امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت

ا ههه جدیدا خیلی از بحثامون دور میشیدا؟

-بفرمایید ............
وارد اتاق شد و کنارم روی تخت نشست ..........
بی مقدمه گفت :-چرا از من بدت میاد؟
به صورت در همش نگاه کردمو گفتم :اینطوریا نیست
-پس چطوریاس؟
-راستش من دفعه قبلم بهت گفتم موضوع تو نیستی من کلا با ازدواج مخالفم چه برسه تو این سن و سال ...من هنوز بچم...........
-قبول .....اما قرار شد بهم فرصت بدی....تو ازم فرار میکنی ............
-حوصله مسخره بازیو ندارم......
-این مسخرس که من عاشقت شدمو و قصد دارم کاری کنم که تو.............
-بسه تو رو خدا.....من نمیخوام کاری که دوست ندارم انجام بدم.............
-خیلی خوب راجع به کیش اومدن اصراری ندارم اما میخوام بدونم واقعا داری با دوستات میری مشهد
-آره من و یلدا و احتمالا شقایق
-و این مشهد رفتنت به خاطر شرطبندی بچگانت که نیست؟
با حرص بهش توپیدم نخیر ضمنا اگه سوالاتت تموم شد شرطو کم کن میخوام بخوابم..........
خندید و لپمو کشید و گفت :اخما و فحشاتم نانازه.......
-عق ...برو بیرون بچه پرو
-اکی هانی ....بای
با رفتن آرشام از اتاقم نفس آسوده ای کشیدم و فکر کردم حالا با قضیه مشهد چه کنم............-حالت خوبه ملی.........
-آره چطور مگه............
-آخه این حرفا چیه که میزنی؟
-شقایق شلوغش نکن......ببین منو یلدا که موافقیم و میریم ....اما تو اگه دوست نداری میتونی نیای............
-خدایا من آخرش از دست تو دیوونه میشم.........
-تو دیوونه بودی عزیزم.....حالا آخرش چیکار میکنی میای یا نه؟میخوام برم پیش مائده ثبت نام کنم..........
-نخیر ....خودتو یلدا برید من حوصله این مسافرتا رو ندارم...........
-اکی اگه پشیمون شدی بهم بزنگ.......
-نازنینم میاد ؟
-اصلا بهش نگفتم چون میدونم نمیاد .........
-خیلی خوب اسم منم بنویس ...دنیا دیده بهتر از ندیدس.......
-آ...قربونت بره .....باشه دختر گلم من رفتم ....
-زهر مار وایسا منم بیام ....یلدا کجاس ؟
-خونشون.....نمیدونه میخوایم بریم ..میخوام سوپرایزش کنم..........
مائده از آمدنمون خیلی اظهار خوشنودی کرد و قرار مدارا گذاشته شد.......
*************************************************
یلدا از خوشحالی روی پا بند نبود .......شقایق یکم دمغ بود و خودم هم تو فکر .........
مامانم حتی به خودش زحمت نداد باهام خداحافظی کنه ....بابا فقط گفت :حسابتو پر کردم ......
و سوسن صد بار اشک تو چشماش جمع شد و گفت:خانم جان التماس دعا ......از امام رضا بخواه منو هم بطلبه .....
صد بار هم بهم گفت :امام رضا دوستت داشته که طلبیدست.....
توی ترمینال ایستاده بودیم که مائده و متین همراه یه خانم میانسال با چهره خیلی مهربون به ما نزدیک شدند.......
مائده با دیدنم سرعت قدمهاش را تندتر کرد و خودش را به ما رسوند و مرا محکم در آغوش گرفت.
-وای ملیسا جان نمیدونی چقدر خوشحالم که تو و دوستای گلتم میاید......
-ممنون .....
با شقایق و یلدا هم دست داد و گفت:
-راستی معرفی میکنم عمم مریم جون که از مادری چیزی برام کم نذاشته....
-خوشبختم .....
لبخند مهربانی زد و گفت :منم همینطور بچه ها تو خونه خیلی ازت تعریف میکنند مشتاق بودم ببینمت .
-بچه ها از گلی خودشونه......
چی شد ...بچه ها ....منظورش چیه مگه متینم .........
به سمت متین که کمی دورتر از ما ایستاده بود برگشتم برام سری به نشانه سلام تکان داد و سریع نگاهش را دزدید........
بعدم با یه قدم بلند به سمت ما آمد و سلام کرد .....
همگی جوابش را دادیم و با شنیدن صدای دوستای مائده که به سمت ما آمدند متین دوباره به جای اولش برگشت.
ادر متین آدم واقعا تو دل برویی بود توی همان زمان کم خودش را توی دل همه ما جا کرد......
موقع خداحافظی هم قران روی سر ما گرفت و ما از زیر آن گذشتیم و وارد اتوبوس شدیم .
هنوز پایم را روی پله اول نگذاشته بودم که متین صدام کرد.
-ببخشید خانم احمدی یه لحظه .......
به یلدا که از بس با آرنجش به پهلویم میزد پهلویم سوراخ شد و ابروهایش که به حالت بامزه ای بالا پایین میرفت اخمی کردمو و کنار متین رفتم.
-با من کاری داشتید........
-بله ...میخواستم ازتون خواهش کنم مواظب مائده باشید اون آسم داره و باید اسپریش همیشه همراهش باشه اما از اونجایی که حواسش به همه چیز هست غیر از سلامتی خودش کم میشه همراهش ببره ...
دست توی جیبش کرد و دوتا اسپری به من داد و گفت :لطفا اینا همیشه همراهتون باشه ....
-باشه حتما.........
-فقط لطفا به خودش نگید من بهتون دادم .............
-یعنی دروغ بگم ........
لبخند با نمکی زد و گفت :اصلا ...فقط حقیقتو بهش نگید .........
-خوبه ...اینم یه جورشه .....خوب با اجازتون
-اه ...راستی منو اونجا حتما دعا کنید ....
سرشو بالا اورد و نگاه سیاهش را روانه نگاهم کرد ...
بی اختیار گفتم :حتما .....
برای اولین بار این من بودم که نگاهم را از چشمانش گرفتم و گفتم :خداحافظ....
آرام زمزمه کرد به سلامت مراقب خودت باش ........یلدا از بس بهم متلک پروند دیگه از کوره در رفتمو و دو تا فحش آبدار بهش دادم............
شقایق سرشو از وسط دوتا صندلی جلو آورد با خنده گفت:حالا چرا قاطی میکنی ؟خوب راست میگه بچم ...وقتی اومدی تو اتوبوس لپات گل انداخته بود .............
-زهر مار آخه چرا باید سرخ بشم وقتی که اون فقط ازم خواسته مواظب دختر داییش باشم.............
-خوب دو حالت داره یکی اینکه تو راست میگیو اون فقط خواسته تو مواظب مائده باشی پس سرخ شدنت نشون میده تو عصبانی شدی و حسودیت شده ............و حالت دوم اینکه تو داری خالی میبندی و بچه مثبت کلاس حرف از دلدادگیو این شر و ورا زده...و از اونجایی که تو خیلی خجالتی و خانمی سرخ و سفید شدی که البته این حالت یه جورایی تخیلی به نظر میرسه حالت اول بیشتر با عقل جور در میاد...........ضمنا چرا این شازده پسر از کس دیگه ای نخواسته مواظب دختر دائیش باشه ؟
با خنده گفتم :راست میگی با عقل اما تو که عقل نداری عزیزم............ضمنا اونش دیگه به شما مربوط نیس
یلدا غش غش خندید و گفت:ولی خدایی اگه شما دوتا بخواید با هم ازدواج کنید چه شود مثل اینه که یخ و آتیش کنار هم باشند ..............
-میشه لطفا نظریاتتونو برا خودتون نگه دارید....... اولا من هیچ وقت ازدواج نمیکنم ..دوما اگه یه زمانی خر شدمو خواستم ازدواج کنم برای همسرم معیارای مخصوص به خودمو دارم که به احتمال 101%تو هیچ بنی بشری پیدا نمیشه...........
شقایق به حالت مسخره ای یه دفترچه یاداشت بیرون کشید و گفت :بفرمایئد سرورم معیارای خاصتونو بگید یاداشت میکنم.............تا براتون یه صفرشو سفارش بدیم .....
-چیو یاداشت میکنی؟
شقایق رو به مائده که صندلی خودشو ترک کرده بود و کنار شقایق که خالی بود نشست گفت:معیارای خانم برای همسر آیندشون ...................
ای بمیری شقایق
-خوب بگو عزیزم تا یاداشت کنم..........
با حرص گفتم :خیلی مسخره ای......
مائده گفت:مسخره چیه ...خوب هر کسی یه چیزایی را میپسنده و دوست داره همسرش به اونا عمل کنه .جالبه برام بدنم بقیه معیاراشون چیه از جمله خود تو
بچه پررو...
-خودت اول بگو مائده جون برا منم جالبه معیارای تو رو بدونم ........
شقایقو یلدا با هیجان به مائده خیره شدند ....
مائده یکم سرخ شد .....
خندم گرفت حالا انگار ما خاستگاراشیم ........
آروم گفت:خوب من مهمترین شرطم اینه که همسرم با من صادق باشه بهم وفادار باشه و دوسم داشته باشه............
خیلی برام جالب بود چون فکر میکردم الان بگه با ایمان باشه و نماز بخونه و فلان جور لباس بپوشه و چه میدونم از این حرفا......
رو به شقایق گفتم :حالا نوبت توه.......
-خوب شوهر من باید آدم اجتماعی ...جذاب ...خوشتیپ ...مهربون ...عاشق...تحصیل کرده....پولدار....با....
وسط حرفش پریدمو گفتم :استپ بابا حالا تا فردا میخواد از شوهر خیالیش واسه ما حرف بزنه.....
-مگه چشه ...حسود...
همگی خندیدیم و رو به یلدا گفتم :وشما ؟
-خوب ....من با نظر مائده جون و شقایق موافقم ....هر دوتاشون نظریات منو گفتند
-اوه بپا رو دل نکنی
-تو نگران نباش حالا نوبت خودته........
-خوب من ...من دوست دارم کسی که میخواد شوهر من باشه آدم خیلی خاصی باشه کسی که مثل هیچ کس نباشه....یه شخصیت پیچیده و غیر قابل پیشبینی...کسی که هر کارش واسم یه سوپرایز باشه......
مائده گفت:-جالبه.....تا حالا به این چیزا فکر نکرده بودم...
شقایق گفت :شوهرتم مثل خودت باید خل و چل باشه ............
-شاید
-بیچاره آرشام ...هیچ شانسی نداره ....
-چیه یلدا جون اگه انقدر دلت واسش میسوزه میخوای تو یه شانسی بهش بده....
-گمشو .....خیلی خری ملی به نظر من آرشام میتونه هر دختریو خوشبخت کنه...
مائده گفت:ای ملیسای بلا قضیه این آرشام خان چیه؟
قبل از اینکه دهن باز کنم شقایق گفت :یه بچه پولدار تحصیلکرده خوشتیپ و جذاب و مهربونو اجتماعی و چند تا نقطه که عاشق این دیوونه شده و ملیسا هم بهش محل سگم نمیده..........
-بی ادب....انگار آرشام خیلی با معیارای تو هم جوره .....
-چه میشه کرد .....شایدم من معیارامو از روی اون نوشتم .....
-خیلی خری ...
-میدونم
اونقدر تو سر و کله هم زدیم و چرت و پرت گفتیم که نفهمیدیم چطور زمان گذشت و ما به یه رستوران بین راهی رسیدیمو و راننده برای ناهار نماز نگه داشت...همه بچه ها به غیر از من و شقایق وضو گرفتند که نماز بخونند ....
یلدا رو به ما گفت:ملی من اول نماز و بعدا ناهار تو چی ؟
با لودگی گفتم منم اول نماز بعد از ناهار.....
شقایق زد پس سرمو گفت :خالی نبند بچه....تو اصلا میدونی نماز ظهر چند رکعته ؟
-آره خوب 4 رکعته .....ضایع شدی عزیزم.....دینی سوم ابتدایی داشتیم......
مائده دوباره با اون لبخند نمکیش جلو اومد و گفت:ملیسا جون اگه دوست داشته باشی من بهت نماز خوندنو یاد آوری میکنم.........
درحالی که از دست شقایق تا حد مرگ عصبانی بودم که منو رسوای عالمم کرد با اون صداش که انگار بیستا بلندگوقورت داده رو به مائده گفتم :اگه بشه که عالیه....
بعدم یه بشکون خفن از بازوی شقایق گرفتم ............
که صدای آخش بلند شد.
مائده به صورت mp3برامون از نماز و قوانینش گفت و بعدم هر سه تا مون مشغول خواندن نماز شدیم ..........
نماز حس قشنگی برام داشت احساس کردم که از نظر معنوی رشد کردم .......
واسه ناهار اومدیم همبر بخریم که مائده سه پیچ شد از غذای اون بخوریم .....
کوکو سیبزمینی و گوجه خیار شور با نون باگت و سس قرمز خیلی چسبید و ما همه به مائده گفتیم که دستپختش فوق العاده است........
بعد ناهارم سوار اتوبوس شدیم و یه چرت مشتی تا خود مشهد زدیم ......
************************************************** ***
مسافرخونه کوچکی که یه طبقه اش کلا برای اکیپ ما شده بود زیاد تمیز نبود .............اگه مامانم میفهمید میخوام همچین جایی بمونم دوتا سکته رو شاخش بود.
من و یلدا و شقایق و مائده توی یه اتاق بودیم ..............
از همون اول من و شقایق سر تخت کنار پنجره دعوامون شد و کار به گیس و گیس کشی هم رسید و این وسط مائده و یلدا هم از بس خندیده بودند سرخ شده بودند .....
آخر سر هم شقایق کوتاه اومد و من تخت کنار پنجره را اشغال کردم.
مائده با هیجان گفت:بچه ها یکی یکی بریم غسل زیارت بگیریمو اگه موافق باشید همین امشب بریم حرم........
شقایق گفت:حالا چه عجله ای داری؟
مائده گفت:دل تو دلم نیست برای دیدن امام رضا...........بعدشم من بعد ناهار خوب استراحتمو کردم و اصلا خسته نیستم...........خوب کی با من میاد ........
شقایق گفت:من که خوابم میاد ......
یلدا هم سریع رفت سراغ چمدونش که وسایلشو برداره بره غسل کنه .
و من هم بلاتکلیف اون وسط ایستادم............
-ملیسا جان تو میای؟
-خوب...باشه میام ....فقط در مورد غسل زیارت ....
-برات توضیح میدم.....
**********************************************
قبل از اینکه از وارد صحن بشیم مائده گفت:ملیسا چون اولین بارته میای اینجا هرچی دوست داری به خدا بگو ....میگند هر چی آرزو کنی البته اگه معقول باشه براورده میشه.........
وارد که شدیم به گنبد طلایی خیره شدمو و تو دلم گفتم:خدایا نمیدونم چی بخوام ........منو از این بلاتکلیفی و بی هدفی تو زندگیم در بیار.
بی اختیار اشک چشمانم را پر کرد ...............
مائده دستم را گرفت و به سمت تابلویی که بالایش تنوشته بود اذن دخول رفتیم و مائده با آن صدای آرامش شروع به خواندن کرد.
و من فارق از همه جا هنوز چشمم به آن گنبد طلایی بود و به کوه آرامشی که در قلبم ایجاد میشد فکر میکردم................
واقعا که تا به حال این حس را تجربه نکرده بودم ..................
انگار دنیایی که در آن بزرگ شده بودم با اینجا ملیونها کیلومتر فاصله داشت .....
تنها جمله ای که به ذهنم رسید این بود :خدایا شکرت
انقدر به هممون خوش گذشته بود که هیچ کدوم میلی برای برگشتن نداشتیم .............
سرزمین موجهای آبی پارک ملت و شهربازی بزرگ مشهد و مرکز خریدای زیادی که رفتیم در کنار زیارت امام رضا که هر روز سه بار انجام میدادیم خیلی هممونو شارژ کرده بود .
مائده واسه خرید لباس سوغات متین از من کمک خواست و من عین .....تو گل موندم..................
بین سلیقه منو متین یه دنیا فرق بود اما مائده جوری دستمو برای انتخاب باز گذاشت که بی خیال سلیقه متین شدمو و به سلیقه خودم پیرهن آستین سه ربع شکلاتی کرمی را براش انتخاب کردم که یکم جذب تن هم بود ..........
مائده هم انگار از سلیقه من خوشش اومده بود که لبخندی زد و در جواب سوال من که پرسیده بودم چطوره؟ گفت :عالیه...............
برای عمه اش هم یه سجاده ی بزرگ و قشنگ خرید و رو به من گفت :تو واسه خونوادت چیزی نمیخری؟
از سوالش خندم گرفت تصور اینکه برای مامانم یه سجاده سوغات ببرم و اون با دیدنش شکه بشه باعث شد غش غش بخندم .............
واسه مامان یه تاپ صورتی خوشکل و واسه بابا یه ست کمربند چرم خریدم ............
واسه نازی و کورش و بهروزم که با زنگ زدن مدامشون جویای حالمون بودند و هر از گاهی هم دو سه تا متلک کلفت بارمون میکردند هم سه تا کیف پول خوشکل چرم خریدم.
شقایق با خنده گفت:هی بچه پولدار دارم کم کم آفسوس میخورم که چرا همراتون اومدم .....اگه نمیومدم تو واسم از این کیف خوشکلا میخریدی.
دو تا کیف پول دیگه هم دور از چشم شقایق واسه شقایق و یلدا خریدم تا بعد از برگشتن به عنوان یادگاری این سفر بهشون بدم.برای سوسن یه چادر نماز و یه سجاده خریدم
همون روز مائده به سرفه افتاد و رنگش کبود شد ........انقدر سرفه کرد که اشک از چشماش اومد با دست گلوشو فشار میداد....
از جیب کولم سریع اسپریشو دراوردمو دادم دستش اما نمیتونست درست نگهش داره برای همین سریع گذاشتم تو دهنش و چندبار فشارشش دادم .....نفساش با اینکه هنوز تند بود اما سرفش قطع شد و کم کم حالش بهتر شد.......
بعد از نیم ساعت شد همون مائده قبلی....
گفت :شانس اوردم اسپری داشتی خودم اسپریامو فراموش کردم بعد به من خیره شد و گفت:الهی بمیرم تو هم آسم داری؟
حرف تو حرف اوردم و با چرت وپرت گفتم از گفتن حقیقت تفره رفتمو و خدا را شکر مائده هم پیگیر قضیه نشد.
دعای وداعو خوندیم و همگی با چشم گریون سوار اتوبوس شدیم تو این مدت پدر و مادرم حتی یک بار سراغم را نگرفتند و این برام سنگین بود وقتی میدیدم خانواده یلدا و شقایق و مائده هر روز با آنها در تماسند و من مثل بچه های یتیم حتی یک تماس هم از جانب خونوادم نداشتم............
در عوض آرشامو و کورشو نازنین هر روز یه تماس رو شاخشون بودو سوسن هم یه بار زنگ زده بود......
کنار مائده نشسته بودم و به تیرهای چراغ برق که سریع از کنارشون میگذشتیم خیره بودم که گوشیش زنگ خورد.
-به به سلام به داداشی خودم...........
شستم خبر دار شد که متینه...........
-خوبید شما مامان چطوره؟
-.............................
-ممنون....
-آهان گفتم چقدر عزیز شدمو که آقا برام زنگ زده..........
-........
-برو بچه خودتو سیاه کن...
-اوهوم.......
-...............
-نه نمیتونم
-.................
-دقیقا
-..................
لبخند عمیقی زد و رو به من گفت:
-آقا متینه سلام میرسون.......
شکه نگاهش کردم و به زور گفتم :سلامت باشند............
نمیدونم متین تو گوشی چی گفت که صدای خنده مائده بلند شد و گفت :خوب مگه چی شده ...........باشه بابا نزن غلط کردم ..
-..............................
-باشه ...سلام برسون......
-متین بود............
ای وای خاک تو سرم با این حرف زدنم واقعا به قول لاکپشت تو کتاب ابتداییمون نفرین بر دهانی که بی موقع باز شود.........
مائده کمی متعجب نگام کرد و گفت :آره گفتم که.......
ای بمیری ملی ....خاک عالم واقعا که انگار پسر خالم بود که گفتم متین لااقل یه آقا تنگش میچسبوندم که حالا چشمای شکه مائده را مشاهده نمیکردم........
اومدم بحثو عوض کنم که دقیقا گند زدم تو کل بحث..........
-خوب چه خبرا...........
مائده در حالی که بی اختیار خندش گرفته بود با نیش باز گفت :سلامتی............
دلم میخواست همچین کلمو بکوبم تو سقف که درجا ضربه مغزیشمو تموم.............
مائده اینبار در حالی که هنوز لبخند از لبش نرفته بود گفت:ملیسا بودن با تو آدمو سر کیف میاره .....خوشبحال کسی که تو رو بدست میاره............
خوب خدا را شکر بحث خود به خود عوض شد.........
-خوب دقیقا این نظریه که من راجع به تو دارم....
-نه خارج از شوخی......
-منم شوخی نکردم من ...به نظرم تو بهترین همسر و بهترین مادر میشی کاش من پسر بودم اونوقت یه ثانیه هم ولت نمکردم ............
مائده غش غش خندیدو گفت :گفته باشم من قصد ازدواج ندارم ..میخوام درس بخونم .......
-به جهنم بذار بترشی............چه نازیم میکنه
هیچوقت فکر نمیکردم بادختری مثل مائده با این حجاب و با این طرز فکر انقدر صمیمی بشم .....
به کورش زنگ زدمو ازش خواستم بیاد ترمینال دنبالمون ....چون هم دلم براش تنگ شده بود و هم حوصله اینکه به عباس زنگ بزنمو نداشتم ........
بازم اونقدر با بچه ها گفتیمو خندیدیم که نفهمیدیم کی به تهران رسیدیم.
همین که وارد ترمینال شدیم متینو کورشو کنار هم دیدم که مشغول صحبت بودند .
با دیدنمون هر دوتاشون کنارمون اومدند و قبل از هر عکسالعملی کورش محکم بغلم کرد و گفت:دلم برات تنگ شده بود زلزله.........
با اینکه این چیزا بین طبقه ما عادی بود ولی به قدری جلوی متین خجالت کشیدم که احساس کردم از عرق شرم لبریزم......نمردیمو یه بار طعم خجالتم چشیدیم....
کورش یلدا و شقایقو هم بغل کرد ....
و به مائده سلام کرد.
مائده هم با همان لبخند مهربون و بدون اینکه به کورش نگاه کنه جوابش داد ......
سرمو چرخوندمو به متین نگاهی کردمو سلام کردم ......
سریع نگاشو دزدیدو گفت :سلام.....
به مائده سلام کرد و حالشو پرسیدو زیارت قبول گفت انقدرکارش بهم برخورد که اگه انقدر خانمیت و صبر نداشتم با مخ میرفتم تو صورتش فقط مائده زیارت رفته بود و ما اونجا بوق بودیم .
پر روی ....بی ادب ...امل....
یلدا جفت پا پرید تو افکارمو گفت :کجایی تو ده دفعه صدات زدم ..........
-همین جام بریم دیگه...
کورش هنوز زیر چشمی به مائده نگاه میکرد که یکی زدم پس سرشو گفتم یالا راه بیوفت...
از مائده و متین خداحافظی کردیمو متین در طول این مدت حتی یه نگاه هم بهم ننداخت.
با دیدن 206 کورش باعث شد شکه نگاهش کنیم.
-چیه خوب .........
شقایق گفت :ماشینت کو.....
-همینه دیگه ...
-زهر مار ماشین خودتو میگم.......
-آهان اون دلمو زد عوضش کردم.......
شقایق با حرص گفت :اسکولمون کردی ؟
-من غلط بکنم .........حالا بدویین سوار شین و فوضولی نکنید.
بعدم آروم طوری که فقط من بشنوم گفت:همش زیر سر توه که فرناز احمق انقدر منو تیغید که مجبور شدم ماشینمو بفروشم.
-به من چه ......خودت گند زدی .....حالا بچه را سقط کرد؟
-آره یه هفته میشه. .
سوار که شدیم کورش گفت :ولی خدایی اون دختره فامیل متین چه تیکه ای بود.......
شقایق با هیجان گفت:تازه بدون روسری ندیدیش..........
-زهر مار شقایق......کورش تو هم بهتره سرت به کار خودت باشه....
-میگم ملی تو که سر متین شرط بستی منم سر .....
-ا...بسه دیگه هر چی بهت هیچی نمیگم ...مائده اهل این حرفا نیست
-تو از کجا میدونی ؟
-میدونم دیگه
-مگه متین هست؟
-نه ....مگه نمیبینی بعد این همه وقت محل سگم بهم نداد
-آهان پس بگو از کجا دلت پره ؟
-کورش بحث این حرفا نیس .....مائده خیلی ماه و خانومه ضمنا دوستمه .....نمیخوام اذیتش کنی.
-اذیت کدومه یه دوستی ساده......
-خودتو سنگ رو یخ نکن ....
-امتحانش ضرر نداره .......
-به جهنم....اگه بعدا این متین غیرتی که من دیدم خونتو ریخت مقصر خودتی......
-اکی حرص نخور پوستت زشتتر از الانش میشه
-مگه پوست من چشه؟
-چشم نیست گوشه...
-مسخره
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.

رمان بچه مثبت

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
Emoticons

 سپاس شده توسط ...asall... ، The Light ، هرمیون گرینجر ، Mason ، parmis78 ، Snow-Girl ، elnaz-s


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان بچه مثبت - پرنوش - 05-12-2012، 0:00
RE: رمان بچه مثبت - gomnam - 05-12-2012، 11:27
RE: رمان بچه مثبت - (nasim) - 12-12-2012، 19:05
RE: رمان بچه مثبت - mojdeh1 - 23-01-2013، 17:37
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 27-01-2013، 22:40
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 28-01-2013، 20:55
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 29-01-2013، 20:29
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 30-01-2013، 20:26
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 18:57
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 20:21
RE: رمان بچه مثبت - armin619 - 31-01-2013، 21:24
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 31-01-2013، 23:02
RE: رمان بچه مثبت - hani2012 - 04-02-2013، 12:20
RE: رمان بچه مثبت - * AMIR* - 04-02-2013، 13:13
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 08-02-2013، 12:08
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 09-02-2013، 15:12
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 10-02-2013، 20:09
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 12-02-2013، 14:20
RE: رمان بچه مثبت - پرنوش - 13-02-2013، 19:04
RE: رمان بچه مثبت - roblex - 14-02-2013، 12:00
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 19:12
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 20:37
RE: رمان بچه مثبت - ~SoLTaN~ - 21-02-2013، 15:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان