امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان رستم و افراسیاب

#1
داستان رستم و افراسیاب بر گرفته از كتاب " مقدمه ای بر رستم و اسفندیار " اثر شاهرخ مسكوبگشتاسب  پادشاهی است كه سلطنتش را با زور و  ناجوانمردی از پدرش  لهراسب غصب كرده است . یعنی  به دولت روم پناه میبرد و با استفاده از قدرت آنها پدرش را وادار میكند تا سلطنت را به او تسلیم كند . او فرزندی به نام افراسیاب دارد كه رویین تن است یعنی چیزی بر او كارگر نیست .  گشتاسب از نیروی فرزندش اسفندیار برای نابود كردن مخالفان دین زردشت استفاده میكند . و افراسیاب همه كافران را (كسانی كه به  آیین زردشت  نباشند ) به زور شمشیر از بین میبرد و یا به دین بهی در می آورد ( دین زردشت ) . در نبرد با رستم ، افراسیاب از این خدمت خود اینگونه یاد میكند :كنون كارهایی كه من كرده ام                  زگردنكشان سر بر آورده امنخستین كمر بستم از بهر دین                  تهی كردم از بت پرستان زمین اما گشتاسب كه نمیخواهد هیچگاه  قدرت پادشاهی را به پسرش منتقل كند،  هر بار او را به ماموریت خطرناكی میفرستد تا هم او را مشغول كند و هم از قدرت او برای سركوب دشمنانش استفاده كند . و هر بار هم به پسرش وعده میدهد كه اگر این كار را انجام بدهی تخت و تاج شاهی را به تو میدهم وهر بار هم زیر قول خودش میزند .حتی یك بار او را به زندان  نیز می اندازد .  اما در این زمان به سرزمین گشتاسب حمله  میشود و پدر چاره ای نمیبیند جز آنكه فرزندش را آزاد كند تا باز از قدرت او استفاده كند . وبرای آزاد كردن او ادعا میكند كه بدخواهان باعث شدند كه او پسر بیگناهش را به زندان بیندازد .كه او را ببستم بر آن رزمگاه            بگفتار بد خواه و او بی گناهسهراب در این نبرد هم پیروز میشود و دشمنان را فراری میدهد اما باز گشتاسب به عهدش وفا نمیكند و پسر را به بازگرداندن خواهران اسیرش به ثوران زمین میفرستد  . به این امید كه امكان ندارد افراسیاب  بتواند موفق شود . اما باز افراسیاب موفق میشود و هفت خوان را طی كرده و خواهرانش را نجات میدهد .  اما باز هم پدر بد قولی میكند و افراسیاب این بار خشمگین میشود و به پدر  اعتراض میكند كه :بهانه كنون چیست من بر چیم                    پس از رنج پویان ز بهر كیم ؟در اینجا گشتاسب ناچار با وزیرش مشورت میكند كه چه كند . وزیر او كه از نیت باطنی گشناسب آگاه است و میداند كه گشتاسب قصد دارد فرزندش را نابود كند  به او میگوید كه او را بفرست تا رستم را دستگیر كند و بیاورد  كه كاری است محال و او به دست رستم كشته خواهد شد .  اما رستم هم  كسی نیست كه بتوان به   او تهمتی زد  و همگان او را به نیكی و جوانمردی میشناسند . حتی گشتاسب دو سال مهمان رستم بود و رستم كوچكترین بی احترامی به او نكرده بود .  و   اسفندیار این بار كاملا میفهمد كه چرا پدرش او را به نبرد با رستم میفرستد . و به صراحت به پدرش میگوید كه :تو را نیست دستان و رستم بكار             همی چاره جویی باسفندیاردریغ  آیدت جای شاهی همی                  مرا از جهان دور خواهی همیاما گشتاسب تشنه قدرت است و تصمیم دارد  فرزندی را كه آنهمه به او كمك كرده است به دیار عدم بفرستد .مادر اسفندیار نیز كه از قصد همسرش آگاه است تلاش میكند افراسیاب را از این كار باز دارد اما اسفندیار نیز  از یك سو تشنه قدرت است   و از سوی دیگر  جوانی مومن و به نوعی از مقدسان و حتی دارای بازوبندی از شخص زردشت و  پایبند  به رسم و آیین شاهنشاهی ، كه نمیتواند دستور شاه را نادیده بگیرد . و از طرفی نیز افراسیاب شخصیتی دارد كه حاضر نیست چون پدر ، با تكیه به زور ، سلطنت را بدست آورد . (همانطور كه در آغاز گفته شد ، گشتاسب خود با توطئه و تهدید سلطنت را از پدرش گرفت ) افراسیاب در جایی به شخصی  كه او را از این نبرد باز میدارد چنین میگوید :             گر ایدونك دستور ایران تویی                 دل و گوش و چشم دلیران تویی             همی خوب داری چنین راه را                 خرد را و آزردن شاه را             همه رنج و تیمار ما باد گشت                 همان دین زردشت بیداد گشت             كه  گوید كه هر كو زفرمان شاه               بپیچد به دوزخ بود جایگاهاما اسفندیار گوشش به حرف  كسی نیست و عقل و خرد را نیز به كناری گذاشته است . و عزم دارد كه رستم را به فرمان شاه در بند و دست و پا بسته به حضور گشتاسب  بیاورد . به امید آنكه این بار پدر به عهد خود وفا كند . و به این امید  عازم سرزمین رستم میشود .اما رستم  نیز كسی نیست كه حاضر شود او را دست بسته به اسیری ببرند .پهلوانی  با ششصد سال عمر پر از خدمت توسط  جوانی   دست و بسته  به نزد گشتاسب برده شود ؟!      رستم تلاش بسیاری میكند تا افراسیاب را از این كار برحذر دارد  اما همه تلاش هایش با شكست روبرو میشود  . رستم از همه سو محاصره شده  است . اگر   در این نبرد كشته شود سرزمینش تاراج خواهد شد و به  گفته زال :همی تخم دستان زبن بركند               زن و كودكان را به خاك افكندبدست جوانی چو اسفندیار                اگر تو شوی كشته در كارزارنماند به زاولستان آب و خاك             بلندی و بوم گردد مغاكاگر با او بجنگد  میداند كه او رویین تن است ( چیزی به او كارگر نیست ) و نبرد با او برای رستم نیز امری خطرناك است آنهم در این سن و سال   و اگر او را بكشد  این امر هم برای او افتخاری نخواهد داشت   ضمن اینكه میتواند  مردم و  سرزمین او را به مخاطره اندازد . پس چه باید كرد ؟  و سرانجام كار چه خواهد شد ؟شاهنامه فردوسی را باز كنید و این داستان شیرین و پر حكمت را از زبان استاد سخن خود بخوانید .

تـو يـک #ملکه ایی? امـا يـک ملـكه??
هرهفـته پادشـاهشـو? عـوض نميكـنه?✌️?
پاسخ
آگهی
#2
امروز داستان رستم و افراسیاب در روزنامه قدس بخش ضمیمه اش گذاشته شده بود به صورت طنز واقعا عالی بود
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  داستان های تاریخی کوتاه
  تاریخچه عید نوروز با بررسی داستان های قبل و بعد اسلام
  داستان فتح ایران به دست اعراب
  تصاویر/ داستان مهمترین عکس تاریخ امریکا
  داستان بابک خردمن
  داستان ملی شدن صنعت نفت از ابتدا تا پایان
  ماحرای داستان تاریخی سنگ قبر ناصرالدین شاه قاجار چه بود ؟
  داستان مزدا؛ مردی كه عاشق ايران بود
  ماجرای داستان تاریخی سنگ قبر ناصرالدین شاه...!! !! !!
  رستم فرخزاد و ملاقات با نمایندگان سپاه عرب

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان