امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت

#13
کورش آدمی بود که سریع با همه صمیمی میشد.دقیق بر عکس من
سریع با آرشام رفیق شد و همان موقع یه پیامک براش اومد که باز یه موضوع جدید برای معرکه گیری دستش داد.
پیامش را سریع خوند و گفت وای آرشام گوش کن (مذیت مذکر بودن 1: - دختر نیستید 2 - همیشه خودتون هستید(100 مدل آرایش نمی کنید) 3 - فقط شما می تونید رئیس جمهور بشید 4 - فقط شما می تونید برید ورزشگاه آزادی و فوتبال ببینید 5 - برای دعوا کردن به بابا یا داداش بزرگتر احتیاج ندارید 6 - توی اتوبوس جای بیشتری نسبت به دخترا دارید 7 - در کمتر از 10 دقیقه می تونید دوش بگیرید 8 - هر جور که حال کنید لباس می پوشید 9 - در کمتر از 2 دقیقه لباس می پوشید و آماده می شید 10 - و مهمتر از همه اینکه شما هیچ وقت نمی ترشید)
-هر هر ............زهر مار اصلا جالب نبود.میدونی چیه شما پسرا خیلیم دلتون بخواد مثل ماها باشید..دخترا خودشونو خوشگل می کند چون خوب فهمیده که چشم پسرا، تکامل یافته تر از مغز اوناست!"
-اوه اوه زیر دیپلم حرف بزن بفهمم..................
-مهم نیست ....تو همیشه نفهم بودی.
-مرسی...........ولی از تو عاقلترم.
-کوری جون.......پسرم تو دوباره جوش اوردی.......جوش میزنیا.
آرشام به حرفهای ما میخندید.
هر دو به سمتش برگشتیم و گفتیم :چته مگه داریم جوک میگیم.
-نه.....ولی ملیسا تو خیلی با حالی .
کورش با حرص گفت:زهر مار من جوک براش خوندمو با این ورپریده دهن به دهن گذاشتم اونوقت ملیسا با حال شد....
آتوسا که تا ان موقع خیلی جلوی خودش را گرفته بود حرفی نزنه از جا بلند شد و گفت :آرشام جان من برم کنار مامانم تنهاست .
آرشام سری تکان داد و آتوسا با نگاهی خفن به من دور شد .
-آره برو خاله قربون قدت......حوصلتو من یکی ندارم.
آرشام گفت:واقعا که خیلی رکی.
کورش با خنده گفت:تازه کجاشو دیدی ......ملی در نوع خود بی نظیره..........مثل یه گورخری که راه راه نباشه.
-خفه عزیزم.......تو هم مثل یه الاغی که صدای کلاغ میده هستی ......اصلا شعر معروف کوری کلاغه با ملاقه زد تو سر خود الاغش....در وصف تو بود ....بی نظیرم.
آرشام رو به کورش که قصد جواب دادن به مرا داشت گفت:بسه تو را خدا ...تا صبح اینجا بشینیم شما با هم کل کل میکنید.
کورش گفت :امروز ملی حالمونو گرفته باید یه جوری حالشو بگیرم و قضیه کلاس امروز و دور زدن استاد را برایش تعریف کرد
آرشام در تمام مدت فقط قهقهه زد به قدری که من از دستش حرصی شدمو پیش مامان رفتم.تا ساعت 2 ظهر خواب بودم سوسن جون با تهدید منو بیدار کرد.
همین که بیدار شدم ناهار و صبحونمو یه جا لازانیا خوردم و بعد اون به اتاقم برگشتم.
خیر سرم میخواستم فقط برای یه بارم که شده به درس و دانشگاهم برسم که همین که کیفم را باز کردم دفتر متین را دیدم .
و بازش کردم .
در صفخه اول بزرگ نوشته بود به نام او و زیرش با خط ریز نوشته بود خدایا این ترمم مثل ترمهای پیش کمکم کن ...........من محتاج کمکتم.
اوه...اوه....پس بگو چرا هر ترم شاگرد اول میشه ....
خوب خدا جون از این کمکا به ماهم بکن.
صفحات بعدی همه جزوه بود و خیلی تمیز و مرتب نوشته شده بود سریع همه جزوه اش را کپی گرفتم و دوباره داخل کیفم گذاشتم تا فراموشش نکنم.
حالا وقت کشیدن یه نقشه درست و حسابی برای این آقا پسر بود .
مامان بدون در زدن وارد اتاقم شد و رو به من ایستاد .
-جونم مامانم.
-مهلقا الان زنگ زد .
-خوب بزنه به من چه.
-ملیسا مودب باش گفت آرشام از تو خیلی خوشش اومده و خواسته بیشتر باهات آشنا بشه.
-مامان من دلت خوشه ها.....پسر افسردگی داره ...فکر کرده من دلقکم و فقط میتونم بخندونمش.
-بسه چرت نگو ......اون برای بحث ازدواج میخواد باهات بیشتر آشنا بشه.
-اینا فیلمشه.........
مامان که از این طرز جواب دادن من حسابی کفری شد داد زد :ا....بسه...هر چی من میگم تو یه چیز دیگه میگی.
-عجب جمله ای گفتی چیز...
-ملیسا به خدا اگه بخوای با آبروی من جلوی آرشام بازی کنی من میدونم و تو.
-اوه....باشه بابا چرا انقدر سرخ شدی ......حالا انگار کی هست این آرشام خان......اصلا من به آبروی شما چکار دارم.
-همین که گفتم.
از اتاقم بیرون رفت و در را محکم بست .دم در کلاس منتظرش ایستادم هنوز با شقایق کمی سر و سنگین بودم ،اما به هر حال از امروز باید عملیات تور کردن بچه مثبت را انجام میدادم .
اینو خوب میدونستم که متین با همه پسرای دور و برم فرق داره ،نمیشد با دادن یه شماره موبایل یا یه نخ دیگه منتظر واکنش ازش باشم.
-سلام
متین بدون اینکه سرش را بالا بیاورد جوابم را داد .
-آقا متین من چند جای جزوتون مشکل داشتم میشه راهنماییم کنید .
نگاهی به ساعتش کرد و گفت :بعد از کلاس بعدی ربع ساعت وقت اضافه دارم.
دلم میخواست خفش کنم . واسه من زمان تعیین میکنه ومن ...منی که پسرا واسه دادن یه لحظه قرار ملاقات باهاشون خودشونو میکشند .
نفس عمیقی کشیدم تا خشمم را فرو دهم.
-خیلی خوب بعد از کلاس میبینمتون.
داخل کلاس رفتم و کنار یلدا نشستم .
کلاس شروع شد و استاد شروع کرد و ور ور کردن و من فقط به دهانش چشم دوخته بودمو و گاهی هم دو سه خط یادداشت بر میداشتم.....اونم واسه اینکه استاد شک نکنه.
استاد با گفتن خسته نباشید از کلاس خارج شد و من بدون توجه به حرفای یلدا از جا بلند شدمو با جزوه زیراکسی متین که دیشب برای نقشه امروز قشنگ مطالعه اش کرده بودم و به قول سوسن خانم از عجایب هفتگانه بود که من تو اتاقم مشغول درس خوندن باشم ،به سمت متین رفتم .
فقط یه لحظه سرشو بالا آورد و من توانستم رنگ جذاب چشمانش را ببینم.
-بفرمایید اینجا بشینید .
به صندلی کناریش اشاره کرد .
کنارش نشستم و زیر نگاه سنگین همکلاسی هایم که گاهی با تعجب و گاهی با شیطنت بود جزوه را باز کردمو یک به یک اشکالاتمو پرسیدم.
متین با طمئنینه همه را توضیح داد و من کاملا تمام آن قسمتها را متوجه میشدم.
توضیحاتش چه بسا کاملتر از استاد هم بود و اون تاکید میکرد اینو از فلان کتاب خوندم.
به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:وای نیم ساعت شد کلاس بعدیم الان شروع میشه ..........با اجازه.
-ممنون که وقتتونو در اختیارم قرار دادید.
اوه اوه چه غلطا....منو و این حرفا
-خواهش میکنم.........با اجازه.
خاک تو سر بی احساسش نه یه لبخندی نه یه احساسی مثل مجسمه میمونه این پسر ....ولی من آدمش میکنم.
با خروج متین از کلاس که خیلی با عجله صورت گرفت ،بچه ها وارد کلاس شدند .
-مارمولک چی شد مخشو زدی.
-نه بابا این خیلی پاستریزس
ذهنم بدجور درگیر رام کردن متین شده بود به طوری که بچه ها هم متوجه سکوتم شده بودند ،از طرفی هم مجبور بودم هر روز مامان و آرشام را بپیچونم.
در کافی شاب مشغول هم زدن شکلات داغم بودم که یلدا محکم با آرنجش توی پهلویم زد.
-هان چته وحشی ....؟
-ملی دو ساعته داریم باهات حرف میزنیم اصلا تو این دنیا نیستی معلوم هست کجا سیر میکنی؟
-هیچ جا......یکم فکرم درگیره.
-اُ...اُ...........چی ذهن ملی خانمو در گیر کرده.
نگاهم به سمت کورش کشیده شد .
آهی کشیدمو و گفتم :اول از همه بیاید این آرشامو از سرم باز کنم ...مامان بدجوری پیله کرده.
کورش خندید و گفت :نگو به زور میخواد شوهرت بده که باور نمیکنم.........ملیسا و چشم گفتن به بابا مامانش.
-ببند اون نیشتو ...تو که رفیق فابریک ان پسره شدی و......
-ملی باور کن از سرتم زیاده انقدر با حاله........اوه اوه حلال زاده هم که هست.
و گوشیش را از روی میز برداشت و گفت:به به...آرشام خان ...ممنون...........کجایی الان ...........واقعا ...پس بیا کافی شاپ آخر خیابون .....منتظرتم.
گوشی را روی میز گذاشت و گفت الان میاد.
-کورش واقعا خری یا خودتو به خریت میزنی ....من میگم از این پسره خوشم نمیاد تو ...........
-میدونم بابا جوش نیار ....من به خاطر تو دعوتش کردم .اول اینکه روبروی دانشگاهمون بود و دوم اینکه وقتی بیاد تو جمع ما میفهمه چقدر تو بچه ای حالا حالاها به درد ازدواج نمیخوری.
نازنین گفت:راست میگه اونجوری دیگه خودش کنار میکشه و تو هم مجبور نیستی به خاطر این موضوع با خونوادت درگیر بشی.
با ورود آرشام شقایق سوت آهسته ای کشید و گفت:او لالا.......عجب تیکه ایه.
با حرص گفتم :زهر مار .....تابلو....
کورش به آرشام اشاره کرد و شقایق با تعجب به سمتم برگشت و گفت:این ....آرشامه.......خاک تو سر بی لیاقتت ملی .
تا اومدم جواب بدم آرشام به میز ما رسید و با همه احوالپرسی گرمی کرد. و کورش همه را به او معرفی کرد و در آخرم گفت :اینم ملیسا خانوم ما.
-به سلام ملیسا خانم پارسال دوست امسال.........
نگذاشتم حرفش تمام شود و در حالی که چشم غوره ای به کورش میرفتم گفتم :سلام حال شما؟ خانواده خوبند ؟خاله مهلقا خوبه؟
-همه خوبند از احوالپرسیهای شما..........
کنار بهروز نشست و کورش هم گارسون را صدا زد .
-چی میخوری آرشام جان؟
-قهوه اسپرسو
شقایق با دیدن آرشام آب از لب و لوچه اش آویزان شد.محکم زدم رو پاش و چشم غوره ای به او رفتم که حساب کاردستش اومد و خودشو کمی جمع و جور کرد.
بالاخره به بهانه داشتن کلاس آرشام را دک کردیم .

با این همه فکر کردن باز هم به نتیجه ای نرسیدم متین واقعا از نظر من فوق العاده ناشناخته بود.
کسی که با تمام پسرهای اطرافم فرق میکرد .
توی این شرط بندی مسخره نمیخواستم و نباید شکست میخوردم ......انگار این شرط بندی المپیک جهانی بود و من و متین تنها شرکت کننده هایش ...بیچاره متین حتی از وجود چنین شرطی روحش هم خبر نداشت.
بدتر از همه اینکه اگه شکست میخوردم آبرویم نه تنها جلوی دوستانم بلکه جلوی تمام بچه ها میرفت.
وای تصور اینکه جلوی متین بایستم و بگم عاشقش شدم دیوونم میکنه .
مطمئنم پوزخند مسخره اش را به لب میاره و بدون هیچ حرفی از کنارم میگذره.
توی همین فکرا بودم که نازنین بلند توی گوشم داد زد .
دستم را روی گوشم گرفتم و با عصبانیت نگاهش کردم.
-چیه چرا اینطوری نگاه میکنی دارم کم کم به این نتیجه میرسم که عاشق شدی .
-برو بابا دلت خوشه مگه همه مثل تو و بهروز خرند.
کورش خندید و گفت دور از جون خر......
بهروز یه پس گردنی محکم به کورش زد و گفت :تو دوباره زر زدی .
هنوز بچه ها مشغول کل کل با هم بودند که شقایق رسید .
-بچه ها بردو دیدید.....
به او که خم شده بود و دو دستش را روی زانویش گذاشته بود و نفس نفس میزد نگاه کردمو گفتم:علیک سلام ............ممنون ما هم خوبیم تو چطوری.
شقایق ایشی گفت و بعد گفت :مگه دامپزشکم که حال شما را بپرسم؟
-راس میگی فقط ما دامپزشکیمو باید حال تو را بپرسیم.....
-اه.....ملی کوفت بگیری بذار حرفمو بزنم. جمعه میبرندمون توچال پیست اسکی ........
-خوب...این همه هیجانش کجا بود ما که ده بارم بیشتر رفتیم .
-د..نه ..د...اینبار حدس بزنید کی نماینده نام نویسی شده و میخواد همراهمون بیاد .
-خوب معلومه بچه های انجمن علمی....
-آفرین یلدا ترشی نخوری یه چیزی میشی اما کدومشون؟
-چه میدونم ریاحی یا......
-نه بابا بچه مثبتمون آقا....
با هیجان گفتم متین؟
-آره دیگه ؟
-پس چرا نشستید من که رفتم ثبت نام کنم .
همگی با هم به سمت انجمن رفتیم .
متین همانطور که سرش پایین بود مشغول نام نویسی چند تا از دخترای گروه بود .
نمیدونم چرا بی اختیار تمام حواسم را داده بودم به اینکه ببینم متین به فرناز که داشت با لحن پر عشوه ای برایش از امکانات کم گروهش برای اردوها میگفت نگاه میکند یا نه ؟
اما در کمال تعجبم او با گفتن حق با شماست اینبار سعی میکنیم بهتر باشیم فرناز و دک کرد بدون اینکه حتی یک نگاه به صورت غرق در آرایش او بیندازد. .
همین که فرناز از کنارمان رد شد صدای جون گفتن کورش را شنیدم و لبخند پهن فرناز که یک آن به او خیره شد.
البته این ها برای من عادی بود و رفتار متین بود که تازه و مهیج مینمود.
شقایق اسم همه را نوشت و طبق معمول من را تیغ زد تا هزینه های اردو را مهمان من باشند .
اینها برایم مهم نبود مهم این بود که شاید در این اردو یک قدم به متین نزدیک شوم.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

رمان بچه مثبت

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Emoticons

 سپاس شده توسط Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، Snow-Girl ، هاناجون ، The Light ، ایسان پویا ، ♥h@di$♥ ، سایه2 ، ندا ناناز ، .:: S.M ::. ، سـمانـه♥ ، xoxo gurl:*) ، elnaz-s ، دختر اتش


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان بچه مثبت - پرنوش - 05-12-2012، 0:00
RE: رمان بچه مثبت - gomnam - 05-12-2012، 11:27
RE: رمان بچه مثبت - (nasim) - 12-12-2012، 19:05
RE: رمان بچه مثبت - پرنوش - 29-12-2012، 10:36
RE: رمان بچه مثبت - mojdeh1 - 23-01-2013، 17:37
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 27-01-2013، 22:40
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 28-01-2013، 20:55
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 29-01-2013، 20:29
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 30-01-2013، 20:26
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 18:57
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 20:21
RE: رمان بچه مثبت - armin619 - 31-01-2013، 21:24
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 31-01-2013، 23:02
RE: رمان بچه مثبت - hani2012 - 04-02-2013، 12:20
RE: رمان بچه مثبت - * AMIR* - 04-02-2013، 13:13
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 08-02-2013، 12:08
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 09-02-2013، 15:12
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 10-02-2013، 20:09
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 12-02-2013، 14:20
RE: رمان بچه مثبت - roblex - 14-02-2013، 12:00
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 19:12
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 20:37
RE: رمان بچه مثبت - ~SoLTaN~ - 21-02-2013، 15:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان