24-10-2013، 16:50
(آخرین ویرایش در این ارسال: 24-10-2013، 16:52، توسط ashkyakhee.)
شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست ،
شیری را دید که به آهو حمله کرد.
فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است.
چقدر زیبا بود، ...
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است.
همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی :
هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید :
اولی خوشگلی تون
دومی معشوقتون
و سومی رو یادم رفت.
آها ؛ اینکه تا وقتی لازمه به یاد کسی می مونید !!!
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست ،
شیری را دید که به آهو حمله کرد.
فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است.
چقدر زیبا بود، ...
گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است.
همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
نتیجه اخلاقی :
هیچ وقت به امید معشوقتون نباشید !! و در دنیا رو سه چیز حساب نکنید :
اولی خوشگلی تون
دومی معشوقتون
و سومی رو یادم رفت.
آها ؛ اینکه تا وقتی لازمه به یاد کسی می مونید !!!