29-05-2015، 23:53
معمولا اتوبوس های دانشگاه یزد و دانشگاه آزاد تو ساعت تموم شدن کلاسها از شدت جمعیت در حال انفجارند ..سر یکی از ایستگاه های واحد ، یه خانم مسنی با ۲ تا شونه تخم مرغ می خواست از درب خواهران سوار اتوبوس بشه ،بنده خدا دید اگه بخواد معمولی سوار بشه تخم مرغ ها بین فشار جمعیت له میشن!
خانم ابتکار به خرج داد و پشتش رو کرد به سمت در و دنده عقب از پله ها اومد بالا ...
... راننده کلید درب رو زد و درب داشت بسته می شد که حاج خانم با لهجه شیرین یزدیش داد زد :
آقای رانندَه نِگَهدار ! تُخمُم رفت لایِ در!
خودتون تصور کنید یه اتوبوس پر از داشنجوی دختر و پسر چطوری منفجر شد!
خانم ابتکار به خرج داد و پشتش رو کرد به سمت در و دنده عقب از پله ها اومد بالا ...
... راننده کلید درب رو زد و درب داشت بسته می شد که حاج خانم با لهجه شیرین یزدیش داد زد :
آقای رانندَه نِگَهدار ! تُخمُم رفت لایِ در!
خودتون تصور کنید یه اتوبوس پر از داشنجوی دختر و پسر چطوری منفجر شد!