«روزگار فراموش شده» جدیدترین اثر داستانی مهدی رضایی است که به روزها و ایام انقلاب و مبارزات گروه های انقلابی علیه حکومت شاه پرداخته. منظر نگاه و پرداخت مهدی رضایی در این اثر یک ویژگی بارز در مقایسه با آثار مشابه این فضا و موقعیت دارد و آن هم این است که چالش اصلی نه بین گروه های مبارز و ساواک و ماموران شاهنشاهی، بلکه چالش اصلی میان اعضای همین گروه های مبارز و انقلابی است که این نگاه ، منظری داستانی و جذاب است که کمتر به آن پرداخته شده است.
مهدی رضایی در روایت خود از حوادث انقلاب، با شجاعت مساله خاکستری بودن یک انسان خوب و مومن و انقلابی را به نمایش گذاشته است. یعنی اسحاق با همه خوبی هایش و رضا با همه خوبی هایش اشتباه می کنند و در واقع نه اینکه می توانند اشتباه کنند.
نویسنده به این مرحله اکتفا نکرده و شخصیت های اصلی داستانش را در اشتباه و ارتکاب عمل اشتباه به ما نشان می دهد. مهدی رضایی سعی کرده از محدودیت های نانوشته شخصیت های انقلابی کمی فراتر رود و در خلق شخصیت هایش انسان بودن و احساسات و قضاوت های نادرست را برای شخصیت هایش در نظر گیرد و با این رویکرد شخصیتی مانند رضا ساخته می شود که در یک قضاوت نادرست، اسحاق را متهم به لو دادن بچه های مسجد می کند و همین طور اسحاق که با تصمیمی عجولانه و احساسی از مبارزه فرهنگی وارد مبارزه مسلحانه می شود تا انتقام خون برادرش را بگیرد.
در مورد زبان اثر می توان این طور عنوان نمود که ، اولین مواجهه مخاطب با اثر از طریق نثر و به صورت کلی تر با زبان و لحن روایت اثر است. یک زبان مناسب داستانی، زبانی است که پوشش شایسته ای برای قوام همه عناصر دیگر باشد، و در عین غنی بودن، ساده و سهل و روان باشد. زبان تنها جزئی است که نخ تسبیح پیاده سازی و نقش بازی کردن بقیه عناصر است و از این بابت بسیار حائز اهمیت است. در «روزگار فراموش شده» تا حد قابل قبولی نویسنده زبان روان و داستان گویی را پیش چشم مخاطب قرار داده است.
بسیار واضح و روشن است که هر زاویه دید در مقایسه با دیگر نظرگاه ها دارای امکانات و محدودیت هایی است. اما چه می شود که زاویه دید و راوی در داستان عوض می شود. جواب این سوال را می توان در دو مورد پیدا کرد: 1- ساختار و پیرنگ 2- گزینش نامناسب زاویه دید
در «روزگار فراموش شده» نویسنده به خوبی از یک سطح متوسطی از تعلیق بهره برده است و با ماجرای رضا و اسحاق تعلیق را از نوع «چه شده است؟» و بعد با اضافه شدن تیم صاد و هم حس انتقامی که در دل رضا وجود دارد و چالش اسحاق با تیم صاد، تعلیق «بعدا چه خواهد شد؟» را در پرداخت اثر دنبال کرده است و برایند این ها در پیکره کلی اثر به طور نسبی یک کشش یکسان و مناسبی را ایجاد نموده است
زمانی که نویسنده به امکانات و محدودیت های موجود در زاویه دید انتخاب شده اش واقف است چنین تغییر راوی و محور روایت را در چارچوب داستان و منطق آن پیش بینی می کند و در واقع داستان و شخصیت ها برای پرداخته شدن، چنین امکانی را طلب می کنند و یا اینکه مقتضای موقعیت چنین چیزی را ایجاب می کند. اما زمانیکه در هنگام نگارش اثر، برای دستیابی به جزئیاتی بیشتر از ابعاد و وجوه دیگر شخصیت ها سراغ تغییر راوی و زاویه دید می رویم، اغلب نشانه انتخاب نامناسب نظرگاه نخست است.
چرا که تغییر بی تدبیر و بی منطق زاویه دید و راوی و تکرار این تغییر در داستان ریتم و لحن داستان را دچار چندپارگی می کند و انسجام زبان و لحن را تحت تأثیر قرار می دهد. اساسا اگر قرار است ما اول شخص های متعدد و دانای کل داشته باشیم خب می توان با زاویه دید دانای کل همه مطلب خود را به دست آورد. این تغییر بعضا باعث می شود که لحن تغییر نکند و گاهی اول شخص با لحن سوم شخص و سوم شخص با تخطی رفتار دانای کل را داشته باشد و البته اگر نویسنده با آگاهی و توجیه درون متنی این کار را انجام دهد، امکانی است که در راستای ساختن یک کل واحد یاری رسان نویسنده خواهد بود.
نکته دیگری که در مورد داستان مهدی رضایی می توان عنوان کرد این است که علی رغم بیشتر داستان های انقلاب و جنگ که درگیر موقعیت می شوند، این اثر سعی در میل به شخصیت دارد. رضا، آنچه پیرامون او شکل می گیرد و ذهن پریشان او در این اثر بارزترین محور بسط ماجراست و این یکی از نقاط قوت «روزگار فراموش شده» است که در نظر مخاطب جذاب و دارای کشش است.
به نظر نگارنده، اثر داستانی«روزگار فراموش شده» را می توان در قالب داستان بلند بررسی نمود. البته بعضاٌ این امر استنباط می شود که وقتی اثر را به جای «رمان» با نام «داستان بلند» می خوانند، این خود به معنی نوعی انتقاد یا کاستن از ارزش و اعتبار آن اثر است، اما به نظر نگارنده چنین چیزی بیشتر جنبه احساسی و تعارفی دارد تا اعتبار فنی و ساختاری. لذا به دلایلی که در زیر مختصری را اشاره خواهم کرد این اثر که دارای شایستگی های فراوانی نیز هست را یک داستان بلند در بستر حوادث می دانم.
اول: از منظر پیرنگ، معمولاً پیرنگ در رمان از پیچیدگی بیشتری نسبت به داستان بلند برخوردار است و «روزگار فراموش شده» غیر از پیچ ماجرای لو رفتن بچه های مسجد و رضا توسط اسحاق یا کسی دیگر، مساله مبهم و کشمکش برانگیزی وجود ندارد.
دوم: از جمله تفاوت های شخصیت در رمان و داستان کوتاه در این است که رمان دارای تعدد شخصیت، توجه به فردیت شخصیت ها و سیر زندگی شان است ولی در داستان بلند چنین چیزی را کمتر شاهد هستیم و «روزگار فراموش شده» ما با رضا و خانواده اش بعد از ماجرا همراه هستیم و در همین همراهی جز افکار و ذهنیت های رضا پیرامون شکنجه شدن ها و فعالیت های اسحاق چیز دیگری را رویت نمی کنیم.
سوم: اما از دیگر وجوه افتراق رمان و داستان بلند مساله فضا و تنوع صحنه برای ماجراست که در رمان به دلیل تعدد شخصیت، چند محوری بودن سیر ماجرا، شاهد تنوع و تعدد صحنه هستیم ولی در داستان بلند به دلیل اینکه معمولا رفت و برگشت ماجرا پیرامون یک شخصیت است و غالباً هم یک محور ماجرایی داریم، صحنه و فضا از تنوع کمتری برخوردار است.
چهارم: نکته آخر نیز پیرامون این تفاوت های قالبی در رمان و داستان بلند این است که در رمان ایجاز در «آن» داریم -یعنی اینکه به دلیل وجود ماجراهای اصلی و فرعی و پیرنگ پیچیده، توصیف در جا کمتر وجود دارد- ولی در داستان بلند این امر کمتر اتفاق می افتد چون اثر، به لحاظ ماجرایی خلوت تر از رمان است و چون محدودیت حجم نیز وجود ندارد امکان بسط ماجرا و صحنه ها وجود دارد. همان طور که می بینیم مهدی رضایی هم به خوبی به این امر واقف بوده و مثلا در صحنه حرکت رضا به سمت قم در زمان هایی که سوار بر ماشین است، نویسنده حجم قابل توجهی را به این قسمت اختصاص داده و یا صحنه های شکنجه شدن رضا به دست ماموران مرکز نیز همین طور است.
«روزگار فراموش شده» کتابی است خواندنی که در عین بی طرفی روایتی مومنانه از زوایای کمتر دیده شده انقلاب را روایت می کند. مهدی رضایی در این کتاب با زبانی روان و داستانی به آسانی ماجراها را پیش می برد. هنوز فرصت های فراوان کشف نشده فراوانی در میان روزها و تاریخ انقلاب در انتظار نویسندگان مستعدی چون مهدی رضایی برای خلق ادبیاتی فاخر مانده است.