امتیاز موضوع:
  • 32 رأی - میانگین امتیازات: 4.44
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دوستت دارم

#41
(وفا نیست)
وفا نیست پی وفا نګرد
ما ګشتیم نګرد نیست
هر کس پی خوشی خود است
پس تو هم پی خود باش
دیګه اون دوران نیست...
نه نیست....
خودت رو ګول می زنی...
باور کن نیست...
ګر باشد نزد خوبان است...
می پرسی خوب کیست؟
خوب انسان حقیقی است
خوب که کم است
و وفا کم تر از ان
پس سرت به کار خودت باشد
از این فوضولی ها هم نکن
دنیا این شده
بی وفایی
رسم ما این است
رسم شکنی سخت است
این است دنیای تکامل یافته
که ازش میګوییم....
پس ببین با خود چه کرده ایم
اگر اینجا قدیمی هستی و دوست داری یک گفتگو عجیب 
درباره گذشته و حال داشته باشی، راه‌های ارتباطی رو گذاشتم پروفایل!











پاسخ
 سپاس شده توسط j0oj0o ، (nasim) ، 1939 ، خانوم گل ، مينا
آگهی
#42
خدای خود ساخته

ازچشمانت شعری سرودم
در بلندای کوهی از شعرم اوازی ساختم
ودر اوازم تو را خدایی یافتم
واز برای چون تو خدایی در گوشه قلبم کعبه ای ساختم
کعبه ای که حجرالاسود ان چشمان سیاه تو بود
ووسالها به پرستش تو خدای خود ساخته ام پرداختم
افسوس, بعد از اینهمه پرستش در جهنم عشقت سوختم
م.تنها
سر هر سينه سري گريه كند وقت وداع Heart
سر ما وقت وداع سينه ديوار گريستHeart
پاسخ
 سپاس شده توسط (nasim) ، FARID.SHOMPET ، خانوم گل ، 1939
#43

شقایق گفت با خنده نه تب دارم، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز، نشان عشق و شیدایی


یکی از روزهایی، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه‌ها تشنه
و من بی‌تاب و خشکیده، تنم در آتشی می‌سوخت
ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته


و عشق از چهره‌اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می‌گفت، شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود، اما طبیبان گفته بودندش


اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه‌اش را، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می‌گفت، بسی کوه و بیابان را



بسی صحرای سوزان را، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه‌ای تردید، شتابان شد به سوی من



به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می‌رفت، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می‌کرد، پس از چندی


هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه‌ام می‌سوخت
به لب‌هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟


در این صحرا که آبی نیست
به جانم، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه‌اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم‌، هرگز دوایی نیست


واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را، چنان می‌رفت و
من در دست او بودم، و حالا من تمام هست او بودم


دلم می سوخت، اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟


و دیگر داشت در دستش تمام جان من می‌سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه


مرا در گوشه‌ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت، زهم بشکافت


اما! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود، با غم رو به رو می کرد


نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب‌های او فریاد
بمان ای گل، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل


و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شدHeartHeart
*روی خدا همیشه به ماست فقط کافیه ما رو به خدا بشیم*Angel
پاسخ
 سپاس شده توسط ps3000 ، Ali MuSiC ، behnaz
#44
به جون خودم هرکس این همه رو بخونه دیوونه هست البته خودم دیوونم چون همش رو خوندمBig Grin
هر وقت احساس تنهایی و سرما میکنم فکر به تو لبخند را به لب هایم بر میگرداند.دلم واقعا برات تنگ میشود دوستت دارم ...
پاسخ
#45
ممنون از زحمتی که کشیدی

Big GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
پاسخ
#46
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

از دولت محزونان وز همت مجنونان

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل

کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد

همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا

آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین

با نای در افغان شد تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی

تک موسی عمران شد تا باد چنین بادا

آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی

تک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی

تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا

از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی

ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا

آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد

اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا

بر روح برافزودی تا بود چنین بودی

فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا

قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد

ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا

از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش

این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا

ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد

این بود همه آن شد تا باد چنین بادا

خاموش که سرمستم بربست کسی دستم

اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا


از دفتر دیوان شمس { غزلیات} شاعر مولوی
پاسخ
 سپاس شده توسط ps3000 ، pink devil ، ...Sara SHZ... ، ~SoLTaN~ ، ♥ Sky Princess♥ ، (nasim) ، love 2012
آگهی
#47
ممنون جالب بود
زندگــی ...
به من آموخــــت...
همیشه منتظر حمله ی ....
احتمالیه کسی باشم ..........
که به او...
محبت فراوان کــــــــــردم............
:499:
پاسخ
#48

شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی افکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میتوان یک شبه پی برد به دلداد گیش
یک نفر سبز چنان سبز که از سبزیش
میتوان زد پلی از حس خدا تا دل خویش
آی بی رنگتر از آیینه یک لحظه بایست
راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست
راستی گر شبح هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو با آیینه اینقدر یکی ست
حتم دارم که تویی آن شبح آیینه پوش
عاشقي جرم قشنگیست به انکارش مكوش

عاشقي جرم قشنگيست...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دوستت دارم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط frozen✘girl ، (nasim) ، pink devil
#49
چه قشنگBlushBlushBlushBlush
خــط زدنِ مَـــن ، پـایــآنِ من نبـــود !!!
آغـــاز بی لیاقتـــیِ تـو بــود!
پاسخ
#50

پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
دوستت دارم 5
پاسخ
 سپاس شده توسط love 2012


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  گوله دوست دارم های دروغو نخورید اجی هاا
  چگونه میتوان دوستت نداشت !!
Star دلم‌ می‌خواست‌ در عصرِ دیگری‌ دوستت‌ می‌داشتم‌
Bug چرا دوستت دارم؟
Heart دوستت دارم…
Star تو را در روزگاری دوست دارم ...
  ببین چگونه تو را دوست دارم
Star دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
  دختر خانوما و آقا پسرا لطفا بیاین تو چند لحظه باهاتون کار دارم
Heart دوستت دارم

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان