امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

زنگ انشـا

#1
&* * زَنگ اِنشـــا * *&

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زنگ انشـا 1


تو این تایپک همون طور که از اسم موضوع مشخصه انشا قرار میدیم.(من خودم در صورت امکان هفته ای یا دو هفته یه بار آپ میکنم.ممنون میشم کمکم کنید.)




قوانین   : ؟ 
. عنوان انشا رو قرار بدید.
. متن هایی (انشا) که قرار میدید رو در صورت امکان خودتون بنویسید.و یا اگه جایی دیدید و خوشتون اومد با ذکر منبع قرار بدید. 


. دو سه خط قرار ندید حداقلش 5 سطر باشه (مثل مدرسه ها که میگفتن کمتر از 10 سطر نباشه)


.با فونت مناسب (4 یا 5 ) بزارید


. تونستید عکس متناسبی باهاش پیدا کنید قرار بدید(اگه عکس خیلی بزرگ باشه پیش نمایشش رو بزارید.)


و همین ها


توجه  : چند سطر عاشقانه ننویسد (پیامک)
نکته  : موضوع هر چیزی میتونه باشه.(نامه به یه شخص دیگه  ، توصیف ،و ...)


فایده : اگه به انشایی احتیاج داشتید میتونید اینجا بگید تا خودم و بقیه یه انشا در اون مورد بنویسن وقرار بدن.


?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط # αпGεʟ ، Brooklyn Baby ، ƝAƲA ، Jack Daniel'ѕ ، Δ.н.ο.υ.я.Δ ، ḲℑℳℐÅ ، || Mιѕѕ α.η.т || ، omidkaqaz ، Interstellar ، Silver Sun ، Thyme ، ( lιεβ ) ، eɴιɢмαтιc ، Berserk ، ϟ Gσтнıc ναмρıяє Gıяʟ ϟ ، Ɲєgαя-Mн ، Faust ، sober ، L²evi ، Aiden Pearce ، mr.destiny ، *VENUS* ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، Tɪɢʜᴛ ، Medusa
آگهی
#2
انشا اول  :  ؟

موضوع  :  دنیای رویای من  : ؟



دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زنگ انشـا 1




   دنیایی رویای من است که متضاد زمین است ، دنیایی کره من است که مختلف در بین تمام کره های کهکشان است .
دنیایی مورد نظر من است که تنها تک کشوری وجود دارد تا تهدید نظامی باعث ترس کودکی از اتمام زندگی نباشد .
 دنیای رویای من سرزمینی کوچک تر از زمین و بزرگ تر از عطارد ، به نام افسانه است.
دنیای رویای من دارای آسمان آبی پر رنگ است ، نه آبی کمرنگ چون انسان های زمین ، مردمی که حاضر نیستند برای پر رنگ شدن هزار رنگ باشند.
دنیایی رویای من است که عطر گل ها در فضا و کوچه های هر منطقه میپیچد و الهام دهنده روح درختان میشود.دنیایی که ارزشمند ترین هدیه گل است.دنیایی که گل لاله از هر قطره اشک عشق به وجود می آید نه از خون شهیدان.
آسمانی سقف رویای من است که در آن خورشید خندان است و چون گوی طلایی میدرخشد.
ابر های آسمانم بر خورشید حسد نمیورزند بلکه افتخار میکنند که دلیل ابر بودنشان خورشید است.
دنیایی در رویای من شناور است که دریایش بزرگ آرام است ، دریایی که غرق کردن را نیاموخته است و تنها افسانه پری دریایی میسازد.آب هایی خانه ماهیان است که بین نهنگ و اره ماهی فرق نمیگرارد.آب هایی دریای رویای من است که هنگام غروب خانه خورشید است و هنگام طلوع چون مروارید دریایی آن را به آسمان تحویل میدهد.
مردمی در آن کره وجود دارد که برای هیچکدام کلید shift وجود ندارد تا آن روی آنها را نشان دهد.مردمی وجود دارد که بین کلماتشان نفرت بی معنیس ، جدایی افسانس ، دروغ داستان است ، تنهایی خرافات است و ترس سرگرمی بیش نیست و همچنین عشق هم معنای زندگیس ، علاقه راز زندگیس ، لبخند مفعول کارهاست و محبت کلید ادامه زندگی.








این انشا رو سال دوم راهنمایی نوشتم واس همین یه نمه کودکانه بود.اما 20 هم گرفتم Blush


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زنگ انشـا 1

(پیش نمایشه)
?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط # αпGεʟ ، Brooklyn Baby ، ƝAƲA ، Jack Daniel'ѕ ، ḲℑℳℐÅ ، || Mιѕѕ α.η.т || ، نیلوفر 2000 ، Silver Sun ، Interstellar ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ϟ Gσтнıc ναмρıяє Gıяʟ ϟ ، Faust ، ຖēŞค๑໓ ، mr.destiny
#3
این انشا رو یادگاری داخل یک پاور نگه داشتم . Angel
موضوع انشا : امام حسین
تاریخ :  دقیق یادم نیست ولی بچه بودم سوم  بودم فک کنم (معلممون زیاد روی انشا تاکید نمی کرد بخاطر همین دست قلم همه بچه ها خوب نبود )
نخدید ها :
مادرم همیشه می گوید Sad امام حسین خیلی مهربان بوده ، یکی از آروز های من این است که مثل ایشان شهید شوم وایشان را ببینم چون مادرم میگوید فقط آدم های خوب میتوانند ایشان را ببینند ومن هم اگر شهید شوم میتوانم ایشان را ببینم .
گاهی وقتها که نماز میخوانم دعا میکنم که شهید شوم البته مادرم وپدرم هم با من شهید شوند که من در آن دنیا دلم برای آنها تنگ نشود وما باهم برویم واما حسین را ببینم .
امام حسین یک دختر ۳ ساله داشته است که اسم او رقیه بوده است. مثل دختر خاله ۴ ساله من که اسمش رقیه است .رقیه خاله ام اصلا دختر خوبی نیست همیشه شیطانی میکند چند وقت پیش دفتر ریاضی من را پاره کرد ومعلمم من را دعوا کرد ومن گریه کردم وهمه بچه های کلاس به من خندیدن ومن رقیه را یواشکی زدم و خاله مریمم فهمید ودعوایم کرد ومن باز هم گریه کردم .ولی رقیه امام حسین دختر بسیار خوبی بوده است و او هم شهید شده است . بابای من یک دوست دارد اسمش حسین فتحی است خیلی مرد مهربانی است همیشه به من شکلات کاکاویی (داخل انشا اشتباه نوشته بودم )میدهد . ولی مادرم نمیگزارد زیاد شکلات بخورم چون می گوید چاق میشوی . ومن به این نتیجه رسیدم که همه حسین ها مهربان هستد ولی مادرم مهربان نیست .
خدایا همه آدمها را شهید کن تا خوب شوند وبتوانند امام حسن را ببیند چون می گویند آدمهای شهید خیلی خوب هستند
پایان
(یه نقاشیم کشیده بودم که نمیدونم کجا انداختم اگر پیداه کردم عکس میگیرم ببینید  Angel
کاش همه می فهمیدن...
دل بستن به کلاغی که دل دارد،
بهتر از دل بستن به طاووسیست که
تنـــــــــــها زیـــــــــــــــــــــــــــبایی دارد . . .
زنگ انشـا 1
پاسخ
 سپاس شده توسط omidkaqaz ، ✘Nina✘ ، Silver Sun ، # αпGεʟ ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، ϟ Gσтнıc ναмρıяє Gıяʟ ϟ ، Faust ، mr.destiny ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، ستایش***
#4
انشا سوم   :  ؟



موضوع  : توصیف یک روز پاییزی  :  ؟




دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زنگ انشـا 1




باد ملایم صبح گاهی به آرامی میوزد و دست مهربانش را به روی برگ های زرد و نارنجی درختان میکشد و آنها را به
گنجشک ها با صدای هوووووووی باد بیدار میشوند و آواز جیک جیکشان را با صدای قار قار کلاغ ها هم نوا میکنند.
گل ها با رنگ آرایی خود در پای درختان منظره زیبایی به نمایش میگزارند و عطر خوش بویشان فضا را محو خود کرده است.
باد که نیمی از کار روزانه اش را تا ظهر تمام کرده است در حال برگشت به خانه اش است که در راه به برگ های پائیزی روی زمین لبخندی میزند و چند قدمی با برگ ها هم قدم میشود . صدای خش خش گفتوگویش با برگ ها یک ملودی گوش نواز ایجاد کرده است.
خورشید  طلایی پاییز از آسمان خود نمایی میکند و زیبایی و گرمای ظهرگانه اش را به رخ زمین میکشد.
درختان از شدت تشنگی ریشه های خود را به اعماق زمین فرستاده اند تا خود را سیراب کنند اما گل ها زیر سایه درختان از گرما در امانند.
اکثر پرنده ها آماده ی کوچ شده اند و بعضی سفر را آغاز کرده اند.
عصر شده است .ابر های خشمگین با بغض جلوی آفتاب را گرفته اند.آذرخش زمین را برای گریه ابر آگاه میکند .درختان ریشه های خود را آماده کرده اند تا آبتنی به راه بیاندازند.
قطرات زیبای باران خاک را خیس میکنند و فضا از بوی خاک پر میشود.
هوا تاریک شده است و ستاره ها چشمک میزنند و با نگاهشان میگوییند یک روز پاییزی دیگر هم به پایان رسید.
?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط Δ.н.ο.υ.я.Δ ، Medusa ، # αпGεʟ ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، Faust ، ຖēŞค๑໓ ، mr.destiny
#5
انشا سوم   :  ؟


موضوع  : رکن اصلی زندگی ، زمین  :  ؟


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زنگ انشـا 1




تا به حال به اطراف خود اندیشه کرده اید ؟ به مکانی که روی آن ایستاده اید؟ به اجزای طبیعی که روی اطراف هست دقت کنید ؟ فکر کرده اید اگر مکانی برای آب اقیانوس ها وجود نداشت کجا میرفتند ؟یا اگر جایی برای ایستادنمان نبود چه میکردیم؟ به طور کلی اگر زمین نبود چه میشد؟آیا میتوان زندگی کرد؟
زمین رکن اصلی زندگی ما موجودات است ، زمینی که خاک و سنگ ریزه ها روی آن غلت میخورند و یا آب رود هایی که که سرود خوانان روی هم سُر میخورند و خود را به دریا میرسانند، زمینی که ما را گرم نگه داشته است ، زمینی که وجود ما از وجود خاک اوست.
گرایش زمینی که اگر نبود ما در هوا بودیم ، زمین ، مکانی که برای اولین بار روی آن قدم گذاشتیم.فکر کنید برای یک لحضه کوتاه که اگر زمین نبود چه میکردیم.
اصلا وجود داشتیم تا به آغوش گرم زمین برویم و یا نوازش باد را احساس کنیم.
زمین خانه ایست که وجودش برای ما اجباریست ، زمینی که باید باشد تا باشیم.
زمین خانه ی مهر و محبت است ، اگر نبود این محبت انباشته شده چگونه تهی میشد؟
شاید خاک پاک زمین در جنگ با خون یکی شده باشد ، اما تا ابد اینگونه ادامه نخواهد داشت ، روزی خواهد رسید که زمین چون سابق پاک خواهد شد.
زمین را نه برای دیگران بلکه بخاطر خودمان حفظ کنیم . بگزاریم زمین گرمای غول سرخ ،خورشیدی که پس از 4 میلیارد سال بعد خواهد آمد را حس کند.




انشای دوم راهنماییمه Tongue
?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط Berserk ، # αпGεʟ ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، Faust ، ຖēŞค๑໓ ، mr.destiny
#6
انشای چهارم  : ؟

موضوع : اعتقاد به افسانه ها : ؟

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
زنگ انشـا 1

تا حالا فکر کردید افسانه ها از کجا به وجود اومدن ؟؟؟ تمام افسانه هایی که تا به الان شنیدید !! گرگینه ها ، خون آشام ها ، جادوگر ها ، شکارچی ها ، روباه ها و هر افسانه ای که وجود داره .
 شاید منشا افسانه ها خواب هایی باشه که میبینیم؟ اما یه فرد چقدر میتونه خواب افسانه ها رو ببینه ؟ قطعا باور ندارید افسانه ها از خواب های خیالی به وجود بیان ؟
شاید  افسانه ها ساخته ی ذهن یه فرد باشه ؟؟؟ اما چجوری ؟؟ کسی میتونه قدرت این و داشته باشه وموجودی به یاد موندنی و خلق کنه ؟؟
و شاید شخصی اونا رو میشناسه !! افسانه هایی که از واقعیت های فراموش شده  به یاد مونده!!
بعضی ها معنی افسانه رو رویا میدونن و بعضی هاخیال و اما ممکنه افسانه واقعیت های پنهان باشه ، واقیعت هایی که به ندرت شناخته  و فراموش میشن .
موجوداتی که توی دنیای ما هستن ، بین ما ، اما کسی نمیشناستشون . اونا  افسانه هاشون و میخونن به خودشون فکر میکنن و حتی برای یه لحضه تصور میکنن که کسی هست که اونا رو باور داشته باشه؟؟ کسی که با دیدن اونا افسانه ها رو به یادش بیاره  و ازشون نترسه !!!
هر فرد قدرتمندی مسئولیتی داره در برابر ما ، اونا مخفی شدن تا از ما محافظت کنن و ما تنها با باور کردن بهشون میتونیم ازشون تشکر کنیم.شما چی؟؟؟؟ به افسانه ها باور دارید!! ؟؟؟
?Isn't it lovely, all alone
...Heart made of glass, my mind of stone
پاسخ
 سپاس شده توسط Faust ، Tɪɢʜᴛ ، L²evi ، ຖēŞค๑໓ ، *VENUS* ، mr.destiny
آگهی
#7
موضوع : آزاد

یه روز تو پارک نشسته بودم داشتم تو گوشی اينستامو چک میکردم


یه پسر 5 6 ساله امد گفت داداش یه ادامس



میخری

گفتم همرام پول کمه ولی میخوای بشین کنارم الان دوستم میاد میخرم


گفت باشه نشست


بعد مدتی گفت:داداش داری چیکار میکنی


گفتم تو فضای مجازی میگردم


گفت اون دیگه چیه؟


خواستم جوابی بدم که قابل درک یه بچه ی 5 6 ساله شه


گفتم فضای مجازی جایه که نمیتونی چیزی لمس کنی ولی تمام رویاهاتو اونجا میسازی


گفت داداش فضای مجازیو دوس دارم منم زیاد میرم


گفتم مگه اینترنت داری


گفت نه داداش


بابام زندانه نمیتونم لمسش کنم ولی دوسش دارم


مامانم صبح ساعت 6 میره سره کار شب ساعت 10 میاد که من میخابم نمیتونم

ببینمش ولی دوسش دارم


وقتی داداشی گریه میکنه نون میریزیم تو اب فک میکنیم سوپه


تاحالا سوپ نخوردم ولی دوسش دارم


صب خواهرم میره بیرون چون پول نداریم میگن تن فروشی میکنه ولی نمیفهمم وقتی

میاد خونه تنش سر جاشه


من دوس دارم درس بخونم دکتر بشم ولی نمیتونم مدرسه برم باید کار کنم


مگه این دنیای مجازی نیست؟؟؟


اشکامو پاک کردم


نتونستم چیزی بگم


فقط گفتم اره عزیزم دنیای تو ، مجازی تر از دنیای منه!
 
حالا قیافه بگیر دوست پسرم پولداره 
 من حالم خوب نیس crying تو نپرس
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Nina✘ ، ( DEYABLO ) ، ຖēŞค๑໓ ، pouria6 ، †cυяɪøυs† ، *VENUS* ، mr.destiny
#8
مومیایی
ترس لرزه بر اندام می اندازد



تنها بودم در مقبره فرعون همراه با مومیایی، مومیایی که طنین صدای گوش خراشش دل شیر را آب میکند .

من می دویدم ناگهان خشکم زد ،مومیایی روبه رویم بود

صورتش باند پیچی شده بود .صدای غرشش از میان آن پارچه های سفید کهنه می آمد 

ناگهان پارچه های کهنه یکی یکی پاره شدند و ذره ذره صورت استخوانی بدون پوست و گوشت مومیایی پیدا شد .

مومیایی انگشتانش را بر روی گلویم قرار داد و گلویم را فشرد ،انگشتانش سخت و شکننده بودند .

صحنه ای وحشتناک از مردنی فجیع جلوی چشمانم می رقصید 

با غرش مومیایی مو بر تنم سیخ شد .

ناگهان همه جا غرق در نور شد ،نور زیاد چشمم را می زد .

من مرده بودم ؟

نه نباید مرده باشم من هنوز زنده ام 

ولی از ترس تمام بدنم خیس عرق شده است 

ناگهان ندایی آرامش بخش آمد ،ندایی که با شنیدنش ترس از وجودم گریخت 

دقیق تر گوش کردم 

دوباره ندا آمد :کات!!!!!
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Nina✘ ، ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ ، raya(love anime)78 ، ຖēŞค๑໓
#9
موضوع:توصیفی از یک کلبه دچار طوفان شده

هوهوی باد ستون های کلبه را می لرزاند;باد با تمام قوا شلاق پولادینش را به شیشه می کوبید اما شیشه چون سپری آهنین در برابر ضربات سهمگین باد مقاومت می کرد.
سپاهیان ابر ها با چوب های جادویی درخشان خود کلبه را محاصره کردند و یکی پس از دیگری کلبه را هدف قرار می دادند اما انگار کلبه قصد تسلیم شدن نداشت;آری او قصد تسلیم شدن نداشت  شاید چون روح پاک زمین در او جریان داشت و مهر و محبت خود را از مادر مهربان طبیعت به ارث برده بود .
صاعقه ها یکی پس از دیگری بر اطراف کلبه فرود می آمدند اما با مقاومت کلبه ابر ها چوب جادویی خود در جیب قرار دادن و به سراغ سلاحی دیگر رفتند .
ناگهان صدایی مهیب در دشت پیچید و بعد از آن گلوله های تگرگ چون تیر های رها شده از کمان بر سر و روی کلبه پیر فرود آمدند اما باز هم این پیر با تجربه با کقاومت خویشتن ابر ها را مجبور به تسلیم شدن کرد.
ابر ها که ناامید شده بودندسر تعظیم فرود آوردند و دانه های برف ،معصومانه باریدند;دشت لباس سفید پوشیده بود .برف ساعت ها بارید و بارید و فرشی سفید به دشت هدیه داد.
باد که دیگر حوصله اش سر رفته بود نافرمانی کرد و تمام هم پیمانانش را از صفحه آبی دشت بیرون برد;خورشید بار دیگر تابید و گرمای روح بخشش را به زمین بخشد .
پایان 
پاسخ
 سپاس شده توسط ✘Nina✘ ، raya(love anime)78
#10
انشای آزاد :خاطره ای تامل بر انگیز

اول از همه می پرسم آیا شما مسلمانید؟؟؟
مسلما جوابتان بله است 


من در دوران دانشگاه با یک شیطان پرست هم اتاقی بودم 
چون هم اتاقی بودیم با هم رابطه ای دوستانه  داشتیم البته نه زیاد
یک روز که با او صحبت می کردم بحثمان به دین و مذهب کشیده شد 
به من گفت:
شما که ادعای مسلمان بودن می کنی  امروز نماز صبحت را خوانده ای؟؟
گفتم:نه متاسفانه امروز بیدار نشدم 
گفت :الآن بعد از ظهر است نماز ظهر و عصر را چه طور؟؟
گفتم :نه هنوز وقت نکرده ام 
گفت :این تو نبودی که در آن کلاس غیبت فلانی که غایب است را می کردی؟
گفتم:بله من بودم حواسم نبود
گفت :قرآن می خوانی ؟
گفتم :نه وقت نمی کنم باید درس بخوان 
گفت : حتی برای یک صفحه ؟مفاتیح الجنان چه طور؟
گفتم :این را نیز نمی خوانم 
گفت :به نظر من تو بیش تر از من که شیطان را می پرستم کارهایی را که شیطان امر کرده است انجام می دهی


حالا نظرتان نسبت به دینتان تغییر نکرد؟؟
پاسخ
 سپاس شده توسط ຖēŞค๑໓ ، raya(love anime)78 ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان