ دیوانه خندیدوگفت شادی.....ایادردنیامعامله ای پرسودترازان سراغ داری چطوربود