امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت

#77
ای بابا خسته شدم چقدر غر میزنید خود من برای یک صحفه 2هفته زج میزنم گذاشتم ولی یک بار دیگه غر بزنید ها

خدایا یعنی انقدر آدم قحط بود که با دیدن این بشر روزم شب بشه .
آرشام جواب سلامش را داد و من هم مثل دیوار ایستادمو نگاهش کردم تا حرفشو بزنه و زود گورشو گم کنه.
-جانم آتوسا جان کاری داشتی ؟
-اوه هانی اگه میدونستم مهمون داری مزاحمت نمیشدم.
و بعد یه نگاهی به من انداخت که یاد قصابا که میخواند گوسفند بکشند افتادم.
-خوب حالا که دیدی من اینجام و مهمونشم کارتونو بگو و زود برو.
-ایش.........من اگه میدونستم که تو اینجایی عمرا پامو میذاشتم تو این خونه ............
-دقیقا مثل من .............
-تو که...........
-بسه لطفا آتوسا با من کار داری ؟
-الان که سرت اینقدر شلوغه نه..........دلم واست تنگ شده بود واسه همین اومدم.
رو به آرشام گفتم :من دیگه میرم راجع به اون موضوعم بعدم باهات حرف میزنم...
آشام گفت:کجا میری ؟امروز قرار بود تکلیفمو روشن کنی.
نگاهی به آتوسا انداختمو گفتم :فعلا بای تا بعد
آرشام آتوسا را پس زد و دنبال من اومد .
رو به خدمتکار گفتم خانم کجاند؟
-رفتند استراحت کنند .
-پس از طرف من ازشون خداحافظی کنید.
از در ساختمان که خارج شدم آرشام دستم را کشید و گفت:کجا میری ملیسا چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟
-آهان به نکته خوبی اشاره کردی ...نکته چیه دقیقا زدی وسط خال ....موضوع همینه من هنوز بچم و به هیچ وجهم قصد ازدواج ندارم امروز اومده بودم بهت همینو بگم .........ببین آرشام حداقل تا وقتی دکترامم نگریم ازدواج نمیکنم..........بعدم واقعا ببخشید که انقدر رکم اما اصلا هیچ حسی بهت ندارم.
-اولا که تو بچه نیستی دوما من عاشق همین بچگیو شیطنتاتم سوما تا هر وقت بخوای منتظرت میمونم و هیچ وقتم مانع درس خوندنت نمیشم و مهمتر از همه اینا اونقدر دوست دارم که میتونم عاشق خودم بکنمت.............
-پوف من میگم نره تو میگی بدوش................من نمیخوامت میفهمی ........من دوست دارم قبل از ازدواجم عاشق بشم ........نمیخوام بگم خیلی رمانتیک اما به تو حتی یه کوچولو هم علاقه ندارم.
-من تمام سعیمو میکنم که عاشقت کنم.
-نمیتونی
میتونم
-نمیتونی
-میتونم
-به جهنم هر تلاشی میخوای بکن اما از حالا بهت بگم اینا همش زور زدن الکیه چون من کوتاه نمیام.ضمنا مهمونتم منتظرته .هنوز پام به خونه نرسیده بود که مامان شروع کرد به بازجویی ...
با اون بیگودیهای روی سرش دقیقا شبیه مادام مارپل شده بود .............
-چی شد چی گفتی؟آبرومو که نبردی.....اصلا چقدر زود اومدی ............وای نکنه اصلا نرفتی..............به خداوندی خدا ملیسا اگه ..............
-وای بسه مامان .......یه نفس بگیر بعد پشت سر هم حرف بزن...........رفتم خونشون با هم صحبت کردیم قرار شد به هم وقت بدیم همو بیشتر بشناسیم .....ضمنا همه چیز داشت مطابق میل شما سر میشد که آتوسا خانم رسیدند.....
-چی آتوسا ...............خاک تو سرت ملیسا یکم از این دختره بیریخت یاد بگیر ...یکم از خوشکلی تو را نداره در عوضش یه دنیا سیاست داره................
-اه......مامان بس کنید من صد سال حاضر نیستم واسه هیچ پسری خودم و کوچیک کنم ....................قابل توجهتون باید بگم آرشام محل سگم بهش نذاشت...............
-آرشام هر پسری نیست خره....اون میتونه آینده ده نسل بعدتم فراهم کنه ......حالا محل به آتوسا نمیذاره اما تو با این بچه بازیات این دوتا را به هم نزدیک میکنی .
تو دلم گفتم به جهنم .
اما تو روی مامان اخم کردمو گفتم :غلط کرده ......ولی مامان آرشام اونقدرا هم خر نیست که به این دختر پا بده تا خود نمایی کنه.
حالا هم میخوام چه چیزی کوفت کنم اگه اجازه میدید......
مامان بدون اینکه جوابم را دهد به سمت تلفن رفت و منم خودم را به آشپزخونه رسوندم تا شکم بیچارمو پر کنم. جلوی آیینه ایستادم تا سریع آماده بشم و برم دانشگاه .......
تیپ همیشگی را زدم و تا مقنعه ام را سر کردم و موهای تافت زده ام را بیرون ریختم یاد حرف متین افتادم................
خدایا چرا حرفهای این پسر انقدر ذهنم را مشغول کرده امدم بیخیال بشمو از جلوی آیینه رد بشم که تصویر چشمای متین جلوی چشمام جون گرفت
واقعا چقدر چشماش معصوم و دوست داشتنیه..............
با حرص پوفی کشیدم و سعی کردم که افکارمو پس بزنم ...اما مگه میشد
زیر لب گفتم :لعنت بهت .....لعنت به حرف زدنت ....و چشمات .....
موهامو محکم تو زدم و مقنعه ام را جلو کشیدم ..........آهان این شد ......
برای قانع کردن خودم هم گفتم :اینطوری شاید بتونم به متین نزدیکتر بشم و شرطو ببرم ......
آخ خدا چه حالی میده کورش اون موهای بلند و خوشکشو بتراشه...............
وای بهروزو بگو احتمالا به خاطر عادتی که کرده کف کله کچلشم ژل میماله
نازنینو و شقی و یلدا هم با چادر..............ازز تصورش پوقی زدم زیر خنده .....
دوباره به قیافه ام تو آینه نگاه کردمو گفتم :یعنی میشه.
با صدای سوسن که گفت: خانم لطفا یکم سریعتر دیرتون شد به خودم اومدم و جلدی رفتم پایین و بدون توقف خودمو به ماشینم رسوندمو دبرو که رفتیم..تا رسیدم دانشگاه طبق معمول باز دیر شده بودسریع رفتم تو کلاس ................
سرمو انداختم زیر و در زدمو وارد کلاس شدم .
برای چند لحظه سکوت مطلق تو کلاس برقرار شد و سهرابی اوهومی کرد .
رو به استاد سلام کردم .
سهرابی سریع جوابم را داد و گفت:نمیخواد چیزی تعریف کنی از ظواهر امر پیداست که حراست دانشگاه احتمالا امروز وقتتو گرفتند و تو به کلاس سر موقع نرسیدی ....بشین اما دیگه تکرار نشه.............
جانم .....چی گفت ............حراست ............
یعنی چهارتا تاره مویی که بیرون میذاشتم انقدر تو چشم بوده .............
بیخیال شدم و نشستم کنار یلدا که هنوز داشت با تعجب نگاهم میکرد.
بدون اینکه نگاهش کنم به استاد خیره شدمو تا آخر کلاس جیکم در نیومد.
با خروج استاد از کلاس منم سریع وسایلمو جمع کردم تا جیم بزنم که یلدا بازومو چسبید .
-نا کس عجب چیزی هستی تو دیگه............
کورش و بقیه هم دورم جمع شدند اما من تمام نگاهم به متین بود که آرام و سربزیر از کلاس خارج شد.
کورش چونه ام را گرفت و سرمو بالا برد و گفت :ببینمت ...........وای خدا چقدر مظلوم شدی ......
شقایق گفت:زود موهاتو درست کن حالمو بهم زدی .
هر کدوم یه چیزی گفتند و آخر یلدا گفت :نکنه واقعا حراست بهت گیر داد تو که گفتی رییس حراست دوست باباته............
از جام بلند شدمو گفتم :بچه ها من عوض شدم ...دیگه اون آدم قبلی نیستم .....همشون با چشمایی که عین وزغ بیرون زده بود گفتند چی؟
-آره درسته من اون آدم قبلی نیستم اما میدونید بدبختیم چیه؟
اونا پرسشگر نگاهم کردند.......
خنده ام را کنترل کردم و با جدیت گفتم :بد بختیم اینه که آدم بعدیم نیستم .............
کورش از خنده منفجر شد ...خودمم پوقی زدم زیر خنده و یلدا هم چنان کوفت پس سرم که مغزم 90 درجه تاب خورد.
بهروز گفت:ببین نیم وجبی چطور ما را سر کار گذاشته .
نازنین گفت:یعنی واسه سهرابی خودتو این شکلی کردی ....
ابرومو بالا انداختمو گفتم :نوچ....واسه خاطر آقا متین.............
کورش با خنده گفت:تو دیگه چه مارمولکی هستی .
شقایقم گفت :بیخود زور نزن اون حتی نگاتم نمیکنه.
-خواهیم دیددر حالی که با کورش کل کل میکردم و بقیه بچه ها هم هر هر میخندیدند وارد کافی شاپ شدیم .
سر میز همیشگی نشستیم و من سفارش شکلات داغ برای همه دادم ...............
قرار شد مهمون بهروز باشیم...............
با حس لرزش گوشی درون جیبم دو انگشتی گوشیمو از تو جیبم در اوردم و با دیدن شماره آرشام پوفی کشیدم............
یلدا گفت:چیه.....چرا انقدر عصبانی شدی نکنه این پسر سیریشس..........
شقایق گفت:آرشامو میگی..................
با سر تایید کردمو و گوشیمو روی میز گذاشتم
اصلا حوصلشو ندارم.......
نازی گفت:وای دلت میاد طرف که خیلی نانازه....
بهروز اوهومی کرد و گفت:ضعیفه ...من اینجا برگ چغندرم دیگه.............
نازی خندید و گفت:خفه بمیر گلم.............
شقایق رو به من گفت:ملی ملی اونجا رو..............
به سمت در ورودی که شقایق اشاره کرده بود برگشتم و چشمام از دیدن صحنه روبروم اندازه یه نعلبکی شد .............
زیر لب گفتم :چی شد ..................
کورش خندید و گفت :بیا اینم از بچه مثبت کلاسمون ............تو زرد از آب دراومد...........
یلدا گفت:چی میگی کورش نگاه به چادر و حجاب دختره بکن بعد حرف الکی بزن...........
شقایق با حرص گفت:فعلا که دور دور چادریاس........
تمام وجودم چشم شده بود و خیره به متین و دختر همراهش نگاه میکردم ......
هر دو سربزیر سر میز نشستند ............
بدون اینکه حتی به هم نگاهی هم بندازند............
متین که مشغول بازی با دستمال روی میز بود و دختره هم که با اون صورت با نمکش چادرش را تا نزدیکی ابروهایش کشیده بود و به دستهای متین خیره شده بود.................
از جا بلند شدم..............یلدا گفت :کجا؟
-میرم ببینم چه خبره .
دستمو کشید گفت:آخه به تو چه مربوط.............
بی توجه به حرفهاش دستمو محکم از دستش کشیدمو گفتم :آدمش میکنم...........
و قبل از هر عکس العمل دیگه ای سریع به سمت میز متین اینا رفتم.....
قبل از اینکه به میزشون برسم تازه فهمیدم چه غلطی کردم .............آخه به من چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چیچیو به من چه..................پسره پر رو از تیپ من ایراد میگیره و نصیحتم میکنه اونوقت خودش...................
اه..........به من چه
اومدم مثل بچه آدم برگردم سرجام بشینم که یهو متین سرشو به سمتم برگردوند و از جاش بلند شد .............
-سلام.............
نگاهم را از اون که دوباره به کفشاش خیره شده بود گرفتم و به دختر روبه رویش نگاه کردم............
دختره با یه لبخند بانمک نگاهی به سرتا پام کرد و سلام کرد................
-علیک سلام ..............
بی اختیار لحنم طلبکار بود....................
خودمو زدم به طبل بیعاریو گفتم:شما هم که اینجایید ............خوب شد دیدمتون میخواستم ازتون جزوه امروزو بگیرم.............
-بله حتما بفرمایید بشینید.............
به جهنم من که گندو زدم چه یه وجب چه صد وجب.........
-چشم با اجازه ...........
متین رو به دختره گفت:ایشون خانم احمدی همکلاسم هستند و ایشونم دختر داییم مائده جان............
جان...............مائده جان.........خاک تو سرت ملی با این شرطبندیت طرف نامزد داره.............
-از آشنایی با شما خرسندم
منم همون که تو گفتی
-و همچنین..............
تازه به صورت طرف نگاه کردم مائده به معنای واقعی کلمه زیبا و خوااستنی بد مخصوصا با اون ابروهای به هم پیوسته اش..............
متین از توی کیفش جزوه برد اشت که گارسون اومد تا سفارش بگیره..........
-شما چی میل دارید............
به سمت بچه ها که مثل کسایی که رفتند سینما مشغول کوفت کردن شکلات داغ و دید زدن میز ما بودند نگاهی کردمو و گفتم :شکلات داغ
متین گفت :دو تا شکلات داغ ..........مائده جان شما چی ؟
مائده لبخندی زد و گفت :من کیکم میخوام آخه خیلی گرسنم......
-پس سه تا شکلات داغ و ............نگاهی به من کرد و رو به گارسن ادامه داد و سه تا پای سیب
-ممنون
-قابلتونو نداره ....بفرمایید اینم جزوه امروز ...............
جزوه را گرفتم و دوباره به مائده زیر چشمی نگاه کردم ........
حالت چهره اش جوری بود که آرامش خاصی را به قلب آدم میداد............
البته آدم نه من .......من که خودم یه پا فرشتم................
موبایل مائده زنگ خورد و اون با هیجان جواب داد:وای سلام مامان ...........خوبید ........ممنون......نه دیگه میرم خونمون ........
آره با متینم.........نگران نباشید گرسنه نمیمونم......چشم از من خداحافظ .
رو به متین گوشی را گرفت و گفت:مامانه..............
-سلام مامان......
خاک تو سرم دیدی نامزدشه............اصلا چرا خاک تو سر من خاک توسر بچه ها که منو مجبور به این شرط بندی کردند و گرنه من بچه به این آرومی.............
-مائده باز با اون لبخند نانازش پرید وسط افکار بیسرو ته منو گفت:شما همیشه انقدر آرومید..................
-من.....نه بابا.........تنها چیزی که نیستم آروم بودنه .
خندید وگفت:به چهرتونم میخوره از اون بچه شیطنا باشید خندیدمو گفتم :شما لطف دارید .............
دارم میمیرم از فضولی........
-آخ راستی نامزدیتونم تبریک میگم آقا متین چیزی بروز نداده بودن
آخه یکی نیست به من بگه متین مگه با تو حرفم میزنه که بخواد چیزی بروز بده ای بمیرید همتون با این شرطبندیتون ............
لبخندی زد و تا اومد جواب بده گارسون رسید و سفارشا را روی میز چید و متینم مکالمش را تمومم کرد.
مائده گفت:نه عزیزم من و متین خواهر برادر رضائی هستیم .
هان چی میگه کاش زیر دیپلم حرف میزد منم بفهمم........
فکر کنم قیافم تابلو بود که نفهمیدم .....اونم برام توضیح داد که چون مامانشو هنگام به دنیا اومدنش از دست داده عمش یعنی مادر متین بهش شیر داده و برا همینم حالا این دوتا به هم محرمند ..........
-اوه بابت مرگ مادرتون واقعا متاسفم
-ممنون عزیزم
الهی ...............نفسم را با آسودگی بیرون دادم...........خوب توجیهش اینه که هنوز شرطبندی پابرجاست
-بفرمائید میل کنید ................
باز تشکر کردمو شروع به خوردن کردم .....
با دیدن یلدا که بال بال میزد و اشاره میکرد برم پیششون ابروهامو بالا انداختم ........
یلدا بای بای کرد یعنی میخواند برند و بعدم دستش را چندبار بالا و پایین برد یعنی خاک تو سرت...............بعدم کیفو موبایلمو نشون داد ..............
با انگشتم به طور نامحسوس 2 را نشون دادم یعنی دو دقیقه بتمرگید سر جاتون تا من بیام ...............
-خوب مائده جان خیلی از دیدنت خوشحال شدم کاش میشد بیشتر باهات آشنا میشدم ........
خندید و گفت:من تو دانشگاه فلسفه میخونم .........میام یه سری به متین بزنم ........سراغ تو هم میام عزیزم.............
-ممنون.........خوشحال میشم ......
به سمت متین برگشتمو گفتم :بابت همه چیز ممنون فردا جزوتونو میارم
فقط یه لحظه نگام کرد و گفت:خواهش میکنم ...نوش جان ..باشه جزوه پیشتون تا چهارشنبه احتیاج ندارم
از جا بلند شدمو و با مائده دست دادمو و از متین خداحافظی کردم و د برو که رفتیم.-وای ملیسا چه رویی داری دختر ..................
-ملی حالا دختره کیه متین بود...............
-چرا هر چی اشاره بهت میکردم نیومدی............
به سمت بچه ها برگشتمو و گفتم : چه خبرتونه هی پشت سر هم سوال میپرسید................
دختره دختر داییش بود............
یلدا گفت:حتما نامزدشم بود
-نه بابا......با هم خواهر و برادر ند یه جوارایی چون مامانه متین به هر دوشون شیر داده...............
کورش خندید و گفت:مامان من به منم دلش نیومده شیر بده اونوقت مامان این پسره همزمان دو نفرو ساپورت میکرده...............
خلاصه با شوخی و مسخره بازی به دانشکده برگشتیم.
فرناز دم کلاس کشک میکشید تا مارا دید آینه ی جیبیش را تو کیفش شوت کرد و اومد............
-کورش باید باهات حرف بزنم و بدون اینکه حتی منتظر جوابی از کورش باشد دست اونو گرفت و کشید..............
یلدا آروم گفت:از این دختره متنفرم........
شقایق و نازی هم با سر حرف اونو تایید کردند..............
بهروز اروم گفت:دختره عوضی اونقدر عشوه خرکی میاد که حالت تهوع بهم دست میده....نمیدونم چرا کورش انقدر بهش رو میده.........
شقایق چشماشو ریز کرد و گفت:یعنی با کورش چیکار داره؟
-بی خیال بریم تا استاد نیومده
بعد هم خودم یکراست وارد کلاس شدم...............
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

رمان بچه مثبت

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Emoticons

 سپاس شده توسط r.kh ، ...asall... ، parmis78 ، هرمیون گرینجر ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، ندا ناناز ، .:: S.M ::. ، mahalimo@yahoo.com ، xoxo gurl:*) ، elnaz-s


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان بچه مثبت - پرنوش - 05-12-2012، 0:00
RE: رمان بچه مثبت - gomnam - 05-12-2012، 11:27
RE: رمان بچه مثبت - (nasim) - 12-12-2012، 19:05
RE: رمان بچه مثبت - mojdeh1 - 23-01-2013، 17:37
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 27-01-2013، 22:40
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 28-01-2013، 20:55
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 29-01-2013، 20:29
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 30-01-2013، 20:26
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 18:57
RE: رمان بچه مثبت - پرنوش - 31-01-2013، 19:47
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 20:21
RE: رمان بچه مثبت - armin619 - 31-01-2013، 21:24
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 31-01-2013، 23:02
RE: رمان بچه مثبت - hani2012 - 04-02-2013، 12:20
RE: رمان بچه مثبت - * AMIR* - 04-02-2013، 13:13
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 08-02-2013، 12:08
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 09-02-2013، 15:12
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 10-02-2013، 20:09
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 12-02-2013، 14:20
RE: رمان بچه مثبت - roblex - 14-02-2013، 12:00
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 19:12
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 20:37
RE: رمان بچه مثبت - ~SoLTaN~ - 21-02-2013، 15:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان