امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 1
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سوز عشق

#1
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده ….

دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….

همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…

انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…

این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….

دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….

فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….

دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟

در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…

تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….

گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟

سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعر را برای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط مهرسا♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ ، Shawty Girl ، ღdorsaღ ، نانا☀2012 ، ÐeaÐ GiЯl ، Mason ، mohammad31
آگهی
#2
دلــم كــَمى خــُدا مــى خــوآهـَد

كـــَمى سكــوتــــ

دلــَم دل بـــُریدن مــى خــوآهـَد

كــَمى اَشكـــ

كــَمى بــُهتــــ

كــَمى آغــوش ِ آسمــآنى

كــمى دور شــُدن اَز ایــن

جــنس ِ آدم ...
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، ღdorsaღ ، mohammad31
#3
من پذیرفتم که عشق افسانه است ... این دل درد آشنا دیوانه است

می روم شاید فراموشت کنم ... با فراموشی هم آغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب دیدنم آزادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی ... آرزو دارم ولی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را ... تلخی بر خوردهای سرد را
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط نانا☀2012 ، ღdorsaღ ، mohammad31
#4
در این هیاهوی خلق

که پُتک بر آرامش ات میزند

دلم پیاده رویی میخواهد , بارانی!

دست خودم را بگیرم

برویم صحبت کنان

تا انتهای گریستنِ آخرین ابرِ زندگی!

نفرین به اجتماع

که نمی گذارد صدا به صدا برسد!
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ღdorsaღ ، نانا☀2012
#5
man balad nistam az chiza???????????cryingcryingcrying
پاسخ
#6
گیریم دنیا عوض شده

تو چرا عوضی شدی؟
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ღdorsaღ
آگهی
#7
از دنیا متنفرم
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ÐeaÐ GiЯl
#8
دوست دارم دستم به اوني كه دوستش دارم برسه ...

بگيرمش و يه عالمه كتكش بزنم ....

_ يهو وسط كتك زدن _ بزنم زير گريه و بگم :


آخه ديووووونه !!!! دلم واست تنگ ميشه ...


اينقدر ازم دور نباش ....
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط ღdorsaღ ، Apathetic ، Mason
#9
گـفــــتــــي: لب تر کــــن دنيــا را به پايت ميريزم...


حالا چشم تر کرده ام!!!


مي آيي؟؟؟؟؟
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، ღdorsaღ
#10
خیلی وقته ننوشتم

نه فقط اینجا

نه تو دفتر خاطراتم

نه تو هیچ صفحه ی مجازی

نه تو کتابایی که هنوز کتاب نشدنو... میخوام کتابشون کنم..ولی خیلی وقته شخصیتا داستان همه به حال خوددشون رها شدن

نه قلمی هست که سرنوشتشونو بنویسه

نه حتی کسی حوصله داره راجع بهشون فکر کنه

(حرف درگوشی:

... به کسی نگفتم...شماام به کسی نگید وقتی راجع به اینده و اتفاقا شخصیت کتابم مینویسم و میبینم حتی مرگشونو زندگیشون به اختیار منه...حس خدایی بهم میده... خدایه اوناام منم دیگه!)

با تمام بیکاریم وقت ندارم..جالبه...

دفتر خاطراتمم گذاشتم کنار... دارم فکر میکنم سال بعد سر رسید که خریدم توی همه برگه هاش بشینمو بنویسم...((مثه همیشه....امروزم گذشت))

توی دنیا مجازیم انقد ننوشتم که برا نوشتن باید دنبال حروف بگردم...

اما تمام اینا برا یه چیزه.......سکوت

من سکوتی میخوام که هیچ جایه دنیا پیدا نمیکنمو بهمم میریزه

این روزا.. کتابمو تمام شخصیتاشو بردارمو برم بالای کوه بشینمو به همشون سرو سامون بدم...بلاتکلیفی بده

این روزا شاید یه متنیم بزارم تویه این وبلاگ ک کلی متن توش دارمو بعضیاشو که میخونم کلی خاطره داره برام

این روزا میشینمو بازم از طلوع تا غروبو حتی صدای جارو رفتگرا تو سر ساعت 3 شبو تو دفترخاطراتم مینویسم...هرچقدم که میخواد تکراری باشه...هرسری که مینویسمشون انگار اولین باره...

این روزا میخوام دوباره قلم دستم بگیرمو... فکرامو درست کنم...

این روزا خیلی کار دارم که باید انجام بدم..

این روزا منتظر یه اتفاق خیلی خوبم که داره واسم اتفاق میوفته و من امیدوارم که همه چی خوب پیش بره

این روزا بوی همین روزای پارسال رو میده....

این روزا بازم مینویسمو.........

نکته:... تا حالا گفته بودم چقد بدم میاد از کسایی که یه دفعه میانو تمام فکر ادمو میریزن بهم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سوز عشق 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، ÐeaÐ GiЯl


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان