امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اولی‌های داستان نویسی در ایران

#1
اولی‌های داستان نویسی در ایران
آیا ناصرالدین شاه اولین رمان نویس در ایران است؟!

اولین رمان فارسی را چه کسی و در چه سالی نوشته است؟ بدون شک پاسخ دقیقی برای این سئوال متصور نیست.



اگرچه در برخی آثاری که به نحوی به تاریخ ادبیات ایران پرداخته اند، “سیاحتنامه ابراهیم بیگ”‌ به عنوان اولین رمان فارسی معرفی شده است، اما با همان قاطعیت نیز می توان این ادعا را نفی کرد. حداقل ما یک نمونه رمان فارسی داریم که پیش از کتاب زین العابدین مراغه ای نوشته شده و آن رمان ناصرالدین شاه قاجار است. “حکایت پیر و جوان”‌ تاریخ 1289 هجری قمری را به همراه دارد که در تقویم شمسی برابر با 1251 است. حال آن که “سیاحتنامه ابراهیم بیگ”‌ در سال 1285 منتشر شده است. اگرچه بر سر تاریخ نگارش کتاب مراغه ای اتفاق نظری وجود ندارد.

با این حساب، آیا ناصرالدین شاه اولین رمان نویس در ایران است؟ اگر هم نباشد، بدون شک جزو اولین هاست و البته که جای تعجب چندانی ندارد. این به هچ وجه تصادفی نیست که شاه ایران به تقلید از نویسندگان غرب قلم به دست می گیرد و اصول رمان را در اثر خود رعایت می کند.

می توان رمان در ایران را محصول نهضت ترجمه دانست.

ناصرالدین شاه از اولین ایرانیانی بوده که امکان آشنایی با گونه ادبی رمان را یافته است. خب، ذوق نوشتن هم داشته که حاصل همه این ها کتاب “حکایت پیر و جوان”‌ شده است.


شاه رمان نوشته است

دلایل بسیاری وجود دارد که “حکایت پیر و جوان”‌ را یک رمان بدانیم، نه قصه ای که به شیوه سنتی ایرانی نگاشته شده است. اگرچه نمی توان آن را حتی با رمان های عصر خود نیز مقایسه کرد. در همان زمان آثاری خلق شده بود که پس از گذشت چند صد سال همچنان در شمار بهترین رمان های جهان محسوب می شوند. نباید فراموش کرد که کتاب ناصرالدین شاه اهمیتش را از نظر تاریخی به دست می آورد، چه از این نظر که یک شاه آن را نوشته و چه از نظر این که نتیجه اولین تلاش هایی است که ایرانیان در جهت خلق یک گونه جدید ادبی در ایران کرده اند. کتاب ناصرالدین شاه یک قصه و حکایت نیست، حتی اگر نام آن “حکایت پیر و جوان”‌ باشد. ویژگی هایی که برای حکایات و قصه ها متصور هستیم، در این کتاب وجود ندارد.

در کتاب ناصرالدین شاه، شخصیت ها هیچ کار عجیبی که به معنای خرق عادت باشد، انجام نمی دهند. بین همه رویدادها رابطه علت و معلولی موجهی وجود دارد که تمام داستان را باورپذیر می کند. مهدی میرکیایی در مقدمه کتاب “حکایت پیر و جوان”‌ شاهد خوبی برای این مدعا می آورد؛ در بخش آخر کتاب، راوی داستان با یکی از شخصیت های اثر همراه می شود. او برای همراه شدن با پیر دلیلی لازم دارد؛ پس پیرمرد ناتوان را بر الاغ خود می نشاند و با او همراه می شود. اما چرا امروز برخلاف روزهای دیگر با الاغ بیرون آمده؟ برای این هم منطق قابل قبولی می تراشد: « … چون این دو روز که با طفل و جوان در کردش همراهی کرده پیاده بسیار رفته کمال خستکی داشتم امروز را بر خر خود سوار شده در کوچه و بازار می«راندم… »

شخصیت های داستان ناصرالدین شاه نه خوب هستند و نه بد؛ آدم هایی معمولی هستند که با قهرمانان قصه ها هیچ نسبت و شباهتی ندارند. نویسنده حتی رنگ و جنس لباس آنان را هم توصیف می کند که همه این ها دلیلی است بر تلاش ناصرالدین شاه در خلق یک رمان.

هر شخصیتی در این داستان لحن مخصوص به خود را دارد و آنها را از نحوه سخن گفتنشان می توان شناخت. آنجا که خواننده با جمعی از جاهلان مواجه می شود، لحن جاهلان تهرانی را می توان در کلامشان تشخیص داد: « داداش جان بمرک خودت همین است که کفتی انشالله بخدمت میرسم و خواهی دید که پدرش را آتش را میزنم سر تو سلامت باشد… » یا جوان به بقال می گوید: « استاد جان یک غلیان بده ببینم چه طور میشود… » هیچ شخصیتی مانند دیگری صحبت نمی کند.

زمان و مکان داستان هم مشخص است، نه فرضی؛ داستان در شهر تهران و زمان حکومت قاجارها می گذرد و می توانیم در خلال آن به یک تصویر از تهران آن زمان و ویژگی های اجتماعیش برسیم و مگر همه این ها از مشخصه های یک رمان نیست؟
« تفصیلی است در درک بهار نوشته میشود با اینکه طبایع ناس مختلف است و هر یک بوضع و طور و قسمی درک بهار میکنند گذشته از طبایع مختلف بحسب سن و سال و پیری و جوانی و طفولیت درک بهار باختلاف دست میدهد…. »
حکایت پیر و جوان

« تفصیلی است در درک بهار نوشته میشود با اینکه طبایع ناس مختلف است و هر یک بوضع و طور و قسمی درک بهار میکنند گذشته از طبایع مختلف بحسب سن و سال و پیری و جوانی و طفولیت درک بهار باختلاف دست میدهد…. »

این جملات آغازین کتاب ناصرالدین شاه است که تا حدود زیادی ماجرا را روشن می کند. داستان ناصرالدین شاه، گویای حال و وضعیت انسان ها در فصل بهار است. بر این اساس نویسنده کتاب را به سه فصل تقسیم کرده است که فصل اول حکایت طفل است و دو فصل دیگر حکایت های جوان و پیر.

طفل، جوان و پیر هر کدام واکنشی خاص سن و سال خود نسبت به فصل بهار دارند؛ هر یک نماینده طیف سنی خاص خود هستند و از این نظر نویسنده یک جز را به مثابه کل در نظر گرفته است. هیچ کدام آنها نام منحصر بفردی هم ندارد و خواننده آنان را تنها به نام های طفل، جوان و پیر می شناسد. این نیز منطق داستانی دارد.

داستان در سه روز پیاپی می گذرد. روز نخست، روز طفل است که با فرا رسیدن بهار و تعطیلات نوروزی از قید درس و مشق رها شده است. راوی قدم به قدم او را تعقیب می کند و دلیل می آورد که « خواستم بفهمم که هوای خوش و آفتاب دلکش و خوبی و طراوت امروز چه اثر دراین طفل دارد… »

طفل در هر قدم خرابی به بار می آورد؛ هیچ کس از شیطنت های او در امان نیست، نه بزرگ و نه کوچک. خدا چنین بچه ای را نصیب کسی نکند. در یک روز تمام شهر تهران را به هم می ریزد و این درک طفل از فصل بهار است؛ تعطیل شدن مکتبخانه ها و آزادی مطلق. شرح شیطنت های طفل خواندنی است.

دومین روز داستان، روز جوان است. نویسنده فصل بهار را فصل بی قراری های جوان می داند؛ فصلی که عاشق تر از همیشه است. در جستجوی معشوقی کوچه ها را پایین و بالا می کند و چون کسی نظری به التفات به او نمی کند، دلشکسته می شود. پس از ناکامی در عرصه عشق قدم به عرصه قمار می گذارد و همه چیز خود را به باخت می دهد، حتی لباس هایش.

روز آخر داستان نوبت به پیر می رسد. اینجا دیگر راوی از خفا بیرون می آید و به بهانه این که الاغ خود را در اختیار پیرمرد قرار دهد، وارد گفت و گویی طولانی با او می شود. فصل بهار برای پیرمرد یادآور روزهای خوش گذشته و جوانی است. قصه پیرمرد، قصه ناتوانی است و غم، غم از دست دادن عزیزان و یاران. شکوه بهار تنها بر درد و غصه پیرمرد می افزاید. هر گلی را که می بوید، بویی از جوانی می دهد، گل زرد، گل سرخ و…

داستان ناصرالدین شاه، داستانی تمثیلی نیز هست. در لحظاتی از داستان، نویسنده چهار فصل سال را با چهار دوره زندگی انسان مطابقت می دهد که عبارتند از کودکی، جوانی، میانسالی یا شیخوخیت و کهنسالی. فصل بهار را نماد و نشانه طفولیت می داند چرا که « هنوز درختان ابتدای آوردن برک و شکوفه دارند و زمین تنابی کلها و سبزها و علفهای ریزه و کوچک را بالا می آورد و مرغان وحشی بجرات صدا نمیکنند و رودخانها و چشمها کمکم جریان میکند و برفها بوحشت و تردید از زمین آب شده بالای کوههای بلند باقی میماند و …از همه این حالا معلوم میشود که هنوز فصل در حالت نمو و طفولیت است. »
اولی‌های داستان‌نویسی در ایران

فصل تابستان نشانه جوانی است چرا که به قول راوی در این فصل غرور و نخوت گیاهان به اوج می رسد و این به حالت یک جوان شبیه است.

راوی فصل پائیز را با دوران میانسالی انسان مقایسه می کند، فصلی که همه میوه ها به پایان رسیده اند، فصل دلتنگی، « مثل دوران شیخوخیت که غم و اندوه به نسبت نشاط و طرب ده بر یک است و اکر در شخص فرحی و خوشحالی روی دهد نه از اصل طبیعت بلکه بخیال ایام کذشته است. »

در نهایت نیز فصل زمستان، مشابه با دوران کهنسالی است.


حرف ها و واژه ها

نویسنده هیچ گاه از حرف “گ”‌ استفاده نمی کند. در تمام داستان به جای حرف “گ”‌ از حرف “ک”‌ استفاده شده است. نمونه این که به جای “گل”‌ می نویسد “کل”‌، “کاهی”‌ به جای “گاهی”‌و... ؛ همچنین در تمام واژه های جمع از آوردن حرف “ه”‌ آخر خودداری می شود. به عنوان مثال می خوانیم: “ستارهای”‌ به جای “ستاره های”‌، “رودخانها”‌ به جای “رودخانه ها”‌ و…

از علایمی چون نقطه، ویرگول و… نیز به خاطر قدمت متن خبری نیست چرا که استفاده از علایم سجاوندی در نگارش فارسی سابقه ای شصت، هفتاد ساله دارد.

برخی از واژه ها و اصطلاحات نیز در متن آمده اند که امروز یا املای آنها تغییر کرده یا دیگر مورد استفاده نیستند، مثل “دریای خضر”‌، به جای “دریای خزر”‌، “الِکِ تِرِیستِه”‌ به جای “الکتریسیته”‌، “قاز وحشی”‌ به جای “غاز وحشی”‌. این رسم الخط و املا را تنها در نسخه کورش منصوری می توان دید. این متن در حقیقت تصویر نسخه خطی است و خواننده به جای حروف ماشینی با دستخط عبدالکریم منشی طهرانی مواجه می شود.

نسخه مهدی میرکیایی هم مزیت دیگری دارد. میرکیایی از رسم الخط امروزی و علایم سجاوندی استفاده کرده است که خواننده امروزی، کتاب را روان تر بخواند.
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان