امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رویا و خیال یک واقعیت است,خیال پرداز باش

#1
رويا و خيال يك واقعيت است, خيال پرداز باش.
فردريش نيچه مي‎گويد: «بزرگ‎ترين فاجعه آن روزي به سراغ بشريت مي‎آيد كه خيال‎پردازان ناپديد گردند» سراسر تكامل انسان به اين سبب بوده است كه انسان درباره‎اش خيال‎پردازي كرده است. آن چه ديروز يك رويا بود، امروز يك واقعيت است و آن چه امروز يك روياست، فردا به واقعيت خواهد پيوست.
همه‎ي شاعران، موسيقي‎دانان و عارفان خيال‎پردازند. در حقيقت خلاقيت محصول نوعي خيال‎پردازي است.
اما اين روياها آن روياهايي كه زيگموند فرويد به تحليل آن مي‎پرداخت، نيست. بنابراين بايد بين روياي يك شاعر، يك مجسمه‎ساز، يك معمار، يك عارف و يك رقصنده از يك سو و روياي يك ذهن بيمار از سوي ديگر تمايز قائل گرديد.
بسيار مايه‎ي تأسف است كه زيگموند فرويد درباره‎ي خيال‎پردازان بزرگي كه شالوده‎ي كل تكامل انساني را تشكيل مي‎دهند، دست روي دست گذاشته است. او فقط با رويكردي روان‎شناختي به افراد بيمار نزديك شد و از آن جا كه كل تجربه‎ي زندگي‎اش تحليل روياهاي افراد جامعه‎ستيز و رواني بود، خود واژه‎ي خيالبافي مطرود و منفور ماند. هر چند ديوانه به خيالبافي مي‎پردازد، اما خيالاتي كه در سر مي‎پرورد، براي خود او نيز مخرب است. فرد خلاق خيالبافي مي‎كند، اما روياهايش دنيا را غنا مي‎بخشد.
به ياد ميكل‌آنژ مي‎افتم. او داشت از بازاري كه در آن همه نوع سنگ مرمر يافت مي‎شد، عبور مي‎كرد كه چشمش به سنگ زيبايي ‎افتاد. قيمت را جويا ‎شد. صاحب مغازه گفت: «مي‎تواني اين سنگ را مجاني برداري، چون مدتي است اين جا افتاده و فضاي زيادي را اشغال كرده … دوازده سال است كه هيچ كس حتي احوالش را نپرسيده. من هم چشمم آب نمي‎خورد اين تخته سنگ حتي به درد لاي جرز بخورد.»
ميكل آنژ سنگ را برداشت و تقريباً يك سال تمام بر روي آن كار ‎كرد و چه بسا زيباترين مجسمه‎اي را كه تا به حال دنيا به خود نديده است را ‎ساخت و همين چند سال پيش ديوانه‎اي سعي ‎كرد آن را نابود كند. اين مجسمه كه در واتيكان قرار داشت مجسمه‎اي از عيسي مسيح پس از باز شدن از صليب بود كه بر روي پاهاي مادرش، مريم مقدس، بي‎جان دراز كشيده بود. من فقط عكس آن را ديده‎ام، اما اين مجسمه چنان طبيعي و زنده است، كه گويي عيسي هر آن قرار است از خواب بيدار شود. و او با چنان هنرمندي بي‎نظيري آن مرمر را تراشيده بود كه مي‎توانستي اين هر دو را احساس كني ـ قدرت مسيح و شكنندگي مسيح. و اشك در چشمان مريم مقدس، مادر عيسي مسيح، حلقه زده …
چند سال پيش بود كه ديوانه‎اي با چكش به جان اين شاهكار ميكل آنژ افتاد و وقتي دليل اين كار را از آن ديوانه پرسيدند، جواب داد: «من هم مي‎خواهم مشهور شوم. ميكل آنژ يك سال جان كند تا مشهور شد. من فقط بايد پنج دقيقه وقت مي‎گذاشتم تا كل مجسمه را خراب كنم و الان اسم من تيتر اول روزنامه‎هاي سراسر دنيا شده است!
هر دو نفر بر روي سنگ مرمر واحدي كار كرده بودند، يكي آفرينشگر بود و ديگري فقط يك ديوانه‎ي زنجيري.
پس از يك سال كه ميكل آنژ كار مجسمه را به پايان رساند، از سنگفروش خواست كه به منزلش بيايد تا چيزي را به او نشان دهد. سنگفروش كه نمي‎توانست آن چه را مي‎بيند باور كند، گفت «اين مرمر زيبا را از كجا آورده‎اي؟»
و ميكل آنژ گفت: «به جا نياوردي؟ اين همان سنگ بدقواره‎اي است كه دوازده سال آزگار جلوي مغازه‎ات خاك خورد.» و من اين واقعه را خوب به خاطر سپرده‎ام كه سنگفروش پرسيد: «چي شد فكر كردي كه اين سنگ بدقواره مي‎تواند به چنين مجسمه‎ي زيبايي تبديل شود؟»
ميكل آنژ گفت: «من در اين باره فكر نكردم. من روياي ساختن چنين مجسمه‎اي را در سر داشتم و وقتي از كنار آن قطعه سنگ مي‎گذشتم، ناگهان مسيح را ديدم كه مرا صدا مي‎زد: «من در اين سنگ محبوسم. آزادم كن، كمك كن تا از اين سنگ بيرون بيايم.» و من دقيقاً همان مجسمه را در آن سنگ ديدم. بنابراين من فقط كار ناچيزي انجام دادم؛ من بخش‎هاي اضافي و غير ضروري سنگ را كندم و بيرون ريختم تا مسيح و مادرش هر دو از اسارت خويش آزاد گرديدند.»
چه خدمت بزرگي براي بشريت بود اگر فردي با قابليت زيگموند فرويد،‌ به جاي روانكاوي بيماران رواني و تحليل روياهاي آن‎ها، بر روي روياها و خيالپردازي‎هاي كساني كار مي‎كرد كه از نظر روان‎شناسي سالم بودند و نه تنها سالم كه افرادي خلاق و آفرينشگر بودند. تحليل روياهاي اين عده نشان خواهد داد كه همه‎ي روياها واپس خورده نيستند، بلكه روياهايي هستند كه از شعوري خلاق‎تر از مردمان عادي نشأت گرفته‎اند. و روياهاي آن‎ها بيمارگونه نيست، بلكه به طرزي واقعي و اصيل سالم است. سراسر تكامل انسان و آگاهي او به وجود همين خيال‎پردازان بستگي داشته است.
كل هستي يك واحد ارگانيك است. شما فقط دست به دست همنوعان خود نمي‎دهيد، بلكه دست به دست درختان هم مي‎دهيد. شما نه تنها با هم نفس مي‎كشيد، بلكه كل كائنات با هم نفس مي‎كشد.
جهان در يك هارموني عميق به سر مي‎‎برد. تنها انسان زبان هارموني را فراموش كرده است و من اين جا هستم كه آن را به يادت آورم. ما در حال خلق هارموني نيستيم؛ هارموني واقعيت ماست. اين درست همان چيزي است كه از ياد برده‎اي. چه بسا به قدري بديهي است كه شخص تمايل دارد آن را فراموش كند شايد هم در هارموني به دنيا آمده باشي؛ تو چه طور مي‎تواني در فكر آن باشي؟
در حكايتي قديمي آمده است كه ماهي‎يي كه سرآمد مغز متفكران بود، از ماهي ديگري پرسيد: «درباره‎ي اقيانوس خيلي چيزها شنيده‎ام، پس اين اقيانوس كجاست؟» و آن ماهي در اقيانوس بود و همه‎ي عمرش را در اقيانوس به سر برده بود؛ هرگز هيچ جدايي يا مفارقتي از آن اتفاق نيفتاده بود. او هرگز اقيانوس را به عنوان شيئي مجزا از خود نديده بود. ماهي پيري آن فيلسوف جوان را در گوشه‎اي گير آورد و به او گفت: «اقيانوس همان است كه در آن زندگي مي‎كنيم.»
اما فيلسوف جوان گفت: «شوخي‎ات گرفته؟ اين آب است و تو به اين مي‎گويي اقيانوس؟ من بايد بيشتر تحقيق كنم و از افراد عاقل‎تري حقيقت را جويا شوم.»
يك ماهي فقط هنگامي اقيانوس را مي‎شناسد كه ماهيگيري او را بگيرد، از اقيانوس بيرون بياورد و بر روي شن‎ها پرتابش كند. بعد او براي نخستين بار درمي‎يابد كه هميشه در اقيانوس زندگي مي‎كرده است، اقيانوس زندگي اوست و بدون اقيانوس نمي‎تواند زنده بماند.
اما در مورد انسان مشكل اينجاست كه نمي‎توان او را از هستي بيرون آورد. هستي لايتناهي است. هيچ ساحلي ندارد كه به دور از هستي بر روي آن قرار بگيري و از آن جا هستي را مشاهده كني. هر جا كه باشي، جزوي از آن خواهي بود.
ما همه با هم نفس مي‎كشيم. ما همه اعضاي يك اركستر هستيم. درك اين موضوع تجربه‎ي عظيمي است ـ آن را خيالبافي نخوان، كه خيالبافي و روياپردازي از سر دولت زيگموند فرويد معناي تلويحي بسيار نادرستي را يدك مي‎كشد، و گرنه اين يكي از زيباترين و شاعرانه‎ترين واژه‎هاست.
و فقط ساكت بودن، فقط شادمان بودن، فقط بودن ـ در اين سكوت احساس خواهي كرد كه در پيوند با ديگران هستي. وقت فكر كردن تو از ديگران جدا هستي، زيرا افكاري در ذهنت به تجلي و درخشش درمي‎آيند كه با افكار فردي ديگر متفاوت است. اما اگر هر دو خاموش باشيد، آن گاه همه‎ي ديوارهاي موجود در بين شما دو نفر محو مي‎گردد.
دو سكوت نمي‎تواند دو تا باقي بماند. آن‎ها يكي مي‎شوند.
همه‎ي ارزش‎هاي والاي زندگي ـ عشق، سكوت، سعادت، جذبه، فارسايي ـ تو را از يك وحدانيت جهان شمول آگاه مي‎سازد. هيچ كس ديگري جز تو وجود ندارد؛ ما همه چهره‎هاي متفاوتي از يك واقعيت، ترانه‎هاي رنگارنگي از يك آوازه‎خوان، رقص‎هاي مختلفي از يك رقصنده هستيم. ما همه پرده‎هاي نقاشي متفاوتي هستيم ـ اما نقاش يكي است.
ولي نامش را رويا نگذار، زيرا با رؤيا خواندن آن تو نمي‎فهمي كه رؤيا يك واقعيت است. و واقعيت مي‎تواند بسيار زيباتر از هر رويايي باشد. واقعيت بسيار وهم‎انگيز، الوان‎تر، مسرت‎بخش‎تر، پر جذبه و شورانگيزتر از آن است كه قادر باشي تصورش را بكني. اما ما در ناآگاهي به سر مي‎بريم…
نخستين ناآگاهي ما اين است كه فكر مي‎كنيم از همه جداييم. اما من تأكيد مي‎كنم كه هيچ انساني جزيره نيست؛ ما همه بخشي از يك قاره‎ي وسيع هستيم. تنوع وجود دارد، اما چيزي نيست كه ما را از هم جدا كند. تنوع به زندگي غناي بيشتري مي‎بخشد و بخشي از ما در كوه‎هاي هيمالياست، بخشي در ستارگان و بخشي در گل‎هاي سرخ. بخشي از ما در پرنده‎اي در پرواز به سر مي‎برد و بخشي در سبزي درختان. ما همه جا پخش هستيم. تجربه كردن آن به عنوان واقعيت، كل نگرش تو را نسبت به زندگي، هر عمل تو را و خود و وجودت را دگرگون خواهد كرد.
تو آكنده از عشق خواهي شد. سراسر وجودت آكنده از تكريم به زندگي خواهد شد. تو براي نخستين بار ـ به زعم من ـ به راستي متدين خواهي شد ـ نه يك مسيحي، نه يك هندو، نه يك يهودي، كه متديني خالص و راستين.
واژه‎ي (دين) واژه‎اي زيباست و از ريشه‎اي مشتق مي‎شود كه معنايش گردهم آوردن كساني است كه از روي ناآگاهي و جهل متفرق گرديده‎اند؛ به دور هم جمع كردن آن‎ها، بيدار كردن آن‎ها، به طوري كه بتوانند ببينند كه از هم جدا نيستند. آن وقت تو نمي‎تواني حتي به يك درخت صدمه بزني. آنگاه عشق، رأفت و همدردي تو به تمام معنا خودانگيخته است ـ نه اكتسابي، نه از روي انضباط. اگر عشق انضباط باشد، ساختگي است. اگر عدم خشونت اكتسابي باشد، دروغين است. اگر همدلي را از بيرون به كسي تزريق كرده باشند، كاذب است. اما اگر خود به خود بي‎هيچ تلاشي از درون جوشيده باشد، از واقعيت ژرف و بي‎نظيري برخوردار خواهد بود.
در گذشته به اسم دين جنايات بسياري صورت گرفته است: مردم بيشتر به دست افراد به ظاهر مذهبي كشته شده‎اند تا ديگران. يقيناً اين جور مذاهب همگي كاذب و ساختگي بوده‎اند.
روزي از ولز كه اثر بي‎نظيرش «تاريخ جهان» را به تازگي به چاپ رسانده بود، پرسيدند: «درباره‎ي تمدن چه فكر مي‎كنيد؟»
و او گفت: «ايده‎ي خوبي است، اما يكي بايد آستين بالا بزند و آن را به وجود بياورد.»
تا به امروز نه ما متمدن بوده‎ايم، نه با فرهنگ و نه متدين. ما به نام تمدن، فرهنگ و دين همه نوع اعمال وحشيانه، بدوي، مادون انساني و حيواني انجام داده‎ايم.
انسان از واقعيت بسيار به دور افتاده است. او بايد چشمش را به اين حقيقت باز كند كه ما همه يكي هستيم. و اين يك فرضيه نيست؛ اين بدون استثناء تجربه‎ي همه‎ي مكاشفه‌گران در همه‎ي اعصار بوده است كه سراسر هستي يكي است ـ يك واحد ارگانيك.
بنابراين هيچ تجربه‎ي زيبايي را با رويا عوضي نگير. رويا خواندن اين تجربه، بر واقعيت آن خط بطلان مي‎كشد. روياها را بايد به واقعيت تبديل كرد، نه واقعيت را به رويا.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رویا و خیال یک واقعیت است,خیال پرداز باش 1
پاسخ
 سپاس شده توسط Jєιяαη
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان