امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت

کیمیا جان قسمت 16 هنوز کامل نیست ولی به خاطر شما تا اونجایی که اومده میزارم.
اینم از قسمت 16.
________________________________________________________________________________​___________________________________________________
- - مائده دختر خالمه.................

--چی می گی ؟

--خالم به خاطر ازدواج با یه آدم معمولی از خونواده ترد میشه حتی پدر بزرگم از ارث محرومش میکنه و مامانم با دیدن مائده اونم از راه دور تازه یادش میاد این همون شوهر خواهرشه...........

--خوب...خوب نظرشون چی بود ..............

--هیچی وقتی فهمید خواهرش فوت کرده اونقدر گریه کرد و خودشو زد که از حال رفت ......

--الان تکلیف تو و مائده چیه ......

--الان مامان به تنها چیزی که فکر نمیکنه قضیه ازدواجمه.......قراره امروز بره خونشون.......

--واسه چی ؟

--میخواد همه چیزو به مائده بگه ........

--یعنی یه جورایی مشکلی نیس.......

--نمیدونم........

وای خدا تازه حالا که فکرشو میکنم میبینم مائده ته چهرش مثل کتی خانمه..

گوشیم زنگ خورد

-کورش مامانته

کورش بدون حرف نگام کرد............

-سلام کتی خانم

-ملیسا جون سلام چطوری؟

-خوبم........

-ملیسا امروز وقت داری او باید یه سری مسائل بهت بگم بعدم بریم پیش مائده .

-چشم

-برا ناهار بیا الان به کورش هم زنگ میزنم.....

-کورش الان پیشمه باهم میایم ممنون

بعد از قطع کردن تماس به سمت خونه کورش اینا رفتیم چون تا ناهار زمان زیادی نمونده بود.....

بعد از خوردن ناهار کتی رو به من گفت :کورش بهت در رابطه با مائده حرف زد.......

-بله بهتون تبریک میگم دختر خواهرتونو پیدا کردید........

-نمیتونم باور کنم مریم فوت کرده

چشماش پر اشک شد و گفت :پیش خودم فکر کردم حداقل اون کنار مردی که عاشقانه میپرستیدش و بچه هاشون خوشبخته اما حالا فقط خودمو مقصر میدونم که چرا تو وضعیتی که جگرگوشه ی اون تنها و بی مادر بوده من به عنوان فامیل درجه یکش کنارش نبودم...............

-کتی جون .

-وسط حرفم پرید و گفت :اقا جون خیلی غد بود دقیقا مریمم این اخلاقش کپ آقا جون بود ....

مریم رو حرفش حرف زد ......گفت نمیخواد با پسر تیمسار ملکی ازدواج کنه گفت عاشق شده اونم کی عاشق یکی از مجروحای بیمارستانشون .......کارد میزدی خون بابا در نمیومد.....

-مریمو تو اتاقش حبس کرد اجازه نداد ببینمش .....اما مریم کوتاه نیومد اونقدر غذا نخورد و ضعف کرد که بابا تسلیم شد اما تیر اخرم زد گفت از ارث محرومش میکنه ..گفت دیگه حق دیدن خونوادش نداره ...مریم با اشک آه از این خونه رفت فقط یک بار شوهرش را دیدم و اونم دو ماهی بعد از ازدواجشون بود ما میخواستیم بریم آمریکا ..دل من و مامانم طاقت نیاورد که بدون دیدن مریم بریم رفتم تو بیمارستانی که کار میکرد .

میخواست با شوهرش واسه ناهار بره خونه خواهر شوهرش .......اونجا بود که عشقو تو نگاه هر دوشون دیدم و فهمیدم مریم واقعا خوشبخته و من و مامان با خیال راحت رفتیم غافل از اینکه وقتی برگردیم دیگه مریمی وجود نداره همین که رفتیم آمریکا من جای مریم با پسر ملکی ازدواج کردمو بچه دار شدم...بمیرم برا خواهرم که نتونست بچشم ببینه .....گریه کتی شدت گرفت .......آقا جون پشیمون بود ولی اونقدر مغرور بود که تو روی خودش نیاره اقا جونو مامان خیلی زود رفتند آقا جون با یه سکته توی خواب و مامان هم فشارش بالا زد و سکته مغزی کرد حالا که خوب فکر میکنم میبینم به احتمال زیاد اونا از مرگ مریم خبر داشتند که به این روز افتادند....وصیت نامه آقاجون هم ارث نصف نصف بود و واسه من و مریم به یک اندازه ........بعد برگشتنم از آمریکا دنبالش گشتم اما نه تو بیمارستانا اثری ازش پیدا کردم ونه فامیل شوهرشو می دونستم........نگو مریم بیچاره من اصلا تو این دنیا نبود .
اونقدر گریه کرد که چشماش سرخ سرخ بود

-الان میخوام برم سراغ مائده ...میخوام براش تموم مدتی که نبودم و جبران کنم ........من............

گریه مانع ادامه حرفش شد ........... خیلی خوب چی چی شد من که واقعا قاطی کردم .....
با مائده تماس گرفتمو گفتم میخوام به دیدنش برم اظهار خوشحالی کرد و گفت امروز تا شب تنهاست ......
خوب نمیدونسستم چطور در مورد اومدن کتی بهش بگم.......
کتی یه گل خوشکل و یه جعبه شیرینی بزرگ خرید و همراه هم به خونه مائده رفتیم......
قبل از پیاده شدن گفتم :کتی جون پس قضیه کورش و خاستگاریش چی میشه ؟
-الان مهم برام مائده است ......
بیچاره کورش بادیدن گل و شیرینی چه ذوقی کرد وی وقتی کتی بهش گفت :ایندفعه تنها میره دیدن مائده مثل بادکنک خالی شد .
مائده داشت تو بغل خاله تازه پیدا شدش اشک میریخت و من به بازی عجیب روزگار فکر میکردم .

هیچوقت فکرشو نمیکردم که کورش عاشق دختری مثل مائده شه و از همه اینا گذشته مائده دختر خالش از آب در بیاد من که کاملا گیج شدم............

با اومدن پدر مائده گریه هاشون تموم شد .....

کتی کم مونده بود تو بغل پدر مائده هم یه دل سیر گریه کنه که من برای جلوگیری از این کار شونه هاشو سفت گرفتم و به بهونه دلداری دادن کنترلش کردم .

کتی خانم تموم ماجرا به استثنای عشق و عاشقی کورشو گفت و بیچاره کورش که فکرمیکرد همه چیز درست شده چون دقیقا وقتی با کتی خانم از خونه مائده خارج شدیمو سوار ماشین من شد تا برسونمش ازش پرسیدم

-خوب کتی خانم انشاالله عروسی کورش و مائده جون
و اون با لحن سردی گفت

-عمرا مائده خیلی خوبه حیفه ....واسه کورش خیلی زیاده ..نمیخوام مثل خودم بدبخت بشه چون کورشم یکی لنگه باباشه

جونم چی شد مگه آقای ملکی چش بود یه پولدار خانواده دوست اولین چیزی بود که با اوردن اسمش تو ذهن آدم نقش میبست .

وقتی تعجب منو دید گفت :

-مریم خوب شناختش ....برا همینم گفت یه موی گندیده اون مجروح جنگی به قول بابا پاپتیو با صد تا آدم پولدار مثل ملکی عوض نمیکنه........

-کتی خانم چرا دوباره گریه میکنید......

-مریم فهمید و من نفهمیدم ...اون پی به ذات کثیف ملکی برد یه پسر خود خواه و مغرور و دختر باز.......
اوه اوه موضوع ناموسی شد خوب.........
حرفی نزدم اما اون انگار تازه در درد و دلش باز شد .......

-اون عوضی ...فقط یه هفته ذات کثیفشو قائم کرد و بعد خودشو کم کم نشون داد دیر اومدنهای شبونش به کنار ........بوی آغوشش که بوی زن دیگه ای را میداد هم به کنار .....من احمق دوسش داشتم .....ولی یه بار که حال مامان بد شد و شب رفتم پیشش موندم دلم شور افتاد.......حال مامان که یکمی بهتر شد رفتم خونه که دیدمشون اینبار با چشمای خودم دیدمشون .....با دیدنم هول کردو خودشو از آغوش معشوقش بیرون کشید .....اما من دیگه نموندم و......من احمق که تمام مدت خودمو به نفهمی میزدم شکستم برگشتم خونه مامانم اما مامان همون شب مرد و من پیش آقا جون موندم فهمید با ملکی مشکل دارم و به روش نیاورد اونقدر تو خودش فرو رفت که سکته کرد و درجا تموم کرد .......
و من موندم و بچه ی توی شکمم که تازه فهمیده بودم وجود داره و یه دنیا بی کسی .........به اجبار برگشتم پیش به اصطلاح همسرم و کنار هم زندگی کردیم فقط برای کورش اما کورش هم هر چی بزرگتر شد بیشتر و بیشتر شبیه باباش شد .....فکر کردی از گنده کاریاش خبر ندارم مخصوصا این آخریه ........کی بود فرناز خانم.......
با تعجب نگاش کردم .....
دو روز قبل از سقط بچه بهم زنگ زد و همه چیزو واسم گفت حتی از پیشنهاد تو .....
آب دهنمو به زور قورت دادم ........
منم تشویقش کردم بچه را بندازه و بهش گفتم بهتره برا زندگی رو کورش حساب نکنه .............اونوقت چطور توقع داری دختری مثل مائده را فدای زندگی پسرم کنم...اونم دختر عزیزترین کسی که توی زندگی داشتم ......
حرفی نزدم در واقع لال شدم ......حق با کتی بود من هنوز هم به کورش اعتماد نداشتم .........
کتی سنگ تموم گذاشته بود و تموم دوست و آشنا را به جشنی که به مناسبت پیدا کردن مائده میخواست بگیره دعوت کرده بود از جمله من و خانوادمو ........البته کورش بقیه بچه های گروهو از طرف خودش دعوت کرد .
با علم به اینکه متین هم تو این جشن هست تو خرید لباس مردد بودم .........
از دامن متنفر بودم و لباسای ماکسی موجود هم یا از قد کوتاه بود و یا از قسمت سینه ها و گردن ........
یلدا و شقایق سریع لباساشون رو خریدند و من هنوز با خودم درگیر بودم که سبک لباسم چطور باشه ...........
با خودم غر میزدم آخه احمق متین که به تو نگاهم نمیکنه چرا میخوای پیش چشمش با بقیه متفاوت باشی و خوب به نظر بیای اصلا همه اینا به کنار چرا باید نظر این پسره خودخواه خشک مذهب واست مهم باشه و با عجز پیش خودم اعتراف می کردم ...نمیدونم ..دلیلشو نمیدونم .........
به غر غرهای شقایق مبنی بر تهدید من که اگه از این پاساژ لباس نخری دیگه میکشمت و اصلا من غلط میکنم از این به بعد باهات بیام خرید.......بمیری ملیسا پام شکست ......توجهی نکردمو وارد پاساژ شدم ......
یلدا هم مشغول اس ام اس بازی بود و بی خیال دنبال ما میومد .....
-یلدا تو یه چیزی بهش بگو .......
یلدا در گوشیشو بست و گفت :
-هان .........
شقایق چشاشو ریز کرد و گفت :معلومه با کی اس ام اس بازی میکنی که انگار نه انگار دو ساعته دنبال این خانم مثل جوجه اردک راه افتادیم .........
یلدا لبخند زد و گفت :با نازنین و بهروز ...........
خوب
-نازنین گفت واسه مهمونی نمیتونه بیاد .......بهروز گفت میاد ....
-چه خوب ...خوبه فردا شب تو مهمونی یه کیس مناسب ببندیم بیخ ریش بهروز و تموم......
با دیدن لباسی به سبک دخترای انگلیسی قدیم استپ کردم .......
-اوه بچه ها اینو ......
-وای آستیناش پفه چه با حال دامنشو یادم به پرنسسا افتاد .....
آستینای بلند لبای یقه ایستاده کوچک و حلزون شکلش بلندی دامنش باعث میشد که هیچ جای بدنم بیرون نباشه .....
-همینو میخوام پرو کنم......
رنگ صورتی کثیفش را پوشیدم و به خودم تو آینه نگاه کردم با یه نیم تاج رو موهام واقعا پرنسس میشدم ...........
وای موهامو چیکار کنم...........برای موهام دیگه نمیتونستم کاری کنم
اگه میخواستم موهامم بپوشونم او اینکه مامان خفم میکرد و بعدم شک برانگیز بود.....
شقایق و یلدا با دیدن لباس جیغ جیغ کردند و گفتند خیلی عالیه ....
شقایق با دیدن قیمت لباس وا رفت و گفت :
-ای بابا قیمتشو
-خودمم با دیدن قیمتش جا خوردم با اینکه پول به اندازه کافی همرام بود اما لباس واقعا نمی ارزید .....
فروشنده هم با دیدن هیجان بچه ها دم پرو یه ریال هم تخفیف نداد و من لباس را روی پیشخوان گذاشتمو گفتم :
-انگار قسمت نیست بخریم بریم .......
هنوز دو قدم بر نداشته بودم که فروشنده گفت :
-خیلی خوب چون لباسو پسندیده بودید باهاتون راه میام .....
خلاصه با یه تخفیف تپل لباسو خریدمو رفتم سراغ خرید نیم تاج ....
مامان با دیدن من تو اون لباس و با نیم تاج نقره ای رنگ و با گلهای کریستال همرنگ لباسم و آرایش ملیح دخترونه لبخندی به صورتم پاشید و گفت :
-خوش سلیقه شدی...........
بازم صدقه سر آقا متین مامان در عمرش یه تعریفی از من کرد ....
جواب لبخندشو دادم و با بابا به سمت خونه ملکی راه افتادیم .
مائده با کت و دامن نیلی رنگ و پوشیده و روسری زیبای ست لباسش مثل همیشه مثل یه فرشته بود و کورش هم یه ثانیه ازش دور نمیشد و اونو با مهمونا آشنا میکرد جالبی کار اونجا بود که تا آقاییون دستشونو به سمت مائده دراز میکردند کورش سریع دستش را تو دست اونا میذاشت و خودش تشکر میکرد.....
نگاه هایی که توش پر از تحسین بود به من نشون میداد که واقعا از انتخاب لباس ضرر نکردم.
مائده با دیدنم بغلم کرد .......
-وای ملیسا چقدر ناز شدی
-کجاش ناز شده مثل جادوگر شهر اوز .......
چشم غره ای به کورش رفتم و به مائده گفتم ممنون عزیزم ولی به پای تو نمی رسم .........
-اون که صد البته ........
ایشی به کورش گفتم و بعدم تو گوشش زمزمه کردم کاری نکن حرفایی بزنم که به گ..خوردن بیوفتیا .....
کورش با حرص نگام کرد و جلوم تعظیم کوتاهی کرد و گفت :شما سرورید .....پرنسس.
-خیلی خوب میبخشمت نوکر.........
-بچه پرو .....
-یلدا و شقایق و بهروز اومدند ........
-نه هنوز ......
میخواستم بپرسم متین اومده که بی خیال شدم .....
به جمع دخترا پسرا پیوستم و در همین حین کل خونه را با نگام شخم زدم تا اثری از متین پیدا کنم.....
پسرای خاندان ملکی به حدی هیز بودند که یه لحظه احساس کردم لخت جلوشون نشستم
کتی خانم اونقدر قربون صدقه مائده میرفت که دختر عمه کورش گفت :
-کاش من بچه خواهر زن دایی بودم .
-حالا چرا اون روسری را از سرش بر نمی داره .....
-تیپ و قیافش شبیه خدمتکاراس
دیگه کم کم داشتم به نقطه انفجار میرسیدم
با حرص گفتم اما از دید من شبیه فرشته هاس
و بعد با نگاه خصمانه بهشون خیره شد م که با دیدنم لال شدند و با خوردن یه پس گردنی محکم برگشتمو دیدم بله شقایق و یلدا و بهروزند ....
-وای بمیری ملی چقدر ناز شدی .
بهروز جلوم به حالت نمایشی خم شد و دستمو بوسید .
-اوه علیا حضرتا ....این جان نثار را به غلامی خود بپذیرید ...
دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم :زهر مار
بلاخره بعد چند دقیقه چرت و پرت گفتن جو آروم شد .
که صدای یکی از دخترای فامیل کورش اینا راشنیدم که گفت :وای پریوش پسررو عجب تیکه ای بی اختیار ب نگاه اونا را دنبال کردم و بهش رسیدم
-اوه .
-چیه
شقایق هم با دیدنش جیغ خفه ای کشید
متین تو اون کت و شلوار مشکی رنگ و پیراهن ساده سفید با صورت شیش تیغه متفاوتر و جذابتر از همیشه همراه پدر مائده وارد سالن شده بودند .......
خودمو جمع و جور کردم و یکی پس کله شقایق و یکی هم به یلدا زدم تا به خودشون بیاند .
اما وقتی نگاه بقیه دخترا میخکوبش دیدم حرصی شدم و زیر لب غریدم .....
-بیا اینم بچه مثبت کلاسمون ........آب ندیده بود وگرنه شناگر قابلی بود ....
یلدا با تعجب نگام کرد و گفت :چی میگی ملیسا اون با این تیپم میتونه سر اعتقاداتش وایسه منافاتی بینش نمیبینم .....
-چی می گی منافات از این بیشتر........
یلدا که انگار وکیل وصی متین بود دباره گفت :هیچ جای قران ننوشته اگه ریش نداشته باشید دیگه مسلمون نیستید .........
درد من این چیزا نبود ...احساس کسیو داشتم که همه از نقشه گنجی که فقط مال اون بوده با خبر شده باشند و بخوانند برا رسیدن به گنج پسم بزنند .......میدونم احساس خیلی بی خودی بود ...اما دست خودم نبود.....
از همه اینا گذشته مططمئنم متین برای هر کاری که میکنه دلیل داره ...
-ملیسا تو رو خدا اخماتو باز کن آخه اون چیکار به تو داره ......
پسرای خاندان ملکی که از وضع موجود راضی نبودند با حرص گفتند :
-یعنی تا وقت شام باید همینطوری آروم بشینیم .....
-یه آهنگی ....دنسی .......
-بیا خود کورش اومد .کورش همراه متین و مائده به سمت میز بزرگ جوونا میومدند .....
با دیدن متین طپش قلبم بالا رفت اما متین مثل همیشه سر به زیر و با وقار حرکت میکرد....
انگار با دیدن سر پائینش خیالم از بابت اینکه این پسر همون متین محمدیه راحت شد
سلام بلندی کرد و و با پسرا دست داد و کورش اونو پسر عمه مائده معرفی کرد .
روی اولین صندلی خالی نزدیک بهروز نشست ........
-وای ملیسا باورم نمیشه متین انقدر خوشکل و خوشتیپ بوده باشه ..
-خفه شو شقایق ....یوقت میشنوه فکر میکنه خبریه ..........
-خدایی نگاش کن اصلا انگار از هالیود پاشده اومده .
-خفه بمیر ....
کورش و مائده هم نشستند .......
مائده کنار من نشست و دستمو گرفت .......
-وای مائده چقدر یخ کردی ....
-فقط به خاطر اصرار خاله قبول کردم ......ولی عجب غلطی کردم .....
کاملا مشخص بود که معذبه .....
دستشو آروم فشار دادمو گفتم :یکی دوساعت دیگه تمومه ........
-کورش یه آهنگی بذار صفا کنیم ........
کورش زیر چشمی نگاهی به مائده کرد و گفت :
-سیا تو دو دقیقه نمیتونی آروم بشینی .......
-حوصلمون سر رفت .......یهو بر میداشتید تفکیک جنسیتیم میکردید ......
-سیاوش .....
کورش تقریبا داد زد و باعث شد یه لحظه همهمه سالن قطع بشه و همه به طرف میز ما برگردند.
مائده سریع گفت :
-کورش خان خواهش میکنم ......
کورش آروم شد و نگاش کرد .....
-ببینید دختر خاله کورش خان مهمونیای ما اصلا این مدلی نیس مخصوصا عمو جان منظورم پدر کورشه مهمونیای توپی میگیره اما حالا .......
مائده سریع رو به کورش گفت :
آقا کورش نمیخواد مراعات مارا بکنید هر جوری قبلا مهمونی میگرفتید الانم عمل کنید .........
-ایول همینه ....محمود بپر سیستمو روشن کن تا من برم فلشمو از تو ماشین بیارم ....حالا که دیجی می جی یوخ ...حداقل با همینا یه حالی ببریم
چه جلافتا سیاوش عنتر .....نه بابا مائده هم راه افتاده ..........اگر چه میدونم اگه به احترام خالش نبود همین حالا مجلسو ول میکرد و میرفت ...متینم همچین اخم کرده که انگار ...........
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که صدای آهنگ بلند شد و به 20 ثانیه نکشید که دستی جلوم دراز شد .......
جان .............
سیاوش با نیش باز گفت :پرنسس به این بنده حقیر افتخار یه دور رقصو میدند .........
آخ جون رقص ...........وای متین .......
-نه خستم .......
یه لحظه همه با تعجب نگام کردند .......
خاک بر سرم از بس تو مهمونیا یه لحظه هم سر جام بند نبودم و مثل کش تمبون تا ولم میکردم وسط پیست بودم حالا که میخوام یکم خانم باشم همه تعجب کردند.....
-پاشو سر حال میای ........
سرمو اوردم بالا تا جوابشو بدم که بین راه نگاه متین روی خودم دیدم .....
سریع از نگاش رد شدمو به سیاوش اخم کردم ......
-شرمنده واقعا حوصله ندارم .......
سیاوش بی خیال شد ......و رفت اما من هنوز سنگینی نگاهی را حس میکردم که هنوز معنیش برام بزرگترین مجهول زندگیم بود .
پریوش با اون لباس یقه بازش روی میز به طرف متین خم شد و تموم زار و زندگیشو سخاوتمندانه در معرض دید علاقه مندان قرار داد .
-آقا متین افتخار یه دور رقصو بهم میدید.....
ایش ایکبیری .......
متین فقط در کسری از ثانیه ناگش کرد و بعد سریع نگاشو دزدید و معذب چند بار دست توی موهای خوشحالتش کشید ..........
-متاسفم بلد نیستم برقصم......
زهر مار پسره پرو حالا اگرم بلد بودی باید میرفتی میرقصیدی ..........
لا الله الا الله ....هر چی هیچی نمیگم این دختره چشم سفیدم بیشتر خودشو ولو میکنه رو این میز .....یوارکی بیا بخواب رو میزو خودتو راحت کن.......
-پاشید خودم یادتون میدم .......کاری نداره ..
دختره کثافت مرض .....با اون قیافه دوزاری و موهای احمقش ........
دختر باید خانم و نجیب باشه مثل ملیسا جون ...عمرم ...جیگرم ....
-ممنون اینطوری راحتترم .......
پریوش پشت چشمی نازک کرد و شقایق و یلدا هم بلند شدند یه قری بدند ......
پریوش بلند شد و به سمت بهروز رفت و با هم جیم فنگ شدند .....هی خوش باشند با هم ...منم که اصلا قرم نمیاد و خیلیم متین و خانمم .......
حالا فقط من و متین و مائده و کورش سر میز بودیم کورش میوه و شیرینی را تعارفمون کرد و من فقط یه شیرینی برداشتم تموم حواسم پیش متین و رفتاراش بود تموم مدت رقص بچه ها سرش را با میوه خوردن و نگاه کردن به میز مقابلش گرم کرد ........
-ملیسا جون چه خبرا؟
-فعلا که خبرا دست شماست مائده خانم ........
یکی از دخترای ایکبیری فامیل ملکی اومد و دستش و رو شونه کورش گذاشت و گفت :کورش جون پا نمیشی بیای یه قری بدی ؟
-نه ........
همچین محکم گفت نه که من جای دختره کوپ کردم ......
-ایش هر جور راحتی
آروم تو گوش مائده گفتم :چقدر پسر عمت تغییر کرده ......
-با ذوق گفت :به خاطر من این کارو کرد من ازش خواستم.......
ای بمیری حالا نمیشد واسه دل خوش کنک من بگی واسه تو این کارو کرد .....
به جهنم اصلا چرا باید واسم مهم باشه .....
محض کنجکاوی پرسیدم :چرا اینو ازش خواستی .....
ابروهاشو به طرز بامزه ای بالا پایین انداخت و گفت :دیگه دیگه..
-هی خوشکله پاشو ناز نکن ............
ای بمیرید همتون خوبه همین حالا گفتم من حال رقصیدن ندارم .....هنوز جواب پسر بهادری را نداده بودم که متین با شتاب از جاش بلند شد و از سالن بیرون رفت و مائده هم با نگرانی دنبالش رفت .....
رو به کورش گفتم :چی شد یهو
کورش شونه هاشو بالا انداخت و رو به پسره گفت :مگه نشنیدی گفت حوصله ندارم برقصم .....
پسره نکبت .......
دیگه دلم طاقت نیاورد و بلند شدمو رفتم دنبال مائده و متین .....
جلوی ساختمان که نبودند با عجله پشت ساختمان رفتم ........
مائده داشت باهاش حرف میزد ....
-خودخواه نباش متین من همه اینا را از قبل بهت گفته بودم تو خودت قبول کردی...
-مائده نمیتونم ..نمیتونم مثل سیبزمینی بشینم و هیچی نگم ....بابا داشتم خفه میشدم ...تو منو درک کن......
-خیلی خوب حق با توه ....اما یه کوچولو دیگه تحمل کن تموم میشه منم اصلا از این اوضاع راضی نیستم ....اما خوب به خاطر خالم .......
وای خدا آخه کدوم احمقی الان به گوشیم زنگ زد مائده و متین هر دوتاشون من و دیدند خوب ......خاک تو سر این شانس ........
از بس هول کرده بودم روبه اون دوتا گفتم :سلام و این باعث شد که اخمای متین بیشتر تو هم بره و مائده هم غش غش بخنده ......
حفظ ظاهر 123 نفس عمیق ...اوهوم اینه ........
-مائده جون خالت کارت داشت ......
-باشه عزیزم ممنون ........
من هنوز مثل چغندر وایساده بودم که مائده رفت داخل و حالا من و متین تنها شدیم ........
اینبار متین پوفی کشید و سرشو انداخت پایین ......
نزدیکش رفتم و گفتم :
-آقا متین مشکلی پیش اومده .......
نگاهش بالا اومد و تو چشام استپ کرد ...
خدایا من چرا معنای این نگاهو نمیفهمم .......ای خاک بر سر نفهمم........
چشاش از همیشه غمگینتر بود ..........
الهی بمیرم چی شده بود ......
-من بابت قضییه آهنگ و این حرفا ازتون عذر میخوام ........
اوا خاک بر سرم به من چه یهو جو گیر شدم و عذر خواستم آخه من نه سر پیازم نه ته پیاز ......
متین پوزخندی زد و گفت :
-من با اونا مشکلی نداشتم
-پس چی ؟
وای خدا حالاست که بهم بگه پیچ پیچی آخه به تو چه دختره فضول ..
-تویی
چشام اندازه دوتا نعلبکی شد .......
-من.......
باز نگاش سر خورد تو چشام ........
-آره توی لعنتی هستی ..........
خدایا یعنی چی الان بهم توهین کرد ...........
خودشو رو زمین ول کرد و سرشو بین دستاش گرفت ......
چرا فحشش نمیدادم چرا زودتر از اینجا نمیرفتم ........چرا با دیدن حال خرابش حال خودمم بد شد ...من چم شده ؟
-ببین ملیسا خانم احمدی ......من احمق از همون روز اول که پامو گذاشتم تو اون دانشگاه خراب شده و تو جلوی همه بچه های کلاس با حرفات تحقیرم کردی عاشقت شدم .......میدونم به نظرت مسخرس .....اما موضوع اینه که من هر کاری برای فراموش کردنت کردم سودی نداشت ....آره میدونم الان پیش خودت میگی پسره دیوونس که با این همه فرقی که بین دنیامونه عاشقم شده و الانم داره بهم اعتراف میکنه .......اما به خدا دیگه نمیتونم.......باید تکلیف خودموبا تو دلم روشن کنم ...دیگه به اینجام رسیده (با دستش اشاره به گلوش کرد) ......خواستم فراموشت کنم اما ندیدنت دیونم میکرد ....خدا هم خودش میدونه نگاهای دزدکیم به تو دست خودم نبود کار دلم بود ......
از جاش بلند شد و مقابل من مبهوت ایستاد مستقیم به چشمام خیره شد و گفت :
نمیتونم بشینم رو صندلیو ببینم پسرا میاند و بهت پیشنهاد رقص میدند.....که کسی به جز من به چشمات خیره بشه ....که یکی به جز من دوست داشته باشه ..........که تو ........مال کس دیگه ای بشی .......البته اونا مقصر نیستند تقصیر تویی که مال من و دنیای من نیستی که اگه بودی یه لحظه هم نمیذاشتم کسی به جز خودم با این قیافه ببیندت .....
و بعد از جلوی چشام غیب شد .......خدایا ...نکنه خواب میدیدم ....چی شد ...چی گفت ...کجا رفت
هنوز مبهوت بودم خودمو به سالن رسوندم و از مامان اینا خواستم زودتر بریم خونه ...........
-زشته آخه هنوز شامم نخوردیم
-مامان حالم فوق العاده بده.
مامان که رنگ و روی پریدمو دید قبول کرد فقط از مائده و کتی خداحافظی کردم و مامان بابا رفتند تا از بقیه خداحافظی کنند که مائده آروم گفت :ملیس طوری شده ؟
-نه ..... فقط یکم حالم بده
-مطمئنی ربطی به متین نداره ؟
-نه ...چطور مگه ......
-آخه اونم با یه خداحافظی سرسری رفت ..........
حرفی نزدم گیج و منگ همراه مامان بابا خودمو به خونه رسوندم و یه راست رفتم تو اتاقم ...
برای اولین بار تو زندگیم تا صبح خوابم نبرد و حرفهای متین مثل پتک تو سرم فرود میومد.........
یه چیزیو مطمئن بودم اونم این بود که احساسی که به متین داشتمو تا حالا در مورد دیگری تجربه نکرده بودم .
اون بهم گفته بود از روز اول تو دانشگاه اونم دقیقا زمانی که من جلوی همه بچه ها سر به زیر بودن متینو مسخره کرده بودم عاشق شده ...........
بدتر از همه حال خرابش بود که برام غیر قابل تحمل بود ..........
بدون هیچ فکری گوشیمو در اوردم و براش نوشتم حالتون بهتره؟
همین که دکمه سند و زدم تازه نگام به ساعت افتاد 3:45 .......وای خدا باز بدون فکر یه غلطی کردم .....با شنیدن زنگ پیام گوشیم از جا پریدم .......
جواب داده بود پس اونم نخوابیده بود .......
سریع پیامشو باز کردم ....
-دل خراب من از این خرابتر نمیشود ...........که خنجر غمت از این خرابتر نمیزند
جواب دادم :
-من نمیخواستم هیچ وقت اینطوری ببینمتون
سریع جواب داد :
احساس سوختن به تماشا نمیشود ..........آتش بگیر تا که بفهمی چه می کشم
حالا این وسط برام شعر و شاعریش گل کرده ...شیطونه میگه منم جوابشو با میم بدما ....
-من و تو هر دو به یک شهر و زهم بی خبریم
هر دو دنبال دل گمشده ی در به دریم
ما که محتاج همیم آه چرا
از کنار تن تب کرده ی هم میگذریم
ما دو کبکیم هوا خواه هم اما افسوس
هر دو پر بسته ی چنگال قضا و قدریم
آسمان یا که قفس آه چه فرقی دارد
پر پرواز نداریم و بی بال و پریم
وقتی پیامو سند کردم انگار خیالم راحت شد تموم اونچه باید بهش میگفتم تو این شعر بود باید منتظر جوابش میموندم اما نزدیک ساعت 6 بود که خوابم برد.
________________________________________________________________________________​________________________________________________
پایان قسمت 16...تا اومدن قسمت 17 صبور باشید.نظر و سپاس هم بدین ممنون میشم.
 سپاس شده توسط Kimia79 ، elnaz-s ، [ niki ]


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان بچه مثبت - پرنوش - 05-12-2012، 0:00
RE: رمان بچه مثبت - gomnam - 05-12-2012، 11:27
RE: رمان بچه مثبت - (nasim) - 12-12-2012، 19:05
RE: رمان بچه مثبت - mojdeh1 - 23-01-2013، 17:37
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 27-01-2013، 22:40
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 28-01-2013، 20:55
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 29-01-2013، 20:29
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 30-01-2013، 20:26
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 18:57
RE: رمان بچه مثبت - r.kh - 31-01-2013، 20:21
RE: رمان بچه مثبت - armin619 - 31-01-2013، 21:24
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 31-01-2013، 23:02
RE: رمان بچه مثبت - hani2012 - 04-02-2013، 12:20
RE: رمان بچه مثبت - * AMIR* - 04-02-2013، 13:13
RE: رمان بچه مثبت - parmis78 - 08-02-2013، 12:08
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 09-02-2013، 15:12
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 10-02-2013، 20:09
RE: رمان بچه مثبت - Mason - 12-02-2013، 14:20
RE: رمان بچه مثبت - roblex - 14-02-2013، 12:00
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 19:12
RE: رمان بچه مثبت - alihacker - 18-02-2013، 19:45
RE: رمان بچه مثبت - Kimia79 - 18-02-2013، 20:37
RE: رمان بچه مثبت - ~SoLTaN~ - 21-02-2013، 15:00

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان