امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خاطره نگاری روی پاکت سیگار

#1
«پایی که جا ماند» به دو زبان انگلیسی و اسپانیولی ترجمه می شود

دبیر شورای ترجمه حوزه هنری از ترجمه‌ « پایی که جا ماند» به زبان‌های انگلیسی و اسپانیایی خبر داد.

خاطرات یک اسیر روی پاکت سیگار

فهیمه محمد سمسار دبیر شورای ترجمه حوزه هنری با بیان اینکه کتاب «پایی که جا ماند» خاطرات سید ناصر حسینی پور توسط مریم اورنرو سوله در حال ترجمه به زبان اسپانیولی است، گفت: این کتاب به زودی و پس از انتخاب مترجم به زبان انگلیسی ترجمه می‌شود.



«پایی که جا ماند» شامل 198 خاطره از سید ناصر حسینی پور است. او در این کتاب به خاطراتِ اسارتِ چندین‌ساله‌اش در اردوگاه‌های عراقی، می‌‌پردازد. نویسنده این کتاب در حالی به عنوان راهنمای گردان 18 شهدا، برای پشتیبانی از رزمندگان گردان قاسم ‌بن الحسن(ع) راهی جزیزه مجنون شده بود که در این عملیات از ناحیه پا زخمی و سپس به اسارت نیروهای بعثی درآمده بود.

وی در دوران اسارت، خاطرات روزانه‌اش را در تکه‌های کاغذ روزنامه و پاکت سیگار مدون کرده و هم‌زمان با آزادیظ¬ آن‌ها را در عصای خود جاسازی كرده و با خود به ایران آورده بود.

«پایی که جا ماند» تولید دفترادبیات و هنرمقاومت حوزة هنری است که انتشارات سوره مهر آن را در 768 صفحه، قطع رقعی و با بهای17500 تومان منتشر کرده است.


دست‌نوشته رهبر انقلاب بر کتاب «پایی که جا ماند»

رهبر انقلاب در مرقومه‌ای درباره کتاب «پایی که جا ماند» نوشتند: «تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده‌ام که صحنه‌های اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد.»متن کامل مرقومه معظم له به شرح زیر است:

بسمه تعالی

تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده‌ام که صحنه‌های اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهنده‌ای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده می گذارد و او را مبهوت می کند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت. … درود و سلام به خانواده‌های مجاهد و مقاوم حسینی.

دوم شهریور 91

سیدعلی خامنه‌ای


برشی از کتاب / ماجرای مؤذن بدشانس

... او وقتی اطرافش را پایید، چند بار تکرار کرد: صورة الخمینی تحت التراب. (عکس خمینی را زیر خاک کنید). سعی می کرد هر جوری شده حرف هایش را به ما بفهماند. کلماتش را شمرده شمرده ادا می کرد. فکر می کردم می گوید:‌ خمینی را زیر خاک کنید! وقتی دیگر نظامیان عراقی نزدیکش می شدند، آن ها را پی کاری می فرستاد و برای لحظاتی که نزدیکش بودند، حرفش را عوض می کرد. ... صحبت هایش ناشی از محبت قلبی اش به امام بود. به نظامیان دستور داد برایمان آب بیاورند. وقتی نظامیان رفتند، گفت: انا شیعه، انا نیست بعثی (من شیعه ام، من بعثی نیستم). بعد نگاهی به دور و برش کرد و گفت: والله العظیم خمینی زین. (به خدا قسم خمینی خوبه). لحظات آخر که می خواست برود، دستش را روی قلبش گذاشت و گفت: خمینی اهنا. (خمینی این جاست). {ص134}.

***
رهبر انقلاب در مرقومه‌ای درباره کتاب «پایی که جا ماند» نوشتند: «تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیده‌ام که صحنه‌های اسارت مردان ما در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد.»

نور ماشین روی صورتم می تابید. نگاهم به جیپ بود. در یک لحظه، جیپ فرماندهی با بکس و باد و گرد و خاک زیاد سرعت گرفت. یک لحظه احساس کردم می خواهد زیرم بگیرد. چرخ های سمت راست جیپ درست لب به لب جاده بود؛‌ جایی که من نشسته بودم. به طرفم که آمد فهمیدم قصد دارد مرا زیر بگیرد. باورم نمی شد. همه چیز برایم غیرمنتظره بود. جاده حدود دو متری بالاتر از سطح آب بود ... خودم را از کنار جاده پایین انداختم. نی های کنار جاده مانع از افتادنم به باتلاق شد. با خودم گفتم: در این باتلاق غرق شوم بهتر از این است زیر چرخ ماشین افسر عراقی له شوم! {ص145}

***

دو ساعتی به اذان صبح مانده بود. کم کم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم. نزدیک صبح بود با صدای اذان یکی از اسرا بیدار شدم. یکی از بچه ها با موذن حرفش شد و گفت: تو توالت اذان می گن؟! اسیر در جوابش گفت:‌ این جا اومدن ما که دست خودمون نبود. ما که مجبوریمُ تو توالت هم می تونیم اذان بگیم!

با دندان، دست های یکدیگر را باز کردیم. نماز صبح مان را بدون تیمم و مهر، نشسته توی راهروی توالت ها خواندیم. موذن آدم بدشانسی بود. هم یکی دو نفر از بچه ها اذان گفتنش را زیر سوال بردند، هم عراقی ها او را بیرون بردند و زدند. بچه ی اصفهان بود. وقتی آمد صورتش کبود بود. {ص153}
***

پرسید:

- نیروی داوطلب کدام یگان هستی؟

- تیپ 48 فتح.

- یعنی تیپ شما تو جنگ 48 پیروزی داشته؟

- 48 پیروزی که بیشتر داشته، اما منظور 48 فتح این نیست.

- پس چیه؟

- چهل و هشتمین سوره قرآن، سوره ی فتحه؛‌ به خاطر این نام یگان ما رو گذاشتن 48 فتح.

این را که گفتم بیشتر آتش گرفت. گفت:

- قرآن تو کمرتون بزنه، یعنی می خوای بگی خمینی تو ایران بر اساس قرآن عمل می کنه؟
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان