امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت

-وای ملیسا چه رویی داری دختر ..................
-ملی حالا دختره کیه متین بود...............
-چرا هر چی اشاره بهت میکردم نیومدی............
به سمت بچه ها برگشتمو و گفتم : چه خبرتونه هی پشت سر هم سوال میپرسید................
دختره دختر داییش بود............
یلدا گفت:حتما نامزدشم بود
-نه بابا......با هم خواهر و برادر ند یه جوارایی چون مامانه متین به هر دوشون شیر داده...............
کورش خندید و گفت:مامان من به منم دلش نیومده شیر بده اونوقت مامان این پسره همزمان دو نفرو ساپورت میکرده...............
خلاصه با شوخی و مسخره بازی به دانشکده برگشتیم.
فرناز دم کلاس کشک میکشید تا مارا دید آینه ی جیبیش را تو کیفش شوت کرد و اومد............
-کورش باید باهات حرف بزنم و بدون اینکه حتی منتظر جوابی از کورش باشد دست اونو گرفت و کشید..............
یلدا آروم گفت:از این دختره متنفرم........
شقایق و نازی هم با سر حرف اونو تایید کردند..............
بهروز اروم گفت:دختره عوضی اونقدر عشوه خرکی میاد که حالت تهوع بهم دست میده....نمیدونم چرا کورش انقدر بهش رو میده.........
شقایق چشماشو ریز کرد و گفت:یعنی با کورش چیکار داره؟
-بی خیال بریم تا استاد نیومده
بعد هم خودم یکراست وارد کلاس شدم...............وسطای کلاس بود که کورش وارد کلاس شد با نگاه اول بهش متوجه شدم شدیدا عصبانیه............
شقایق آروم گفت معلوم نیست دختره ایکبیری چی بهش گفته ؟
استاد گفت :ساکت چه خبره؟...............
تا آخر کلاس ساکت نشستیم و همین که استاد از کلاس خارج شد به طرف کورش حمله کردیم...........
-چی شد ؟
-فرناز چیکارت داشت ؟
-هی با تو هستما
کورش با حوصله دفترش را در کیفش گذاشت و زیپش را بست و از جا بلند شد ............
-ملی باید باهات حرف بزنم .
-چی شده؟
کورش کلید ماشینش را به بهروز داد و گفت :ماشینم امروز دستت باشه من با ملی میرم.......
بهروز با خوشحالی کلید و قاپید و گفت:بچه بزنید بریم ددری..............
یلدا و شقایق هم که اخمهای درهم کورشو دیدند سریع همراه بهروز رفتند ..............نازیم که زودتر از همه با بهروز همراه شد.
با کورش به سمت ماشین حرکت کردیم .....هیچ حرفی نمیزد و تمام طول مسیر تو فکر بود .....
همین که سوار ماشین شدیم آروم گفت:برو یه جای خلوت ............
بی هدف شروع به حرکت کردم ......
-چی شده کورش؟
-ملی یه گو.ی خودم که هیچ جوره نمیشه جمعش کرد........
-چی کار کردی؟
-من خر...من.....من...
-اه تو چی؟
-زهر مار انقدر وسط حرفم نپر تا بگم.
سکوت کردم ....چند لحظه گذشت تا گفت:فرناز حاملست .....
-خوب این که سوپرایز نیست همچین دختری......صبر کن ببینم نکنه از تو............
-آره من خرهمون بعداز ظهری روزی که از توچال برگشتیم دانشگاه خواستم برسونمش خونشون که گفت برم خونشونو اصرار کرد .کسیم خونشون نبودو .....خوب اونم رفت واسم شربت بیاره
-وای کورش نگو مثل دخترای چشم و گوش بسته شربت و خوردی که نمیدونستی چی توشه و بیهوش شدیو......
-بسه دیگه .... من کی همچین حرفی زدم ......اون فقط با نوع لباس پوشیدنو عشوه هاش تحریکم کرد .
-خاک تو سرت .....
-نگفتم بهت که فحشم بدی .....
-پس چیکار کنم ...
-چه میدونم یه راهنمایی.........
-برو بگیرش ....
-چی میگی
چیه چرا تعجب کردی ؟
-اون حتی باکره هم نبود چطور من ....
-وای خدا نگو که از خنده دلدرد گرفتم .....اون حتی اگه باکره ام بود تو اهل ازدواج و این حرفا نیستی .........
-خوب تو که میدونی بگو چه غلطی بکنم........
-بسپارش به من........فقط احتمالا یه 20 -30 ملیونی واست آب میخوره ........
-به جهنم تو بگو 100 ملیون فقط از شرش خلاصم کن دختره احمق میگه تا هفته دیگه بهت وقت میدم بیای خاستگاری....
-حالا تو مطمئنی حاملس؟
-جواب آزمایشش که اینطوری میگفت
-شاید جعلی باشه....یا مال تو نباشه ....
-نباید بذارم مامان اینام چیزی بفهمند ....میفهمی که ...-ملیسا جون بهاره گفت کارم داشتی.........
به قیافه غرق در آرایشش خیره شدمو گفتم :آره فرناز جون میای با هم یه سری بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه..............
نگاهی الکی به ساعتش کرد و لبهاشو غنچه کرد و گفت:اوم...........خوب ............میشه بدونم چیکارم داری؟
دلم میخواست پشت گردنشو با دست چپم بگیرمو و با دست راستم تو تا کف گرگی برم تو صورتش و بعدم با کله بزنم تو دماغ عملیشو و ......اوه اوه چقدر خشن...........نه بیخیال........
-در رابطه با موضوع تو و کورشه...............
همچین نیشش باز شد انگار با این گندی که زده باید اسکار هم بهش داد ......
-خوب............ولی......من که حرفامو با خودش زدم و اونم پذیرفته...........
نه بابا .........شتر در خواب بیند پنبه دانه.............
-میدونم ......خود کورش ازم خواهش کرده حرفای آخرو باهات بزنم..........
-باشه ....بریم.......
همچین مثل جت راه افتاد که وقتی به کافی شاپ رسیدیم نفس نفس میزدم.........خاک بر سر دو دستی بازومو چسبید .............اه ...ولم کن من که فرار نمیکنم ..................
با هم وارد کافی شاپ شدیمو یه جای پرت طبقه دوم نشستیم ..........
-خوب........
به صورت منتظرش نگاه کردم ..........
خوب بریم سراغ مرحله اول نقشه یعنی مطمئن شدن............
از اونجایی که می دونستم فرناز هر چی تو مغز پوکش میگذره تو چشماشم میشه دید گفتم :
-خوب ما باید اول مطمئن بشیم که تو حامله ای و مهمتر از همه بچه مال کورشه............
بدون هیچ ترسی گفت :باشه فردا میریم آزمایش ...........چه میدونم دی ان ای و از این کوفتا ...........
خوب پس واقعا بچه مال کورشه..............
مرحله دوم مقدمه چینی.......
-خیلی خوب.........خود کورشم قبول داره بچه مال اونه ...اما............
-اما چی؟
-خونوادش بد کوفتاییند...........
-یعنی چی؟
-بیچاره کورش دیروز غیر مستقیم به پدرش گفته میخواد با دختر دوست باباهه ازدواج نکنه و یکی دیگه را میخواد ندیدی چه قشقرقی به پا شد...........
چشمای بابا قوریش را ریز کرد و گفت:مگه باباش میخواد اون با کسه خاصی ازدواج کنه؟
خودمو هیجان زده نشون دادمو گفتم :آره باباش میخواد به زور شوهرش بده....ا نه یعنی زنش بده ...طرفم از این خر پولاس که .........
گارسون وسط حرفم پرید و در حالی که نیشش تا بناگوشش باز بود گفت:سلام ملی خانم چی سفارش میدین ...........
خاک تو سر این بچه ها کنند از بس تو این کافی شاپ کوفتی اسممو بلند بلند صدا کردند اینم فهمیده..........جدی نگاش کردمو گفتم دو تا آب پرتقال ............از فرنازم نظر نپرسیدم اصلا کارد بخوره تو شکمش ........
گارسون رفت و من دوباره رفتم تو دور خالی بندی ...........
-آره ...میگفتم ....دختره دختر شریک باباشه فکر نکن مالیه ها خیلیم بیریخته ولی تا دلت بخواد خونه و ملک داره...............
-کورشم دوسش داره؟
-نه بابا مگه کورش آدمه که کسیو دوس داشته باشه اون فقط فکر ارثه باباشه آخه باباش گفته اگه با محبوبه.....همون دختر پولداره دیگه ........ازدواج نکنه از ارث مرث خبری نیست و کورش باید بره گدایی؟
-نه بابا

-جون شما...............
-پس من چی .....یعنی تکلیف منو این بچه چی میشه ............
آخ نگو که جیگرم برای مظلومیت تو یکی کباب شد .............پرو
مرحله سوم تیر خلاص

-فرناز من طرف توم هر چی باشه ما هم جنسیم منم چند بار موقعیت حالای تو را داشتم (البته به گور بابام خندیدم اگه همچین گ.ه هایی بخورم) به نظر من که حقتو ازش بگیر و خودتم از شر این بچهه خلاص کن...........
با ناراحتی نگام کرد و گفت:چطوری؟
-به راحتی برو بهش بگو 30 ملیون بده تا بچه را سقط کنم و بعدم برو بچه را بنداز و با پولتم یه حال اساسی کن.............
-اما آخه من کورشو دوس دارم............
ای خاک تو سرت دو ساعته دارم فک میزنما
گارسون سفارشا را آورد و من یه نفس تا ته لیوانو سر کشیدمو و فرناز هم فقط به دستاش خیره شده بود.......
-فرناز جون عشق و عاشقی کیلو چند ........وقتی باباش از ارث محرومش کرد با این پسر تن پروری هم که من میبینم باید بری کلفتی تا از گشنگی نمیری......
وای خدا اگه کورش بفهمه پشت سرش چی گفتم خفم میکنه............
-از من گفتن بود تو با کورش به هیچ جا نمیرسی(چرا به یه جا میرسی به کجا؟ خونه پدر پسر شجاع...اوا خاک بر سرم اون که زن داره ای فرناز شوهر دزد)
-مرسی از راهنماییت من میخوام یکم فکر کنم ..............
-باشه گلم .........فکراتو بکن ....
از جاش بلند شد و گفت:من میرم خونه کلاسو نمیام...............
-اکی
حالا نه اینکه حضور نداشته باشه بار علمی کلاس کم میشه...............
-بای ..........
های...آخ جون رفت و آب میوه را هم نخورد ....................کوفتم خورد دختره چشم سفید .......
آب پرتقالو خوردمو سریع خودمو به کلاس رسوندم .....وای خدا بازم سهرابی رفته سر کلاس و من دیر رسیدم.دو تا تقه به در زدمو در رو باز کردم .
-سلام ...............
سهرابی با دیدنم پوفی کشید و کتابیو که تو دستش بود تقریبا پرت کرد روی میز و با صدای نسبتا بلندی گفت :
-چه سلامی خانم محترم ............این چه وضع کلاس اومدنه .....ایندفعه چه بهونه ای میخواین جور کنین؟
واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتادست که ارزش سر وقت اومدنو نداره نیا خانم ...نیا سر کلاس ...........................کلاس من حرمت داره...............بفرمایید بیرون و این ترمم درسو حذف کنید وگرنه خودم با صفر میندازمت...............
اوه مای گاد این دیگه امروز چشه مثل س. پاچه میگیره.....................مرتیکه جلوی بقیه سنگ روی یخم کرد ...............
هنوز به چشماش خیره بودمو و هیچ صدایی هم غیر از نفس زدنهای عصبی اون نمیومد.................نه اینطوری نمیشد منم باید حالشو میگرفتم....................
-تو اگه استاد بودی و عقده ای نبودی نباید برای 5 دقیقه دیر اومدن سر کلاست به هزار جور دروغ متوسل شد ................
-حرف دهنتونو بفهمید خانم محترم.....................
-تو بفهم .............چطور غرور یه دانشجو رو جلوی همکلاسیهاش خورد میکنی واقعا برات متاسفم .................معلومه که حذف میکنم چون حتی یه لحظه هم نمیخوام ریخت نحستو ببینم .....................
در و محکم بستم و در حالی که اشکام در اومده بود به سمت ماشینم دویدم ..............
حوصله هیچ کسو هیچ چیو نداشتم ...............تقصیر خود خرمه کاش اصلا نرفته بودم .............حداقل یه غیبت خورده بودم بهتر از این گند بود .............
گوشیم مرتب زنگ میخورد...............
با عصبانیت موبایلم را از ماشین بیرون انداختم ...........
************
-چی شده ملیسا خانم
-اصلا حوصله هیچ کسیو ندارم سوسن هیچکس مزاحمم نشه ...................
-ملیسا..........
-مگه با تو نیستم؟
-بله خانم حتما.............
داخل اتاقم رفتم و با مشت به جون خرس پشمی بزرگ گوشه اتاقم افتادم ......انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا به جای این خرس سهرابی جلوی دست و بالم نبود تا لهش کنم..........................سر میز نشستم و سوسن کباب شامیهای خوشمزه اش را گذاشت روی میز......
غیر از دوتا لیوان آب پرتقال توی کافی شاپ هیچ چیز دیگه ای نخورده بودم.
دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید مثل همیشه جواب سلامم را با تکان دادن سرش داد و روبروم نشست ...............
رو به سوسن گفت:خانم کجاند...............
-حمامند...........
بابا برای خودش لقمه ای گرفت و خورد ..........
غذامو تموم کردمو بلند شدم ............
بابا رو به من گفت:بشین....ملیسا
با تعجب نشستمو گفتم: بله با من کاری داری؟
-این استادتون کی بود ؟
-کی؟
-همون که امروز باهاش بحثت شده؟
-کی بهتون گفته.............خوب معلومه اون کورش دهن لق
-نگرانت بود گفت تلفن همراهت و تلفن اتاقتو جواب ندادی ......ناراحت بودیو و اعصابت خورد بود بعدم ماجرا را تعریف کرد.............
-خیلی خوب .حالا اسمشو واسه چی میخوای؟
-خوب معلومه میخوام یه درس حسابی بهش بدم
-لازم نکرده پدر من.......من خودم از پس خودم بر میام ....
-اگه برمیومدی که مثل بچه ها قهر نمیکردی بیای خونه.............
-حالا هر چی...... نیازی نمیبینم شما خودتونو درگیر این موضوع کنید
-خوب این نظر توه. نه من...........
با عصبانیت از جام بلند شدمو گفتم :آره ....راست میگید تو این خونه تنها چیزی که مهم نیست نظر منه...........
خواستم از آشپزخونه بزنم بیرون که مامان با اون حوله ی کلاهیش جلوی راهمو گرفتو گفت:باز چی شده ؟
با گفتن :خدایا منو بکشو راحتم کن به سمت اتاقم رفتم تا به کورش زنگ بزنمو فحش کشش کنم.
-یعنی خاک بر سرت ملیسا خوب فامیل سهرابیو میگفتی تا بابات حالشو بگیره...............
-کورش من میگم نره تو میگی بدوش...............موضوع اینه که من نمیخوام پدر مادرم توی تمام مسائلم دخالت کنند............
-از بس خری............
-مرسی واقعا.....
-نه دیگه بهت برنخوره..............بابات داره روشنفکر بازی در میاره میخواد حمایتت کنه اون وقت تو میگی چرا من بهش ماجرا را گفتم.
-باشه...من خر پس لطفا دور من یکیو خط بکش دلیلی نداره با یه خر دوست باشی...........
کورش که دید بهم برخورده گفت:من تو را با دنیا عوض نمیکنم...........خیلی خوب معذرت نباید به بابات میگفتم ...............
-دیگه تکرار نشه لطفا............
-چشم....
برای عوض کردن بحث گفتم :فرناز چیزی بهت نگفت؟
-نه فعلا........
-اکی من کار دارم ...........
-خوب به من چه ؟
-یعنی خداحافظ ؟
-خوب مثل آدم بگو :کورش جون ببخشید مزاحمت شدم خداحافظ
-اوه اوه نچایی کورش جون ....ببخشید که گند زدی با اون کار کردنتا ...........
-اه...چقد پیله ای من که معذرت خواهی کردم ...........
-باشه معذرت خواهیتو میپذیرم کنیزک........فدام بشی کورش جان .............همیشه مزاحم بدون نقطتم(مراحم)......بای.........اوه راستی کاش دیگه ریخت نحستو نبینم...............
کورش خندید و گفت:آهان حالا شدی ملی خودم............مرسی ارباب ...بایبا اراده ای محکم رفتم در آموزش گروه تا درسی که با سهرابی داشتم حذف اضطراری کنم .............
هنوز منتظر بودم تا نوبتم بشه که متین رسید و ازم خواهش کرد چند دقیقه وقتمو در اختیارش بذارم.............
بابا با ادب
با هم رفتیم بیرون ساختمان و روی یه نیمکت با بیشترین فاصله ممکنه نشستیم.
نخورمت یه وقت
-خوب راستش میخواستم باهاتون درباره دکتر سهرابی صحبت کنم.
-دلم نمیخواد ازش چیزی بشنوم .....
-بله...کاملا درکتون میکنم ......راستش دیروز من با ایشون درمورد رفتارشون با شما صحبت کردم.
نه بابا داستان داره جالب میشه
-خوب
-راستش ایشون از رفتارشون پشیمون شدند ....اما از نظر ایشون رفتار شما هم درست نبوده ..........
داشتم دوباره جوش میاوردم
که سریع گفت:البته منظورم فقط از نظر دکتره نه نظر خودم یا بقیه .....شاید اگه اونطوری با من حرف میزد چه بسا بدتر از شما جوابشو میدادم.
اوه اوه ...چه بسات تو حلقم............
-میدونید که فقط همین یه درس نیست که با دکتر سهرابی ارائه میشه..............
-منظور؟
-چرا شما انقدر سریع جبهه میگیرید بذارید عرایضم تموم بشه بعد
-بله البته بفرمایید...........
-شما بیاید و بزرگی کنید و ببخشیدشون ...من باهاشون صحبت کردم خودش میدونه کارش نادرست بوده حداقل باید میذاشت اول شما دلیل دیر اومدنتون بگید ...........اما خوب شما هم خوب جلوی دانشجوها شستیدشون........
منظورش از شستیدشون این بود که قهوه ایش کردم ..........
-حقش بود...............
-یکم منطقی باشید تا ترم آخر هر ترم یه جورایی با این استاد درگیریم .........
-من همه اینا را میدونم اما حالا کاریه که شده.....
-نه دیگه شما میتونید با یه عذر خواهی درستش کنید .
از جا بلند شدمو گفتم :عمرا منو عذر خواهی.............
-شما کاملا هم بی تقصیر نبودید حداقل به احترام کوچیک و بزرگتری ......
وای خدا چقدر این پسره فک میزد یکی نیست بهش بگه تو چرا کاسه داغتر از آش شدی..ولی خدایی بیراهم نمیگفت .....هر ترم باهاش یه درس داشتیم و مطمئنا این سهرابی عقده ای پدر منو در میاورد.
-من باید فکر کنم ..........اما میتونم دلیل اینکه دنبال کارای من هستید را بدونم ...............
بدون اینکه نگام کنه گفت:دلیل خاصی نداره بالاخره من و شما همکلاسی هستیم.......
ای تو اون روح دروغگو یعنی مگه بقیه همکلاسیش نیستند چرا خودشو هیچ وقت درگیر کارای بقیه نمیکنه...........
-امیدوارم از کار من برداشتی نکنید خانم احمدی..........
ای خاک بر سرت کنند اخه تو عددی هستی که من در رابطه باهات برداشتی داشته باشم با حرص گفتم :
-مثلا چه بر داشتی؟
-هیچی ...با اجازتون فعلا امیدوارم تصمیمتون عاقلانه باشه و آینده نگر هم باشید ....خداحافظ.....
-به سلامت..
بچه پروی ...بی...بی ...بی...چه میدونم بی چی......لعنت بهت متین که باز ذهن و فکر منو انقدر درگیر حرفات کردی .......................
آنقدر کلافه بودم که حتی حوصله خوردن غذا را هم نداشتم از اونطرف مامان درباره مسافرت تفریحی با خانواده آرشام صحبت میکرد که این یکی دیگه خارج از تحملم بود برای همین بدون هیچ درگیری لفظی با مامان نشستمو سرمو با دیدن تلوزیون گرم کردم.....
پس از دو سه روز خود درگیری و حبس کردن خودم تو اتاقم ،بالاخره تصمیم گرفتم که با سهرابی صحبت کنم و تا اونجایی که مقصر بودم ازش عذر بخوام ............
واقعا برای خودم هم رسیدن به این نتیجه جای تعجب داشت .
انقدر خودم را میشناختم که بدونم سر هر موضوعی به راحتی کوتاه نمیام اما تنها چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که تو تصمیمم حرفای متین بی تاثیر نبود.
*************
دم در اتاق سهرابی ایستادمو دوتا نفس عمیق کشیدم .
یک دو سه ...حالا .......دوتا تقه به در زدم ................
-بفرمائید
اه اه چه صدای نکره ای هم داره.............
در و باز کردمو وارد شدم............
شاید اگه میخواستم جون بدم راحتتر از این بود که بخوام از این یالغوز عذر خواهی کنم ...
سهرابی سرش را از روی برگه های روی میزش بلند کرد و متعجب نگاهم کرد ..........
قطعا اونم باورش نمیشد من اینجا باشم برای....برای.....وای خدا من اینجا چه غلطی میکنم .............
بازم لعنت بهت متین...............
سهرابی زودتر به خودش اومد و گفت :بفرمائید با من کاری داشتید .............
-سلام ........
جهنم الضرر
-سلام
-ببخشید من......راستش ...............خوب .............
یه نفس عمیق کشیدمو گفتم :بابت رفتارم سر کلاس معذرت میخوام .
سهرابی سرشو پائین انداخت و گفت:منم یه عذر خواهی بهتون بدهکارم حق با محمدی بود ....منم یکم تند رفتم.
اولا یکم نه و خیلی دوما محمدی....اوه متین خودمونو میگه قوربونم بره ..اومده از من دفاع کرده.......
-اشکال نداره .......با اجازه استاد ..............
اومدم بیام بیرون که گفت :سر کلاس که تشریف میارید......
خاک تو سرت پس چرا دوساعت برات خودمو کوچیک کردم .........
-با اجازتون ............
لبخند پهنی زد و گفت :لطفا به موقع بیاید.......
نیشتو ببند اکله ..........
-حتما ...خداحافظ .......
در اتاقشو که بستم تازه تونستم نفس بکشم .............
همین که وارد کلاس شدم متین به طرفم اومد اوه مای گاد اینم یه چیزیش میشه ها .........
آروم سلام کرد و گفت:خانم احمدی میشه لطف کنید جزومو بهم بدید........
جزوه.............وای خاک عالم.... جزوش مگه دسته منه..............
انگار از مکث طولانیم فهمید تازگیا آلزایمر گرفتم برای همین گفت:توی کافی شاپ بهتون داده که ................
-اوه بله بله الان براتون میارم ..........
یادم اومد گذاشته بودم تو کمدم تو دانشکده ،
سریع اسیر رفتم برش داشتم و بهش دادم ........وای خدا قرار بود چهارشنبه پسش بدم ......اه همش تقصیر کورش با اون گنده کاریاش......اصلا یادم رفت ازش در رابطه با تصمیم فرناز بپرسم...............
-ببخشید دیر شد یکم ذهنم آشفته بود یادم رفت بهتون بدم..
-اشکالی نداره البته قابلتونم نداشت .
-ممنون ......
-ضمنا کار درستی کردید با استاد صحبت کردید ........میدونستم عاقلتر از این حرفایید که با یه لجبازی بچگونه چند ترم اعصاب خودتونو داغون کنید......
بچگانه .....چی گفت :قبل از اینکه جوابشو بدم رفت سر جاش نشست و منم آروم نشستم و رفتم تو فکر....
اکیپ بچه ها با دیدنم سر کلاس سهرابی سنگکوب کردند...........
کورش به سمتم اومد وگفت :ملی تو اینجا چیکار میکنی ............؟
-وا جای سلامته....خوب اومدم کلاس ..........
-ولی
با ورود استاد و برخاستن بچه ها ،دوستام مثل منگولا نگام میکردند و آخر تمرگیدند سرجاشون............
سهرابی با دیدنم چنان لبخندی زد که چشام راست ایستاد اخمی کردم و سرمو به ورق زدن جزوه سفیدم گرم کردم......
کل یک ساعت و نیم را به پر حرفیهای سهرابی گوش کردمو و با خسته نباشید استاد سریع وسایلمو جمع کردم تا قبل از سوال پیچ کردن بچه ها جیم بشم یه جورایی روم نمیشد بگم من اول از سهرابی عذر خواهی کردم انگار واسم افت داشت.
-قضیه چی بود ؟
به یلدا که یه دستشو به کمر زده بودو مثل نامادری سیندرلا به من نگاه میکرد لبخندی زدمو گفتم :قضیه چیه؟
-آهان یعنی قضیه نداره که تو بعد از فحش کش کردن استاد امروز اومدی سر کلاسش و یارو با لبخندایی که واست میزد و لاوایی که میترکوند ...............
اخمامو کشیدم تو همو وسط حرفش پریدمو گفتم :اه یلدا چرا شر و ور میگی ..............
کورش که معلوم بود داره از فوضولی میترکه گفت:کافی شاپ مهمون من .....بریم؟.
قبل از هر حرفی نازنین پرید وسط و گفت :بریم......
نازنینو هل دادم اونطرفو گفتم :اه...نازی خیلی جُلی.....من نیستم میخوام برم خونه.........
نازنین لب برچید و گفت:جل خودتی .....صدقه سر تو و فوضولی کورش بعد عمری این خسیس میخواست مهمونمون کنه تو نذاشتی ...........
کورش گفت:ای نازی نامرد ...حرومت باشه اونهمه مهمونیایی که منو تیغیدید.
بهروز گفت :هوی چه خبرته یه بار که بیشتر مهمونی ندادی.....
-ببخشید اونوقت خودتون چند بار ما را مهمون کردید آقا بهروز؟ .......
-من که..........
-اه ای درد بگیرید همتون ....سرم رفت ..مثل گدا گشنه ها رفتار میکنید ....
رو به شقایق که همچنان در حال نطق قراش بود گفتم :اکی پس شما تا با هم کل کل میکنید من برم خونه ......
شقایق رو به من گفت:صبر کن ببینم ...کجا.... هی خونه خونه میکنه ....حالا خوبه همش از خونه فراریه ها........
-خیلی خوب بریم...
همین که از ساختمان دانشکده بیرون اومدیم مائده را دیدم که با دوتا دختر دیگه مشغول صحبت بود با دیدنم دستش را برام تکون داد و به سمتم اومد ....
منم از بچه ها جدا شدم و کنارش رفتم یلدا و شقایقم باهام اومدند و نازیم گفت ما میریم کافی شاپ زود بیاید............
مائده با خوش رویی با هر سه ما دست داد و احوالپرسی کرد و من یلدا و شقایقو بهش معرفی کردم.....
بعد از تعارفات معمول مائده رو به من گفت:ملیسا جان خوب شد دیدمت .....پانزدهم تا بیستم تعطیلی رسمیه ....برنامه خاصی که نداری؟
-نمیدونم...چطور مگه .......
-من و چندتا از دوستام میخوایم یه اتوبوس کرایه کنیم و بریم مشهد تو و دوستاتم اگه میتونید بیاید هم میریم زیارتو هم خیلی خوش میگذره............
نمیدونستم چه جوابی بهش بدم تا حالا تو عمرم مشهد نرفته بودم .....
اصلا خونواده من به جز جاهای تفریحی و تجاری جای دیگه ای نرفته بودند.....
به بیان ساده من و چه به مشهد ....اونم واسه زیارت ...منی که یه نماز دو رکعتیم بلد نبودم بخونم........
یلدا و شقایقم مثل من لال مونی گرفته بودند ........
مائده با لبخند گفت :میخواید به خونوادهاتون خبر بدید و تا آخر این هفته خبرم کنید .........
-حتما......
من که از اولم میدونستم جوابم منفیه نمیدونم چرا رک و راست بهش نگفتم نمیام....
مائده خداحافظی کرد و پیش دوستاش برگشت و ما سه تا هم در سکوت به سمت کافی شاپ راه افتادیم.......
آخر سر هم یلدا سکوتو شکست و گفت :خیلی دلم میخواد برم مشهد ...کوچیک که بودم رفتم و الان 17 ساله که آرزوم شده برم ......ملی نظرت چیه ؟
-معلومه ...نه ...آخه .....بی خیال
هنوز پام به خونه نرسیده بود که دم ساختمون ماشین آرشامو دیدم .
اه ...حوصله این یکیو اصلا ندارم ...........
اومدم برگردم که مامان مچمو گرفت و صدام کرد........
برگشتم و به مامان که دم در ورودی با لبخند نگام میکرد نگاه کردم ............
تا حالا یاد ندارم مامان برای استقبال از من اومده باشه ..........
واقعا این کارش نوبر بود ........
-سلام ...........
-سلام عزیزم بیا تو.........
نه بابا ...کاش آرشام همش میومد خونمون تا مامان من یکم مهربون میشد.................
با ابروهای بالا پریده نگاهش کردم و یه پوزخند تحویلش دادم........
-مامان جان کشته مرده این ابراز محبتتم .............
مامان بی توجه به حرفم دستش رو پشت کمرم گذاشت و تقریبا هلم داد توی خونه ...........
آرشام و مامانش همراه با مهلقای عزیز تر از جانم که میخواستم سر به تنش نباشه روی مبلها لمیده بودند و مشغول خوردن میوه ها بودند ...........
مامان زیر گوشم گفت :حواست به رفتارت باشه........
خیلی سرد با همه سلام احوالپرسی کردمو گفتم :با اجازه برم لباسامو عوض کنم............
یه دقیقه کمتر دیدنشونم غنیمتی بود ........با برگشتن دوباره ام به سالن مهلقا که مشغول حرف زدن بود ساکت شد و مامان با هیجان ساختگی به سمت من برگشت و گفت :
ملیسا عزیزم ....ببین مهلقا جان چه پیشنهادی داد........
دلم میخواست بگم به من چه پیشنهادش بخوره تو سرش ...اما در عوض لبخند تصنعی زدمو و کنار مامان نشستمو خودمو آماده ی شنیدن نشان دادم.......
-مهلقا جون میگهچند روز تعطیلی رو بریم ویلای کیش.....چون اونجا.......
عق.......واقعا این حرف نمیزد نمیشد بمیره با این پیشنهاداتش.............
وسط حرف مامان پریدمو گفتم :وای مامان چرا الان داری بهم میگی............
مامان چشماشو ریز کرد و گفت :چطور مگه............
-از طرف دانشگاه دارم میرم اردوی چند روزه...................
آرشام سریع گفت :کجا؟
به تو چه پسره پر رو ............
حالا چی بگم......................یهو یاد حرفای مائده افتادمو و گفتم :مشهد
از اینور اونور صدای کجا گفتن بلند شد ........
با اعتماد به نفس خاصی پای راستمو روی پای چپم انداختمو گفتم:مشهد دیگه .............
مامان که از تعجب چشاش قدر گردو شده بود سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت:خیلی خوب حالا هر جا ....فردا کنسلش کن
-نمیشه ...........چون من به دوستام قول دادم ................
مامان انگار زمانو مکان از دستش در رفت چون مهلقا و بقیه را فراموش کرد و رو به من با صدای بلندی گفت:
-شما خیلی بی جا کردید.................
-مامان چرا زور میگی نمیتونم بیام چون نمیخوام بیام...............
-تو ............
مهلقا بین حرفای مامان پرید و گفت :اما ملیسا جان ما این سفرو به خاطر تو و آرشام ترتیب دادیم ..............
با حرص گفتم :شما لطف کردید اما واقعا نمیتونم دل دوستامو بشکنم ............
-پس خود به خود رفتن ما هم منتفیه ...........
به سمت آرشام که بعد از گفتن این حرف با پوزخند نگام میکرد برگشتمو گفتم :هر جور راحتید............
با گفتن با اجازه به سمت اتاقم رفتم ...............
قیافه مامان جوری بود که کارت میزدی خونش در نمیومد........
هنوز دو دقیقه نبود که توی اتاقم نشسته بودم که دو تا تقه به در خورد .........و بعد صدای آرشام که گفت اجازه هست
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

رمان بچه مثبت

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Emoticons

 سپاس شده توسط ...asall... ، Mason ، گل پری ، سایه2 ، هرمیون گرینجر ، The Light ، parmis78 ، .:: S.M ::. ، Snow-Girl ، [ niki ]


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان بچه مثبت - پرنوش - 05-12-2012، 0:00
RE: رمان بچه مثبت - gomnam - 05-12-2012، 11:27
RE: رمان بچه مثبت - (nasim) - 12-12-2012، 19:05
RE: رمان بچه مثبت - mojdeh1 - 23-01-2013، 17:37
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 27-01-2013، 22:40
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 28-01-2013، 20:55
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 29-01-2013، 20:29
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 30-01-2013، 20:26
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 18:57
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 20:21
RE: رمان بچه مثبت - armin619 - 31-01-2013، 21:24
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 31-01-2013، 23:02
RE: رمان بچه مثبت - hani2012 - 04-02-2013، 12:20
RE: رمان بچه مثبت - * AMIR* - 04-02-2013، 13:13
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 08-02-2013، 12:08
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 09-02-2013، 15:12
RE: رمان بچه مثبت - پرنوش - 10-02-2013، 0:26
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 10-02-2013، 20:09
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 12-02-2013، 14:20
RE: رمان بچه مثبت - roblex - 14-02-2013، 12:00
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 19:12
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 20:37
RE: رمان بچه مثبت - ~SoLTaN~ - 21-02-2013، 15:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان