امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

گـــــــآهی اوقآتـ

#21
زرد آبی قرمز سفید مشکی

نمیدانم از کدام

رز...

برایت هدیه بیاورم تا در خاطرت بمانم

ای آنکه که

اشکهای

شبانه ام از آن توست...
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، هیوا1
آگهی
#22
دیــدگــانــت را نبنـــــــــــــــــــــــد ، ن
گــاهت را ندزد ،
تو که مــــــــــــــیــدانی آیـــهـ آیــــهـ ی زنــدگیــــــــــم از گـوشــــه ی چـشــــــــمانت تـلاوت مــــی شـــود.
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
#23
و اشک...

و خاطراتی مبهم از گذشته

و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام

فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود

خواب کودکانه ی من

و تو ماندی در خاطرم

بی آنکه تو را ..!!!

چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...

بعد از این همه عبورِ کبود،

قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
پاسخ
 سپاس شده توسط Apathetic ، هیوا1
#24
سر كلاس ادبيات معلم گفت :

فعل رفتن رو صرف كن .

گفتم : رفتم ...رفتي ...رفت

ساكت مي شوم ، مي خندم ، ولي خنده ام تلخ مي شود ...

معلم داد مي زند : خوب بعد ؟ ادامه بده !

و من مي گويم : رفت ...رفت ...رفت

رفت و دلم شكست ...غم رو دلم نشست

رفت و شاديم مُرد ...

شور و نشاط رو از دلم برد ...

رفت ...رفت ...رفت

و من مي خندم و مي گويم :

خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است ...

كارم از گريه گذشته كه به آن مي خندم ...
خوب، ولی اشتباه...
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
#25
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آن را از تو گرفتند ، عشق بورز به آن ها که دلت را شکستند ، دعا کن برای آنان که نفرینت کردند ، درخت باش به رغم تبرها ، بهار شو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست ...
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
#26
گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.
سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی .
چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی.
اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد.
همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و ناامید به فرداها.
آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد.
در دنیــــــــــــایی كـــــــــه پسران هـو*س خودرا




ودختـــــــــران احـــــــــســـــــاس* احمقــــــانه ی خود را




عــــــــشــــــق می خوانند




مــــن همان ساكــت باشـم ـ بهتــــــر است
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
آگهی
#27
عـشـق هایت را مثل

کـانـال تـلـویـزیـون عـوض مـی کـنـی

و افـتـخـار می کـنـی،

که عشق برایت این چنین است !

و مـن مـی خـندم …

به برنامه هایی که هیچکدام ،

ارزش دیدن ندارند . . .
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
گـــــــآهی اوقآتـ 3
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
#28

چه سر به راه است دلتنگی را میگویم ، از گوشه ی دلم جم نمیخورد



پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
#29
زمستان است
.
نیمکتی تنها در پارک نشسته است
من تنها بر نیمکت
و
تـــــــــو تنها در من . . .
.
می بینی ؟؟؟
.
.
.
چه در همیم و تنهـــــــــــــــــــا ؟
مـَسـيـرُ
مـيـشـهـ
سـاخـت از
رو
هَـدَفـ
پاسخ
 سپاس شده توسط هیوا1
#30
ای عشق زندگی من

بارون کن و داغون کن و بیا حالمو دگرگون کن و برو

دیوونه بازی کن و نازی کن و بیا باز دلو راضی کن و برو

موهاتو افشون کن و بیا باز دلو پریشون کن و برو

شیدا شو و غوغا کن و بیا آتیشو بر پا کن و برو

نمون اینجا برو نمون اینجا

این بیرون جای تو نیست

جای تو توی قلب منه پس نیا نیا

نیانیا بیرون بمون که بری میمیرم

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام و عشق میگذاشتم،
اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع میکردم،
اگر معمار بودم قصری از عشق میساختم،
اگر سارق بودم فقط عشق را میدزدیدم،
اگر بیمار بودم فقط شربت عشق مینوشیدم،
اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام میدادم،
اگر خلبان بودم در آسمان عشق پرواز میکردم،
اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها میگفتم با عشق نرمش کنید،
اگر خواننده بودم فقط از عشق میخواندم،
و اگر...


پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان