امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطره سری12

#1
ازدانشگاه برمی گشتم خستهههههههه کوفتهههههههههههه...گشنههههههههه.دسشویییییییییی

در حد مرگ اضطراری ...
هی در میزدم درخونمون باز نمی کردن...

گریم گرفته بود...

کیفم انداختم تو گردنم با شونصد کیلو وزن از علمی گاز رفتم بالا...از پشت بوم دسشویی پریدم پایین...رفتم تو خونه :

میبینم بابام ریلکس رو کاناپه لم داده راز بقا نیگا می کنه:
من:باباخونه بودین مگه صدای زنگ /در/لگد نشنیدین؟؟
بابام:اا تو بودی من گفتم هر کی هست خودش بیخیال میشه میره:0
من:|خب چرا؟
بابام:حسش نبود از جام پاشم:0
من:|
سنگ کلیم:0
زخم معدم:|
همساده هامون که منو با مانتو مقنعه کول پشتی در حال بالا رفتن از علمی گاز دیدن0-o
خود علمی گازمون ب تنهایی:|
ینی حس مهمون نوازی بابام اوریب تو حلقممممممممممممم:|
من اگه خونه بابام نرم کجا برم؟
من باید به دیدن خدا برم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره سری12 1


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خاطره سری12 1
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان