امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 3.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^

#26
[rtl]روبه بهار گفت:خانوم دنده عقب گازشون گرفتی میری برا خودتا[/rtl]
[rtl]قیافه ی پسره زیادی واسم آشنا بود ولی اونقدر از اتفاقی که افتاده بود شوکه بودم که ذهنم اصلا یاریم نمیکرد پسره انقدر هول بود که با عجله به بهار گفت خانو اینارو جمع کنین بعدا ازتون میگیرم [/rtl]
[rtl]وبعد دووید و رفت بهار پشت سرش داد زداز کجا پیداتون کنم حدالقل اسمتونو بگین اما پسره نشنیده گرفت و رفت...بهارکه تا اون موقع  از خجالت هزار بار رنگ عوض کرد رو به ما گفت نیاین کمک ها [/rtl]
[rtl]من خم شدم و کمکش کردم که برگه هارو جمع کنیم که پارمیسم به جمعمون اضافه شد و بعد از سلام دادن  رو به من گفت [/rtl]
[rtl]این همونی نبود که تو فرودگاه کمکمون کرد؟[/rtl]
[rtl]تازه یادم اومد چرا اینقدر واسم آشنا بود رو به پارمیس گفتم راس میگیا خودش بود [/rtl]
[rtl]بهار روبه من گفتمیدونی با کی کلاس داره؟[/rtl]
[rtl]_نه نمیدونم        [/rtl]
[rtl]پارمیس_خو مگه امروز نمیری mrl[/rtl]
[rtl]_چرا[/rtl]
[rtl]پارمیس _خواز  مهراد بپرس[/rtl]
[rtl]_برو بابا همینم مونده فقط[/rtl]
[rtl]بهار یه نگاه پر خواهشی کرد و گفتتارا جونم[/rtl]
[rtl]_باشه حالا یه غلطی میکنم[/rtl]
[rtl]ساحل رو به بهار گفت خوبی؟[/rtl]
[rtl]بهار با حرص گفتاز احوال پرسی شما[/rtl]
[rtl]ساحل با لوس بازی گفتمبهااااار [/rtl]
[rtl]بهار_جمع کن خودتو حالا[/rtl]
[rtl][/rtl]
[rtl] بعد دو ترم این ترم با بهار سر یکی از واحد های عمومی یعنی درواقع سر یکی از محبوب تریم دروس عمومی هم کلاس بودیم تنظیم خانواده...کلاس کلا مخصوص خانوما بود و مسلما استاد هم خانوم بود...استاد محترم اومد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن وسطای کلاس بود که بهار یه کاغذ گذاشت رو میزم کاغذ رو باز کردم [/rtl]
[rtl]تارا شکلای پای تخته رو,روم به دیوار [/rtl]
[rtl]یه شکلک خدون  هم کشیده بود[/rtl]
[rtl]رو کاغذ نوشتم [/rtl]
[rtl]وا چیه مگه[/rtl]
[rtl]بهارهیچی فقط این استاد جونو بذاریم کلاس نقاشی بد نیستا[/rtl]
[rtl]منشکل علمیه دیگه میخوای واست با ماژیک وایت برد سیاه قلم کار کنه؟[/rtl]
[rtl]بهارایش تو هم,من حوصلم سر رفت[/rtl]
[rtl]منماشالا از بس تنظیمی میخوای بگم استاد بشینه تو جاش درس بدی[/rtl]
[rtl]بهارخفه بابا,آخه این چرتو پرتایی که این استاده میگه چه بدرد میخوره!؟[/rtl]
[rtl]منکمک میکنه تنظیم شیم[/rtl]
[rtl]بهارهزاریم الان تنظیم شیم موقعش که برسه به تنظیمات کارخانه بر میگردیم[/rtl]
[rtl]داشتم از خنده نفله میشدم اون وسط[/rtl]
[rtl]منخاک تو سرت بهار دارم از خنده منفجر میشم[/rtl]
[rtl]بهارکوفت منم فقط حواست باشه زایع بازی درنیاری که این برگه رو بگیره آبرومون میره [/rtl]
[rtl]منباشه فقط حواست باشه کلاس تموم شد این برگه رو سر به نیستش کنیم یکی بخونه فک میکنه ما چقدر بی حیاییم[/rtl]
[rtl]بهار باشه فقط قبلش بدیم کیانا و ساحل بخونن [/rtl]
[rtl]چند دقیقه این به ادامه ی درس گوش دادم که دوباره بهار همون برگه رو گذاشت رو میزمتاراییییی جونیییم [/rtl]
[rtl]منها؟[/rtl]
[rtl]بهارمیگم صاحب جزوه رو پیدا میکنی دیه؟؟[/rtl]
[rtl]منای بابا آره دیگه چی کنیم ؟یه بهار دنده عقب بیشتر نداذیم که [/rtl]
[rtl]بهارکوفت دنده عقب خودتی [/rtl]
[rtl]منعه اینجوریه ؟پس صاحب جزوه یابم خودتی[/rtl]
[rtl]بهارمن اشتباه کردم دنده عقب خودمم [/rtl]
[rtl]منحالاشد[/rtl]
[rtl]کلاس ده دقیقه بعد از موعود معلوم تموم شد ...الان برمmrl این مهراد کلمو میکنه....حالا اون هیچی با چه رویی دوباره این جزوه رو بدم دسش وای خدا...تو همین فکرا بودم که بهار  دسشو گذاشت رو شونمو گفت تارایی یادت نره ها [/rtl]
[rtl] در جوابش گفتم:خیالت تخت باو میپرسم دیگه[/rtl]
[rtl]بهار_باشه من میرم پیش بچه ها [/rtl]
[rtl]بغلش کردم و گفتم :من کارم اونجا یک ساعت و نیم دیگه تموم میشه بیادنبالم بریم جزوه رو تحویل بدیم[/rtl]
[rtl]بها_تارا نمیشه خودت بری من خجالت میکشم[/rtl]
[rtl]نچ نمیشه نری نمیرم[/rtl]
[rtl]بهار_باشه میام[/rtl]
[rtl]_آفرین دختر خوب من برم که حسابی دیرم شده[/rtl]
[rtl]بهار_باشه خدافظ[/rtl]
[rtl]بعد خدافظی با بهار به سمت ساختمان MRL راه افتادم ...وقتی رسیدم با مهراد عصبانی روبرو شدم...این همینجوریش چشم نداشت منو ببینه چه برسه به الان که سر گروهم هست سعی کردم پررو باشم و به روی خودمم نیارم:[/rtl]
[rtl]_سلام[/rtl]
[rtl]_علیک سلام خانوم درگاهی شما یه نگاه به ساعتت بنداز بگو الان یاعت چنده؟[/rtl]
[rtl]_سه و بیست دقیقه[/rtl]
[rtl]_ما قرارمون ساعت چند بود[/rtl]
[rtl]_سه[/rtl]
[rtl]_میشه علت تاخییرتون رو  بپرسم؟[/rtl]
[rtl]_کلاسم طول کشید[/rtl]
[rtl]_چه درسی داشتین الان؟[/rtl]
[rtl]عه اه اصن به تو چه منو بگو واستادم دارم براش توضیح میدم[/rtl]
[rtl]_هرچی... ربط موضوع درسی کلاسمو به وظایف شما نمیدونم[/rtl]
[rtl]_مثل اینکه ما آبمون باهم تو یه جوب نمیره صبر میکنیم خود استاد زاهدی بیاد تکلیف شمارو روشن کنه[/rtl]
[rtl]ای بزنی جلو بندیشو بیاری پایینا پسره پررو ...اه اصن به درک بذار بدونه کلاس چی داشتم چشمامو با حرص بستمو گفتم [/rtl]
[rtl]_تنظیم داشتم حالا میشه برم ؟[/rtl]
[rtl]یه دقیقه پوکر فیس شد و بعد گفت:بفرمایین[/rtl]
[rtl]***[/rtl]
[rtl]مهراد:[/rtl]

[rtl]دختره ی جلف واستاده با دوستاش حرف مفت میزنه دیر اومده حالام جواب منو سر بالا میده...اصن یه آدم چقدر میتونه پررو باشه...من نمیفهم چرا اینقدر این رو مخه... وقتی داشت کار میکرد یه نگاهی به قیافش انداختم داشتم از خنده روده بر میشدم...چشماشو باریک کرده بود واخماشو کشیده بود توهم بعد زبونشو از گوشه ی لبش آورده بپد بیرون و مقنعشم حسابی کج و کوله بود موهاشم ویژال ویژال از کنار مقنعش زده بود بیرون[/rtl]
[rtl]سرمو انداختم پایین و مشغول کار خودم شدم که استاد زاهدی هم اومد همه بهش سلام دادن و بعد اومد پیش منو گفت:اوضاع چطوره؟[/rtl]
[rtl]_خوبه استاد کس دیگه نبود جایگزین کسری بشه این خانوم درگاهی رو آوردین؟[/rtl]
[rtl]_باز دیگه چیشده؟[/rtl]
[rtl]_بیست دقیقه تاخییر [/rtl]
[rtl]_اووووه حالا گفتم چیشده...تارا اگه دیر نکنه که تارانیست[/rtl]
[rtl]_استاد واقعا من دلیل شمارو برای آوردن ایشون نمیفهمم[/rtl]
[rtl]_دلیل میخوای؟[/rtl]
[rtl]_جسارتا بله[/rtl]
[rtl]_همین الان یه نیگا بهش بنداز...سرش تو کار خودشه داره با تموم تلاشش کار میکنه,استعدادشم خوبه[/rtl]
[rtl]بی هوا و باحرص گفتم:بااستعدادترم پیدا میشه[/rtl]
[rtl]استاد با لبخندگفت:آره پسرم پیدا میشه ولی نه به سر بزیری تارا...ببین اکثر اوقات تو دانشگاه بدون آرایشه اگرم گاهی اوقات آرایش کنه آرایشش یک سوم بعضی دخترای دانشگاه نیست آسته میره آسته میاد تلاششم میکنه و قابل اعتماده اما در عین حال با عرضه هم هست دو متر زبون داره نمیذاره کسی حقشو بخوره میدونی همچین جنم جربزه داره ...پریسارو یادته؟پارسال باما بود همه حواسش پی لوس بازی بود هزاریم که بگیم یه پا نابغه بود ولی دل به کار نمیداد...میفهمی که چی میگم؟[/rtl]
[rtl] _بله متوجهم[/rtl]
[rtl]استاد_آ باریکلا... پس دیگه انقدر به این زبون دراز من گیر نده [/rtl]
[rtl]_عه استاد من چه گیری دادم؟[/rtl]
[rtl]_والا الان دوماه نیس تارا اومده اون اولا با اومدنش مخالف بودی بعد وسطاش میگفتی آی کیوش پایینع بعد میگفتی هیچی بارش نیس بعد گفتی یه پسر بیاریم این کار کار خانوما نیس ...حالام که دیدی تارا از پس همه چی بر میاد گیر دادی به رژفت و آمدش مشکل تو با تارا چیه آخه؟[/rtl]
[rtl]اه چی بگم...بگم سر تا پاش مشکله؟![/rtl]
[rtl]_هیچی استاد[/rtl]
[rtl]_امیدوارم... برو سر کارت بینم بدو[/rtl]
[rtl]یه ساعت بعد استاد باصدای بلند رو به همه گفت :واسه امروز دیگه بسه میتونین برید [/rtl]
[rtl]وسایلمو گذاشتم سر جاش و دستی به صورتم کشیدم و بعد رفتم پیش استاد تا باهاش خدافظی کنم دیدم این دختره تارا هم پیششه ودارن باهم حرف میزنن :[/rtl]
[rtl]استاد این چه منطقیه آخه انصافه که من به خاطر پر حرفی یکی دیکه نتونم ب کارم ادامه بدم؟[/rtl]
[rtl]کم کم داشت بغض میکرد...یعنی استاد بخاطر من اخراجش میکنه[/rtl]
[rtl]استاد.من همچین حرفی زدم ؟گفتم اگه زیادی تاخیر کنی [/rtl]
[rtl]تارا.کودوم آدم عاقلی از عمد تاخییر میکنه؟[/rtl]
[rtl]استاد:خوب اصن تسلیم من یه چی گفتم بیا برو وسایلتو جنع کن برو خونتون که حوصله ندارم[/rtl]
[rtl]هم تارا خندید هم استاد منم رفتم جلو تا بااستاد خدافظی کنم :استاد با اجازتون من دارم میرم[/rtl]
[rtl]استاد.برو به سلامت پسر[/rtl]
[rtl]_خدانگهدار[/rtl]
[rtl]دست تکون داد و با گفت بای بای [/rtl]
[rtl]از حرکتش خندم گرفت و خندیدم [/rtl]
[rtl]_آقای غفاری[/rtl]
[rtl]برگشتم سمت صدا وبا تارا مواجه شدم نود درصد میخواد یه چی بارم کنه بایه لبخند پیروزمندانه گفتم:[/rtl]
[rtl]بفرمایین؟[/rtl]
[rtl]_ببخشید اونروز تو فرودگاه یه آقایی همراهتون بودن[/rtl]
[rtl]_بله بودن[/rtl]
[rtl]داشت حزص میخورد ولی نشون نمیداد[/rtl]
[rtl]_میشه فامیلیشونو بگین؟[/rtl]
[rtl]اونی که شب غش کردن شمام بودن با اون یکی!؟[/rtl]
[rtl]از حرف خودم خندم گرفت جلو خندمو نگرفتمو خندیدم[/rtl]
[rtl]_نه اونیکی اگه اشتباه نکنم اسمشون آرمان بود[/rtl]
[rtl]اوه اوه آرمانم آره...[/rtl]
[rtl]_رازقی... چطور؟[/rtl]
[rtl]_نمیدونین با کی کلاس دارن[/rtl]
[rtl]_بخش تربیت بدنی منم دارم میرم پیشش اگه نامه ی فدایت شومی پیغام تشکری چیزی هست بدین برسونم خدمتشون[/rtl]
[rtl]یه پوزخندم حوالش کردم[/rtl]
[rtl]تارا_این یکی خیلی شخصیه خودم باید شخصا بدم خدمتشون از عهده شما خارجه...به هرحال مرسی از کمکتون خدا نگهدار[/rtl]
[rtl]آرمان صمیمی ترین دوستم بود تو تیم والیبال دانشگاهه برای همیتم الان ترم دوازده لیسانس عمران میخونه ... رفتم سمت بخش تربیت بدنی دیدم داره با استادشون حرف میزنه حرفشون دودقیقه ای تموم شد و آرمان کلافه اومد سمتم [/rtl]
[rtl]_به به داش آرمان چطوری؟[/rtl]
[rtl]آرمان_خراب داداش داغون[/rtl]
[rtl]_دشمنت داغون و خراب چیشده؟[/rtl]
[rtl]آرمان_هیچ اینم افتادم فک کن کاپیتان تیم والیبال دانشجویی باشی بعد تربیت بدنی بیوفتی نه اصن اعصاب واست میمونه ؟[/rtl]
[rtl]هیچی نداشتم بش بگم[/rtl]
[rtl]_حالا درس استاد ضبیحی چیشد[/rtl]
[rtl]آرمان_خاک توسر من شد اونم کلی شرط و شروط گذاشت کع امتحان پایان ترم بالای ۱۹نه من مثل خرم درس بخونم ۱۷تهشه حالا ازون بدتر بگو چیشد؟[/rtl]
[rtl]_چیشد ؟[/rtl]
[rtl]آرمان_جزوه مهری بود با هزار زور و بلا ازون دختر چندشه گرفته بودم[/rtl]
[rtl]_آها[/rtl]
[rtl]آرمان_هیچی دیه اونم به فنادادم داشتم دنبال ضبیحی میدویدم یه دختر عقب عقب اومد خورد به من جزوه افتاد برگ برگ شد بعد دیدم یا جزوه میشه یاضبیحی منم جزوه رو ول کردم و دوویدم دنبال ضبیحی [/rtl]
[rtl]با عصبانیت نگاش کردم[/rtl]
[rtl]_آرمان من دهنم واس گیر آوردن اون جزوه سرویس شد بعد تو به همین راحتی به فنا دادایش؟[/rtl]
[rtl]+ببخشید [/rtl]
[rtl]برگشتم سمت صدا یه دختره غریبه بود اما تارا کنارش ایستاده بود [/rtl]
[rtl]آرمان بی حوصله بدون نگاه کردن به دختره گفت:[/rtl]
[rtl]بفرمایین امرتون؟[/rtl]
[rtl]دختره سریع از تو کولش یه جزوه دراورد و گرفت سمت آرمان و با خجالت و استرس و صدایی که از ته چاه درمیومد گفت این اون جزوه ای که صبح از دستتون افتاد بابت اتفاق صبح هم معذرت میخوام[/rtl]

[rtl]آرمان یهنگاهی به جزوه و دختره کرد و گفت _ممنون خانوم لطف کردین[/rtl]
[rtl]از لبخند پت و پهن آرمان معلوم بود تو دلش عروسیه [/rtl]
[rtl]تاراهم کناره دختره واستاده بود نگاهی به من انداخت و هیچ حالتی اژ خودش نشون ندادحتی یه پوزخند هم نزد ولی معلوم بود میخواد بگه زود قضاوت کردی....خو بگه آرمان جزوه رو گرفت دختره هم کاملا معلوم بود خجالتیه زود خدافظی کرد و با تارا رفت[/rtl]
[rtl]آرمان_دادا خدا خواست منوها[/rtl]
[rtl]_آره خیلی خوش شانسی دس این رفیقش نیوفتاد [/rtl]
[rtl]آرمان_کودوم رفیقش ؟[/rtl]
[rtl]_همین که الان باهاش بود[/rtl]
[rtl]آرمان_چطور؟[/rtl]
[rtl]_این همون تارا بود دیگه[/rtl]
[rtl]آرمان _همون وروره جادو؟[/rtl]
[rtl]خندیدم و گفتم :آها دیه [/rtl]
[rtl]اونم خندید و جزوه رو ورق زد و بعد یه برگه لای جزوه پیدا کرد[/rtl]
[rtl]آرمان_حاجی این جارو واسم جایزه گذاشتن یعنی چیه؟[/rtl]
[rtl]_نامه عاشقانه نیس بازش کن بینیم[/rtl]
[rtl]آرمان_اوه اوه  تنظیم داشتن مث اینکه [/rtl]
[rtl]بعد شروع کرد به خنیدین و گفت: بیا بخون اینا رو از کفت میره[/rtl]
[rtl]رفتم کنارشو شروع کردم به خوندن:[/rtl]
[rtl]تارا شکلای پای تخته رو,روم به دیوار[/rtl]
[rtl]آرمان _عجیب دلم میخواد بدونم شکله چی بوده[/rtl]
[rtl]بقیه جمله هاشونو سریع میخوندیم و میخندیدیم [/rtl]
[rtl]آرمان_تو مطمئنی اونیکی تارا بود؟[/rtl]
[rtl]_آره دادا سه ماهه هر روز داره رو مخم راه میره مگه میشه نشناسمش؟[/rtl]
[rtl]آرمان _آخه اینی که الان من دیدم به قیافش نمیخوره این حرفا مطمئنی این کیانا نبود؟[/rtl]
[rtl]_نه خلی تو؟کیانا اونی بود که جای ارشیا اونروز سنتور زد دیه[/rtl]
[rtl]آرمان_آها همونروز که من آخر برنامتون رسیدم ؟[/rtl]
[rtl]_یس[/rtl]
[rtl]آرمان_ساحلم که نومزد ارشیا عه؟[/rtl]
[rtl]_هوی دور برت داشته ها دوروز رفتی اردو تیمی شهرهای دیگه همچین حرف میزنی انگار ده سال  لاس وگاس اقامت داشتی نبودی[/rtl]
[rtl]آرمان_خو یادم نمیمونه[/rtl]
[rtl]تا اومدم جوابشو بدم دیدم یکی داره میدوه سمتمون آرمان سریع برگه رو گذاشت لای جزوه بیشتر که دقت کردم دیدم بهاره تارا هم پشت سرش میدوید بهار که بهمون رسید گفت:[/rtl]
[rtl]ببخشید من یه برگه لای جزوتون جا گذاشتم[/rtl]
[rtl]آرمان_عه جدا؟ بفرمایین برش دارین[/rtl]
[rtl]و جزوه رو به دست بهار داد [/rtl]
[rtl]تارا_ببخشین جزوه رو باز که نکردین؟[/rtl]
[rtl]آرمان_من ازون موقع دارم با مهراد حرف میزنم[/rtl]
[rtl]حال میکنم بدون اینکه دروغ بگه میپیچونه[/rtl]
[rtl]_فک کنم خیلی برگه ی مهمیه که شما اینجوری دنبالش دویدین خانوم درگاهی[/rtl]
[rtl]تارا_بله درست فک میکنین ...بهار جان پیداش کردی؟[/rtl]
[rtl]بهار_اوهوم ایناهاش [/rtl]
[rtl]لا ذوق داشت لبخند میزد ....جزوه رو با خجالت به آرمان برگردوند و برگشت که بره...قیافش داد میزد یه چی میخواد بگه و نمیگه...بعد یکم این پا اون پا کرد و بعد برگشت رو به آرمان و با سر پایین و خجالت تمام گفت:ببخشید اگه یه سوال ازتون بپرسم  نمیگین پر روعه؟[/rtl]
[rtl]آرمان_والا فک نمیکنم از پس گرفتن و تفتیش وسیله برگردونده شده بدتر باشه؟[/rtl]
[rtl]بهار سرشو پایین تر انداخت و بیشتر خجالت کشید کم مونده بود گریش دراد اما آرمان  با خباثت بیشتری نگاش میکرد[/rtl]
[rtl]بهار_میشه بگین چجوری وارد تیم والیبال دانشجویی شدین؟[/rtl]
[rtl]اصلا فکر نمیکردم واسه پرسیدن یه همچین سوالی اینقدر خجالت بکشه ای کاش یکم از شرم و حیای اینو اون رفیق جلفشم داشت [/rtl]
[rtl]آرمان_از طریق یکی از آشناهام چطور؟[/rtl]
[rtl]بهار _حقیقتش  میخواستم شانسمو یه امتحانی بکنم  [/rtl]
[rtl]آرمان _ببخشیدا ولی من حس میکنم دارید با کفشام حرف میزنید میشه سر تونو یکم بیارین بالا[/rtl]
[rtl]دختره هنگ کرد آرو با خجالت کلشو آورد بالا[/rtl]
[rtl]آرمان _اوکی الان بهتر شد اگه بخواین میتونم کمکتون کنم [/rtl]
[rtl]بهار یه لبخند پهن زد و بعد آرمان گفت:کی میتونم دوباره شمارو ببینم؟[/rtl]
[rtl]بهار _نمیدونم هر وقت بخواین[/rtl]
[rtl]دوباره خجالت کشید سرشو انداخت پایین این بار یه تیکه از موهای فرش ریخت رو صورتش سریع اون تیکه مورو زد زیر مقنعش دختر زیبایی بود پوست گندمی دماغ لاغر و چشم و ابرو های مشکی و موهای فر آرمان واقعا محوش شده بود از حالت آرمان خندم گرفت و آروم لبخند زدم نمیدونم چرا یه حس برادرانه ی خاصی نسبت بهش پیدا کردم[/rtl]
[rtl]آرمان_فردا ساعت دوازده دم سلف خوبه[/rtl]
[rtl]بهار_ بله ممنون بااجازتون[/rtl]
[rtl]تارا_خیلی لطف کردین خدا نگهدار[/rtl]
[rtl]بعد آروم برگشتن و رفتن یه قدم که فاصله گرفتن تارا دستشو انداخت گردن بهار و یه چی دم گوشش گفت[/rtl]
[rtl] _دادا باس آستین بزنیم بالا نه[/rtl]
[rtl]آرمان_خفه بابا[/rtl]
[rtl]***[/rtl]

عاشقتونم که همراهیم میکنین اگه پیشنهاد یا انتقادی داشتین خوشحال میشم بشنوم راستی به زودی براتون عکس شخصیت ها رو هم میذارم
این رمان اولمه میدونم خیلی مشکل داره ولی بازم مرسی که بهش بها میدین
عشقیییییییییییییییییین همتون
چاکر پاکرهمگی Heart Big Grin :bighug:
رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^
پاسخ
 سپاس شده توسط ستایش*** ، ⓩⓐⓗⓡⓐ ، sama00 ، seedni ، Nafas sam ، NAJY ، فاطمه 84
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بی اجازه ی عقل بله/به قلم خودم ^_^ - Mahshid80 - 21-10-2016، 10:46

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان