امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

جوووووووووک

#1
Big Grin 
خدا زن را آفرید و به او گفت رد هر گوشه ی زمین که بگردی میتونی مرد ایده آلت رو پیدا کنی !
آنگاه بود که خدا زمین را گرد آفرید ! هاهاهاهاا
========================
یارو میره کمیته امداد، هیچی بهش نمیدن،میگه: واگذارتون کردم به کلید اسرار!
========================
به یه بچه میگن اون چه حیوونی یه که به ما گوشت، شیر، ماست، کفش، لباس میده؟
بچه میگه: بابام !!!
========================
حیف نون پشه بند می خره، تاصبح نمی خوابه پشه ها رو مسخره می کنه!
========================
یارو می ره کوفه ضریح مختار را می گیره و می گه دمت گرم عجب فیلمی بازی کردی!
==========================
یه روز یه خالی بند میرسه به اون یکی میگه: رفتم شکار هفت تا خرگوش گرفتم پنج تا آهو و سه تا شیر
یارو گفت فقط همین!
گفت: مگه با یه تیر بیشتر از اینم میشه زد!
یارو گفت: اوه تازه تفنگم داشتی
===========================
غضنفر با زنش میرن پیک نیک. زنش میگه: بشینیم زیر اون درخت. غضنفر میگه نه! همین وسط جاده امن‌تره! زود پتو رو بنداز!
زنش میگه: آخه اینجا ماشین میزنه بهمون! ولی غضنفر با اصرار وسط جاده پتو رو پهن می‌کنه و دو نفری می‌شینند وسط جاده!
بعد از مدتی یه کامیون میاد طرفشون هر چی بوق میزنه، اونا از جاشون تکان نمیخورن، کامیونه هم فرمونو میپیچونه میره تو درخت. غضنفر به زنش میگه: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تر! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مرده بودیم!
===========================
غضنفر روشنفکر میشه پشه ها دور سرش جمع میشن
============================
اصفهانیه صبح از خواب پا میشه به زنش میگه: خانوم دوتا تخم مرغ بپز من میرم بالا پشت بوم این آنتنو درست کنم. میره بالا پشتبوم پاش لیز میخوره
میُفته پایین. وسط راه که داشته میافتاده داد میزنه: خانوم یکی بپز … یکی بپز!
============================
یه روز یه مرده ای می میره از پسرش می پرسن که چی شد پدرت مرد؟


پسر می گه:شیر خورد مرد
بهش می گن یعنی چه؟ چطوری؟
میگه داشت شیر می خورد گاوه نشست
=============================
یکی از خان ها که نوکرش از روی اسب افتاده بود او را صدا کرد و گفت؛ به من نگاه کن تا یاد بگیری چطوری باید سوار اسب شد و خودش جفت زد که روی زین بپرد ولی از آن طرف به زمین افتاد و در حالی که از درد ناله می کرد و کمرش را می مالید، گفت؛ احمق! تو اینطوری سوار اسب می شوی
===========================
دو نفر میرن یک رستوران کلاس بالا، ‌دو تا نوشابه سفارش میدن‌، بعد هم یکی یه ساندویچ از کیفشون درمیارند، ‌شروع می‌کنند به خوردن. گارسونه میاد میگه: ‌ببخشید، ‌شما نمی‌تونید اینجا ساندویچ خودتونو بخورید. اونها یک نگاهی به هم می‌کنند و ‌ساندویچاشونو باهم عوض می‌کنند
================================
یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از ۳ سال حل کردم . دوستش میگه: ۳ سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته ۳ تا ۵ سال!!
پاسخ
آگهی
#2
ممنون
ice love Heart
پاسخ
#3
قابلی نداشت اولین پستمه اگه خوب بود بازم بزارم
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  جوووووووووک فقط جوک

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان