25-10-2015، 0:46
رمان به منزله پژوهش
1.
رمان شكل خاصى از روایت، (Recit) است. روایت پدیدهاى است كه به طور قابل ملاحظه اى از قلمرو ادبیات فراتر مى رود و یكى از سازندگان اصلى برداشت ما از واقعیت است. تا دم مرگمان، و از زمانى كه درك سخن كردهایم، به طور دائم در روایات احاطه شدهایم، نخست در خانواده، سپس در مدرسه و بعد از طریق شنیده ها و خوانده ها.
دیگران براى ما، فقط آن چیزهایى نیستند كه ازشان به چشم دیده ایم، بلكه آنچه هم كه آنها از خودشان براى ما تعریف كرده اند، یا آنچه دیگران از آنها براى ما تعریف كردهاند. تنها آنهایى نیستند كه دیدهایم، بلكه همه آنهایى هم هستند كه ازشان براى ما سخن گفته اند.
این فقط در مورد آدمها صادق نیست، بلكه درباره اشیا و به عنوان مثال مكانهایى هم صدق مى كند كه من نرفته ام، اما دیگران براى من وصف كردهاند.
این روایتى كه ما در آن غوطهوریم، اشكال گوناگونى به خود مىگیرد: از روایات خانوادگى، از اطلاعاتى كه افراد خانواده سر میز غذا درباره آنچه آنروز صبح انجام داده اند به همدیگر مى دهند، تا اخبار روزنامه یا كتابهاى تاریخى، هر یك از این اشكال ما را با یكى از عرصههاى خاص واقعیت مربوط مىكند.
همه این روایات حقیقى خصیصه مشتركى دارند و آن این است كه، به طور كلى، قابل تحقیق اند. باید من بتوانم آنچه را كه فلانى به من گفته استبا اطلاعاتى كه از دیگرى گرفته ام تایید كنم و این كار را الى غیرالنهایه ادامه دهد. درغیراینصورت با نوعى اشتباه یا امر خیالى سروكار دارم.
در میان همه این روایاتى كه قسمت اعظم زندگى روزمره ما در سایه آنها شكل مى گیرد، روایاتى وجود دارند كه قطعا ساختگى هستند. اگر براى پرهیز از هرگونه شبه هاى، به حوادثى كه تعریف مى كنند خصوصیاتى بدهند كه آنها را پیشاپیش از حوادثى كه ما عادت داریم ببینیم جدا كند، در برابر ادبیات وهمى، اساطیر و قصههاى پریان و غیره قرار داریم. رماننویس حوادثى را به ما عرضه مىكند، شبیه حوادث روزمره مىخواهد به آنها تا حد امكان چهره واقعى بدهد، تا آنجا كه در این كار مىتواند تا حد گولزدن پیش برود (دانیل دفر).
اما آنچه رماننویس براى ما حكایت مى كند قابل تحقیق نیست و در نتیجه، كافى است كه گفته او بتواند به آنچه تعریف مى كند ظاهر واقعیت بدهد. اگر من با دوستى روبهرو شوم و او خبر حیرت آورى را به من بدهد، براى اینكه اعتماد مرا جلب كند، پیوسته این دستاویز را دارد كه بگوید كه فلانى و فلانى هم شاهد بودند و خودم هم مىتوانم بروم و تحقیق كنم. برعكس، وقتى كه نویسندهاى روى جلد كتابش كلمه "رمان" را مىنویسد، عملا اعلام مىكند كه دنبال چنین تحقیقى رفتن بیهوده است. تنها با اتكاء به گفته اوست كه شخصیتهاى داستان باید پذیرفته شوند و زندگى كنند، ولو اینكه آنها وجود خارجى هم داشته باشند.
فرض كنیم كه ما نامهاى از شخص قابل اعتمادى در قرن نوزدهم پیدا كنیم كه بهمخاطبش نوشته است كه او باباگوریو را بسیار خوب مى شناخته است و این شخصیت به هیچ وجه آنگونه نبوده است كه بالزاك براى ما وصف كرده است و مثلا در فلان و فلان صفحه اشتباهات بزرگى وجود دارد. این ادعا مسلما كوچكترین اهمیتى براى ما نخواهد داشت. باباگوریو همان است كه بالزاك برایمان وصف مىكند (و همان است كه مىتوان با توجه به اثر بالزاك درباره او گفت و نوشت.) من مىتوانم ادعا كنم كه بالزاك در قضاوتهایش درباره شخصى كه خود ساخته است، اشتباه مىكند و فلان جنبه او از نظرش دور مانده است، اما براى توجیه ادعاى خودم باید به جملات متن خود بالزاك استناد كنم، نمى توانم شاهد دیگرى بیاورم.
درحالى كه روایتحقیقى متكى به یك منبع خارجى است، رمان باید براى قبولاندن آنچه بهما مى گوید بسنده باشد. بدین سان رمان قلمرو پدیدار شناختى فوق العادهاى است، محل بسیار مناسبى استبراى مطالعه در اینكه واقعیت چگونه بر ما ظاهر مىشود یا مىتواند ظاهر شود. از اینرو رمان آزمایشگاه روایت است.
2.
بنابراین، در رمان كار بر روى فرم در درجه اول اهمیت قرار مى گیرد.در واقع، روایات حقیقى، به تدریج كه عمومى و تاریخى مى شوند، ثابت مى مانند، متحجر مى شوند و طبق اصول معینى اهمیتشان را از دست مى دهند. (این مساله امروزه در مورد رمانهاى سنتى نیز صادق است، رمانهایى كه مسالهاى مطرح نمىكنند.) جاى ادراك اولیه را برداشت دیگرى مىگیرد كه غناى كمترى دارد و بهتدریج جنبه هایى را از دست داده است. این برداشت كمكم تجربه واقعى را تحت الشعاع قرار مى دهد و خود جاى آن را مى گیرد و سرانجام به فریب تعمیم یافته اى بدل مى شود. كاوش در فرمهاى گوناگون داستانى مى تواند در این فرمى كه براى ما عادى شده است، آنچه را كه تكرارى و بىاهمیت است آشكار كند، از آن نقاب بردارد و ما را از آن نجات دهد و به ما امكان بدهد كه در وراى این روایت ثابت، هر آنچه را كه پرده پوشى كرده یا درباره اش سكوت كرده است و تمام آن روایت عمقى را كه همه زندگى ما در آن غوطه مى خورد، بازیابیم.
از سوى دیگر، روشن است كه فرم، اصلى است انتخابى (و سبك در این میان یكى از جنبه هاى فرم است و شیوه ارتباط جزئیات زبان با یكدیگر است، یعنى انتخاب فلان كلمه یا فلان طرز بیان بهجاى كلمه و طرز بیان دیگر). فرمهاى تازه در واقعیت، چیزهاى تازهاى كشف مى كنند تا آنجا كه انسجام درونى آنها نسبت به فرمهاى دیگر پذیرفتنى تر باشد و به همان نسبت نیز فرم به دست آمده جدیتر باشد.
برعكس، براى واقعیتهاى مختلف، فرمهاى روایت مختلف متناسب است. بارى، روشن است كه دنیایى كه ما در آن زندگى مىكنیم با سرعت زیادى در تحول است. تكنیكهاى سنتى روایت ناتوان اند از اینكه همه گزارشهایى را كه به این ترتیب مى رسند دربر بگیرند. نتیجه آن نارسایى مداوم است. براى ما غیرممكن است كه در درونمان همه اطلاعاتى را كه بر ما هجوم مى آورند منظم كنیم; زیرا ابزارهاى مناسب را كم داریم.
جستجوى فرمهاى تازه داستانى كه قدرت تلفیقشان بیشتر است، در مورد آگاهى كه ما از واقعیت داریم، نقش سهگانه افشاد، بهرهبردارى و بازآفرینى را بازى مىكند. رماننویسى كه از این كار ابا دارد، چون عادت را بر هم نمى زند، از خواننده اش هیچ كوشش خاصى را انتظار ندارد، او را وادار نمى كند كه به خویشتن بازگردد و در دیدگاه هایى كه از مدتها پیش پذیرفته است تردید كند، طبعا به موفقیت آسانى دست مى یابد، اما شریك جرم این نارسایى عمیق و این شب ظلمانى مىشود كه در آن دست و پا مى زنیم. عكسالعملهاى ضمیر را باز هم كندتر و بیدارى آن را دشوارتر مى كند، خفقان درون را چنان دامن مىزند كه حتى اگر مقاصد نیك خواهانه هم داشته باشد، اثرش سمى بیش نخواهد بود.
ابداع فرم در رمان، برخلاف آنچه اغلب منتقدان كوتاهبین تصور مى كنند، به هیچ وجه خلاف واقع گرایى نیست، بلكه شرط ضرورى واقع گرایى پیشرفته تر است.
3.
اما رابطه رمان با واقعیتى كه احاطه مان كرده است، تنها محدود به این نیست كه آنچه رمان براى ما شرح مى دهد، برشى خیالى از این واقعیت باشد، برشى مجزا و دست یافتنى كه مطالعه آن از نزدیك امكان دارد. تفاوت بین حوادث رمان و حوادث زندگى تنها در این نیست كه حوادث زندگى قابل تحقیق و تحقق است و حال آنكه حوادث رمان فقط از طریق متنى كه آنها را ایجاد كرده است، قابل دسترسى است; بلكه حوادث رمان، به اصطلاح عامه، بسیار "جالبتر" از حوادث واقعى است. پدید آمدن این حوادث خیالى، پاسخگوى ضرورتى است و كاركردى دارد. شخصیتهاى خیالى خلاهاى واقعیت را پر مىكنند و درباره آنها به ما آگاهى مى دهند.
نه تنها آفرینش، بلكه خواندن رمان هم نوعى رؤیابینى در بیدارى است; از اینرو پیوسته مستلزم نوعى روانكاوى به مفهوم وسیع كلمه است. از سوى دیگر، اگر من بخواهم یك نظریه روانشناختى، جامعه شناختى، اخلاقى و غیره را شرح دهم، اغلب براى من راحتتر است كه مثالى ساختگى بیاورم. شخصیتهاى رمان این نقش را به بهترین وجه بازى مىكنند. و این شخصیتها را من مىتوانم بین دوستان و آشنایانم بشناسم و رفتار این اشخاص را با توجه به ماجراهاى آن شخصیتها ایضاح كنم، الخ... .
این انطباق رمان با واقعیت، داراى پیچیدگى فوق العادهاى است و "رئالیسم" آن و این امر كه رمان مانند برشى خیالى از زندگى روزمره جلوه مىكند، فقط جنبه خاصى از آن است، جنبهاى كه ما به اجازه مىدهد آن را به عنوان نوع ادبى، از واقعیت جدا كنیم.
من مجموعه روابط موجود را بین آنچه رمان براى ما شرح مىدهد و واقعیتى كه در آن زندگى مى كنیم "سمبولیسم رمان" نام مى دهم.
این روابط در همه رمانها مثل هم نیستند و به نظرم مىرسد كه وظیفه اصلى منتقد آن است كه آنها را از هم جدا كند و چنان روشنشان كند كه بتوان از هر اثر خاص همه آموزشى را كه دربر دارد بیرون كشید.
اما چون در آفرینش رمان و در آن بازآفرینى كه خواندن دقیق است، نظام پیچیده اى از روابط دال و مدلولى بسیار متنوع را تجربه مىكنیم، اگر رمان نویس بخواهد صمیمانه ما را در تجربه اش شركت دهد، اگر واقعبینى او بسیار ژرف باشد، اگر فرمى كه به كار مى برد به قدر كافى فراگیر باشد، به ضرورت، این روابط متنوع را در درون اثر خود قرار داده است. سمبولیسم خارجى رمان تمایل دارد كه در نوعى سمبولیسم درونى منعكس شود. از اینرو قسمتهایى از رمان در رابطه با مجموع، همان نقشى را بازى مىكنند كه این مجموع در رابطه با واقعیت.
4.
این رابطه عمومى "واقعیتى" كه رمان وصف مى كند با واقعیتى كه ما را احاطه كرده است، به خودى خود تعیین كننده آن چیزى است كه درونمایه یا موضوع آن نامیده مىشود و این موضوع بهمنزله پاسخى استبه وضع خاص آگاهى. اما دیدهایم كه این درونمایه، این موضوع، از طرز ارائهاش، از فرمى كه براى بیان آن بهكار رفته است، جدایىپذیر نیست. در موقعیت تازهاى، با آگاهى تازهاى از وضع رمان و روابطى كه رمان با واقعیت دارد، موضوع هاى تازهاى متناسب است و در نتیجه فرمهاى تازهاى در سطوح مختلف، زبان، سبك، تكنیك، طرح و ساختار. برعكس، جستجوى فرمهاى تازهاى كه موضوعهاى تازه پدید مىآورند، روابط تازهاى را نیز ایجاد مى كند.
بر مبناى درجه خاصى از تفكر، رئالیسم و فرمالیسم و سمبولیسم در رمان چنان جلوه مى كنند كه وحدت جدایى ناپذیرى را تشكیل مىدهند.
رمان طبیعتا تمایل دارد و باید داشته باشد كه خود را توضیح دهد. اما خوب مى دانیم، موقعیت هایى هستند كه نمى توانند منعكس شوند و فقط بر اثر تصورى كه از خود باقى مى گذارند برجاى مى مانند. آثارى كه آن وحدت نمى تواند در درونشان ظاهر شود درگیر چنین موقعیتهایى هستند، و نیز رمان نویسانى كه نمى خواهند درباره طبیعت كارشان و اعتبار فرمهایى كه به كار مى برند بیندیشند. فرم هایى كه به محض منعكس شدن نسنجیدگی شان و دروغین بودنشان ظاهر مى شود; فرمهایى كه تصورى از واقعیت به ما مىدهند، در تضاد آشكار با آن واقعیتى كه به آنها جان داده است و درباره آن خاموش ماندهاند. در این كار تزویرهایى وجود دارد كه منتقد باید آنها را افشا كند، زیرا چنین آثارى، با وجود جاذبه ها و قابلیت هایشان، تاریكى را نگه مى دارند و غلیظتر مى كنند، آگاهى را غرق در تضادهایش باقى مى گذارند و بیم آن است كه این رفتار كوركورانه آن را به مشئوم ترین بى نظمی ها برساند.
از همه آنچه گفته شد نتیجه مى گیریم كه هر تحول حقیقى فرم داستانى، هرگونه پژوهش بارآورد در این قلمرو، تنها هنگامى مى تواند صورت بگیرد كه در درون تحول مفهوم رمان قرار گیرد كه معمولا بسیار به كندى، اما از روى ضرورت، به سوى نوعى شعر تازه و در عینحال حماسى و آموزنده متحول مى شود (همه رمانهاى مهم قرن بیستم گواه بر این مدعایند). و همچنین در درون استحاله مفهوم خود ادبیات (نه تنها به عنوان سرگرمى یا تجمل، بلكه در نقش اساسى اش) و در درون كاركرد اجتماعى و به عنوان تجربه اى روشمندانه.
میشل بوتور/ ترجمه رضا سیدحسینی
1.
رمان شكل خاصى از روایت، (Recit) است. روایت پدیدهاى است كه به طور قابل ملاحظه اى از قلمرو ادبیات فراتر مى رود و یكى از سازندگان اصلى برداشت ما از واقعیت است. تا دم مرگمان، و از زمانى كه درك سخن كردهایم، به طور دائم در روایات احاطه شدهایم، نخست در خانواده، سپس در مدرسه و بعد از طریق شنیده ها و خوانده ها.
دیگران براى ما، فقط آن چیزهایى نیستند كه ازشان به چشم دیده ایم، بلكه آنچه هم كه آنها از خودشان براى ما تعریف كرده اند، یا آنچه دیگران از آنها براى ما تعریف كردهاند. تنها آنهایى نیستند كه دیدهایم، بلكه همه آنهایى هم هستند كه ازشان براى ما سخن گفته اند.
این فقط در مورد آدمها صادق نیست، بلكه درباره اشیا و به عنوان مثال مكانهایى هم صدق مى كند كه من نرفته ام، اما دیگران براى من وصف كردهاند.
این روایتى كه ما در آن غوطهوریم، اشكال گوناگونى به خود مىگیرد: از روایات خانوادگى، از اطلاعاتى كه افراد خانواده سر میز غذا درباره آنچه آنروز صبح انجام داده اند به همدیگر مى دهند، تا اخبار روزنامه یا كتابهاى تاریخى، هر یك از این اشكال ما را با یكى از عرصههاى خاص واقعیت مربوط مىكند.
همه این روایات حقیقى خصیصه مشتركى دارند و آن این است كه، به طور كلى، قابل تحقیق اند. باید من بتوانم آنچه را كه فلانى به من گفته استبا اطلاعاتى كه از دیگرى گرفته ام تایید كنم و این كار را الى غیرالنهایه ادامه دهد. درغیراینصورت با نوعى اشتباه یا امر خیالى سروكار دارم.
در میان همه این روایاتى كه قسمت اعظم زندگى روزمره ما در سایه آنها شكل مى گیرد، روایاتى وجود دارند كه قطعا ساختگى هستند. اگر براى پرهیز از هرگونه شبه هاى، به حوادثى كه تعریف مى كنند خصوصیاتى بدهند كه آنها را پیشاپیش از حوادثى كه ما عادت داریم ببینیم جدا كند، در برابر ادبیات وهمى، اساطیر و قصههاى پریان و غیره قرار داریم. رماننویس حوادثى را به ما عرضه مىكند، شبیه حوادث روزمره مىخواهد به آنها تا حد امكان چهره واقعى بدهد، تا آنجا كه در این كار مىتواند تا حد گولزدن پیش برود (دانیل دفر).
اما آنچه رماننویس براى ما حكایت مى كند قابل تحقیق نیست و در نتیجه، كافى است كه گفته او بتواند به آنچه تعریف مى كند ظاهر واقعیت بدهد. اگر من با دوستى روبهرو شوم و او خبر حیرت آورى را به من بدهد، براى اینكه اعتماد مرا جلب كند، پیوسته این دستاویز را دارد كه بگوید كه فلانى و فلانى هم شاهد بودند و خودم هم مىتوانم بروم و تحقیق كنم. برعكس، وقتى كه نویسندهاى روى جلد كتابش كلمه "رمان" را مىنویسد، عملا اعلام مىكند كه دنبال چنین تحقیقى رفتن بیهوده است. تنها با اتكاء به گفته اوست كه شخصیتهاى داستان باید پذیرفته شوند و زندگى كنند، ولو اینكه آنها وجود خارجى هم داشته باشند.
فرض كنیم كه ما نامهاى از شخص قابل اعتمادى در قرن نوزدهم پیدا كنیم كه بهمخاطبش نوشته است كه او باباگوریو را بسیار خوب مى شناخته است و این شخصیت به هیچ وجه آنگونه نبوده است كه بالزاك براى ما وصف كرده است و مثلا در فلان و فلان صفحه اشتباهات بزرگى وجود دارد. این ادعا مسلما كوچكترین اهمیتى براى ما نخواهد داشت. باباگوریو همان است كه بالزاك برایمان وصف مىكند (و همان است كه مىتوان با توجه به اثر بالزاك درباره او گفت و نوشت.) من مىتوانم ادعا كنم كه بالزاك در قضاوتهایش درباره شخصى كه خود ساخته است، اشتباه مىكند و فلان جنبه او از نظرش دور مانده است، اما براى توجیه ادعاى خودم باید به جملات متن خود بالزاك استناد كنم، نمى توانم شاهد دیگرى بیاورم.
درحالى كه روایتحقیقى متكى به یك منبع خارجى است، رمان باید براى قبولاندن آنچه بهما مى گوید بسنده باشد. بدین سان رمان قلمرو پدیدار شناختى فوق العادهاى است، محل بسیار مناسبى استبراى مطالعه در اینكه واقعیت چگونه بر ما ظاهر مىشود یا مىتواند ظاهر شود. از اینرو رمان آزمایشگاه روایت است.
2.
بنابراین، در رمان كار بر روى فرم در درجه اول اهمیت قرار مى گیرد.در واقع، روایات حقیقى، به تدریج كه عمومى و تاریخى مى شوند، ثابت مى مانند، متحجر مى شوند و طبق اصول معینى اهمیتشان را از دست مى دهند. (این مساله امروزه در مورد رمانهاى سنتى نیز صادق است، رمانهایى كه مسالهاى مطرح نمىكنند.) جاى ادراك اولیه را برداشت دیگرى مىگیرد كه غناى كمترى دارد و بهتدریج جنبه هایى را از دست داده است. این برداشت كمكم تجربه واقعى را تحت الشعاع قرار مى دهد و خود جاى آن را مى گیرد و سرانجام به فریب تعمیم یافته اى بدل مى شود. كاوش در فرمهاى گوناگون داستانى مى تواند در این فرمى كه براى ما عادى شده است، آنچه را كه تكرارى و بىاهمیت است آشكار كند، از آن نقاب بردارد و ما را از آن نجات دهد و به ما امكان بدهد كه در وراى این روایت ثابت، هر آنچه را كه پرده پوشى كرده یا درباره اش سكوت كرده است و تمام آن روایت عمقى را كه همه زندگى ما در آن غوطه مى خورد، بازیابیم.
از سوى دیگر، روشن است كه فرم، اصلى است انتخابى (و سبك در این میان یكى از جنبه هاى فرم است و شیوه ارتباط جزئیات زبان با یكدیگر است، یعنى انتخاب فلان كلمه یا فلان طرز بیان بهجاى كلمه و طرز بیان دیگر). فرمهاى تازه در واقعیت، چیزهاى تازهاى كشف مى كنند تا آنجا كه انسجام درونى آنها نسبت به فرمهاى دیگر پذیرفتنى تر باشد و به همان نسبت نیز فرم به دست آمده جدیتر باشد.
برعكس، براى واقعیتهاى مختلف، فرمهاى روایت مختلف متناسب است. بارى، روشن است كه دنیایى كه ما در آن زندگى مىكنیم با سرعت زیادى در تحول است. تكنیكهاى سنتى روایت ناتوان اند از اینكه همه گزارشهایى را كه به این ترتیب مى رسند دربر بگیرند. نتیجه آن نارسایى مداوم است. براى ما غیرممكن است كه در درونمان همه اطلاعاتى را كه بر ما هجوم مى آورند منظم كنیم; زیرا ابزارهاى مناسب را كم داریم.
جستجوى فرمهاى تازه داستانى كه قدرت تلفیقشان بیشتر است، در مورد آگاهى كه ما از واقعیت داریم، نقش سهگانه افشاد، بهرهبردارى و بازآفرینى را بازى مىكند. رماننویسى كه از این كار ابا دارد، چون عادت را بر هم نمى زند، از خواننده اش هیچ كوشش خاصى را انتظار ندارد، او را وادار نمى كند كه به خویشتن بازگردد و در دیدگاه هایى كه از مدتها پیش پذیرفته است تردید كند، طبعا به موفقیت آسانى دست مى یابد، اما شریك جرم این نارسایى عمیق و این شب ظلمانى مىشود كه در آن دست و پا مى زنیم. عكسالعملهاى ضمیر را باز هم كندتر و بیدارى آن را دشوارتر مى كند، خفقان درون را چنان دامن مىزند كه حتى اگر مقاصد نیك خواهانه هم داشته باشد، اثرش سمى بیش نخواهد بود.
ابداع فرم در رمان، برخلاف آنچه اغلب منتقدان كوتاهبین تصور مى كنند، به هیچ وجه خلاف واقع گرایى نیست، بلكه شرط ضرورى واقع گرایى پیشرفته تر است.
3.
اما رابطه رمان با واقعیتى كه احاطه مان كرده است، تنها محدود به این نیست كه آنچه رمان براى ما شرح مى دهد، برشى خیالى از این واقعیت باشد، برشى مجزا و دست یافتنى كه مطالعه آن از نزدیك امكان دارد. تفاوت بین حوادث رمان و حوادث زندگى تنها در این نیست كه حوادث زندگى قابل تحقیق و تحقق است و حال آنكه حوادث رمان فقط از طریق متنى كه آنها را ایجاد كرده است، قابل دسترسى است; بلكه حوادث رمان، به اصطلاح عامه، بسیار "جالبتر" از حوادث واقعى است. پدید آمدن این حوادث خیالى، پاسخگوى ضرورتى است و كاركردى دارد. شخصیتهاى خیالى خلاهاى واقعیت را پر مىكنند و درباره آنها به ما آگاهى مى دهند.
نه تنها آفرینش، بلكه خواندن رمان هم نوعى رؤیابینى در بیدارى است; از اینرو پیوسته مستلزم نوعى روانكاوى به مفهوم وسیع كلمه است. از سوى دیگر، اگر من بخواهم یك نظریه روانشناختى، جامعه شناختى، اخلاقى و غیره را شرح دهم، اغلب براى من راحتتر است كه مثالى ساختگى بیاورم. شخصیتهاى رمان این نقش را به بهترین وجه بازى مىكنند. و این شخصیتها را من مىتوانم بین دوستان و آشنایانم بشناسم و رفتار این اشخاص را با توجه به ماجراهاى آن شخصیتها ایضاح كنم، الخ... .
این انطباق رمان با واقعیت، داراى پیچیدگى فوق العادهاى است و "رئالیسم" آن و این امر كه رمان مانند برشى خیالى از زندگى روزمره جلوه مىكند، فقط جنبه خاصى از آن است، جنبهاى كه ما به اجازه مىدهد آن را به عنوان نوع ادبى، از واقعیت جدا كنیم.
من مجموعه روابط موجود را بین آنچه رمان براى ما شرح مىدهد و واقعیتى كه در آن زندگى مى كنیم "سمبولیسم رمان" نام مى دهم.
این روابط در همه رمانها مثل هم نیستند و به نظرم مىرسد كه وظیفه اصلى منتقد آن است كه آنها را از هم جدا كند و چنان روشنشان كند كه بتوان از هر اثر خاص همه آموزشى را كه دربر دارد بیرون كشید.
اما چون در آفرینش رمان و در آن بازآفرینى كه خواندن دقیق است، نظام پیچیده اى از روابط دال و مدلولى بسیار متنوع را تجربه مىكنیم، اگر رمان نویس بخواهد صمیمانه ما را در تجربه اش شركت دهد، اگر واقعبینى او بسیار ژرف باشد، اگر فرمى كه به كار مى برد به قدر كافى فراگیر باشد، به ضرورت، این روابط متنوع را در درون اثر خود قرار داده است. سمبولیسم خارجى رمان تمایل دارد كه در نوعى سمبولیسم درونى منعكس شود. از اینرو قسمتهایى از رمان در رابطه با مجموع، همان نقشى را بازى مىكنند كه این مجموع در رابطه با واقعیت.
4.
این رابطه عمومى "واقعیتى" كه رمان وصف مى كند با واقعیتى كه ما را احاطه كرده است، به خودى خود تعیین كننده آن چیزى است كه درونمایه یا موضوع آن نامیده مىشود و این موضوع بهمنزله پاسخى استبه وضع خاص آگاهى. اما دیدهایم كه این درونمایه، این موضوع، از طرز ارائهاش، از فرمى كه براى بیان آن بهكار رفته است، جدایىپذیر نیست. در موقعیت تازهاى، با آگاهى تازهاى از وضع رمان و روابطى كه رمان با واقعیت دارد، موضوع هاى تازهاى متناسب است و در نتیجه فرمهاى تازهاى در سطوح مختلف، زبان، سبك، تكنیك، طرح و ساختار. برعكس، جستجوى فرمهاى تازهاى كه موضوعهاى تازه پدید مىآورند، روابط تازهاى را نیز ایجاد مى كند.
بر مبناى درجه خاصى از تفكر، رئالیسم و فرمالیسم و سمبولیسم در رمان چنان جلوه مى كنند كه وحدت جدایى ناپذیرى را تشكیل مىدهند.
رمان طبیعتا تمایل دارد و باید داشته باشد كه خود را توضیح دهد. اما خوب مى دانیم، موقعیت هایى هستند كه نمى توانند منعكس شوند و فقط بر اثر تصورى كه از خود باقى مى گذارند برجاى مى مانند. آثارى كه آن وحدت نمى تواند در درونشان ظاهر شود درگیر چنین موقعیتهایى هستند، و نیز رمان نویسانى كه نمى خواهند درباره طبیعت كارشان و اعتبار فرمهایى كه به كار مى برند بیندیشند. فرم هایى كه به محض منعكس شدن نسنجیدگی شان و دروغین بودنشان ظاهر مى شود; فرمهایى كه تصورى از واقعیت به ما مىدهند، در تضاد آشكار با آن واقعیتى كه به آنها جان داده است و درباره آن خاموش ماندهاند. در این كار تزویرهایى وجود دارد كه منتقد باید آنها را افشا كند، زیرا چنین آثارى، با وجود جاذبه ها و قابلیت هایشان، تاریكى را نگه مى دارند و غلیظتر مى كنند، آگاهى را غرق در تضادهایش باقى مى گذارند و بیم آن است كه این رفتار كوركورانه آن را به مشئوم ترین بى نظمی ها برساند.
از همه آنچه گفته شد نتیجه مى گیریم كه هر تحول حقیقى فرم داستانى، هرگونه پژوهش بارآورد در این قلمرو، تنها هنگامى مى تواند صورت بگیرد كه در درون تحول مفهوم رمان قرار گیرد كه معمولا بسیار به كندى، اما از روى ضرورت، به سوى نوعى شعر تازه و در عینحال حماسى و آموزنده متحول مى شود (همه رمانهاى مهم قرن بیستم گواه بر این مدعایند). و همچنین در درون استحاله مفهوم خود ادبیات (نه تنها به عنوان سرگرمى یا تجمل، بلكه در نقش اساسى اش) و در درون كاركرد اجتماعى و به عنوان تجربه اى روشمندانه.
میشل بوتور/ ترجمه رضا سیدحسینی