امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نبردهاى ۷۰۰ساله ايران و روم

#1
تغيير استراتژى
شايد اولين تجربه عملى استراتژى نبردهاى فرسايشى را بتوان در نبردهاى دوم پونيك دانست. سناى روم در ۲۱۷ پس از شكستهاى پى در پى، مردى به نام فابيوس را به رياست انتخاب كرد، وى استاد «وقت كشى» و خسته كردن دشمن بود. فابيوس استراتژى احتراز از نبرد و خسته كردن هانيبال را دنبال كرد. سياست او در آن زمان چندان مورد تأييد نبود.
روميها كه قدرت مخوف فرماندهى هانيبال را باور نداشتند، سال ۲۱۶ سپاهى بزرگ مركب از ۸۶هزار لژيونر را به فرماندهى «وارون» كه سردارى مغرور و جنگ طلب بود، روانه جنگ كردند. وارون همان سال در كان (جنوب فرانسه) سپاه ۴۰هزار نفرى هانيبال را مورد حمله قرار داد. هانيبال سپاه خود را به شكل هلال درآورد و اجازه داد لژيونرهاى رومى به «قعر» اين هلال نفوذ كنند. سپس در حالى كه آنها را كاملاً محاصره كرده بود، از پاى درآورد. نبرد كان كه شاهكار نظامى هانيبال محسوب مى شود، منجر به مرگ ۸۰هزار لژيونر رومى شد. آنان با وجود برترى ۲ بر يك تن به يكى از سخت ترين شكستهاى تاريخ دادند. طورى كه تنها وارون وچند هزار سرباز توانستند از اين مهلكه جان به در ببرند.
نابودى لژيونرهاى رومى در كان سبب تضعيف موقعيت روم در مقدونيه، سيراكوز و جنوب آلپ شد. روميها هنوز دلسرد نشده بودند و اگرچه از قدرت طراحى هانيبال آگاه بودند، توانستند از اندرزهاى فابيوس نيز بهره بگيرند. نظاميان رومى اين بار به دنبال فرسايشى كردن جنگ رفتند چرا كه مى دانستند هانيبال نمى تواند كمكى از كارتاژ دريافت كند.
در ۲۱۵ قبل از ميلاد روم با كمك ثروت خود ديگر بار سپاهى عظيم را به فرماندهى سردارى ماهر به نام مارسلوس تجهيز كرد. مارسلوس همان سال براى اولين بار در جنگى در حوالى شهر نولا هانيبال را شكست داد. وى سپس سيراكوز را محاصره كرد و با كمك اهالى شهر و ارشميدس رياضيدان معروف، كارتاژيها را شكست داد. (ارشميدس در اين نبرد به قتل رسيد).
روم سپس حركت دوم خود را انجام داد و آن اعزام نيرو به اسپانيا و سيسيل بود. وسعت گرفتن ميدان جنگ و طولانى شدن جبهه، هانيبال را به زحمت انداخته بود چرا كه نمى توانست همزمان در ۳جبهه بجنگد. دريا نيز در اختيار روم بود. نيروهاى كارتاژ در اسپانيا درگير نبردى سخت شده بودند. برترى روم سرانجام سبب شد كارتاژ پس از ۵سال نبرد در سال ۲۰۶قبل از ميلاد، در جبهه اسپانيا شكست بخورد. در اين زمان حتى كمك «هاسدروبال»، سردار ديگر كارتاژ نيز نتوانست كمكى به هانيبال كند. دو كنسول رومى (ليويوس و نرون) در ۲۰۷ در كنار رودخانه «متور» سپاه كارتاژ به فرماندهى هاسدروبال را شكست داده وخود وى را نيز كشتند.
اكنون كارتاژ در نبردهاى اسپانيا و سيسيل شكست خورده و در ايتاليا نيز تنها بود و روم آماده بازى با آخرين كارت خود. روم در سال۲۰۴ با انعقاد قراردادى با پادشاهى نوميديه (كه در شمال الجزاير امروزى زندگى مى كردند) كارتاژ مركزى را به خطر انداخت.
در همين زمان لشكرهاى رومى در كارتاژ پياده شده و دولت اين كشور را وادار كردند هانيبال را در ايتاليا فرا بخواند. سردار كارتاژى بدون روحيه و انگيزه در نبردى در زاما (۲۰۲ قبل از ميلاد) در شمال آفريقا، شكست را از دشمنان رومى خود پذيرا شد. سال بعد نيز كارتاژ پذيرفت جنگ را باخته است. بنابراين نبردهاى دوم پونيك خاتمه يافت و روم،كارتاژ ضعيف شده را ۵۵سال به حال خود رها كرد تا آنكه در ۱۴۶ قبل از ميلاد ديگر بار به آن كشور حمله برد و آن را از روى زمين محو كرد! سرزمين كارتاژ به گونه اى مورد حمله وتخريب قرار گرفت كه تا قرنها ديگر هيچ ملتى را به عنوان سكنه به خود نديد.
نتيجه گيرى نبرد پونيك
هانيبال را مى توان ناپلئون زمان خود دانست. وى سردارى بسيار ورزيده، بى باك، باهوش و با استعداد بود اما همان اشتباهى كه ناپلئون ۲هزار سال بعد كرد او نيز در ۲۱۰قبل از ميلاد كرد. او «هنرمند» بود و ابداعاتى جالب داشت. عبور ۹۰هزار سرباز و دهها فيل از سرزمينهاى ناشناخته، كوههاى مرتفع و ورود به پشت خطوط دفاعى دشمن و يا استراتژى جالب او در نبرد كان (يا كانه) همگى سبب تحير و ترس دشمنان او شد اما براى مبارزه با قدرت سرسخت و بى رحم روم تنها «زدن سرمار» مى توانست مؤثر باشد. طولانى كردن خطوط دفاعى، كار پشتيبانى واحدها نظير رساندن آذوقه، ساز و برگ و سرباز را مشكل مى كند و او نتوانست به دليل كمى تجربه ووسيله تسخير قلعه ها، شهرهاى مهم ايتاليا را بگيرد حال آنكه لژيونها از اين شهرها به سوى او گسيل داده مى شدند.
نبرد دوم پونيك ۱۶سال به طول انجاميد و درس مهمى به سرداران داد. «در نبردهاى فرسايشى، برنده كسى است كه حوصله بيشترى از خود نشان دهد.»
جنگ دهم: نبرد كاره
(آغاز نبردهاى ايران و روم)
روم كه پس از نابودى كارتاژ، نابودى پادشاهى پونت، تضعيف ارمنستان و تسخير يونان تقريباً در آسياى صغير و مديترانه دشمنى نداشت و در شمال اروپا نيز تا توانسته بود از جنگل نشينان به اسارت گرفته بود، اكنون براى فتح جهان متمدن آن روز بايد وارد بين النهرين مى شد. حال آنكه در شرق قدرت جديدى در حال توسعه بود. پارت ها يا اشكانيان در حدود ۱۰۰ سال قبل از ميلاد به قدرتى قابل توجه رسيده و با اخراج سلوكيان از سرزمين اصلى ايران اكنون قصد ورود به ارمنستان، آسياى صغير و بين النهرين را داشتند. طبيعى بود كه در اين شرايط جنگ غيرقابل اجتناب باشد. مهرداد اول پادشاه اشكانى ابتدا براى آنكه از جانب بيابانگردان شرقى رها شود، آنها را در يك نبرد تعيين كننده شكست داد و سكاها و صحرانوردها در اثر اين شكست تا ده ها سال مزاحم ايران نشدند. بنابراين جانشينان او از جانب شمال و شرق راحت بودند.
دليل اوليه پيدايش تضاد بين ايران و روم
در زمان نبردهاى ارمنستان و روم، پمپه سردار رومى از ايران خواست تا در اين نبرد به زيان ارمنستان شركت كند و در مقابل دو شهر ارمنستان در اختيار ايران باشد. اما پس از پايان جنگ و شكست ارمنستان، پمپه با اين استدلال كه ايران در جنگ با ارمنستان جدى نبوده، از اين قول خود شانه خالى كرد.
پمپه سردار پرقدرت رومى پس از مطيع ساختن سوريه و آسياى صغير، وارد بين النهرين شده و اين تقاضاى فرهاد پادشاه ايران را براى آنكه رود فرات حد فاصل دو كشور باشد را نپذيرفت. به گفته مورخان، پمپه در همان زمان حتى خيال ورود به ايران را به سر داشت، اما به دليل وسعت خاك ايران از اين تصميم منصرف شد و آتش جنگ موقتاً خاموش شد.
كراسوس و ايران
كراسوس، پمپه و سزار، سه سردار بزرگ روم در ۶۰ قبل از ميلاد با يكديگر توافق كردند كه در انجام كارها با يكديگر هماهنگ باشند و بنابراين على رغم وجود سنا، اين سه نفر حاكم امپراتورى بودند. كراسوس در ۵۵ قبل از ميلاد به حكمروايى سوريه منصوب شد. او در سال بعد با استفاده از قدرت لژيون هاى روم، بين النهرين را تسخير و عملاً ايران و روم را هم مرز كرد. پيروزى هاى مداوم روم در اروپا و شرق سبب شد تا روم ظفر بر ايران را نيز كار ساده اى فرض كند.
اشتباه بزرگ كراسوس
«آرتا ورديس»، پادشاه ارمنستان پس از آنكه از تصميم كراسوس مطلع شد، به او پيشنهاد داد كه از خاك اين كشور به ايران حمله ور شود. چرا كه لژيونرها در كوهستان بهتر مى جنگند و سواران پارت (نقطه قوت ارتش ايران) نمى توانند در خاك كوهستان ارمنستان به خوبى تاخت و تاز كنند. وى حتى وعده شانزده هزار سوار و سى هزار پياده را به كراسوس داد، اما كراسوس به دليل غرور ناشى از پيروزى هاى مكرر لژيون هاى رومى و آشنايى به خاك بين النهرين درخواست او را نپذيرفت و ۵۴ قبل از ميلاد آماده جدال با ايران شد.
اگر كف دست من مو مى بينيد، ايران را خواهيد ديد
پادشاه ايران در اين زمان اورُد بود. وى در ابتدا خواهان جنگ با سربازان كراسوس نبود و سفيرى به نزد كراسوس فرستاد با اين پيام كه اگر مردم روم خواهان جنگ با من بودند، من از بدترين عواقب آن نيز بيم نداشتم، اما اگر شما (كراسوس) با هدف شخصى مى خواهيد به ايران دست اندازى كنيد، حاضرم به سفاهت شما رحم كرده و اسراى روم را پس دهم (تا جنگ نشود).
كراسوس مغرور، در پاسخ به سفير ايران گفت: جواب شما را در سلوكيه مى دهم (مراد از سلوكيه، خاك ايران است) و سفير ايران نيز در جواب او با خنده جمله معروفى را گفت.
«اگر در دست من مو مى بينيد، ايران را خواهيد ديد.»
سرعت عمل شاه ايران
اورُد كه در اين زمان از سردارى بسيار باهوش و ورزيده به نام سورن (يا سورنا) بهره مى برد، اول بسرعت به ارمنستان حمله برد تا از شكل گيرى سپاه بزرگ ارمنى عليه نيروهاى خود جلوگيرى كند. سپس سورن را به جنگ با كراسوس فرستاد. اقدام اورُد از نظر نظامى بسيار داراى اهميت بود، چرا كه ارمنستان تسخير شده و ارتباطش با سردار رومى قطع شده بود. اكنون براى پيروزى تنها به رشادت سواران پارت احتياج بود.
كراسوس با ۴۲ هزار سرباز لژيون خود وارد جلگه هاى بين النهرين شده و به حران يا كاره رسيد. سورن كه مى دانست سربازان حرفه اى و غرق در جوشن و فولاد روم را به سادگى نمى توان شكست داد، دست به حيله جنگى زد. وى عمده سواران پارتى خود را پشت تپه ها پنهان كرد و آنهايى را كه به سمت كراسوس كشاند نيز موظف كرد تا سلاح هاى خود را زير لباس پنهان كنند.
هنگامى كه لژيونها تركيب «فالانژ» را به خود گرفتند ناگهان ايرانى ها به صداى طبل از گوشه هاى مختلف به لژيونهاى رومى حمله بردند. سربازان منظم رومى جهت مبارزه را تغيير داده و نيزه هاى خود را به سمت نيروهايى كه آنها را از پشت مورد هجوم قرار دادند برگرداندند اما سرعت آنها به اندازه سواران پارت نبود و اين لژيونها نتوانستند به سرعت آنها، جاى خود را تغيير دهند.
در اين اثنا سواران ايرانى لباس خود را كنار زده و كمان ها، سلاح ها و زره هاى خود را نمايان كردند. سرداران پارت با حركت زيگزاگى تيرها را به سمت لژيونهاى رومى رها كردند. ابتكار عمل اكنون در دست سپاه ايران بود. آنها لژيونها را به سمت بيابان كشيدند و بخش عظيمى از مردان رومى با تير پارت ها بر زمين افتادند.در اين زمان فابيوس پسر كراسوس كه سال ها همرزم سزار بزرگ بود با ۱۴۰۰ سوار سنگين اسلحه به كمك كراسوس رسيد.
ورود فابيوس و دلاورى سواران وى سبب شد تا كراسوس براى ساعاتى از زير ضربات پارت ها بيرون آيد اما ظرف همين مدت فابيوس و سواران آن به كلى توسط پارت ها منهدم شدند.
كراسوس زمانى كه مى خواست مجدداً فرمان حمله بدهد ناگهان سر پسر خود را به نيزه مردان سوار پارت ديد. روحيه رومى ها اكنون بشدت تضعيف شده و بالعكس پارت ها حملاتشان را تشديد كردند. اكتاويوس سردار ديگر رومى در اين موقع پيشنهاد عقب نشينى به كوهستان را (براى در امان ماندن از حمله سواران) داد اما راهنماى عرب به رومى ها خيانت كرد (و يا اشتباه كرد) در نتيجه سورن به حملات خود به رومى ها ادامه داد.
مرگ كراسوس
سورن در اين زمان پيشنهاد صلح به كراسوس را داد اما به او تكليف كرد كه بايد براى امضاى صلح به ساحل رودخانه بيايد. كراسوس به ايرانى ها اعتماد نكرد اما تحت فشار سربازان و سردارانش بويژه اكتاويوس و كاسيوس (كه بعدها فرمانروايان روم شدند) مجبور به پذيرش اين خواسته شد. وى و سواران همراه او در حين حركت به سمت اردوى ايران با پارت ها درگير شده و كشته شدند.
در اينكه چه كسى مسبب مرگ او بود بايد گفت كه برخى مورخان خلف وعده سورن را دليل اين امر مى دانند، برخى بروز شورش در اردوى رومى و برخى نيز دست به اسلحه بردن همراهان كراسوس را.
اما به هر تقدير مرگ كراسوس سپاه روم را متوحش و پراكنده كرد. گفته مى شود از سپاه روم ۲۰ هزار نفر كشته، ۱۰ هزار نفر اسير ايرانى ها و ۱۰هزار نفر شكار اعراب بيابانگرد شدند.
نتيجه نبرد كاره
۱- نبرد كاره يا حران نبردى تعيين كننده و مرگبار بود. براى اولين بار روم در مصاف با يك دولت شكست قطعى خورده و ۹۰ درصد از بهترين لژيونهاى شرقى خود را از دست داد. اين شكست را روم در اوج قدرت از دولت تازه قدرت يافته پارت يا اشكانى خورده بود.
۲- در اين نبرد چنانكه ذكر شد ۳ سردار بزرگ روم كراسوس، اكتاويوس و كاسيوس حضور داشتند كه نشان دهنده علاقه روم به فتح ايران بود اما مرگ يك سردار و سرافكندگى ۲ سردار ديگر براى روم قابل تحمل نبود.
۳- حمله پارت ها در تاريخ مشهور گشت تا آنجا كه جنگ و گريز عليه سپاه هاى منظم تاريخ به عنوان يك تاكتيك مورد استفاده بسيارى از سرداران جنگى قرار گرفت چنانكه گفته مى شود، جنگ و گريز پارتيزانى از كلمه پارت مى آيد.
۴- ظاهراً رومى ها فهميدند كه عبور از دجله و فرات كار آسانى نيست و پيشروى آنها به سوى شرق اقدامى پرزحمت است.
شايد بتوان به جرأت گفت كه ايران در دوران اشكانى و بعد ساسانى مانع اصلى توسعه دول غربى براى دستيابى آنها به شرق بويژه هند، ماورالنهر و خاك ايران شد.
۵- روم اكنون متوجه وجود يك دشمن بسيار بزرگتر از دشمنان قبلى خود(پادشاه پونت، گل ها، ژرمن ها و هانيبال) شده بود، قدرتى كه به دليل پهناورى خاك، نفوس فراوان و توان بالاى جنگاورى غيرقابل شكست نشان مى داد.
نبرد يازدهم:
قيام بردگان به رهبرى اسپارتاكوس
اساس قدرت امپراتورى روم در بهره كشى از غلامان، بردگان و گلادياتورها بود. در ۷۳ پيش از ميلاد امپراتورى با تهديد بسيار جدى داخلى به نام قيام بردگان روبرو شد كه اگر تازه نفسى نيروهاى رومى نبود، همين شورش سبب پايان عمر امپراتورى مى شد.
ظهور اسپارتاكوس
اسپارتاكوس يك گلادياتور بود. مردانى كه در اثر مبارزات دائمى با يكديگر (براى تفريح اشراف روم) مردانى قوى و جنگاور بودند، اما اسپارتاكوس بر خلاف بردگان و گلادياتورهاى عادى مردى بسيار باهوش و داراى قدرت رهبرى بود. چنانكه گفته مى شود، كينه اين جنگجوى اسپارت زمانى به اوج مى رسد كه براى نبرد با او مردى عظيم الجثه سياهپوست از ميان مردان آفريقايى را بر مى گزينند و اين مرد على رغم پيروزى در جنگ تن به تن با اسپارتاكوس از كشتن او امتناع مى كند و در آمفى تئاتر بزرگ روم به دست نگهبانان كشته مى شود.
در هر صورت اسپارتاكوس در ابتدا با شوراندن غلامان و گلادياتورها، سياهچالهاى شهر ماپوا را مى شكند و پس از كشتن كليه نگهبانان و قراولان به كوه «وزوو» فرار مى كند. او در آنجا به تدريج قدرت يافت و با حمله به املاك برده داران رومى سلاحهاى آنها را مصادره كرده و به نفرات خود افزود.
اولين نبرد
اقدامات اسپارتاكوس سبب وحشت شديد اشراف و زمين داران رومى شد و آنها از سنا خواستند تا نيرويى براى سركوبى اين ياغى بفرستند، سپاه بزرگى از روم عازم سركوب شورشيان شد و كوه وزوو تاكستانهاى اطراف آن را محاصره كرد. روميان به اين تصور بودند كه گرسنگى شورشيان را از پاى در مى آورد، اما بردگان با استفاده از درختان تاك پلكانى ايجاد كردند و شبانه از شكاف بزرگ و بلند كوه گذشتند و از پشت به نيروهاى روم حمله كردند. نبرد مهيبى در گرفت. بردگان كه براى «زندگى» مى جنگيدند، از جان خود گذشته و بى محابا به لژيونهاى رومى حمله مى بردند، لژيونرها نيز چون نتوانسته بودند آرايش بگيرند، مجبور به جنگ تن به تن شدند و گلادياتورها كه مركز و قلب واحدهاى شورشى بودند، به دليل مهارت و جسارت در اين نوع نبردها به سرعت مردان رومى را از پاى درآورده و لژيون رومى را به كلى نابود ساختند.
پخش اين خبر كه يك لژيون قدرتمند رومى توسط بردگان بدون سلاح نابود شده، سبب فرار دهها هزار برده از مزارع و پيوستن آنها به اسپارتاكوس شد. در پاييز ،۷۳ اسپارتاكوس ۴۰ هزار نيرو از كشورهاى گل، سوريه، مقدونيه، يونان و شمال آفريقا در اختيار داشت كه اگرچه زبان يكديگر را نمى فهميدند، اما فرمان اسپارتاكوس را به عنوان رهبر اطاعت مى كردند. اسپارتاكوس در بين سپاه خود صدها آهنگر زبردست داشت كه به آنها دستور داد اسلحه مورد نياز سپاهش را تهيه كنند. او غارت اموال دهقانان خرده پا را ممنوع كرد، اما حملات متعددى به املاك اشراف و برده داران كرد و اندك اندك تبديل به نيرويى مهارنشدنى و مهيب شد.
اوج قدرت
اسپارتاكوس با هوش فراوان خود مى دانست با يك سپاه غير حرفه اى ۴۰ هزار نفرى نمى توان با امپراتورى روم كه در آن زمان قدرت اول دنيا بود و حداقل ۲۰۰ هزار لژيون در اختيار داشت، بجنگد. بنابراين استراتژى او خروج از ايتاليا بود. او سپاهش را به سمت شمال ايتاليا راند. سناى روم ۲ سپاه جديد به شمال ايتاليا فرستاد تا مانع خروج سپاهيان بردگان شود.
اما اسپارتاكوس با حيله جنگى مناسبى مانع به هم متصل شدن اين ۲ سپاه شد و آنها را جداگانه در هم كوبيد. انهدام پى در پى لژيونهاى رومى ۲ اثر همزمان داشت. اول بسيج كل امپراتورى براى كوبيدن قيام بردگان و دوم مغرور شدن گلادياتورها و تصميم آنها براى فتح روم!
در اين زمان شورشيان براى آزادى تنها كوههاى آلپ را پيش رو داشتند، ولى آنها به استدلالهاى اسپارتاكوس گوش نداده و بر بازگشت به داخل روم اصرار كردند.
ورود كراسوس و پمپه
كراسوس و پمپه سرداران بزرگ روم در آن زمان بودند و ورزيده ترين لشگريان را در اختيار داشتند. ورود اين دو به عرصه نبرد كار اسپارتاكوس را بسيار سخت كرد. خبر بازگشت ارتش بردگان، برده داران و سناى روم را وحشت زده كرد و چنانكه فئودور كوروفكينى در كتاب تاريخ روم باستان مى نويسد، از اينجا به بعد شمارش معكوس براى سقوط قيام كنندگان آغاز مى شود، چرا كه ديگر حرف شنوى آنها از اسپارتاكوس به پايان رسيده بود. آنها از وى خواستند كه به رم پايتخت افسانه اى امپراطورى حمله كند اما اسپارتاكوس خوب مى دانست تسخير اين شهر عظيم با سپاه وى امكان ندارد و حتى سعى كرد گلادياتورها را وادار به بازگشت به شمال ايتاليا كند اما درخواستهاى او با مخالفت بردگان مواجه شد. سپس او ابتدا ۲ لژيون رومى را كه در نزديكى شهر موضع گرفته بودند، در هم كوبيد و به سمت جنوب ايتاليا به حركت درآمد. اما سپاه عظيم كراسوس به تعقيب وى پرداخت. كراسوس سعى داشت كه بردگان را با گرسنگى از پاى درآورد. بنابراين، آنها را به جنوب شبه جزيره اينين (پاشنه چكمه ايتاليا) عقب راند و آنها را به محاصره انداخت. از آن طرف عظمت لژيونرهاى كراسوس ترس را براى اولين بار در دل گلادياتورها و بردگان انداخت. آنها كه تاكنون تنها با لژيونرهاى ۵ تا ۲۰ هزار نفره جنگيده بودند، اكنون شاهد صف آرايى نيمى از ارتش امپراطورى روم در جنوب اين كشور بودند.
سنا براى آنكه خيال خود را راحت كنند، پمپه سردار افسانه اى رم را با سپاهيان بزرگش از اسپانيا و بالكان فراخواند تا شتابان خود را به جنوب غرب ايتاليا برساند.
اكنون اسپارتاكوس و مردانش (و زنان و كودكان همراهشان) بايد بين مرگ در اثر گرسنگى و مرگ با شمشير لژيون ها يكى را انتخاب مى كردند چرا كه كشتى هاى دزدان دريايى كه به آنها قول داده بود آنها را به سيسيل برساند، خلف وعده كرده و آنها اكنون در مواجهه با تمام قدرت جهنمى امپراطورى بودند. اسپارتاكوس در يك شب طوفانى زمستان ۷۲ قبل از ميلاد با جسارت بسيار به همراه چند هزار نفر از شجاع ترين مردانش به ضعيف ترين نقطه خط محاصره كراسوس حمله كرد و موفق شد مردان و زنان خود را از محاصره نجات دهد اما باز هم تفرقه بين مردم فرودست همراه او سبب شد تا او نيمى از سپاهش را كه به صورت دسته هاى كوچك از او جدا شدند، از دست بدهد. اين مردان و زنان ظرف چند روز توسط نيروهاى كراسوس جداگانه قتل عام شدند بدون آنكه بتوانند از خود دفاع كنند. اكنون پمپه نيز رسيده بود.
آخرين نبرد
اسپارتاكوس براى آنكه نيروهاى كراسوس را قبل از تقويت توسط پمپه از بين ببرد در ۷۱ قبل از ميلاد به آنها حمله كرد اما كوچك شدن سپاه او از يك طرف و نااميدى مردانش (به دليل فرارسيدن پمپه با ۱۰۰ هزار مرد جنگى تازه نفس) از طرف ديگر، نگذاشت از اين ميدان پيروز درآيند. اسپارتاكوس سعى كرد خود را به كراسوس برساند تا با كشتن او روحيه سپاه رومى را بشكند اما با وجود كشتن دو فرمانده رومى به كراسوس نرسيد و نيزه اى از پشت به رانش اصابت كرد، اما او با كشيدن نيزه از پاى خود يك هسته مقاومت در مركز ميدان تشكيل داد. اكنون لژيون هاى ذخيره يكى پس از ديگرى وارد ميدان جنگ شدند و گلادياتورهاى خسته و غلامان، مرتب ضعيف تر مى شدند. اما آنها كه مى دانستند مرگ در ميدان بهتر از مرگ بر روى صليب است، به مبارزه ادامه دادند. نبرد بى رحمانه ادامه يافت تا آنكه پمپه نيز سررسيد و از اين زمان به بعد باقى مانده بردگان كه ۶ هزار نفر بودند، توان خود را پايان يافته ديدند و پمپه نيز آنها را به اسارت نگرفت، بلكه همه آنها را قتل عام كرد و به دستور سنا، آنها را برروى هزاران صليب در جاده شهر كوپوآ (محل اوليه آغاز قيام) آويخت.
نتيجه قيام بردگان
روم در دهه ۶۰ و ۷۰ قبل از ميلاد در اوج قدرت بود. اين قدرت عظيم در اين زمان به دليل آنكه حكومت اشكانيان در ايران در ابتداى كار بود و كارتاژ نيز نابود شده بود، دشمنى نداشت و با قدرت نظاميگرى و سيستم برده دارى در حال توسعه خود بود، قيام بردگان به دليل آنكه قيام داخلى بود، مى توانست خيلى سريع توسعه يابد و امپراتورى را از هم بپاشد.
اما وجود مردان بزرگ جنگى در روم كه اين كشور را بسيار قدرتمند كرده بود و از طرف ديگر اسپارتاكوس نيز به دليل عدم برخوردارى از نيروهاى تربيت شده و فرمان پذير نتوانست به سان يك سردار نظامى از پيروزى هاى خود بهره جويد. البته او اگر اندكى شانس مى آورد، مى توانست پيروز شود. مثلاً در اوج جنگ هاى داخلى سزار با پمپه و يا هنگام گرفتارى روم در جنگ هاى گل و ژرمن و يا گرفتارى مرگ كراسوس در نبرد با پارتيان ايرانى قطعاً كسى را ياراى مبارزه با او نبود. اما چنانچه بررسى تاريخ نشان مى دهد، روم در برابر دشمنان جدى خود همواره از قدرت بالاى بسيج كنندگى برخوردار بوده و مردانى چون هانيبال نيز على رغم رشادت و ده ها بار شكست دادن لژيون هاى رومى عاقبت با مشاهده قدرت مقاومت امپراطورى با نهايت شگفت زدگى شكست و نابودى كامل را پذيرفته اند.
اسپارتاكوس نيز (اگر همراهانش موافقت مى كردند) مى توانست با عبور از آلپ با پيوستن به ژرمن ها و گل ها با برنامه ريزى عليه امپراتورى عمل كند، اما تقدير چنين بود كه روم ۵ قرن ديگر نيز بى رقيب بماند تا آنكه از درون بپاشد.
جنگ دوازدهم : نبرد هاى دوران سزار
امپراتورى روم در دوران طلايى خود فرماندهان بزرگى به خود ديد اما شايد در بين آنها نتوان مردى به قدرت سياسى، فرماندهى و جنگاورى سزار پيداكرد. سزار طى سالهاى ۷۰ تا ۴۴ قبل ازميلاد در عرصه سياسى و نظامى روم ظاهرشد و توانست طى اين سالها امپراتورى روم را در شمال آفريقا و جنوب غرب اروپا تثبيت كند و در شمال سنگين ترين ضربات را به گلها بزند و حتى در انگلستان نيرو پياده كند.
۳ فرمانده بزرگ
سزار يكى از ۳ فرمانده بزرگ روم در سالهاى ۶۰ تا ۴۴ بود. اين ۳مرد (سزار، پومپه و كراسوس) هيچكدام در بستر نمردند. كراسوس چنانچه ذكر شد درجنگ با ايران، پومپه توسط عوامل سزار (ظاهراً بدون موافقت او) درمصر و خود سزار توسط اشراف در سنا به قتل رسيد. اين ۳ مرد قبل ازاين اتفاقات در ۶۰ قبل ازميلاد تصميم گرفتند با يكديگر در راه توسعه روم بكوشند. اتحاد آنها سنا را از قدرت انداخت. كراسوس به سمت شرق (سوريه و بين النهرين) رفت، پومپه به سمت آسياى صغير و يونان و سزار به سمت سرزمينهاى ناشناخته شمال غرب اروپا.
گل غربى
روميها ازمدتى قبل همواره توسط اقوام شمال اروپا به ويژه گلها، بلژها و ژرمنها تهديد مى شدند و نبردهاى بزرگ لژيونهاى رومى طى قرنها نتوانسته بود مرز شمالى امپراتورى را به جلو ببرد و كماكان جنوب فرانسه امروزى و شمال ايتاليا حدفاصل نيروهاى جنگل نشين و روميها بود. سزار ۵۹ قبل از ميلاد تصميم به فتح كامل گل گرفت. هدف او از اين حركت جاه طلبى نيز بود. در ۵۸ قبل ازميلاد هنگامى كه سزار به سوئيس كنونى رسيد «هلوتها» را مجبوركرد او را در نبرد با ژرمنها همراهى كند. وى پس از عبور از آلپ، در نبردى كه در ساحل رود رن با اولين دسته از« ژرمنهاى سويزى» كرد، آنها را درهم شكست. سزار با عبور از رن (درجنوب شرق فرانسه) اين بار هدف خود را نابودى اقوام «بلژ» قرارداد. بلژهاى جنگجو نيز پس از چندماه نبرد، شكست خورده مطيع شدند. در ۵۶ قبل از ميلاد «ونتها» را نيز شكست داد و به اين ترتيب بخش اعظم منطقه گلها را به تصرف درآورد. سال ۵۵ قبل از ميلاد براى سزار سال خوبى نبود. وى دو نبرد سخت با ژرمنها، بريتانها داشت اما در هيچكدام نتيجه قطعى به دست نيامد.
ورود به جزيره ناشناخته بريتانيا
سزار به اين نتيجه رسيد كه پيروزى بر اقوام شمالى گل بدون درهم كوبيدن بريتونها كه در انگلستان امروزى سكنى داشتند، ممكن نيست. وى ۵۴ قبل از ميلاد طى اقدامى جسورانه با نيروى دريايى خود اقدام به پياده كردن نيرو در بريتانيا گرفت و پس از چند شكست آنها را مجبور به قبول مصالحه كرد. پس از اين پيروزى مجدداً در ۲ نبرد پياپى قواى ژرمنها و بلژها را درهم كوبيد. درطول اين سالها (۵ سال مداوم) نيروهاى رومى بشدت از جنگ خسته شده بودند و حتى بارها امكان نافرمانى آنها وجودداشت اما سزار با قدرت سخنورى خود، سربازان را دركنار خود نگاه داشت.
دشمن بزرگ سزار
هنگامى كه سزار موفقيت خود را در سرزمين گلها و ژرمنها خاتمه يافته مى پنداشت، ناگهان باخبر شد اقوام متعدد و پراكنده گل و ژرمن در زير بيرق مردى به نام ورسن ژتوريكس جمع شده اند و قصد آزادكردن كشور خود را دارند. ژتوريكس كه مردى بسيار دلاور در كسب پيروزى و سرسخت بود در ۵۲ قبل از ميلاد تمام اقوام گل را به شورش دعوت كرد و با يورشهاى متوالى لژيونهاى رومى را به زانو درآورد اما حريف او نيز كهنه سربازى به نام سزار بود. سزار به جاى ازدست دادن وقت ابتدا با تصرف چند شهر مهم منطقه آذوقه خود را جمع آورى كرد تا سربازانش گرسنه نمانند. بعد مستقيماً به پايتخت آرورن ها (جايى كه ژتوريكس) انتظار او را مى كشيد، هجوم آورد. مردان شمالى در نبرد سختى كه ۵۲ قبل از ميلاد در پاى قلعه «ژرگوى» (پايتخت گلها) روى داد، براى اولين بار نيروهاى رومى را كه مستقيماً زير فرمان سزار بودند، شكست دادند. سربازان حرفه اى رومى سرانجام نتوانستند مبارزان شمالى را شكست دهند، ناچار عقب نشينى كردند اما نبرد تعيين كننده در شهر آلزيا روى داد. سزار ترجيح داد، اين بار سردار گل را محاصره كرده و بعد وادار به تسليم كند. گلها از سراسر فرانسه امروزى و بلژيك به كمك ژتوريكس آمدند. بى رحمانه ترين نبردهاى سزار در اين زمان روى داد اما پايدارى لژيونرها دركنار قدرت تدبير جنگى سزار قواى جنگل نشينان را شكست داد. اكنون ماهها از محاصره آلزيا مى گذشت و ژتوريكس قهرمان راهى جز تسليم نداشت. گرسنگى مردم او را نابود كرده بود و جنگهاى ۶ ساله، بهترين مردان نژاد گل و ژرمن را از او گرفته بود. او در ۵۱ قبل از ميلاد تن به تسليم داد. خبر پيروزى بزرگ سزار همه را در سنا حيرت زده كرد و از همان زمان همه مشكوك شدند كه سزار به دنبال پادشاهى روم است. سنا در ۴۹ قبل از ميلاد به سزار دستور داد سربازانش را مرخص كرده و از شمال ايتاليا به روم بيايد. اما سزار اين دستور را عادلانه ندانست و در آن سال با قواى خود سراسر خاك ايتاليا را اشغال كرد چرا كه باخبرشد پومپه سردار بزرگ رومى به تحريك سنا قصد نابودى او را دارد. سزار كه از ناسپاسى روميها به خشم آمده بود، تصميم به حذف كليه سرداران رومى گرفت. وى در اسپانيا در نبردى سرنوشت ساز ۲ سردار پومپه را شكست داد و سپس با تسخير مارسى، ساردنى و سيسيل مخالفان خود را از اروپاى غربى بيرون كرد. وى در ۴۸ قبل از ميلاد موفق شد عملاً پومپه را از سرراه بردارد، چرا كه در شمال نيروهاى اين سردار رومى را كه ۳ برابر او بودند مغلوب كرد. پس ازاين پومپه ديگر روى خوش نديد تا آنكه سال بعد در مصر به قتل رسيد. اما نبرد هنوز پايان نيافته بود. طرفداران پومپه، (پيران پومپه، پدر زن پومپه، كاتون وپادشاه كشور نومديه) در ۴۷ قبل از ميلاد در آفريقا سپاهى عظيم جمع كردند اما سزار در جنگ بزرگ تاپسوس تمامى آنها را درهم شكست و در سال ۴۶ قبل از ميلاد در اوج قدرت بود. وى در همان سال قيام ديگرى را در اسپانيا درهم شكست و با ورود به رم به عنوان بزرگترين سردار تاريخ روم از وى پذيرايى شاهانه شد اما اشراف كه نسبت به محبوبيت او بيمناك شده بودند، وى را با ۲۳ ضربه كارد در سنا كشتند. مرگ او سبب يك دوره ديگر هرج و مرج در روم شد.
نتيجه نبردهاى سزار
نبردهاى سزار از بسيارى جهات اهميت داشت. سزار از معدود سرداران تاريخ بود كه تقريباً هيچ شكست تعيين كننده اى در عمر خود نخورد و حداقل در ۷ جنگ بزرگ شكست خردكننده اى به حريفهاى داخلى و خارجى خود وارد كرد. او تنها براثر جنون ناگهانى رقباى خود به قتل رسيد و اگر زنده مى ماند، مى توانست روم را به قدرتى بسيارخطرناكتر از آنچه كه بود، برساند. وى در هنگام مرگ ۵۶ سال داشت. حال آنكه در آن زمان وى ديگر نه فردى جاه طلب و مالدوست بلكه فردى سياستمدار و نظامى به صورت توأمان بود. بى شك اگر سزار زنده مى ماند دنياى متمدن آن زمان كه هنوز از دست روم خارج مانده بود مانند ارمنستان، ايران، دول شرق تركيه امروزى و حتى هند از او و لژيونهايش در امان نبودند. اولين هدف سزار انتقام گيرى از مردان پارتى بود كه در ۵۳ قبل از ميلاد كراسوس و لژيونهايش را دركاره قتل عام كرده بودند و براى اين كار دست اندركار تهيه سپاهى عظيم بود. ديگر اينكه سزار عملاً با فتح شمال غرب اروپا فرهنگ رومى را به اين مناطق سرايت داد و موجب شد اين مناطق به مرور از وضعيت قبيله اى و جنگل نشينى به حكومتهاى كوچك تحت فرمان روم تبديل شوند. وى با نبردهاى متعدد خود عملاً امپراتورى روم را مبدل به يك «كل يكپارچه» كرد. اگرچه دراين جنگها دهها هزار لژيونر و جنگل نشين جان خود را ازدست دادند، سزار عملاً با ۱۰ سال جنگ، در سرزمينى به وسعت بيش از ۶ ميليون كيلومتر مربع وضعيتى را به وجود آورد كه «صداى پاى لژيونها» برابر با انهدام، ويرانى و مرگ باشد.
جنگ سيزدهم :
آنتوانت و ايران؛ نبرد دوم ايران و روم
مرگ سزار و جنگهاى داخلى روم در نهايت سبب به قدرت رسيدن مارك آنتوانت و اكتاويوس شد. اكتاويوس در اروپا قدرت را در دست گرفت و آنتوانت پس از ازدواج با كلوپاتراى معروف، مصر، شمال آفريقا و آسياى نزديك را در اختيار گرفت. روم در آن سالها در اوج قدرت بود و لژيونرهاى اين كشور، دنياى متمدن آن روزگار را كاملاً تحت سيطره داشتند اما در شرق آنها موفق به ورود به خاك ايران و بعد از آن دسترسى به ثروت هندوستان نشده بودند.
انتقام كراسوس
مارك آنتوانت و بسيارى از سرداران رومى نمى توانستند سرنوشت غم انگيز كراسوس را از ياد ببرند و فكر مى كردند بايد به هر قيمت شده انتقام خون او و ۲۰هزار لژيونر را از ايرانيان بگيرند. علاوه بر آنكه دولت پارت پس از قدرت گرفتن چندبار سعى در تصرف متصرفات روم در سوريه و آسياى صغير كرده بود و بين النهرين نيز اكنون به طور نسبى در تصرف ايران بود. بهانه جنگ در ابتدا بسيار جزئى و غيرقابل استناد بود اما بعداً آنتوانت (آنتونى) بى پرده ابراز تمايل به جنگ كرد و فرهاد چهارم پادشاه ايران نيز سعى كرد خودرا بى علاقه به جنگ نشان دهد اما در خفا به تجهيز نيروهاى خود در سمت راست ساحل فرات پرداخت. برداشت آنتوانت اين بود كه بايد با سپاهى بزرگتر از كراسوس به جنگ ايران برود و به همين دليل ۱۶لژيون بزرگ رومى (۶۰ تا ۷۰هزار نفر) را به همراه ۱۰هزار سوار و سى هزار نيروى ذخيره به سمت فرات برد. پادشاه ارمنستان نيز در اين برنامه ريزى مرگبار، سردار رومى را همراهى مى كرد و ۱۳هزار سوار وپياده براى او آماده ساخت. سپاه عظيم رومى در تابستان ۳۶قبل از ميلاد به فرات رسيد اما جبهه محكم ايرانيها او را وادار كرد تا قواى خود را تا ارمنستان عقب بكشد و در آنجا در كنار شاه ارمنستان ارتاوسدس نقشه ورود به ايران را طراحى كند؛ غافل از آنكه ايرانيان نيز در اين مدت قواى خود را به شمال ايران انتقال داده اند. سرپرسى سايكس در كتاب خود درباره لشكركشى آنتوانت مى گويد: «ارتاوسدس (شاه ارامنه) به او پيشنهاد كرد چون قشون پارت در فرات جمع هستند، بهتر است نقشه جنگ را تغيير داده از ارمنستان به آذربايجان حمله برده و پايتخت آنجا را به تصرف درآورد، چه حكمران آنجا از متفقين پارت است.» راهنمايى ارتاوسدس سبب شد آنتونى نيروهاى خود را به دوقسمت كرده و ماشين آلات جنگى و قلعه گيرى خود را با بخشى از نيروها بر جاى گذارده و به سرعت خود را به پراسپا پايتخت ماد كوچك (آذربايجان) برساند. اما وقتى به آنجا رسيد، مشاهده كرد ايرانيان آماده مقاومتند، پس در انتظار رسيدن برجهاى متحرك، منجنيق و ساير ادوات قله گيرى ماند.
اولين ضربه مرگبار
اشتباه بزرگ آنتوانت در بر جاى گذاشتن ماشين آلات جنگى با چندهزار سرباز براى او بسيار گران تمام شد چرا كه پارتيها صاعقه وار به سربازان رومى و استاتيانوس سردار آنها حمله برده و روميها را كه شمار آنان به هزار نفر مى رسيد، قتل عام و ماشين هاى او را تصاحب كردند. پادشاه ارمنستان در اين زمان اوضاع را نامناسب ديد و حدس زد آينده بدى در انتظار روميها است، بنابراين بى صدا با سپاه خود از روميها جدا شد وناگهان آنتوانت متوجه شد قرار است بلاى كراسوس سراو و سربازانش نازل شود.
ضربه دوم
در حالى كه مواد غذايى روميها رو به اتمام بود، پارتها جنگ و گريز را آغاز كردند. پاييز فرا رسيد و آنتوانت ترجيح داد محاصره پراسپا را ترك گويد، اما اين بار اين پارتها بودند كه او را راحت نگذاشتند. سپاه روم از طريق اروميه امروزى بناى عقب نشينى گذاشت و براى آنكه بلاى كراسوس بر سر آنها نيايد، عقب نشينى از مناطق كوهستانى را ادامه داد اما در حوالى تبريز اولين برخورد سنگين با سپاهيان پارتى به وقوع پيوست. آنتوانت فلاخن اندازان را كه از گلوله هاى سربى استفاده مى كردند، به عنوان تير آخر خود به ميدان آورد و سواران گل نيز از جانب ديگر به دفاع از لژيونها پرداختند و پارتها را به عقب راندند. اما پارتها ۱۹روز مداوم با شيوه جنگ و گريز روميها را كاملاً خسته كردند و در نبردى بزرگ در حوالى رود ارس ۸هزار رومى ديگر كشته شدند. هزيمت روميها به سمت غرب، فرهاد را بر آن داشت روميها را به حال خود رها كند اما «سرماوگرسنگى» اكنون به كمك پارتها آمده و باقيمانده سپاه او را نيز از پاى درآورد. هزاران رومى ديگر نيز تا رسيدن به مقر زمستانى روميها كشته شدند. گفته مى شود در اين نبردها بالغ بر ۲۰هزار رومى كشته شدند. اين نبردها در ۳۵قبل از ميلاد خاتمه يافت.
نتيجه نبردهاى دوم ايران و روم
۱- آنتونى چندى بعد از شكست از اكتاويوس سردار ديگر رومى كشته مى شود اما بى شك شكستهاى او در ايران و ارمنستان در اين «افول قدرت» بى تأثير نبوده و ابهت اين سردار رومى پس از شكستهاى خرد كننده در شرق فرو ريخته است. شكست او در ۳۱قبل از ميلاد از اكتاويوس سبب خودكشى اووكلوپاترا مى شود.
۲- روم درمى يابد در شرق قادر نيست از «حدى» جلوتر برود چرا كه دولتى پرقدرت مانع دست اندازى «امپراتورى» به بين النهرين، پارس، پارت و ايلام است. اين شكست سبب شد اكتاويوس نيز كه اكنون به نام اگوستوس معروف شده و قدرتى در سطح سزار و سولا يافته بود مصالحه را با فرهاد به جنگ ترجيح دهد. اگوستوس در اين زمان قدرتى بسيار زياد داشت و به گفته مورخان تنها ارتش ثابت او ۲۵لژيون ۵هزار نفرى (۱۲۵هزار نفر) بود. سپاهيان روم در اين زمان كل اسپانيا، فرانسه، بخشى از آلمان، اتريش، سوئيس، كل ايتاليا، كل بالكان، يونان، غرب تركيه ، سوريه و شامات (اردن، لبنان، فلسطين)، شمال عربستان، مصر و شمال آفريقا را در اختيار داشتند و بى شك اگر دولت پارت نبود آنها به فكر بلعيدن خاك ايران، بين النهرين، ايلام، آتروپاتن (آذربايجان) و ارمنستان مى افتادند. شكست پياپى ۲سردار رومى به فاصله ۲۰سال (كراسوس ۵۳قبل از ميلاد و آنتوانت ۳۴قبل از ميلاد) اشتهاى روم را براى پيشروى به سوى شرق سرد كرد.
۳- روش رزمى پارتها (جنگ و گريز سواران)، روميها را به وحشت انداخت و آنها به اين فكر افتادند كه چگونه مى توان براى اين نوع مبارزه چاره انديشى كرد.
جنگ چهاردهم : نبرد تراژان و ايران
از حدود سالهاى ۲۰ ميلادى به بعد امپراطورى روم رو به ترقى بود حال آن كه ايران دوران پارت مرتب ضعيف تر مى شد. پادشاهان اشكانى به سرعت جاى خود را به نفرات بعدى مى دادند و امپراطورى پارت ديگر قدرت يك قرن قبل خود را نداشت.
در اين ميان اما در روم پس از مرگ نروا حاكم بزرگ رومى، تراژان كه فردى اسپانيايى الاصل بود به امپراطورى رسيد. تراژان يك نظامى جنگ ديده بود كه قصد داشت مرزهاى شرقى روم را وسعت دهد و به همين جهت به بهانه دخالت ايران در امور ارمنستان در ۱۱۴ ميلادى با لژيونرهاى ورزيده اروپايى خود عازم سوريه شد.
خسرو شاه اشكانى كه در اين زمان علاقه چندانى به جنگ با امپراطور روم نداشت ابتدا سعى كرد با فرستادن پيشكش و هدايا مانع ورود تراژان به شرق شوداما تراژان كه به قدرت نظامى خود مغرور بود هداياى ايران را رد كرد و به سفير ايران پاسخ داد كه در سوريه تصميم خود را به شما اعلام مى كنم. او حتى شاهزاده ارمنستان را كه براى اعلام آمادگى كشورش در تبعيت از روم به پيش او آمده بود به قتل رساند.
در چنين شرايطى جنگ به نظر غيرقابل اجتناب مى آمد. تراژان پس از تسخير كامل ارمنستان در سال ۱۱۵ ، انطاكيه راگرفت و عازم بين النهرين شد ودر ۱۱۶ شهر آباد هاترا در بين النهرين را گرفت.
در اين زمان متأسفانه از ايران هيچ كمكى براى سپاهيان مدافع شهرها نرسيد و در نتيجه تراژان در كليه نبردها غالب شد. وى پس از به آب انداختن كشتيهاى جنگى در همان سال از فرات به سمت جنوب رفت و بابل را گرفت.
تراژان پس از تصرف تيسفون و سلوكيه توانست خود را به سواحل شمالى خليج فارس برساند جايى كه تاكنون پاى هيچ رومى نرسيده بود.
استراتژى نبرد فرسايشى
خسرو در اين زمان به خوبى مى دانست كه مبارزه با لژيون هاى جنگ آزموده رومى فايده اى ندارد بنابراين مصمم شد تا با تحريك مناطق متصرفه جنگ طولانى و فرسايشى را عليه سردار رومى به راه اندازد.
تراژان كه انتظار مقاومت از سوى مناطق اشغال شده رانداشت ناگهان در جنوب بين النهرين احساس خطر كرد چرا كه ارتش او از سوريه تغذيه مى شد و فاصله بسيار طولانى او با سوريه مى توانست نقطه ضعف اساسى او در مقابل با شورشيان كه اكنون كليه فتوحات او را به خطر انداخته بودند باشد.
تراژان با بازگشت به داخل بين النهرين سعى كرد تا شورشها را سركوب كند اما شهرهاترا (ياالخضر) آنقدر مقاومت كرد تا سردار رومى مجبور به عقب نشينى شد.
در ۱۱۷ ميلادى، خسرو از جنوب بين النهرين حركت را شروع كرد و پس از تصرف تيسفون قصد نبرد با تراژان را كرد.
او مى دانست كه ۳ سال نبرد مداوم در سرزمينهاى شرقى لژيونهاى رومى را خسته كرده و اكنون شكست دادن آنها سخت نيست.
اما در روم اتفاقات جديدى در حال رخ دادن بود. مرگ تراژان سبب روى كار آمدن هادريان شد و وى نيز صلاح را در عقب كشيدن نيروهاى رومى به غرب فرات ديد. بنابراين روميها مجدداً در شرق به سوريه بازگشتند و تنها در شمال ارمنستان و آديابن در اختيار آنها ماند. (سال ۱۲۲)
نتيجه نبردهاى تراژان
نروا و تراژان قدرت روم را به «حداكثر» رسانده بودند اما روم بايدبراى تصرف دنياى متمدن به سمت شرق مى رفت و ايران هنوز براى او سدى بود. روم دراين زمان ۳۰ لژيون عظيم را با حدود ۱۸۰ هزار سرباز و ۲۰ هزار سوار در اختيار داشت كه قدرت هركدام از آنها برابر با ۳ جنگجو بود. اين در حاليست كه روميها در نبردهاى محلى نيروى جديد نيز به كار مى گرفتند. در چنين شرايطى فتح بين النهرين توسط تراژان عجيب نبود اما عقب نشينى روميها بار ديگر خطر اشغال ايران توسط روم را منتفى كرد اگرچه سبب تصرف كشورهاى شمال غرب ايران توسط ارتش روم شد.
همچنين روم در اين زمان توانست (هرچند به طور موقت) خودرا به جنوب بين النهرين برساند.
جنگ پانزدهم: اولين جنگ سلسله ساسانى با رومى ها
چنانچه ذكر شد ادامه ضعف دولت پارتها مصادف شده بود با اوج قدرت امپراطورى روم و به نظر مى رسيد روميها نيز علاقه اى به هجوم به شرق ندارند گو اينكه از طرف ديگر خيالشان از پارتيها راحت بود چرا كه اين اواخر آنها در چند نبرد منطقه اى ايرانيها را شكست داده بودند.
اما اتفاقى جديد اين توازن را بر هم زد. در ۲۲۶ ميلادى، اردشير پادشاه پارس اردوان را در ۳ جنگ متوالى شكست داد و سلسله اشكانى را از ايران حذف كرد. اردشير درسال ۲۲۶ سپاهى بزرگ گردآورد و پس از انقياد كامل نقاط مختلف ايران و توسعه مرزهاى شرقى در ۲۲۸ از فرات گذشت تا شكستهاى اخير ايرانيان را تلافى كند و در ضمن روميها را از آسياى غربى بيرون كند.
قيصر روم در اين زمان جوانى به نام سوروس بود كه مايل به جنگ با اردشير نبود چرا كه مى دانست نبرد با سپاه گردآورى شده ايرانيها، لااقل يك سال زمان مى برد و پادگانهاى سوريه به تنهايى قادر به مقابله با مردان اردشير نبودند.
وى ابتدا نامه اى به اردشير نوشت و از او خواست تا از قدرت عظيم نظامى روم كه ضرب شست آن را قبلاً تراژان به ملل شرق نشان داده برحذر باشد اما اردشير پاسخ امپراطور را با اعزام ۴۰۰ سفير با پيام هاى تند براى سوروس داد. قيصر نيز دستور بازداشت اين افراد را داده و آماده جنگ شد.
در ۲۳۱ ميلادى سوروس نيروى بزرگى را در انطاكيه فراهم آورد ولى بزرگترين اشتباه نظامى خود را مرتكب شد.
سپاه وى گويا متجاوز از ۱۰۰ هزار نيروى جنگى بوده وقادر بود از عهده سپاه اردشير برآيد اما سوروس به اشتباه سپاه خود را ۳ دسته كرده يك دسته را به شمال براى حمله به آتروپاتن (آذربايجان) و ماد فرستاد و يك بخش را نيز مأمور فتح جنوب ايران كرد و خود به قلب ايران و پارس حمله كرد.
اردشير از اين اشتباه نهايت استفاده را كرده و به نيروهاى شمالى دستور داد كه با جنگ و گريز سپاه روم را خسته كنند و خود با حمله به سپاه جنوبى رومى كه در حوالى شوش بود آنها را كاملاً از بين برد. تضعيف سپاه شمالى و نابودى سپاه جنوبى، سوروس را در مواجهه با شاه ايران تنها گذاشت و در نتيجه وى وحشت زده به داخل سوريه عقب نشست. اگرچه اردشير دراين مرحله قادر به نابود كردن ساخلوى رومى در سوريه و انطاكيه و خارج كردن كامل روميها از آسياى غربى بود اما ترجيح داد به خلع يد روم از بين النهرين و ارمنستان قناعت كند و خود را درگير نبرد بزرگتر نكند.بنابراين دژ نصيبين و حران را در تصرف نگاه داشت و با قيصر صلح كرد.
نتيجه نبرد
اين پيروزى پس از ۲۵۰ سال مجدداً رخ داد. (اگرچه ايران درنبردهاى فرعى موفق به شكست روميها شده بود) و چنانكه گذشت زمان نيز ثابت كرد مواضع روميها را در بين النهرين ضعيف كرد و اين امپراطورى را در اوج قدرت مجبور به پذيرش يك امپراطورى قدرتمند ديگر در مرزهاى شرقى خود كرد.
اين جنگ همچنين سبب مطرح شدن دولت ساسانى در سطح جهان شد.
جنگ شانزدهم: اسارت امپراطور
در نيمه قرن سوم ميلادى اوضاع ايران بسيار بهتر از روم بود.امپراطورى ساسانى در ابتداى كار قرار داشت و پادشاهان پرقدرت و جوان بر آن حكومت مى كردند حال آنكه روم گرفتار هرج و مرج و تغييرات پياپى امپراطوران بود.
زمان مناسب
در ۲۴۱ ميلادى شاهپور اول در ايران به قدرت رسيد و پس از آنكه از سامان اوضاع داخلى مطمئن شد در همان سال به نصيبين (در نزديكى موصل امروزى) و از آنجا به انطاكيه حمله برد اما گوردين امپراطور روم با سپاهى بزرگ وى را شكست داد و پس از شكست دادن شاهپور او را به دجله عقب راند و تيسفون را محاصره كرد. اما اين پيروزى دوام نيافت چرا كه در روم افسرى كه از نژاد عرب بود به نام فيليپ گوردين را كشت و چون اعتقادى به جنگ در بين النهرين نداشت اين منطقه و ارمنستان رابه ايران واگذار كرد. اما خود وى نيز كشته شد و دسيوس تامر جاى وى را گرفت. وى نيز در نبرد با ژرمن ها كشته شد و پس از وى ۳امپراتور به طور همزمان به حكومت در روم پرداختند كه دونفر اول به سرعت كشته شده و تنها والرين ماند.
در ۲۵۸ميلادى شاهپور زمان را براى مبارزه با ارتش روم مناسب ديد چرا كه شمال امپراتورى مذكور به شدت درگير نبرد با ژرمنها بود. در مركز نيز تغييرات مداوم، امپراتوران قدرت روم را ضعيف كرده بود. بنابراين شاهپور با گذر از فرات، انطاكيه را تصرف كرد و آماده نبرد با والرين شد. امپراتور روم با تجهيز سپاهى عظيم از جنوب اروپا عازم انطاكيه شده و ۲۵۹ شهر را از ايران باز پس گرفت و عقب نشينى زودهنگام ايرانيها او را به طمع تسخير بين النهرين انداخت اما سپاه ايران ارتش او را به مانند ارتش كراسوس محاصره كرده و سرنوشتى مشابه برايش ايجاد كردند. در اين نبردكه در نزديك شهر ادسا روى داد دهها هزار رومى كشته شدند و هرچه تلاش كردند نتوانستند از محاصره خلاص شوند. والرين پس از تسليم، به اسارت شاهپور درآمد و تا سالها تحت خدمت شاهپور بود چرا كه شاه ايران از او به عنوان خدمتكار استفاده كرد. (۲۶۰ميلادى)
نتيجه جنگ
اين جنگ آثار بسيار مهمى داشت. ابتدا آنكه امپراتور روم به طور خفت بارى به اسارت گرفته شد و اين سبب توجه جهان متمدن آن روز نسبت به قدرت ساسانيان شد.
دوم آنكه اين شكست سنگين سپاه روم سبب سقوط آسياى غربى به دست سپاه ايران شد. شاهپور در۲۶۰ميلادى آسياى صغير را نيز تسخير كرد و چنانچه مورخان نوشته اند تا سالها در آسياى غربى و آسياى صغير بدون مزاحم جدى به تاخت و تاز سرگرم بود. حال آنكه روميها به دليل ضعف داخلى قادر به بيرون كردن او از مرزهاى شرقى خود نبودند. شكست والرين و اسارت او در جنوب امپراتورى همچنين سبب ضعف قدرت سياسى روم در ساير نقاط امپراتورى شد به طورى كه آلامانها از آلپ گذشته و به ايتاليا حمله كردند و گوتها نيز با عبور از دانوب يونان را تسخير كردند.
تنها اشتباه بزرگ شاهپور نبردى بى دليل با امير عرب ادنيات بود در اين نبرد فرسايشى سواران عرب ضربات جدى به ارتش ايران وارد كرده و سبب تضعيف موقعيت ايران در سوريه شدند اما به هر حال به نظر مى رسيد امپراتورى روم از دوران قدرت خود فاصله گرفته چرا كه به سادگى تن به تسخير صدها كيلومتر از مرز شرقى خود داد.
درباره جنگهاى ايران و روم
ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه چرا نبردهاى روم و ايران از اين درجه اهميت برخوردار بوده كه بخش بزرگى از ۱۰۰جنگ را به خود اختصاص داده است. بايد گفت كه جنگهاى ايران و روم ۷۰۰سال به طول انجاميد و در دنياى متمدن آن زمان از اهميت بسيار زيادى برخوردار بود چرا كه اگر روم مى توانست مشابه فتوحات قطعى در مركز و شمال غرب اروپا در بين النهرين و فلات ايران دست يابد «شرق» را نيز به مانند غرب در اختيار مى گرفت و براى ارتش روم گذر از سند و پنجاب نيز كار مشكلى نبود چرا كه هنديها از روحيه مبارزى برخوردار نبودند بنابراين ماوراءالنهر و شبه قاره هند هم مى توانست جزو امپراتورى بسيار عظيم روم شود. امپراتورى روم تقريباً در تاريخ دنيا نظير نداشت.
اين امپراتورى با برخوردارى از ۲۰۰هزار سرباز حرفه اى و همين مقدار نيروى محلى، وجود۹۶ شهرستان، سنا و ثروت فراوان قادر به تسخير هر نقطه حاصلخيز دنياى آن زمان بود چنان كه شمال آفريقا، مديترانه، آسياى صغير، بالكان، اروپاى غربى، اسپانيا و پرتغال و كليه جزاير و سواحل مهم آن زمان را در اختيار داشت.
در چنين شرايطى تنها ژرمنها در شمال و ايرانيها در شرق در برابر توسعه اين امپراتورى مقاومت مى كردند، كه مقاومت اول به دليل عدم وجود سازمان جدى نمى توانست گسترده باشد اما نبردهاى شرق جدى و تعيين كننده بود.
شاهپور اول برنامه و نيروى رزم به مقدار كافى نداشت در غير اين صورت مى توانست با نفوذ به داخل مصر و بالكان امپراتورى روم را به زحمت بيندازد اما به هر تقدير ايران نتوانست از اين فرصت استفاده كند و روم دوباره قوى شد.
به هر حال نبردهاى ايران و روم را مى توان مهمترين وقايع نظامى قرن دوم قبل از ميلاد تا قرن ششم ميلادى دانست و شايد بتوان تداوم همين نبردها را از دلايل فرسايش امپراتورى روم و ناتوانى آن در سركوب اقوام شمالى وهونها دانست. البته اين نبردها براى ايران نيز نتيجه بهترى نداشت چرا كه شاهنشاهى پارت و ساسانى را مبدل به دولتهاى نظامى كرده بود كه مرتب مجبور به جنگ با لژيونهاى رومى بودند.
جنگ هفدهم: نبرد اورلئان (شالون)
از قرن چهارم ميلادى به بعد امپراتورى عظيم روم با چند مشكل بزرگ نظامى روبرو شد.
ابتدا عدم قطعيت پيروزى در مرزهاى شرقى، به دليل قدرت امپراتورى ساسانى، دوم فشار بى امان قواى اقوام شمال اروپا، سوم وسعت بيش از اندازه امپراتورى و چهارم بروز جنگهاى داخلى اما از ۴۰۰ميلادى عامل جديدى به اين عوامل اضافه شد. قدرت گرفتن هونها.
هونها كه از سرزمينهاى بسيار دور در شرق (شمال چين) آمده بودند اكنون آرام آرام در حال نفوذ به داخل شرق اروپا بودند. در ۴۰۶ ميلادى آنها ديگر غيرقابل چشم پوشى نبوده و به دليل قدرت جنگاورى بخش بزرگى از غرب درياى خزر، شمال درياى سياه و بالكان امروزى را در تصرف گرفتند. اما آنها به دليل فقدان رهبرى مقتدر تا ۴۳۳ براى روم خطرناك نبودند. ورود آتيلا به صحنه تاريخ در سال۴۳۳ ناگهان صحنه نبرد را تغيير داد. هونها اكنون با برنامه اقوام پرقدرت جنگل نشين، ژرمنى، ويزگوت، فرانك و بورگوندى را يكى پس از ديگرى از صحنه مبارزات اروپاى قرن پنجم حذف كردند.
آتيلا ابتدا در ۴۳۶ بورگوند ها را در هم كوبيد و در ۴۴۳ سراسر آلمان را گرفت. آتيلا كه خود را بلاى آسمانى مى ناميد تا آن روز هيچ شكستى نخورده بود وتنها حاضر شده بود از نابود كردن پايتخت امپراتورى روم شرقى بيزانس خوددارى كند. البته مردم بيزانس ۶۰هزار تالان طلا به او غرامت دادند وحاضر شدند خراجگذار وى باقى بمانند.
در اين زمان امپراتورى هونها از قفقاز تا كوههاى آلپ وسعت داشت و طى ۳دهه آتيلا قدرتى را ايجاد كرد كه به تنهايى از امپراتورى دو تكه شده روم و امپراتورى ايران بزرگتر شده بود.
«روم ضعيف شده» مى دانست قادر به جلوگيرى از سقوط فرانسه (گل) به تنهايى نيست بنابراين از اقوام شمالى اروپا نظير فرانكها، ويزگوتها و بورگوندى ها كمك خواست. اين اقوام نيز اگرچه تا آن زمان دشمن روم بودند اما اكنون به خوبى مى دانستند كه سرنوشت غرب اروپا به اين نبرد بستگى دارد.
در ۴۵۱ميلادى آسيوس فرمانده رومى با سپاه بزرگى از نيروهاى اروپايى در دشت شان (شالوئيك) در شمال فرانسه در انتظار آتيلا ماند. آتيلا كه از تصرف اورلئان نااميد نشد به مصاف با اين نيروى بسيار عظيم رفت. نبرد بين دونيرو مدتى ادامه يافت و على رغم كشته هاى بسيار زياد از طرفين نتيجه قطعى حاصل نشد. اگرچه برنده واقعى متحدين اروپايى بودند چرا كه براى اولين بار توانستند نيروهاى آتيلا را متوقف كنند. آتيلا پس از دريافت اين ضربه ديگر نتوانست در غرب پيشروى كند اگرچه روم غربى نيز در سال بعد غرامتى سنگين به آتيلا داد تا او به روم حمله نكند و سردار خونخوار هون نيز موقتاً از توسعه امپراتورى عظيم خود دست كشيد و به تجديد قوا پرداخت.
مرگ آتيلا
آتيلا على رغم خوى وحشى و خونخوارش فوق العاده سياستمدار بود و در فرماندهى نظامى نيز در بين اقوام وحشى تنها با مردانى چون چنگيز و تيمور قابل قياس است. مرگ او در ۴۵۳ به دست يك دختر به اسارت گرفته شده دنيا را از شر او نجات داد در غير اين صورت بدون شك او دوسال بعد براى گرفتن غرب و جنوب غرب اروپا اقدام مى كرد. حال آنكه با مرگ وى پسران بى كفايتش (خوشبختانه) كل امپراتورى او را در يك دهه به باد دادند.
اهميت نبرد شالون
آتيلا ظرف ۲۰سال غرب روسيه امروزى و سرزمينهايى كه امروز لهستان، مجارستان، اتريش، آلمان، شرق فرانسه، صربستان، كرواسى، اكراين، دانمارك، جمهوريهاى بالتيك، رومانى و بلاروس خوانده مى شود را تصرف كرد و براى اطاعت كامل اروپا تنها به يك پيروزى بزرگ ديگر در غرب نياز داشت چرا كه در شرق بيزانس (روم شرقى) قدرت او را پذيرفته بود.
اگر در دشت شالون و اورلئان اتحاد بزرگ قبايل و دول اروپا شكل نگرفته بود بى شك آتيلا آبادى اى براى مردم اروپا باقى نمى گذاشت.
آتيلا اگرچه از جنگجوترين سواران جنگى برخوردار بود اما تركيب نيروهاى مدافع نيز اثر مناسبى داشت. پياده نظام رومى در كنار سواران شمالى قدرت نظامى آتيلا را خنثى كرد. ۸۰۰سال بعد نيز شرق گرفتار فردى به نام چنگيزخان شد اما متأسفانه قادر به رخنه او و قومش نشد و صدها سال شرق در تسخير اين اقوام خطرناك باقى ماند.
جنگ هيجدهم:سقوط روم غربى
سقوط امپراتورى روم غربى، بر هم خوردن ثبات نظامى اروپا
امپراتورى روم كه از قرن سوم پيش از ميلاد به عنوان قدرت اول دنياى قديم مطرح بود از قرن سوم ميلادى به تدريج پس از ۶۰۰ سال قدرت خود را از دست داد و در ۳۹۵ ميلادى دو قسمت شد؛ روم شرقى كه تا ۱۰۵۰ سال بعد دوام آورد و روم غربى كه ۸۰ سال پس از اين تاريخ ناگهان فروپاشيد. البته روم غربى قسمت قويتر امپراتورى بود كه سال ها بزرگترين نبردها را به خود ديده بود و حتى در نبرد با دشمنان شرقى امپراتورى فرستنده بزرگ ترين واحدها بود. درباره انحطاط روم غربى تاريخ نگاران كتاب هاى زيادى نوشته اند و در اين فصل تنها به ذكر دلايل نظامى فروپاشى اين امپراتورى بسنده مى شود.
در ۴۵۱ شكست سنگين آتيلا روم را از خطر بزرگ نجات نداد بلكه اقوام ژرمن، فرانكى را از خطر جارو شدن به دست جنگاورانى خشن تر از خودشان نجات داد. اكنون آنها آماده در هم كوبيدن امپراتورى فرتوت روم بودند.
دولاند لن درباره سال هاى آخر امپراتورى روم چنين مى نويسد:
«ماگزيم به تخت نشست ولى لياقت اداره مملكت آن روزگار آشفته را نداشت.... پس از وى آوتيوس از مردم گل امپراتور شد ولى چيزى نگذشت كه ريسيمر فرمانده رومى او را خلع و ماژورين را به جاى او به تخت گذاشت. وى مردى شايسته بود و خرابى هاى روم را برطرف كرد و پس از رفع حمله وندالها، ويزگوتها را در گل شكست داد اما ريسيمر او را به قتل رساند... امپراتورى همچنان رو به ضعف مى رفت و آخرين قسمت خاك خود را از دست مى داد.»
در اين زمان اقوام ويز گوت اسپانيا و جنوب غربى گل را در اختيار داشتند و بورگاندها نيز دره رن را متصرف بودند. شمال شرقى گل در اختيار فرانكى بود.
در سال ۴۶۵ ريسيمر، انتيموس را به امپراتورى پذيرفت. اين مرد كه از طرف امپراتورى روم شرقى پيشنهاد شده بود آخرين كسى بود كه مى توانست جلوى سقوط روم را بگيرد وى ابتدا با ناوگان خود به جنگ واندالها در جنوب مديترانه رفت اما در نبرد آفريقا از وندال ها شكست خورد و در ۴۷۲ مجدداً ريسيمر او را بركنار كرد و ادلى بريوس را برگزيد. امپراتورى شرقى ۳ نفر ديگر را براى فرمانروايى بر روم فرستاد اما به نظر مى رسيد كار روم تمام است. در ۴۷۶ سربازان رومى به رياست اودواكر قيام كردند و ناگهان امپراتورى عظيم روم ديد كه هيچ ياورى ندارد.
گتهاى غربى، باسكى، فرانكى، وندال ها، المانها و انگلوساكسونها و سوئدى ها ناگهان امپراتورى را قطعه قطعه كردند و ظرف ۱۵ سال جغرافياى اروپا شاهد حذف ۲ قدرت بزرگ و به وجود آمدن ده ها قدرت محلى شد. (۴۵۳ امپراتورى هون و ۴۷۶ امپراتورى روم)
اما از نقطه نظر نظامى چرا روم و لژيون هاى عظيمش از بين رفتند؟
۳ دليل عامل اصلى فروپاشى نظامى روم غربى بود.
۱- برترى عددى مهاجمان شمال بر لژيونرهاى رومى، ژرمن ها مرتب در حال افزايش بودند.
۲- قدرت رزمى نيروهاى فرانك، ژرمن افزايش يافته بود گتها با آخرين فنون سواره نظام آشنا شده بودند و سربازان ژرمن از شمشيرهايى با فولاد بسيار مقاوم بهره مند بودند.
۳- سپاه هاى رومى از مردان سرزمين هاى تسخير شده تشكيل شده بود و آنها انگيزه اى (در اين اواخر) براى كشتن هموطنان خود نداشتند.
۴- ورود هونها به صحنه نبردهاى اروپا سبب شد تا ژرمن ها، فرانك ها، واندال ها، ويزگتها و گتهاپى ببرند كه امپراتورى روم غربى تا چه اندازه اى آسيب پذير است.
نتيجه فروپاشى روم
امپراتورى روم غربى پس از مواجه با فروپاشى، ناگهان خود را با ده ها مليت جديد در اروپا و شمال آفريقا ديد. جغرافياى اروپا در اينجا شكل مى گيرد. در ۴۷۶ ميلادى ناگهان اسلاوها، فرانك ها، المان ها، گت هاى غربى، ايتاليايى ها، بورگاندى ها، و ندال ها، بربرها، ساكسون ها، سوئدى ها، لمباردها و... هر كدام براى خود كشور مستقلى را ايجاد مى كنند و هون ها نيز در شرق چند حكومت تشكيل مى دهند.
اكنون در دنيا فقط ۳ امپراتورى قدرتمند وجود دارد؛ چين، ايران و روم شرقى. امپراتورى ساسانى با خيال راحت وقايع امپراتورى روم شرقى را تحت نظر دارد. ساسانيان اكنون مى دانند كه روم شرقى قدرت گذشته خود را ندارد چرا كه از طرفى در زير فشار فزاينده قدرت هاى متعدد و پراكنده اما جنگاور «غربى» است و از طرفى ديگر از لژيون هاى جنگنده غربى در نبردهاى مشرق زمين خبرى نيست.
جنگ نوزدهم:
فتح سوريه توسط ايران
از قرن ها قبل به اين سو، شمال ميان رودان ( بين النهرين)، شامات (سوريه كنونى) و فلسطين در اختيار ارتش روم بود و در حقيقت در كشمكش دايم بين ارتش هاى ايرانى و رومى ايرانيان تدريجاً اين بخش ها را جزو امپراتورى روم (و بعدها روم شرقى) پذيرفته بودند. اما در ۶۰۳ ميلادى اوضاع متفاوت بود. روم شرقى از طرفى تحت فشار فزاينده آوارها، گتها، فرانك ها و لمباردها (اقوام به اصطلاح بربر) قرار داشت و از طرف ديگر در ايران پادشاه پرقدرتى به نام خسرو پرويز بر سر كار بود.
خسرو پرويز در ۵۹۱ ميلادى با كمك سپاه روم توانسته بود تاج خود را از سردارى ياغى پس بگيرد و اكنون پس از ۱۲ سال به خونخواهى قتل موريس امپراتور مقتول روم، آماده نبرد با فاكس امپراتور جديد روم شد.
در ۶۰۵ ميلادى سپاه هاى ايرانى كليه استحكامات رومى در شمال ميان رودان و سپس غرب ميان رودان را فتح كرده و شهرهاى مهم حران و ادسا را تسخير نمود و سپس هيراپوليس و حلب امروزى را فتح كرد.
از آن طرف نيروهاى ايرانى در ارمنستان شروع به پيشروى كرده و كاپادوكيه و فريزى را گرفتند. در ۶۱۱ ايران فتوحات غربى خود را تكميل كرده و به دروازه هاى قسطنطنيه پايتخت روم شرقى رسيد و در ۶۱۴ بيت المقدس (يا اورشليم) را فتح كرد.
ارتش هاى ايران ظرف ۹ سال كليه نيروهاى رومى را جارو كرده و به مديترانه ريختند و در ۶۱۶ براى اولين بار پس از ۹۰۰ سال با عبور از صحراى سينا اسكندريه را در مصر تصرف كردند. شاهين براز سردار ايرانى نيز در سال بعد «كالسدون» را در مقابل قسطنطنيه (كنستانتين) را فتح كرده و ايران را به اوج قدرت خود پس از دوران هخامنشيان رساندند.
نتايج اين جنگ ها
نتيجه نبردهاى ۱۵ ساله سبب شد كه طى سال هاى ۶۰۲ تا ۶۱۷ ناگهان امپراتورى ايران به قدرت اول جهان تبديل شود اين در حالى بود كه از ۸۰۰ سال قبل به اين سو قدرت غالب جهان روم بود و اكنون براى اولين بار رومى ها از نظر وسعت و جمعيت از ايران عقب افتاده و كاملاً منفعل شدند.
نبردهاى خسرو پرويز كه توسط دو سردار بزرگش شهر براز و شاهين براز رهبرى مى شد سبب منگنه شدن رومى ها شد چرا كه رسماً در همان زمان توسط آوارها تحت فشار بودند و وندال ها نيز شمال آفريقا را از چنگ روم در آورده بودند. اگر هرقل امپراتور لايق روم ظهور نيافته بود در ۶۲۰ ميلادى كار امپراتورى روم تمام بود
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان