29-04-2015، 13:14
در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي ميكرد كه سالها بچهدار نميشد.
او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد!
روز اول يك شيريني فروش ايتاليائي وارد مغازه شد. پس ازپايان كار، هنگاميكه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت.
فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود.
روز دوم يك گل فروش هلندي به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگرماجرا را به او گفت.
فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش راباز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.
روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.
حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهاي روبروشد؟ فكركنيد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
. شما هم يك ايراني هستيد. حدس بزنيد..
.
چهل تا ايراني دم در صف كشيده بودند و غر ميزدند : پس اين مرتيکه چرا باز نميکنه?ﻣـــــــﯿﺘﻮنًم " ﻟـــــــــَﺎﺷﯽ ﺑْﺎشَم " ✨
?ﺑّﺎ " ﻫـــَــــــــــﻤِﻪ ﺑْﺎﺷــــــًـــــــــــــــم "?
⚡ﻭَﻟّﯽ ⚡
↩ﺗَﺮْﺟــــــــــــــــّـــــــــــــــﯿْﺢ ﻣــــﯿﺪَمّ↘
?ﻣَﻐﺮُﻭﺭ ﺑﺎشَم ﻭَ " تٌوفِکْر ِیه نَفَرّ " ﺑﺎﺷــــَــــــــــــــــم ?
?مَنْ جٌورى زندگیِ میکٌنَم کِه بَعَد اَز مَرْگََم نَگـــــــَــــنّ ?
↩لـــــــــــــــٰـــــــــــــــــــاشْى بُود ↪
?بِگَنّ کاشـــــْــــــــــــــــکى بٌود ❤✌
بخون خیلی قشنگه;:
یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای حرم اقا امام رضا(ع) که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد اقا. رو کرد به مترجمش چرا انقدر اینجا شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟ گفت ما شیعه های ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه. که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به پنجره فولاد اقا. که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود ..
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا
.
❤ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﻪ
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﮐﯿﻒ ﺑﺨﺮﻡ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...
ﺗﺎﭘﻨﺠﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﺶ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﺮﻩ، ﭘﺴﺮﻩ
ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ ﻧﻪ
ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ.
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺗﻮﻫﻤﺶ
ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ...
ﺩﯾﭙﻠﻤﺷﻢ ﺑﺎﻣﻌﺪﻝ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ
ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯿﮕﻪ؟
ﻣﯿﮕﻪﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...وتوﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ
ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺨﺮﻡ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲﻣﯿﺨﻮﺍﻡ .
ﺑﺎﺑﺎﺋﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺕ
ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺁﺧﻪ ﺗﻮ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ...
ﻭﻗﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎﺑﺎﺵ
ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺮﻡ
ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...
ﺑﻌﺪﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ ﺩﺭﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ
ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﭘﺴﺮﺵ
ﻣﯿﮕﻪ
ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ .
ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺖ ﺑﻬﺖ
ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ .
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ﻫﯿﭽﮑﺴﻢ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺍﻭﻧﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ.
ﻓﺤﺶ ﻧﺪه آﻗﺎ ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﻢ ﻣﺜﻪ تو )))
کپی کن تا انتقامتو از بقیه بگیری
او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد!
روز اول يك شيريني فروش ايتاليائي وارد مغازه شد. پس ازپايان كار، هنگاميكه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت.
فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود.
روز دوم يك گل فروش هلندي به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگرماجرا را به او گفت.
فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش راباز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود.
روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد.
حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهاي روبروشد؟ فكركنيد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
. شما هم يك ايراني هستيد. حدس بزنيد..
.
چهل تا ايراني دم در صف كشيده بودند و غر ميزدند : پس اين مرتيکه چرا باز نميکنه?ﻣـــــــﯿﺘﻮنًم " ﻟـــــــــَﺎﺷﯽ ﺑْﺎشَم " ✨
?ﺑّﺎ " ﻫـــَــــــــــﻤِﻪ ﺑْﺎﺷــــــًـــــــــــــــم "?
⚡ﻭَﻟّﯽ ⚡
↩ﺗَﺮْﺟــــــــــــــــّـــــــــــــــﯿْﺢ ﻣــــﯿﺪَمّ↘
?ﻣَﻐﺮُﻭﺭ ﺑﺎشَم ﻭَ " تٌوفِکْر ِیه نَفَرّ " ﺑﺎﺷــــَــــــــــــــــم ?
?مَنْ جٌورى زندگیِ میکٌنَم کِه بَعَد اَز مَرْگََم نَگـــــــَــــنّ ?
↩لـــــــــــــــٰـــــــــــــــــــاشْى بُود ↪
?بِگَنّ کاشـــــْــــــــــــــــکى بٌود ❤✌
بخون خیلی قشنگه;:
یه روز یه مهندس انگلیسی اومده بود برای سیستم تهویه ای حرم اقا امام رضا(ع) که وقتی داشت داخل صحنا رو بازدید میکرد چشمش خورد به پنجره فولاد اقا. رو کرد به مترجمش چرا انقدر اینجا شلوغ و این دستمالها چیه که مردم به اون میبندن؟؟ گفت ما شیعه های ایران هر مشکلی داریم میایم اینجا و این دستمالا رو میبندیم تا مشکلمون زودتر حل بشه. که دیدن مهندس کرواتشو ازگردنش در اورد و بست به پنجره فولاد اقا. که چند قدمی از کنار پنجره دور نشده بودیم که تلفنش زنگ خورد مترجم میگه دیدم مهندس حالش دگرگون شد نمی تونست حرف بزنه بعدازین که حالش بهتر شد گفتم اتفاقی افتاده دستاش میلرزید گفت خانمم بود ما تو خونه یه دختر فلج داریم زنگ زده میگه کجای بهش گفتم چرا گفت یه شخصی اومده بود جلوی در گفت من رضا هستم همسرتون منو فرستاده اومدم دخترتون ببینم برای چند لحضه اومد اتاق بچه یه نگاهی بهش کرد یه دستی رو سرش کشیدو گفت به اقاتون بگید مشکلش حل شد و رفت بعد ازین که برگشم اتاق بچه دیدم ایستاده رو جفت پاهاش داره راه میره این اقا کی بود فرستادی وقتی رفتم جلوی در رفته بود ..
السلام علیک یاعلی بن موسی الرضا
.
❤ﺑﭽﻪ ﺍﻭﻝ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﻪ
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﮐﯿﻒ ﺑﺨﺮﻡ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...
ﺗﺎﭘﻨﺠﻢ ﺍﺑﺘﺪﺍﯾﯽ ﻣﻌﺪﻟﺶ ﺑﯿﺴﺖ ﻣﯿﺸﺪﻩ ﻫﺮﺑﺎﺭ
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭﺍﺳﺶ ﺟﺎﯾﺰﻩ ﺧﻮﺏ ﺑﺨﺮﻩ، ﭘﺴﺮﻩ
ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ ﻧﻪ
ﻣﻦ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ.
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺗﻮﻫﻤﺶ
ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ﻣﯿﻔﻬﻤﯽ ...
ﺩﯾﭙﻠﻤﺷﻢ ﺑﺎﻣﻌﺪﻝ ﺑﺎﻻ ﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ
ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺑﺨﺮﻡ ﻣﯿﮕﻪ؟
ﻣﯿﮕﻪﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...وتوﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻗﺒﻮﻝ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺎﺑﺎﺵ
ﻣﯿﮕﻪ ﻭﺍﺳﺖ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﺨﺮﻡ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲﻣﯿﺨﻮﺍﻡ .
ﺑﺎﺑﺎﺋﻪ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺩﺭﺩﺕ
ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ ﺁﺧﻪ ﺗﻮ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺑﻌﺪﺍ ﻣﯿﮕﻢ ...
ﻭﻗﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﺎﺑﺎﺵ
ﻣﯿﮕﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ﻭﺍﺳﺖ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺨﺮﻡ
ﻣﯿﮕﻪ ﺧﻮﻧﻪ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻡ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﻡ ...
ﺑﻌﺪﭼﻨﺪﺳﺎﻝ ﺑﺎﺑﺎﻫﻪ ﺩﺭﺑﺴﺘﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ
ﺩﺍﺷﺖ ﻧﻔﺴﺎﯼ ﺁﺧﺮﺷﻮ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﭘﺴﺮﺵ
ﻣﯿﮕﻪ
ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯿﻤﯿﺮﻡ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻮ .
ﭘﺴﺮﺵ ﻣﯿﮕﻪ ﺍﻻﻥ ﻣﯿﺎﻡ ﭘﯿﺸﺖ ﺑﻬﺖ
ﻣﯿﮕﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ .
ﺗﻮ ﺭﺍﻩ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻣﯿﻤﯿﺮﻩ ﻫﯿﭽﮑﺴﻢ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﺍﻭﻧﻬﻤﻪ ﺗﻮﭖ ﺗﻨﯿﺲ ﺭﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ.
ﻓﺤﺶ ﻧﺪه آﻗﺎ ﻣﻨﻢ ﯾﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﯿﻢ ﻣﺜﻪ تو )))
کپی کن تا انتقامتو از بقیه بگیری